مجتبی مینوی، عمری در خدمت فرهنگ
«اگر به اندازه بال مگسی به فرهنگ و تمدن ایران خدمت کرده باشم زندگانی من بیهوده نبوده است.»
این جمله از مجتبی مینوی، ادیب و مورخ ایرانی، است. او نوزدهم بهمن ماه ۱۲۸۲ متولد شد و همه خانوادهاش نسل اندر نسل روحانی بودند. مجتبی چهار ساله بود که با اصرار خود به مکتب رفت. هنوز سال تمام نشده مجتبی قرآن را به اصطلاح ختم کرد و سال بعد قدم به مدرسه گذاشت. تحصیلات ابتدایی را در تهران ادامه داد و دوره متوسطه خود را در دارالفنون سپری کرد. او دوره عالی را در دارالمعلمین مرکزی به اتمام رساند و آنجا با برخی از شخصیتهای آینده ادبی ایران از جمله صادق هدایت همکلاس بود.
@Sadegh_Hedayat©️
«اگر به اندازه بال مگسی به فرهنگ و تمدن ایران خدمت کرده باشم زندگانی من بیهوده نبوده است.»
این جمله از مجتبی مینوی، ادیب و مورخ ایرانی، است. او نوزدهم بهمن ماه ۱۲۸۲ متولد شد و همه خانوادهاش نسل اندر نسل روحانی بودند. مجتبی چهار ساله بود که با اصرار خود به مکتب رفت. هنوز سال تمام نشده مجتبی قرآن را به اصطلاح ختم کرد و سال بعد قدم به مدرسه گذاشت. تحصیلات ابتدایی را در تهران ادامه داد و دوره متوسطه خود را در دارالفنون سپری کرد. او دوره عالی را در دارالمعلمین مرکزی به اتمام رساند و آنجا با برخی از شخصیتهای آینده ادبی ایران از جمله صادق هدایت همکلاس بود.
@Sadegh_Hedayat©️
بوف کور صادق هدایت شاید تنها مظهر تجربهی ابسورد است که در آن تخیل خلاق ایرانی، که همواره چشم به عالم صور معلق و مثال داشته است به ضد خود بر میگردد و آنچه را که در اصل مایهی شکفتگی دنیای درون میتوانست باشد، به فضای ملالانگیز بیهودگی محض تقلیل میدهد.
در جوامع ما ابسورد ناشی از برخورد سطوح مختلف فرهنگی و تاریخی است. ما از طرفی عرفانی فکر میکنیم و از طرف دیگر همه چیز را با اقتصادیات و زیربناهای اجتماعی کاهش میدهیم. از یک سو درویش مسلکیم و از سوی دیگر میخواهیم پرومتهوار دنیا را تغییر دهیم. از یک سو به تب تولید و معاش آلودهایم و از طرف دیگر غم غربت و توکل و رضا و تسلیم را داریم.
داریوش شایگان
آسیا در برابر غرب رفتارهای نابهنجار- پیدایش ابسورد
@Sadegh_Hedayat©️
در جوامع ما ابسورد ناشی از برخورد سطوح مختلف فرهنگی و تاریخی است. ما از طرفی عرفانی فکر میکنیم و از طرف دیگر همه چیز را با اقتصادیات و زیربناهای اجتماعی کاهش میدهیم. از یک سو درویش مسلکیم و از سوی دیگر میخواهیم پرومتهوار دنیا را تغییر دهیم. از یک سو به تب تولید و معاش آلودهایم و از طرف دیگر غم غربت و توکل و رضا و تسلیم را داریم.
داریوش شایگان
آسیا در برابر غرب رفتارهای نابهنجار- پیدایش ابسورد
@Sadegh_Hedayat©️
می خواستم این چشم هایی که برای همیشه بسته شده بود روی کاغذ بکشم و برای خودم نگه دارم. این حس مرا وادار کرد که تصمیم خودم را عملی بکنم ، یعنی دست خودم نبود. آنهم وقتی که آدم با یک مرده محبوس است. همین فکر شادی مخصوصی در من تولید کرد.
بالاخره چراغ را که دود می زد خاموش کردم، دو شمعدان آوردم و بالای سر او روشن کردم، جلو نور لرزان شمع حالت صورتش آرام تر شد و سایه روشن اطاق حالت مرموز و اثیری بخودش گرفت. کاغذ و لوازم کارم را برداشتم آمدم کنار تخت او، چون دیگر این تخت مال او بود، می خواستم این شکلی که خیلی آهسته و خرده خرده محکوم به تجزیه و نیستی بود، این شکلی که ظاهرا بی حرکت و به یک حالت بود، سر فارغ از رویش بکشم، روی کاغذ خطوط اصلی آنرا ضبط بکنم. همان خطوطی که از این صورت در من موثر بود انتخاب بکنم. نقاشی هرچند مختصر و ساده باشد ولی باید تاثیر بکند و روحی داشته باشد، اما من که عادت به نقاشی چاپی روی جلد قلمدان کرده بودم حالا باید فکر خودم را به کار بیندازم و خیال خودم یعنی آن موهومی که از صورت او در من تاثیر داشت پیش خودم مجسم بکنم، یک نگاه بصورت او بیندازم بعد چشمم را ببندم و خط هایی از صورت او انتخاب میکردم روی کاغذ بیاورم تا باین وسیله با فکر خودم شاید تریاکی برای روح شکنجه شده ام پیدا بکنم، بالاخره در زندگی به حرکت خط ها و اشکال پناه بردم.
این موضوع با شیوه ی نقاشی مرده ی من تناسب مخصوصی داشت، نقاشی از روی مرده، اصلا من نقاش مرده ها بودم. ولی چشم ها، چشم های بسته ی او، آیا لازم داشتم که دوباره آنها را ببینم، آیا به قدر کافی در فکر و مغز من مجسم نبودند؟
نمیدانم تا نزدیک صبح چند بار از روی صورت او نقاشی کردم ولی هیچکدام موافق میلم نمی شد، هرچه می کشیدم پاره می کردم، از این کار نه خسته می شدم و نه گذشتن زمان را حس می کردم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بالاخره چراغ را که دود می زد خاموش کردم، دو شمعدان آوردم و بالای سر او روشن کردم، جلو نور لرزان شمع حالت صورتش آرام تر شد و سایه روشن اطاق حالت مرموز و اثیری بخودش گرفت. کاغذ و لوازم کارم را برداشتم آمدم کنار تخت او، چون دیگر این تخت مال او بود، می خواستم این شکلی که خیلی آهسته و خرده خرده محکوم به تجزیه و نیستی بود، این شکلی که ظاهرا بی حرکت و به یک حالت بود، سر فارغ از رویش بکشم، روی کاغذ خطوط اصلی آنرا ضبط بکنم. همان خطوطی که از این صورت در من موثر بود انتخاب بکنم. نقاشی هرچند مختصر و ساده باشد ولی باید تاثیر بکند و روحی داشته باشد، اما من که عادت به نقاشی چاپی روی جلد قلمدان کرده بودم حالا باید فکر خودم را به کار بیندازم و خیال خودم یعنی آن موهومی که از صورت او در من تاثیر داشت پیش خودم مجسم بکنم، یک نگاه بصورت او بیندازم بعد چشمم را ببندم و خط هایی از صورت او انتخاب میکردم روی کاغذ بیاورم تا باین وسیله با فکر خودم شاید تریاکی برای روح شکنجه شده ام پیدا بکنم، بالاخره در زندگی به حرکت خط ها و اشکال پناه بردم.
این موضوع با شیوه ی نقاشی مرده ی من تناسب مخصوصی داشت، نقاشی از روی مرده، اصلا من نقاش مرده ها بودم. ولی چشم ها، چشم های بسته ی او، آیا لازم داشتم که دوباره آنها را ببینم، آیا به قدر کافی در فکر و مغز من مجسم نبودند؟
نمیدانم تا نزدیک صبح چند بار از روی صورت او نقاشی کردم ولی هیچکدام موافق میلم نمی شد، هرچه می کشیدم پاره می کردم، از این کار نه خسته می شدم و نه گذشتن زمان را حس می کردم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناگهان مست شوی گریه کنی
ناگهان فکر ، خرابت بکند
من تو را دوست تورا دوست تورا ...
ناگهان غرق عذابت بکند ...
یکسره راهی برزخ باشی
یکدفعه سیل شوی ، درد شوی
لای موهای تو برفی بشود
یکشبه پیر شوی ، مرد شوی !
شاعر: #سهیل_حسینی
سکانس پایانی فیلم جوکر با بازی واکین فینیکس
@Sadegh_hedayat©
ناگهان فکر ، خرابت بکند
من تو را دوست تورا دوست تورا ...
ناگهان غرق عذابت بکند ...
یکسره راهی برزخ باشی
یکدفعه سیل شوی ، درد شوی
لای موهای تو برفی بشود
یکشبه پیر شوی ، مرد شوی !
شاعر: #سهیل_حسینی
سکانس پایانی فیلم جوکر با بازی واکین فینیکس
@Sadegh_hedayat©
بیشتری مردا خودشون بچه هسن. (قدری آهسته تر) پارسال من صیغه نجف قلی خدا بیامرز شدم خانوم! این مرد با یه تپه ریش و پشم هر شب سرش را میزاش تو دومنم گریه میکرد، آواز ترکی میخوند، میگفت براش لالایی بگم، بهش بگم تو بچه منی. نگو که وختی بچه بوده مادرش مرده، اصلا مادرش رو ندیده بود، منم گایی دلم براش میسوخت، گریم میگرفت، با هم گریه میکردیم، بعد که دق دلیمون خالی میشد یه مرتبه با هم میخندیدیم. چن دفه تو روش گفتم: مرتیکه نره خر جوز علی! اگه ریشتو سگ بخوره قاتمه میرینه، خجالت نمیکشی؟ بیشتر از همین اداهاش بود که من ذله شدم، کاشکی میدیدی چطور قربون صدقه ام میرف، هر کار کردم که طلاق بگیرم قبول نکرد. رفتم دم مرده شور خونه، آب غسل مرده ی کنیز سییا رو گرفتم، بخوردش دادم تا مهرش بمن سرد بشه. استغفرلا، خاک براش خبر نبره، خانوم، دو ماه بعد تخته بند شد، عمرش رو داد بشما.
#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#علویه_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
Arvo Pärt – Silouans Song
شب بخیر نازنینم.
تو چه با آرامش به خواب میروی
ولی کسی که به تو تعلق دارد در فاصلهای دور همچنان پریشان و سرگردان است.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@sadegh_hedayat©
تو چه با آرامش به خواب میروی
ولی کسی که به تو تعلق دارد در فاصلهای دور همچنان پریشان و سرگردان است.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@sadegh_hedayat©
انسان تنها جانوری است که بیدلیل درد به جان دیگران میاندازد... هیچ حیوانی دیگر حیوانات را صرفا به هدف عذاب دادن شکنجه نمیکند، ولی انسان میکند، و همین است که وجه شیطانیِ شخصیت او را که خیلی بدتر از وجه صرفاً حیوانی اوست تشکیل میدهد.
آرتور شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©️
آرتور شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©️
چنان آنها را ترغیب به گذشته و فقر و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری میکنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند!
#توپ_مرواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
#توپ_مرواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
زندگی به هیچ نمیارزد ، اما ارزش هیچ چیزی به اندازهی زندگی نیست !
#آرتور_کستلر
#گفتگو_با_مرگ
@Sadegh_Hedayat©️
#آرتور_کستلر
#گفتگو_با_مرگ
@Sadegh_Hedayat©️
خورشید مثل چشم تب دار پرتو سوزان خود را از ته آسمان نثار منظره خاموش و بیجان میکرد ولی خاک و گیاههای اینجا بوی مخصوصی داشت ، بوی آن بقدری قوی بود که از استشمام آن بیاد دقیقههای بچگی خودم افتادم – نه تنها حرکات و کلمات آن زمان را در خاطرم مجسم کرد بلکه یک لحظه آن دوره را در خودم حس کردم ، مثل اینکه دیروز اتفاق افتاده بود ، یکنوع سرگیجه گوارا بمن دست داد ، مثل اینکه دوباره در دنیای گمشدهای متولد شده بودم.
این احساس یک خاصیت مست کننده داشت و مانند شراب کهنه شیرین در رگ و پی من ، تا ته وجودم تأثیر میکرد – در صحرا خارها ، سنگها ، تنه درختها و بته های کوچک کاکوتی را میشناختم – بوی خودمانی سبزهها را میشناختم – یاد روزهای دور دست خودم افتادم ولی همه این یاد بودها بطرز افسون مانندی از من دور شده بود و آن یادگارها با هم زندگی مستقلی داشتند ، در صورتیکه من شاهد دور و بیچارهای بیش نبودم و حس میکردم که میان من و آنها گرداب عمیقی کنده شده بود ، حس میکردم که امروز دلم تهی و بتهها عطر جادوئی آنزمان را گم کرده بودند ، درختهای سرو بیشتر فاصله پیدا کرده بودند ، تپهها خشک تر شده بودند – موجودی که آنوقت بودم دیگر وجود نداشت و اگر حاضرش میکردم و با او حرف میزدم نمیشنید و مطالب مرا نمیفهمید. صورت یکنفر آدمی را داشت که سابق برین با او آشنا بودهام ولی از من و جزو من نبود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
این احساس یک خاصیت مست کننده داشت و مانند شراب کهنه شیرین در رگ و پی من ، تا ته وجودم تأثیر میکرد – در صحرا خارها ، سنگها ، تنه درختها و بته های کوچک کاکوتی را میشناختم – بوی خودمانی سبزهها را میشناختم – یاد روزهای دور دست خودم افتادم ولی همه این یاد بودها بطرز افسون مانندی از من دور شده بود و آن یادگارها با هم زندگی مستقلی داشتند ، در صورتیکه من شاهد دور و بیچارهای بیش نبودم و حس میکردم که میان من و آنها گرداب عمیقی کنده شده بود ، حس میکردم که امروز دلم تهی و بتهها عطر جادوئی آنزمان را گم کرده بودند ، درختهای سرو بیشتر فاصله پیدا کرده بودند ، تپهها خشک تر شده بودند – موجودی که آنوقت بودم دیگر وجود نداشت و اگر حاضرش میکردم و با او حرف میزدم نمیشنید و مطالب مرا نمیفهمید. صورت یکنفر آدمی را داشت که سابق برین با او آشنا بودهام ولی از من و جزو من نبود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
هی! آدم در تنهایی است که میپوسد و پوک میشود و خودش هم حالیاش نیست. میدانی؟ تنهایی مثل ته کفش میماند؛ یکباره نگاه میکنی میبینی سوراخ شده. یکباره میفهمی که یک چیزی دیگر نیست. بیشتر آدمهای دنیا در هر شغلی که باشند از خودشان هرگز نمیپرسند چرا چنین شغلی دارند. چیزهای دیگر هم هست که آدم دنبال دلیلش نمیگردد. یکیش مثلاً تنهایی است.
خیلیها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهاند. وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی، آنی مریض میشوی، بدترین نحوست ها میآید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی...!
... ما نسل بدبختی هستیم. دست مان به مقصر اصلی نمیرسد، از همدیگر انتقام میگیریم...!
#تماما_مخصوص
#عباس_معروفی
@Sadegh_Hedayat©️
خیلیها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است، ولی سخت در اشتباهاند. وقتی سالم باشی و در تنهایی دست و پا بزنی، آنی مریض میشوی، بدترین نحوست ها میآید سراغت، غم از در و دیوارت میبارد، کپک میزنی...!
... ما نسل بدبختی هستیم. دست مان به مقصر اصلی نمیرسد، از همدیگر انتقام میگیریم...!
#تماما_مخصوص
#عباس_معروفی
@Sadegh_Hedayat©️
داستان مردی که از توجیه خود ابا دارد. نظر دیگران را درباره خود ترجیح میدهد. او میمیرد بی آنکه کسی جز خودش به واقعیت وجودش آگاه باشد_پوچی این تسلّی.
#یادداشت_ها
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©️
#یادداشت_ها
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©️
جبرائیل پاشا : البته خیلی خوبست اما این جانوران را که از گل درست میکنید، چطور زندگی میکنند ؟
خالق اف: فکرش را کرده ام. آنها را به جان یکدیگر می اندازم تا همدیگر را بخورند.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
خالق اف: فکرش را کرده ام. آنها را به جان یکدیگر می اندازم تا همدیگر را بخورند.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
یاد شبی افتادم که در شهر گرناد روی یک نیمکت گذرانیدم. سه روز بود که چیزی نخورده بودم، خشمناک بودم و نمیخواستم که بمیرم. از این موضوع لبخند زدم. با چه پشتکاری دنبال خوشبختی میدویدم، دنبال زنها و دنبال آزادی میدویدم. برای چه بود؟
#ژان_پل_سارتر
#دیوار
ترجمه: #صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
#ژان_پل_سارتر
#دیوار
ترجمه: #صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
چند روز پیش یک کتاب دعا برایم آورده بود که رویش یکوجب خاک نشسته بود – نه تنها کتاب دعا بلکه هیچ جور کتاب و نوشته و افکار رجاله ها بدرد من نمیخورد. آیا چه احتیاجی به دروغ و دونگهای آنها داشتم. آیا من خودم نتیجه یکرشته نسلهای گذشته نبودم و تجربیات موروثی آنها در من باقی نبود؟ - ولی هیچوقت نه مسجد و نه صدای اذان و نه وضو و اخ و تف انداختن و دولا راست شدن در مقابل یک قادر متعال و صاحب اختیار که باید بزبان عربی با او اختلاط کرد در من تاثیری نداشته است. اگرچه سابق برین وقتیکه سلامت بودم چند بار اجباراً بمسجد رفته ام و سعی میکردم که قلب خودم را با سایر مردم جور و هم آهنگ بکنم ولی چشمم روی کاشیهای لعابی و نقش و نگار دیوار مسجد که مرا در خوابهای گوارا میبرد و بی اختیار باین وسیله گریزی برای خودم پیدا میکردم خیره میشد - در موقع دعا کردن چشمهای خودم را می بستم و کف دستم را جلو صورتم میگرفتم - درین شبی که برای خودم ایجاد میکردم مثل لغاتی که بدون مسئولیت فکری در خواب تکرار میکنند، من دعا میخواندم ولی تلفظ این کلمات از ته دل نبود چون من بیشتر خوشم میآید با یکنفر دوست یا آشنا حرف بزنم تا با خدا، با قادر متعال! چون خدا از سر من زیاد بود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
از فکر مراجعت به مملکت مشدی تقی و مشدی نقی چندشم میشود. یک نوع degout کهنه توی حلقم میآید. و در صورت اجبار به یاد جملهی معروفِ to be or not to be میافتم - در یک دنیای تازهای - شکست خورده و زخم بر داشته و پیر متولد شده ام. . . دنیای گندِ احمق - قربان عصر حجر که مردمانش آزادتر، باهوشتر و انسانتر از این دورهی خلایی بودهاند.
#نامه_به_مینوی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#نامه_به_مینوی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
صادق هدایت و شاعری به نام ژرار دو نِروال!
بخش اول
ژرار دو نِروال، شاعر فرانسوی در 22 می 1808 در پاریس به دنیا آمد.
او در 16 سالگی اولین مجموعه از اشعار خود را منتشر کرد و سال بعد، "فاوست" اثر معروف گوته شاعر بنام آلمانی را به زبان فرانسه ترجمه کرد. با این حال، نروال از بیماری عصبی رنج میبرد و این بیماری باعث بستری شدنش در آسایشگاه و متلاشی شدن خانوادهاش شد. نروال پس از بهبودی، سفر بزرگ خود را به مشرق زمین آغاز کرد.
او در این سفر به یونان، مصر، سوریه، لبنان و قسطنطنیه رفت و سفرنامه زیبایى درباره آن نگاشت. نروال از زمانی که به بحرانهای عصبی و اختلالهای روحی دچار شد، شخصیتی رمانتیک و تقریبا غیرواقعی یافت. متناوبا دچار حمله میشد و در آسایشگاههای مختلف به سر میبرد.
آثار او در فواصل دورههای بیماری و بهبود از روح تبآلود و اضطرابهای درون او حکایت دارد. این آثار و اشعار، از زیباترین و در عین حال از مبهمترین اشعار زبان فرانسوی است که جاذبه شعری و موسیقی کلام آن در ذهن خواننده نفوذی خاص بر جای میگذارد. نروال در طی سالهای بعد، آثار متعددی عرضه کرد و به شهرت و موفقیت زیادی دست یافت.
درباره نروال و تاثیر نوشتههای او بر صادق هدایت همیشه سخنانی گفته و نوشته شده است. منصور دل ریش در این باره مینویسد: "سالها پیش گوشه دفترچهای با خودکارِ قرمز سه اسم یادداشت کردم: اورلیا/ ژرار دو نروال/ بوفِ کور. این طرف و آن طرف زیاد شنیده و خوانده بودم که مهمترین نویسنده معاصرِ ایرانی ـ صادق هدایت ـ مهمترین اثرش ـ بوفِ کور ـ را متأثّر از نابغه فرانسویای نوشته که یک قرن قبلتر از خودش میزیسته و ـ دستِ بر قضا ـ در چهلوهشت سالگی (یعنی درست همان سنِّ خودکشی همتای ایرانیاش در پاریس) خودش را در شهرِ نور (La Ville lumiere) حلقآویز کرده است.
#صادق_هدایت
#ژرار_دو_نروال
@Sadegh_Hedayat©️
بخش اول
ژرار دو نِروال، شاعر فرانسوی در 22 می 1808 در پاریس به دنیا آمد.
او در 16 سالگی اولین مجموعه از اشعار خود را منتشر کرد و سال بعد، "فاوست" اثر معروف گوته شاعر بنام آلمانی را به زبان فرانسه ترجمه کرد. با این حال، نروال از بیماری عصبی رنج میبرد و این بیماری باعث بستری شدنش در آسایشگاه و متلاشی شدن خانوادهاش شد. نروال پس از بهبودی، سفر بزرگ خود را به مشرق زمین آغاز کرد.
او در این سفر به یونان، مصر، سوریه، لبنان و قسطنطنیه رفت و سفرنامه زیبایى درباره آن نگاشت. نروال از زمانی که به بحرانهای عصبی و اختلالهای روحی دچار شد، شخصیتی رمانتیک و تقریبا غیرواقعی یافت. متناوبا دچار حمله میشد و در آسایشگاههای مختلف به سر میبرد.
آثار او در فواصل دورههای بیماری و بهبود از روح تبآلود و اضطرابهای درون او حکایت دارد. این آثار و اشعار، از زیباترین و در عین حال از مبهمترین اشعار زبان فرانسوی است که جاذبه شعری و موسیقی کلام آن در ذهن خواننده نفوذی خاص بر جای میگذارد. نروال در طی سالهای بعد، آثار متعددی عرضه کرد و به شهرت و موفقیت زیادی دست یافت.
درباره نروال و تاثیر نوشتههای او بر صادق هدایت همیشه سخنانی گفته و نوشته شده است. منصور دل ریش در این باره مینویسد: "سالها پیش گوشه دفترچهای با خودکارِ قرمز سه اسم یادداشت کردم: اورلیا/ ژرار دو نروال/ بوفِ کور. این طرف و آن طرف زیاد شنیده و خوانده بودم که مهمترین نویسنده معاصرِ ایرانی ـ صادق هدایت ـ مهمترین اثرش ـ بوفِ کور ـ را متأثّر از نابغه فرانسویای نوشته که یک قرن قبلتر از خودش میزیسته و ـ دستِ بر قضا ـ در چهلوهشت سالگی (یعنی درست همان سنِّ خودکشی همتای ایرانیاش در پاریس) خودش را در شهرِ نور (La Ville lumiere) حلقآویز کرده است.
#صادق_هدایت
#ژرار_دو_نروال
@Sadegh_Hedayat©️
کم کم استعمال الکل و تریاک و تنباکو و افسنطین و افیون و مورفین و کوکائین و شیره و نگاری و چایی و قهوه و حشیش و هروئین و ناس و استرکنین و انفیه باب شد.
اشعار بندتنبانی:"آی دلم آی جگرم" ، از دست مادر شوهرم" را توی داریه می زدند و بغض می کردند.
برای گردن نازک های جامعه به نفع گردن کلفت ها بنگاه های عام المنفعه از قبیل: عدلیه و صلحیه و نظمیه و امنیه و دوستاقخانه و جیزگرخانه و خیرخانه و میخانه و دارالمجانین و دارالمساکین و بنگاه حمایت لگوری های باردار ساختند و چوبه ی دار را به پا کردند.
و با وجود این همه پند و مواعظ اخلاقی ، چاقوکشی و دزدی و خیانت و احتکار و قاچاقچی گری و فحشا و جرم و جنایت مثل آب خوردن شده بود.
#صادق_هدایت
#قضیه_نمک_ترکی
@Sadegh_Hedayat©
اشعار بندتنبانی:"آی دلم آی جگرم" ، از دست مادر شوهرم" را توی داریه می زدند و بغض می کردند.
برای گردن نازک های جامعه به نفع گردن کلفت ها بنگاه های عام المنفعه از قبیل: عدلیه و صلحیه و نظمیه و امنیه و دوستاقخانه و جیزگرخانه و خیرخانه و میخانه و دارالمجانین و دارالمساکین و بنگاه حمایت لگوری های باردار ساختند و چوبه ی دار را به پا کردند.
و با وجود این همه پند و مواعظ اخلاقی ، چاقوکشی و دزدی و خیانت و احتکار و قاچاقچی گری و فحشا و جرم و جنایت مثل آب خوردن شده بود.
#صادق_هدایت
#قضیه_نمک_ترکی
@Sadegh_Hedayat©