کافه هدایت
9.27K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
539 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
البته ملت ایران در دوره  تاریخ وظیفه مهمی را در مقابل تاخت و تاز یونان و روم و عرب و مغول انجام داده و نهضت ها و مقاومت هایی از خود نشان داده است ولی چرا عواملی که منتج به این تحولات شده در نظر نمیگیرند یا اقلاً نمیگویند که پیشوایان دلسوزتر و زمامداران سالم تر و کاردان‌تر و ملت بیدارتری داشته است که از حقوق خود دفاع میکرده و به خصوص پشت هم اندازهایی مثل امروز به سرش سوار نبوده اند؟

#اشک_تمساح
#صادق_هدايت

@sadegh_hedayat©
- پس این همه جانماز آب کشیدن. این همه عوام‌فریبی برای چه بود؟
- مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست.  دکان ماست که مردم را خر بکنیم!
مرحوم ابوی خدا بیامرز از آن آخوندهای بی‌دین بود. همیشه به ترکی می‌گفت:"ای موسلمان قارداش! سنین ایاقین هارا چاتدی که پوخ چخارت مادی؟"
(ای برادر مسلمان تو پایت را کجا گذاشتی که آنجا را به گوه نکشیدی؟)

#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
مطبوعات آزاد می‌توانند خوب یا بد باشند، اما قطعاً بدون آزادی چیزی جز مطبوعات بد نخواهیم داشت.

#آلبر_کامو

@sadegh_hedayat©
به گور پدرشان و میهن‌شان و اقدامات‌شان
اما دیگر روضه‌خوانی‌کردن و ننه من غریبم در آوردن به کلی بی‌جاست.
آب از سرچشمه گل است.

#صادق_هدایت
#نامه_به_نورایی

@Sadegh_Hedayat©
بریده‌ای از داستان طلب آمرزش(از کتاب سه‌قطره‌خون)
نوشته صادق هدایت :

مشدی رمضانعلی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت: خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه اینجا آمده‌ایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه چاپاری شکست. یکی از آنها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشته‌ام، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما، هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلال‌تر است.

خانم گلین قلیان را از دست عزیز آغا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت: همین شاه‌باجی که همراه ما بود، من می‌دانستم که تکان راه برایش بد است. استخاره هم کرده بودم، بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش. می‌دانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برد سر شاه‌باجی. من از بسکه توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد.
عزیزآغا‌ از شادی اشک می‌ریخت و می‌خندید، بعد گفت: پس… پس شما هم…

خانم گلین همینطورکه پُک به قلیان می‌زد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همان‌وقت که نیّت می‌کند و راه می‌افتد، اگر گناهش به‌اندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر می‌شود.

#صادق_هدایت
#طلب_آمرزش
#سه_قطره_خون

@abtinpouria
بوف کور درگیر اندیشه های نیست انگارانه ی نیچه و پیروی از آن هاست. نیچه در بوف کور در هیئت پیرمرد خنزر پنزری نمایان می شود و راهنمای راوی در طول داستان است؛ به گونه ای که راوی هیچ گاه او را با خود بیگانه نمی یابد؛ به مقایسه این پیرمرد با نیاکان خویش می پردازدو اندیشه او را با آن ها نزدیک و بلکه یکسان می بیند؛ می کوشد پا به پای پیر مرد قوزی مراحل شش گانه نیست انگاری را طی کندتا از آنچه نیچه آن را تاریکیِ وهم می خواند گذشته، به روشنایی خرد دست یابد. داستان خطای بشر را با او مرور می کند و تلاش خود را صرف در آمدن از آن می نماید.اما به ناگاه متوجه می شود این راه پایان روشنی ندارد. او تحمل خود را برای به دوش کشیدن تنهایی دهشتناک زندگی جدید ناکافی می بیند. از طرفی مجذوب این پیرمرد است و از دیگر سو خود را ناتوان از ادامه راهی می بیند که او پیش پایش نهاده است.

#مقالاتی_درباره_بوف_کور
#پوچ_انگاری_منفعل
#کاظم_موسوی

@Sadegh_Hedayat©
Ichi
Vladimir Frith, nihil
به خوابی سنگین فرو رفتم بی آن که خواب ببینم. نه غروب ماه و نه طلوع خورشید از خواب بیدارم نکرد...

شرح یک نبرد
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمیدانم - ولی حالا که در آینه نگاه کردم خودم را نشناختم، نه، آن "من" سابق مرده است، تجزیه شده ولی هیچ سد و مانعی بین ما وجود ندارد - باید حکایت خودم را نقل بکنم، ولی نمیدانم باید از کجا شروع کرد - سرتاسر زندگی قصه و حکایت است. باید خوشه انگور را بفشارم و شیره آنرا قاشق قاشق در گلوی خشک این سایه پیر بریزم.
"آیا از کجا باید شروع کرد؟ چون همه فکرهائی که عجالتاً در کله ام میجوشد مال همین الان است، ساعت و دقیقه ندارد - یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنه تر و بی تاثیر تر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد.


#صادق_هدایت
#بوف_کور

@Sadegh_Hedayat©
اما اینجا هر کسی مطابق میل موقتی چارتا جنده لگوری یک عبارتهای پوچ و بیلطف و حتی پُر از غلطهای گرامری زبان مادری خودش پشت هم ریسه کرد و به زور هو چند صد نسخه از آن را به فروش رسانیده خودش را نویسندۀ محترم و عالیمقدار میپندارد. چاق میشود. اخمهای خودش را قدری توی هم میکند تا قیافه اش سرد و بی اعتنا و بزرگوار جلوه کند، گردن خودش را در اعماق یخه پالتوش فرو میکند تا آتمسفر مرموزی دور خودش احداث نماید و هر وقت به یکی از بالادستهای خودش میرسد فیس کرده با منتهای پُرروئی باو میگوید: "جامعه به نوشتجات من خوشبین است!" دیگر اسم کامل کتاب خودش را بر زبان نمیآورد و فقط به لفظ "کتاب" اکتفا میکند و در هر مجلسی هر مطلبی موضوع گفتگو بشود او قر گردنی آمده میگوید: "این نکته در "کتاب" شرح داده شده است." و بجای مواجب کلفت خانه اش چندتا از کتابهای خودش را میدهد که دور خیابانها افتاده بفروشد اجرت کار خودش را دربیاورد.

#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب

@Sadegh_Hedayat©️
اصلن خیر و برکت از همه‌ی چیزها رفته.
شهباز سرش را از روی تصدیق تکان داد و گفت: "قربان دهنت. انگار دوره آخر زمان است. رسم زمانه برگشته. خدا قسمت بکند بیست پنج سال پیش در خراسان مجاور بودم. روغن یک من دو عباسی بود، تخم‌مرغ می‌دادند ده تا صد دینار. نان سنگک می‌خریدیم به بلندی یک آدم. کی غصه بی‌پولی داشت؟ خدا بیامرزد پدرم را یک الاغ بندری خریده بود. با هم دو ترکه سوار می‌شدیم.
من بیست سالم بود، توی کوچه با بچه‌های محله‌مان تیله‌بازی می‌کردم. حالا همه جوان‌ها از دل و دماغ می‌افتند، از غورگی مویز می‌شوند، باز هم قربان دوره خودمان، بقولی آن خدا بیامرز: اگر پیرم و می‌لرزم بصد تا جوان می‌ارزم.
یدالله پک زد به چپقش، گفت: سال به سال دریغ از پارسال!


#محلل
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
روزها را یكی پس از دیگري با سلام و صلوات به خاک می‌سپریم و از گذشتن آن هم افسوسی نداريم. همه چیز این مملکت مال آدم‌های بخصوصی است. كیف، لذت، گردش و همه چیز.
نصیب ما این میان، گند و كثافت و مسئوليت شد. مسئولیتش دیگر خیلي مضحک است! آنهای دیگر مسئولیت اتومبيل‌سواري و قمار و هرزگی دارند.

از میان نامه ها به حسن شهید نورايی
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat
An Inner Resonance
Simon Lomax
دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد

چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را

| صائب تبریزی |

┏━━━🔹🔷🔹━━━┓
       @Pranaa_Art
┗━━━🔹🔷🔹━━━┛
Across Estuaries
Anthéne & David Cordero
درد که تنها در نسوج تن آدمی پرسه نمیزند.گاهی هم ساکن اشیاء می گردد.حتی ممکن است در قاب عکسی منزل کند یا حتی در الفاظ یک صدا . باید کلمه بهترین مکان برای سکونت درد باشد که آدمی رنجش را در کلمه مستحیل میکند و بر صفحات کاغذ می نویسد تا درد را دور از خود محبوس کلمات کند.

رود راوی
ابوتراب خسروی
«آن روز حکومت حکم داد
که آشکارا و در مقابل دیدگان همگان،
به آتش بکشند
کتاب‌های حاوی اندیشه‌ی مخالف را

پس گاوهای نر را آوردند
و ارابه ارابه کتاب را بار زدند
و به هیمه‌ی آتش سپردند.

آن روز نویسنده‌ای که بهترین بود
و اما از یادها رفته
سیاهه‌ی سوزاندنی ها را دید
و هراسان و سوزان در آتش خشم،
به سمت میزش رفت
و نامه ای به حکومت نوشت:

«مرا بسوزانید!»
و باز با کلماتی سرکش گفت:
«مگرنه که همیشه حقیقت را گفته ام؟
پس چرا کتاب های من اینجا نیست؟
نگویید که تاکنون دروغ نوشته ام!
با من این کار را نکنید!
مرا هم بسوزانید!

دستور میدهم:
مرا بسوزانید!» 


#برتولت_برشت

@Sadegh_Hedayat©
● [ فلسفه | Pɦilosopɧʏ ]


کتاب / نوشتار: صادق هدایت و شهود وجود فی نفسه
نویسنده: دکتر اکبر جباری



▫️به مناسبت زاد روز صادق هدایت

▪️درباره صادق هدایت می‌بایست دو مقوله را از هم تفکیک کرد، که این تفکیک لزوماً به معنای تفاوت ماهوی این دو نیست، بل صرفاً برای تحلیل و آنالیز دقیقتر، به این تفکیک نیاز است.
- نخست دیدگاه و اندیشه هدایت که در آثار او برجا مانده است.
- دو دیگر، خودکشی او و دلایل نظری (و نه روانشناختی) آن.

▪️درباره مقوله دوم، (خودکشی) به گمانم او ناتوان از ساختن معنا بود و در خود یا آن میزان توانایی برای ساختن را نمی‌دید یا به ساختن معنا باور نداشت. او می‌خواست معنایی در این جهان کشف کند و چون هر چه بیشتر جستجو می‌کرد، کمتر می‌یافت، بدرستی جهان را فاقد معنا یافت. به قول ویتگنشتاین، "معنایی اگر وجود داشته باشد، بیرون از جهان است." و چون او بیرون از جهان را تجربه نکرده بود، شاید برای همین میل داشت خود را به بیرون از جهان پرت کند. چنانکه در این جهان نیز خود را پرت شده می‌دید. اما اگر مانند هایدگر معنا را ساختنی می‌دید، و به دازاین فکر می‌کرد، دیگر به بیرون از جهان اصلاً فکر نمی‌کرد. یا به این مصرع بیدل می‌رسید که می‌گفت:
برون ز خویش کجا می‌روی، جهان خالی‌ست
دیگر دنبال معنا در جهان نمی‌گشت و وجود خویش را جستجو می‌کرد. اما نکرد.

▪️اما درباره اندیشه هدایت مایلم او را در پارادایم فلسفه سارتر تحلیل کنم.
سارتر، وجود را به سه نحو تقسیم کرده است:
وجود فی نفسه
وجود لنفسه
وجود لغیره
مراد از وجود فی نفسه نزد سارتر، همان وجود محض است که می‌توان آنرا همان "وجود بشرطِ لا" دانست. سارتر این ساحت را «عین خود بودن» می‌داند که ملازم با صمدیت (تو پُری) و کمال است. هست آنچه که هست. و هیچ ادراکی ندارد. چرا که ادراک، خروج از وحدت و ورود به کثرت است. (کثرت مدرِک و مدرَک).

وجود لنفسه نزد سارتر آن موجودی است که به وجود خود ادراک دارد و تنها مصداق آن انسان است.

▪️وجود لغیره نزد سارتر آن ساحتی است که انسان خود را دربرابر وجود غیر ادراک می‌کند که این توأم با شرم و اندوه است. چرا که انسان خود را متعلق نظر و عمل انسان دیگر می‌بیند. این شهود خود به مثابه متعلق اندیشه و عمل دیگری، برای انسان جز «دوزخ» نیست. لذا می‌گوید: دوزخ، همان دیگری است» (رمان دوزخ). سارتر می‌گوید وقتی وجود لنفسه (انسان) وجود فی نفسه را شهود می‌کند، و خود را در مقابل صمدیت و تو پُری او، عاجز و تهی دست می‌یابد پس دچار «تهوع» می‌شود.

▪️تمنای محال سارتر این بود که بین وجود لنفسه (انسان) و وجود فی نفسه، اتحاد حاصل شود تا انسان بتواند به مقام خدایی دست یابد. و البته وجود لغیره هم در کار نبود و خودش بود و هیچ غیر از او نبود. اما افسوس که چنین اتحادی ممکن نیست و نتیجه چیزی نیست جز شومی سرنوشت و سیه بختی آدمی. به گمانم صادق هدایت به خوبی این ادراک از وجود فی نفسه و وجود لغیره را داشت که هم دچار تهوع می‌شد و هم خود را در دوزخ می‌دید. در دوزخِ دیگری.

▪️هدایت یک شهود ناب از وجود فی نفسه و ناتوانی خود در برابر او داشت و نمی‌توانست خود را به مثابه وجود لغیره، متعلق نظر و عمل دیگری ببیند. واقعاً حالش خوب نبود. او درون این دوزخ، دچار تهوع می‌شد. از او نقل می‌کنند که در برابر شعایر دینی نیز همین حال را داشت. مخالفت و نزاع او با دین و شعایر دینی، از جنس خاصی بود. او در این مکاشفه نفسانی خود از وجود فی نفسه، دچار همان تهوعی می‌شد که سارتر می‌گفت. منیّتش را می‌دید که نمی‌تواند در برابر صمدیت وجود فی نفسه، عرض اندام کند.

▪️اما آیا فهم هدایت از وجود لنفسه و لغیره، در برابر وجود فی نفسه، درست بود یا نه، امر دیگری‌ست. آنچه مسلم است، هدایت یک مواجهه و مکاشفه‌ای (ولو نفسانی) داشت و این مکاشفه نفسانی را در همه آثارش می‌توان دید.



📡
Pɾàɳaá; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنر و ادبیات
... اين مردم دِه را مي‌گوئي؟!
بيچاره ها از جانوران كمترند،
آنچه كه آنها را اداره مي‌كند، اول شكم و بعد شهوت است
با يك‌مشت غضب و يك‌مشت بايد و نبايد كه كوركورانه به گوش آنها خوانده‌اند...


#گجسته_دژ
#صادق_هدایت

@abtinpouria
هرکه محبوب است، خوب است؛
ولاینعکس لازم نیست که هرکه خوب باشد، محبوب باشد.
خوبی جزو محبوبی‌ست
و محبوبی اصل است!

فیه ما فیه
#مولانا

@Sadegh_Hedayat©
کشیش‌ها و آخوندها در آن زمان هم ستون پنجم اشغالگران خونخوار فاشیستی بودند و به محض اینکه سر و کله شان از دور پیدا می‌شد ، مردم ماست‌ها را کیسه می‌کردند و پیه همه‌جور پیش‌آمدهای شوم را به تنشان می‌مالیدند.


#توپ_مرواری
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat©
واژه برساختی زبانی و همچنین قراردادی است که بشر به وسیله‌ی آن خود را ابراز می‌کند. گاه به دلیل اعمال فراقانون و جایگزینی آن با قانون، واژه کارایی خود را از دست می‌دهد و تنها خشونت است که می‌تواند نظم زبان را به آن باز‌گرداند.
در #اردوگاه هر خشونتی اخلاقی است.

@petitanalysis
پس از من
اگر کسی تو را ببوسد،
روی لبهايت
تاکستانی را خواهد يافت
که من کاشته‌ام ...

#نزار_قبانی

@Sadegh_Hedayat©
پادشاه شما دارای چنگال‌های سیاه و اونیفرم کامل است. او بر تخت سلطنت نمی‌نشیند و تاجی بر سر نمی‌گذارد بلکه فقط عمل می‌کند. کاخ سلطنتی او سربازخانه و ویلای شکارش عدالت است.


#حکومت_نظامی
#آلبر_کامو

@Sadegh_Hedayat©