کافه هدایت
9.27K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
539 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
And That Was Life
Mohammad Darabifar
میزی برای کار! 
کاری برای تخت!
تختی برای خواب!
خوابی برای جان!
جانی برای مرگ!
مرگی برای یاد!
یادی برای سنگ!
این بود زندگی...؟!

#حسین_پناهی

@Sadegh_Hedayat©
ساختمان سامر کویین که به روایت دکتر ندیم اختر محل اقامت #صادق_هدایت در هند بوده است.


@Sadegh_Hedayat©
نیچه عقیده داشت :
افسردگی بهایی‌ست که آدم‌ها برای شناخت خود می‌پردازند.
هرچه عمیق‌تر به زندگی بنگری، به همان مقدار هم عمیق‌تر رنج می‌بری!

#اروین_یالوم

@Sadegh_Hedayat©
چیز دﻳﮕﺮی ﻛﻪ در ایران خیلی ﻏﺮﻳﺐ اﺳﺖ اﻳﻦ اﺳﺖ که یک ﻗﺴﻤﺖ ﻋﻤﺪه ﻣﺮدم ﻛﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﻧﺼﻒ اﻫـﻞ ﺷﻮد ﺧﻮدﺷﺎن را ﺳﺮاﭘﺎ ﺗﻮی کیسه سیاهی می بندند و حتی برای ﻧﻔـﺲ ﻛﺸـﻴﺪن ﻫـﻢ روزنه ای نمی ﮔﺬارﻧﺪ و ﻫﻤﻴﻦ ﻃﻮر در ﻫﻤﺎن کیسه ﺳﻴﺎه ﺗﻮ ﻛﻮﭼﻪ رﻓﺖ و آﻣﺪ می ﻛﻨﻨﺪ.
اﻳﻦ اﺷﺨﺎص ﻫﻴﭻ ﺣﻖ ﻧﺪارﻧـﺪ در ﻗﻬﻮه ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﺎ ﺟﺎیی داﺧﻞ ﺷﻮﻧﺪ.ﺣﻤﺎمشان ﻫﻢ ﺣﻤﺎم مخصوصی اﺳﺖ و در ﻣﺠﻠﺲ ﻫﺎی عمومی ﻫـﻢ از ﻗﺒﻴﻞ ﻣﺠﻠﺲ روﺿﻪ و ﻋﺰا ﺟﺎی مخصوصی دارﻧﺪ.
اﻳﻦ اﺷﺨﺎص ﺗﺎ وقتی تک تک ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻫﻴﭻ صدا و ﻧـﺪایی از آن ﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ نمی ﺷﻮد ولی ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ می ﺷﻮﻧﺪ غلغله غریبی راه می افتد.
ﺑﻪ نظرم اﻳﻦ ﻫﺎ ﻫﻢ یک ﺟﻮر کشیش ایرانی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﺜﻞ کشیش های غریب و عجیبی ﻛـﻪ در ﻓﺮﻧﮕﺴـﺘﺎن ﺧﻮدﻣـﺎن ﻫـﻢ ﻫﺴـﺖ!!اﮔـﺮ کشیش ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻣﺮدم ﭼﻨﺪان اﺣﺘﺮامی به آن ﻫﺎ نمی ﻛﻨﻨﺪ و حتی اﺳﻢ آن ﻫﺎ را ضعیفه ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﻧﺪ ﻛـﻪ به معنی ناتوان و ناچیز اﺳﺖ.


#یکی_بود_یکی_نبود
#محمد_علی_جمالزاده

@Sadegh_Hedayat©
Woven into Sorrow
Swallow The Sun, Trio N O X
بی‌آنکه علتی داشته باشد از درون خالی‌ام. واقعاً مثلِ گوسفندِ گم‌شده‌ای در شب و در کوهستان هستم، یا مثلِ گوسفندی که به دنبالِ این گوسفندِ گم‌شده می‌رود، این‌طور گم‌شدن و حتی نداشتنِ قدرتِ تأسف‌خوردن.

#یادداشت‌ها
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©️
(@sadegh_hedayat)بحث کوتاهی درباره هدایت.PDF
2.6 MB
بحث کوتاهی درباره صادق هدایت و آثارش

رحمت مصطفوی

انتشارات امیرکبیر
چاپ 1350

#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی

@sadegh_hedayat©
Stories in Structures
Sebastian Zawadzki
فلیسه
اشتیاق من برای تو همچون اشکی که فرو نمی‌ریزد به سینه‌ام فشار می‌آورد.

#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
در آن دنیا به مرد مسلمان فرشته‌ای می‌دهند که پایش در مشرق و سرش در مغرب است. به اضافهٔ هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد هزار اتاق دارد.
من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من این فرشته را ندهند که نمی‌توانم سر و تهش را جمع بکنم. آن قصر را هم اگر روزی یک اتاقش را جارو بزنم تازه در آن دنیا جاروکش می‌شوم و اگر بنا باشد به هفتاد هزار شتر رسیدگی کنم شترچران خواهم شد! این بهشت به درد یک مشت آخوند شپشو و عرب موش خوار می‌خورد!

#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
‍ نامه منتشرنشده‌ای از #صادق_هدایت

توقیف کتاب «اوسانه» و «نیرنگستان» از سوی اداره شهربانی و وزارت معارف

به گفته #مجتبی_مینوی پس از انتشار و توزیع کتاب #نیرنگستان ناشر آن از پرداخت حق‌البوق هدایت طفره می‌رفت، و هدایت که از ناشران آزرده‌خاطر بود به تلافی نسخه‌ای از نیرنگستان را دست گرفت و زیر جملاتی که حساسیت جماعت سانسورچی را برمی‌انگیخت خط‌های قرمز کشید و کتاب را به مینوی داد و از او خواست که آن را به ناظر سانسور وزارت معارف نشان بدهد. مینوی هم به درخواست هدایت عمل کرد و به این ترتیب کتاب در محاق توقیف قرار گرفت. پس از آن ناشر کوتاه آمد و حق هدایت را پرداخت، و آن‌گاه هدایت به صرافت افتاد تا کتاب را آزاد کند، و این نامه را نوشت.

@sadegh_hedayat©
تن مهتابی و خنک او، تن زنم مانند مارناگ که دور شکار خودش می‌پیچد از هم باز شد و مرا میان خودش محبوس کرد. عطر سینه‌اش مست کننده بود. گوشت بازویش که دور گردنم پیچید گرمای لطیفی داشت، در این لحظه آرزو می‌کردم که زندگیم قطع بشود، چون در این دقیقه همه‌ی کینه و بُغضی که نسبت به او داشتم از بین رفت و سعی می کردم که جلو گریه‌ی خودم را بگیرم. بی‌آنکه که ملتفت شده باشم مثل مهرگیاه پاهایش پشت پاهایم قفل شد و دست‌هایش پشت گردنم چسبید. من حرارت گوارای این گوشت تر و تازه را حس می‌کردم که مرا مثل طعمه در درون خودش می‌کشید. احساس ترس و کیف بهم آمیخته شده بود.

#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
Inflorescences of Shadows
Your Schizophrenia
می توانم خیلی ساده بهانه بتراشم و بگویم حال مزاجی ام خوب نیست. ولی متاسفانه چنین چیزی در بین نیست. فقط هر وقت چیزی مسحورم می کند، نوعی خستگی و خلاء مرگبار بر من چیره می شود. شاید تخیل ندارم. اشیا به نوسان می افتند و محو می شوند. آنچه می ماند زندان بی رنگ و بی تسکین من است.

#گفتگو_با_کافکا
#گوستاو_یانوش

#Modern_Classic
#Depressing
#Ambient
#YaR

@Sadegh_Hedayat©
خسته شدم، خوب بود میتوانستم کاسۀ سر خود را باز بکنم و همۀ این تودۀ نرم خاکستری پیچ پیچ کلۀ خودم را در آورده بیاندازم دور، بیاندازم جلو سگ.

#زنده_بگور
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
آنچه بر آدمی روی دهد بر جانوران نیز همان روی دهد؛ هردو یکسان اند:
همچون که این می میرد آن نیز می میرد؛
آری،همه دارای یک نَفَس اند؛ چنانکه انسانی را بر جانوری برتری نباشد: زیرا همه ناپایدارند.
همه به یک جا می روند؛همه از خاکند،و همه به خاک باز می‌گردند.
که میداند که روح آدمی به آسمان بالا می رود و روح جانور پائین به زمین می رود؟
از این رو دانستم که برای آدمی چیزی به از آن نباشد که از کارهای خویش شاد گردد؛زیرا همین است بهره او: چون کیست که او را بازگرداند تا آنچه را که پس از وی روی داده ببیند؟


#روز_اول_قبر
#صادق_چوبک

@Sadegh_Hedayat©
چیزی که خیلی مضحک است گمان میکنند خداوند بعضی از حیوانات علفخوار را آفریده تا بر خلاف همه‌ی قوانین طبیعت ،آدمیزاد آنها را کشته و بخورد.

در صورتی که اگر بگوییم خدا انسان را آفریده تا شیر و ببر از او تغذیه بنمایند ، بیشتر نزدیک به حقیقت است.
آیا می‌توانیم بگوییم دست و پا و سر حیوان برای کله پاچه خلق شده؟
یا روده‌های او را آفریده‌اند که در آن گوشت و خون انباشته و مزه‌ی عرق خوارها بشود یا معده‌ی او را برای سیرابی درست کرده‌اند؟

#فواید_گیاهخواری
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
سیاست چیز گُهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را می‌دهند دست متخصّص، نه دست من و امثال من؛ ولی ضمناً همه‌مان بچهٔ سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد. وقتی هم پایش بیفتد باید حقّش را گذاشت کف دستش . سارتر همین کار را کرد. با سلام و صلوات به آمریکا دعوتش کردند. اولاً یک ربع ساعت بهش در رادیو وقت دادند که حرف بزند. به جای اینکه راجع به ادبیات و فلسفه صحبت بکند، پرید به وضع آمریکا. سیاه‌ها، حق‌کشی، راسیسم .


#صادق_هدایت
برشی از کتاب #آشنایی_با_صادق_هدایت
نوشته مصطفی فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
مادرم از ترس اینکه مبادا عشق پیری پدرم بجنبد حتی کلفت هایی را که انتخاب میکند باید کور و کچل باشند. از بچگی یادم است که نگذاشتند یک کلفت جوان تو دل برو پایش را به این خانه بگذارد. کلفت هرچه زنک شلخته تر و کج و کوله تر باشد بیشتر دلخواه مادرم است!


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
ﻣﺎ ﻓﺮزﻧﺪان اﻧﻘﻼب ﻧﺒﻮدﯾﻢ، ﻣﺎ ﻧﺎن ﺑﻮدﯾﻢ. ﻧﺎن داﻏﯽ ﮐﻪ ﻟﻘﻤﻪ‌ی ﭼﭗِ ﺳﺮان ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺷﺪﯾﻢ.
ﺗﮑﻪ ﭘﺎره‌ﻣﺎن ﮐﺮدﻧﺪ و ﺧﻮردﻧﺪ و ﭘﺎﺷﯿﺪﻧﺪ؛ ﻧﻪ، ﭼﻪ می‌گوﯾﻢ؟ انگار ﮐﻪ در اﯾﻦ ﺧﻠﻘﺖ اﺿﺎﻓﻪ ﺑﻮدﯾﻢ. ﻣﺎ را ﻣﺼﺮف ﺟﺎﻣﻌﻪﻣﺎن ﻧﮑﺮدﻧﺪ، ﻣﺎ را اِﺳﺮاف ﮐﺮدﻧﺪ، ﭘﺨﺶﻣﺎن کردﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﻔﺮه‌ی ﺧﻮدﻣﺎن ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺪام‌مان در ﺳﺎﺧﺘﻦ آن ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻧﻘﺶ ﻧﺪاﺷﺘﻪ‌ﺑﺎﺷﯿﻢ.ﺷﺨﺼﯿﺖ و ﻫﻮﯾﺖﻣﺎن را ﺑﻪ ﻟﺠﻦﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ حتی در اروﭘﺎی ﻣﺘﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﺘﻮاﻧﯿﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﻘﯿﻪی ﻣﺮدم زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ. دﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺖ ﻣﻮﻫﺎم ﺳﯿﺎه ﻧﺒﻮد، ﺳﺒﯿﻠﻢ ﺳﯿﺎه ﻧﺒﻮد، آروارهﻫﺎی ﺑﺰرگ ﻣﯽداﺷﺘﻢ، ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎی ﺑﻮر، از ﯾﮏ ﻧﮋاد ﺑﺮﺗﺮ ﮐﻪ اﺣﺴﺎس ﻏﺮﯾﺒﯽ ﻧﮑﻨﻢ، ﺧﺎرﺟﯽ ﻧﺒﺎﺷﻢ و ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ اینجا هم سرزمین من است.

#فریدون_سه_پسر_داشت
#عباس_معروفی

@Sadegh_Hedayat©
اگر حوصله داشتم و رغبت می‌کردم که مزخرفی بنویسم، آن‌وقت بهشان حالی می‌کردم و نسل‌شان را حسابی به گه می‌کشیدم. عجالتاً که دست دزدها و مادر قحبه‌ها خوب مسخره شده‌ایم. این هم مثل باقی دیگرش.

#از_میان_نامه_ها_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
شما اسم این را می گذارید زندگی؟که هر کدام از ما جنازه ی یک نفر را بر دوش داریم,سوار بر قطاری به جای نامعلومی می رویم که نه مبدا آن را می دانیم و نه مقصدش را؟دلمان به این خوش است که زنده ایم.چقدر به پریانی که در برابر چشمانمان آزادانه می رقصند بی توجهیم و خیال می کنیم آن ها را ندیده ایم,چقدر از کنار چیزهای مهم می گذریم و آن ها را به حساب نمی آوریم,چقدر به پولک های طلایی آفتاب نگاه می کنیم و فکر می کنیم هر گز از آفتاب پولک طلایی نریخته است,و چقدر به هستی بی اعتناییم . ماقدرت تشخیص نداریم ,بلد نیستیم انتخاب کنیم.نه.ماانتخاب نمی کنیم,انتخاب می شویم.

#پیکر_فرهاد
#عباس_معروفی

@Sadegh_Hedayat©
هر اتفاقی بیفتد یا نیفتد در زندگی احمقانه ما تغییری پیدا نمیشود.ما هم بطور احمقانه آنرا می‌گذرانیم چون کار دیگری از دستمان برنمی‌آید‌.


#نامه_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©