انسانها (حتی اشخاص باهوش و فرهیخته) بدون کمترین آمادگی، وارد نیمه دوم زندگی میشوند.
آیا برای چهلسالگان هم کالجهایی مانند کالجهای معمولی که جوانان ما را با دنیا و علم زندگی آشنا میکند وجود دارد که آنها را برای زندگی آینده و خواستهای آن آماده سازد؟
نه وجود ندارد.
ما بدون کمترین آمادگی قدم به بعد از ظهر زندگی میگذاریم؛ و بدتر آنکه این قدم را با این فرض غلط بر میداریم که حقایق و آرمانهایمان همچنان برایمان مفید خواهد بود.
لیکن بعد از ظهر زندگیمان را نمیتوانیم مطابق برنامه بامداد زندگی بگذرانیم، زیرا آنچه بامدادان بزرگ بود غروبگاهان کوچک خواهد بود، و آنچه بامدادان حقیقت بود، هنگام غروب دروغ خواهد نمود.
#کارل_گوستاو_یونگ
@Sadegh_Hedayat©️
آیا برای چهلسالگان هم کالجهایی مانند کالجهای معمولی که جوانان ما را با دنیا و علم زندگی آشنا میکند وجود دارد که آنها را برای زندگی آینده و خواستهای آن آماده سازد؟
نه وجود ندارد.
ما بدون کمترین آمادگی قدم به بعد از ظهر زندگی میگذاریم؛ و بدتر آنکه این قدم را با این فرض غلط بر میداریم که حقایق و آرمانهایمان همچنان برایمان مفید خواهد بود.
لیکن بعد از ظهر زندگیمان را نمیتوانیم مطابق برنامه بامداد زندگی بگذرانیم، زیرا آنچه بامدادان بزرگ بود غروبگاهان کوچک خواهد بود، و آنچه بامدادان حقیقت بود، هنگام غروب دروغ خواهد نمود.
#کارل_گوستاو_یونگ
@Sadegh_Hedayat©️
حیوانات کافکایی نه ربطی به اسطوره دارند و نه به کهن الگوها؛ آنها صرفاً نوعی شاخص درجه رهایی و اشارهای به نواحی شدتهای رها شدهاند، جایی که محتوا، خود را از فرم خویش، و به همین نسبت از بیان خویش، و از دالی که فرم بر آن تحمیل کرده است رها میکند. [ماده صوتی ناب، ارتعاش محض، بیانی بیبیانگر، بیواسطه و دلالت، و شورمند]
جایی که دیگر هیچچیزی جز حرکتها و لرزهها و ارتعاشها و آستانههای مادهای متروک باقی نمانده است: جایی که حیوانات - موش، سگ، میمون یا سوسک - تنها بر این اساس از هم متمایز میشوند که شاخص کدام آستانه یا ارتعاش خاصاند یا اینکه چه تونل زیرزمینیای در دل ریزوم یا نقب، حفر میکنند.
#کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت
#ژیل_دلوز #فلیکس_گتاری
از برگهی جنبش رایزومی
@Sadegh_Hedayat©️
جایی که دیگر هیچچیزی جز حرکتها و لرزهها و ارتعاشها و آستانههای مادهای متروک باقی نمانده است: جایی که حیوانات - موش، سگ، میمون یا سوسک - تنها بر این اساس از هم متمایز میشوند که شاخص کدام آستانه یا ارتعاش خاصاند یا اینکه چه تونل زیرزمینیای در دل ریزوم یا نقب، حفر میکنند.
#کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت
#ژیل_دلوز #فلیکس_گتاری
از برگهی جنبش رایزومی
@Sadegh_Hedayat©️
«زهرآلود نوشتم...»
بوف کور
صادق هدایت
«زهر را چلاندهام و چکه چکه روی کاغذ ریختهام!»
صادق هدایت
آشنائی با صادق هدایت
به نقل از مصطفی فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
بوف کور
صادق هدایت
«زهر را چلاندهام و چکه چکه روی کاغذ ریختهام!»
صادق هدایت
آشنائی با صادق هدایت
به نقل از مصطفی فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
This is not supposed to be the way that it is : Part 4
Stray Ghost
#Modern_Classic #Ambient
#Drone #YaR
در تمام روز ، سرم دیوانه وار منتظر است تا چشم هایم را ببندم.
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
#Drone #YaR
در تمام روز ، سرم دیوانه وار منتظر است تا چشم هایم را ببندم.
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
نمیدانم آزادیخواهان چرا بیشتر میل مهاجرت دارند. شاید آزادی اینجا را تأمین کردهاند حالا به جاهای دیگر میپردازند!
از میان نامهها به حسن #شهید_نورايى
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©️
از میان نامهها به حسن #شهید_نورايى
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©️
مردم دسته دسته به او گرويدند و سرسپردند و حسنی هم برای پيشرفت كار خودش هر روز نطقهای مفصلی در باب جن و پری و روز پنجاه هزار سال و بهشت و دوزخ و قضا و قدر و فشار قبر و از اين جور چيزها برايشان میكرد و نطقهای او را با حروف برجسته روی كاغذ مقوايی میانداختند و بين مردم منتشر میكردند. ديری نكشيد كه همهی اهالی زرافشان به او ايمان آوردند و چون سابقاً اهالی چندين بار شورش كرده بودند و تن به طلاشويی نمیدادند و میخواستند كه معالجه بشوند، حسنی قوزی همۀ آنها را به اين وسيله رام و مطيع كرد و از اين راه منافع هنگفتی عايد پولدارها و گردن كلفتهای آن جا شد. كوس شهرت حسنی در شرق و غرب پيچيد و به زودی يكی از مقربان و حاشيهنشينهای دربار پادشاه كوران شد.
در ضمن قرار گذاشت همۀ مردم مجبور به جمع كردن طلا بشوند و هر نفری از در خانه تا كنار رودخانه زنجيری به كمرش بسته بود. صبح آفتاب نزده ناقوس میزدند و آنها گروهگروه و دستهدسته به طلاشويی میرفتند و غروب آفتاب كار خودشان را تحويل میدادند و كورمال كورمال سر زنجير را میگرفتند و به خانهشان برمیگشتند. تنها تفريح آنها خوردن عرق و كشيدن بافور شده بود و چون كسی نبود كه زمين را كشت و درو بكند با طلا غله و ترياک و عرق خودشان را از كشورهای همسايه میخريدند. از اين جهت زمين باير و بيكار افتاده بود و كثافت و ناخوشی از سر مردم بالا می رفت.
#آب_زندگی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
در ضمن قرار گذاشت همۀ مردم مجبور به جمع كردن طلا بشوند و هر نفری از در خانه تا كنار رودخانه زنجيری به كمرش بسته بود. صبح آفتاب نزده ناقوس میزدند و آنها گروهگروه و دستهدسته به طلاشويی میرفتند و غروب آفتاب كار خودشان را تحويل میدادند و كورمال كورمال سر زنجير را میگرفتند و به خانهشان برمیگشتند. تنها تفريح آنها خوردن عرق و كشيدن بافور شده بود و چون كسی نبود كه زمين را كشت و درو بكند با طلا غله و ترياک و عرق خودشان را از كشورهای همسايه میخريدند. از اين جهت زمين باير و بيكار افتاده بود و كثافت و ناخوشی از سر مردم بالا می رفت.
#آب_زندگی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
هوا تقریباً مثل بهار است. ممکن است که سرما عقب افتاده باشد. به هر حال هر اتفاقی بیفتد یا نیفتد در زندگی احمقانهی ما تغییری پیدا نمیشود. ما هم به طور احمقانه آنرا میگذارنیم چون کار دیگری از دستمان برنمیآید.
از میان نامهها به حسن #شهید_نورايى
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©️
از میان نامهها به حسن #شهید_نورايى
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©️
Forwarded from ᕈɾɑ̀ηɑɑ́ ᗣɾt
نمیدانم تا چه حد میدانی که من مأیوس نیستم اما لابد میدانی پیمودن همه راههام به اندوه منجر میشود. از عصیان و طغیان تا نکبت فردا، همه چیز به شمایل پژمردهی من میرسد.
چهرهی من سیاه است، زودمرگی و ملانکلولی در روز بشارتیست که من برای خودم آوردهام.
میترسم تا فردا زنده نباشم بهار باشد من نباشم انگار بهار فصل دیگریست که زنده میکند. زندگی بس نیست نمیخواهم بمیرم.
از شعر "قیدی" دوم، هوتن نجات
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
چهرهی من سیاه است، زودمرگی و ملانکلولی در روز بشارتیست که من برای خودم آوردهام.
میترسم تا فردا زنده نباشم بهار باشد من نباشم انگار بهار فصل دیگریست که زنده میکند. زندگی بس نیست نمیخواهم بمیرم.
از شعر "قیدی" دوم، هوتن نجات
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
بیآنکه علتی داشته باشد از درون خالیم. واقعاً مثلِ گوسفندِ گم شدهای در شب و در کوهستان هستم، یا مثلِ گوسفندی که به دنبالِ این گوسفندِ گم شده میرود، اینطور گم شدن و حتی نداشتنِ قدرتِ تأسف خوردن.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©️
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©️
درمقابل هر یک ازین دیوارها میایستادم جلو مهتاب سایهام بزرگ وغلیظ بدیوار میافتاد ولی بدون سر بود-سایهام سر نداشت- شنیده بودم که اگر سایه کسی بدیوار سر نداشته باشدتا سر سال میمیرد.
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
و حالا میخواهم رازی را به تو بگویم که در این لحظه حتی خودم به آن باور ندارم (هرچند تاریکی دورادوری که هرگاه میکوشم کار کنم یا فکر کنم سر من میافتد، ممکن است مرا متقاعد سازد)، اما چارهای ندارد جز آن که حقیقت باشد: من دیگر هرگز خوب نخواهم شد. صرفاً به این علت که این نوع سل از آنهایی نیست که با دراز کشیدن روی صندلی تاشو و پرستاری بتوان به سلامت بازش گرداند، بلکه اسلحهای است که همچنان، تا وقتی من زنده بمانم، ضرورت متعالی است. و هیچکدام نمیتوانند زنده بمانند.
#فرانتس_کافکا
#نامه_به_فلیسه
@Sadegh_Hedayat©️
#فرانتس_کافکا
#نامه_به_فلیسه
@Sadegh_Hedayat©️
کامو در یادداشتهایش در مورد کافکا مینویسد: تنها هنر او مجبور کردن مخاطب به دوباره و دوباره خواندن متن است.
چقدر با کامو موافقید؟
آیا حتی اگر او درست هم بگوید نمیشود این را یک ویژگی خارقالعاده و یک ایهام بسیار بزرگ برای آثار کافکا دانست؟
چقدر با کامو موافقید؟
آیا حتی اگر او درست هم بگوید نمیشود این را یک ویژگی خارقالعاده و یک ایهام بسیار بزرگ برای آثار کافکا دانست؟
Anonymous Poll
31%
با نظر کامو موافقم.
9%
با نظر کامو مخالفم.
28%
نمیتوان کافکا را در چنین نظریهای محدود کرد.
39%
ضمن موافقت، این یک ویژگی خارقالعاده برای کافکا است.
Dying City
Jóhann Jóhannsson
Artist: Jóhann Jóhannsson
Album: And In The Endless Pause There Came The Sound Of Bees
Genre: Modern Classical, Ambient
Year: 2009
Country: Iceland
تراژدی این نیست که تنها باشی٬ بلکه این است که نتوانی تنها باشی.
گاهی آمادهام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسانها نداشته باشم.
ولی من بخشی از این جهانم و شجاعانهتر این است که آن را همراه با آن تراژدی بپذیرم.
یادداشت ها(جلد سوم) - آلبر کامو
The tragedy is not that we are alone, but that we cannot be. At times I would give anything in the world to no longer be connected by anything to this universe of men. But I am a part of this universe, and the most courageous thing to do is to accept it and the tragedy at the same time.
Notebooks 1951-1959 - Albert Camus
@Sadegh_Hedayat©️
Album: And In The Endless Pause There Came The Sound Of Bees
Genre: Modern Classical, Ambient
Year: 2009
Country: Iceland
تراژدی این نیست که تنها باشی٬ بلکه این است که نتوانی تنها باشی.
گاهی آمادهام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسانها نداشته باشم.
ولی من بخشی از این جهانم و شجاعانهتر این است که آن را همراه با آن تراژدی بپذیرم.
یادداشت ها(جلد سوم) - آلبر کامو
The tragedy is not that we are alone, but that we cannot be. At times I would give anything in the world to no longer be connected by anything to this universe of men. But I am a part of this universe, and the most courageous thing to do is to accept it and the tragedy at the same time.
Notebooks 1951-1959 - Albert Camus
@Sadegh_Hedayat©️
اکثريت عظيم روشنفکرانى که مىشناسم در جستجوى چيزى نيستند و هيچ کارى نمىکنند و به درد کارى نمىخورند. همه شان بد تحصيل کردهاند، به طور جدى مطالعه نمىکنند، درباره علوم فقط پر حرفى مىکنند، از هنر هم کم سر در مىآورند. همه شان خودشان را مىگيرند و با قيافهى جدى، گندهگويى و فلسفه بافى مىکنند. پر واضح است که همهى حرفهاى قشنگ مان فقط براى آن است که سر خودمان و ديگران شيره بماليم.
آنتون چخوف
باغ آلبالو
@Sadegh_Hedayat©️
آنتون چخوف
باغ آلبالو
@Sadegh_Hedayat©️
نیاسایید،
زندگی درگذر است؛
بروید و دلیری كنید،
و پیش از آنكه بمیرید چیزی نیرومند و متعالی از خود بجای گذارید تا بر زمان چیره شوید.
گوته
@Sadegh_Hedayat©️
زندگی درگذر است؛
بروید و دلیری كنید،
و پیش از آنكه بمیرید چیزی نیرومند و متعالی از خود بجای گذارید تا بر زمان چیره شوید.
گوته
@Sadegh_Hedayat©️
حق شناسی و عدالت،
در این دنیای کثافت وجود ندارد.
و متأسفانه چیز دیگری هم نداریم که جای این دنیا بگذاریم.
هاینریش بل
@Sadegh_Hedayat©️
در این دنیای کثافت وجود ندارد.
و متأسفانه چیز دیگری هم نداریم که جای این دنیا بگذاریم.
هاینریش بل
@Sadegh_Hedayat©️
Part. 3 (8 Ballast-Strings-3
03
... همچنان که ببر بعداز روشنایی ِ روز در کمین مینشیند تا صید ِخود را در حلقهی ِ موازیِ سیاه و سفیدِ سینهاش بفشارد و صید وقتی خود را اسیرِ خطهای ِ ابلقِ سینهی ِ ببر ببیند، رو به ستارههای ِ روشن که در تاریکی ِ آسمان نوشته شدهاند،
دعا می خواند، آن دعا، استغاثهای صوفیانه است که مفهوم ِ سبوعیت ِ ببر را به رفتار ِ نرم ِ مغازلهای بدل میکند و صید ترجیح میدهد بهجای ِ دریدهشدن با دندانه و چنگالهای ِ ببر ِ عاصی، ببر را در خود بپذیرد...
بوتراب ِ کاتب - ملکان ِ عذاب
#Ambient #Neoclassic
#Ethnic_Fusion #YaR
@Sadegh_Hedayat©
دعا می خواند، آن دعا، استغاثهای صوفیانه است که مفهوم ِ سبوعیت ِ ببر را به رفتار ِ نرم ِ مغازلهای بدل میکند و صید ترجیح میدهد بهجای ِ دریدهشدن با دندانه و چنگالهای ِ ببر ِ عاصی، ببر را در خود بپذیرد...
بوتراب ِ کاتب - ملکان ِ عذاب
#Ambient #Neoclassic
#Ethnic_Fusion #YaR
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
03 – Part. 3 (8 Ballast-Strings-3
پدر میگفت : از محاسن تاريكی يكی هم اين است كه آدمی میتواند در آن پنهان شود . حتی اگر لخت و عريان هم باشد وقيح نمیشود . زيرا كه تاريكی ، او را میپوشاند . تاريكی به او امان میدهد. رسوايش نمیكند.
#ابوتراب_خسروی
#ملكان_عذاب
@Sadegh_Hedayat©
#ابوتراب_خسروی
#ملكان_عذاب
@Sadegh_Hedayat©
آنچه انسان ها را از پای درمی آورد رنج ها و سرنوشت نامطلوبشان نیست؛ بلکه بی معنا شدن زندگی ست که مصیبت بار است و معنا تنها در لذت و شادمانی و خوشی نیست؛ بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت. ویکتور فرانکل نویسنده کتاب درباره هم بندان خود در اردوگاه کار اجباری آلمان نازی می نویسد: بیچاره آن کس که می پنداشت زندگی دیگر برایش معنایی ندارد، نه هدفی داشت و نه انگیزه و مقصودی، چیزی او را به زندگی گره نمیزد و چون به این جا می رسید دیگر کارش ساخته بود.
#انسان_در_جستجوی_معنی
#ویکتور_فرانکل
@Sadegh_Hedayat©️
#انسان_در_جستجوی_معنی
#ویکتور_فرانکل
@Sadegh_Hedayat©️