کافه هدایت
9.26K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
539 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
The Dim Remembrance
Reflection Nebula
‏چه بر سرمان خواهد آمد؟
در اعماق وجودم چیزی جز عشق تو وجود ندارد، با این حال، تلخی همچنان مزاحم است!

#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
حاجی آقا حمام و مشت و مال را خیلی دوست می داشت .
اما از وقتی که نرخ حمام بالا رفته بود ، حاجی دیر به دیر به حمام می رفت . به همین جهت تابستان در صحن هشتی همیشه بوی عرق تند ترشیده حاجی در هوا پراکنده بود.
در حمام یک مشت از آب خزانه می خورد و دهنش را مسواک می کرد.
بعد می خوابید و زیر مشت و مال دلاک از روی کیف ناله سر می داد و شکر خدا را می گذاشت.
در مورد خواب هم حاجی بی طاقت بود و به آسانی خوابش می برد. بمحض اینکه چشمش بهم می رفت ، خروپف او تمام فضای خانه را پر می کرد ، مثل این که دویست نهنگ غرغره می کنند.

#حاجی_آقا
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
اگر دانشمندی، روانشناسی بخواهد درباره‌ی زشت‌ترین اشکال بی‌حیایی، بلاهت، حقارت، هرزگی، رذالت و خودگنده‌بینی مطالعه‌ای جدی بکند باید بیاید و در اینجا مستقر بشود تا محیرالعقول‌ترین پدیده‌ها را ثبت کند‌.
(Si jamais un savant ou psychologue voulait faire une étude sérieuse sur l'effronterie, le crétinisme , la mesquinerie , le dévergondage, la coquinerie , la mégalomanie ... des plus mal tournées il devrait venir s'installer ici afin d'enregistrer les phénomènes les plus fantasmagoriqueus)

#صادق_هدایت
نامه به یک دوست در پاریس

@Sadegh_Hedayat©
تمام کوشش او بیهوده بود. اصلاً نمیدانست چرا دویده، نمیدانست بکجا می‌رود، نه راه پس داشت و نه راه پیش. ایستاد، له‌له میزد، زبان از دهنش بیرون آمده بود. جلو چشمهایش تاریک شده بود. با سر خمیده، بزحمت خودش را از کنار جاده کشید و رفت در یک جوی کنار کشتزار، شکمش را روی ماسه داغ و نمناک گذاشت و با میل غریزی خودش که هیچوقت گول نمیخورد، حس کرد که دیگر از اینجا نمی‌تواند تکان بخورد. سرش گیج میرفت، افکار و احساساتش محو و تیره شده بود، درد شدیدی در شکمش حس میکرد و در چشمهایش روشنایی ناخوشی می‌درخشید. در میان تشنج و پیچ و تاب، دستها و پاهایش کم‌کم بی‌حس میشد، عرق سردی تمام تنش را فرا گرفت، یکنوع خنکی ملایم و مکیفی بود...

#سگ_ولگرد
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
ال لوالک الجالیزیه: کتابخانه های کفار را آتش بزنیم و عوضش یک نسخه "زبده النجاسات" به آن ها بدهیم که برایشان کافیست و علوم دنیوی و اخروی همه در آن است.

قوت لایموت: البته صد البته کفی به زبده النجاسات، چون خلاصه مرام اسلام همین است که یا مسلمان بشوید یعنی مطابق نص صریح زبده النجاسات عمل کنید وگرنه می کشیمتان و یا خراج به بیت المال مسلمانان بدهید، البته کفار باید باج سبیل به مسلمین بپردازند.

تاج المتکلمین : پس از این قرار رای قطعی و موافقت همگی بر این شد که این جمعیت را به بلاد کفار سوق بدهیم و هیچ گونه مخالفتی در این باب نیست، اما به زعم حقیر لازم است که به شیوه دین نبی رفتار کنیم چنانکه خود حضرت به ایل و تبار خودش قدر و منزلت گذاشت و نوه های خودش را قبل از ولادت امام کرد و طایفه خود را سادات و احترام آن ها را به همه مسلمانان واجب دانست.


#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
از شما چه پنهان، در آن عهد و زمانه، با وجودیکه بانکهای جفت و طاق وجود نداشت، خزانه دولت پر و پیمان بود و زهره شیر میخواست داشته باشد کسیکه بتواند به جواهرات سلطنتی چپ نگاه بکند. بدون عایدی سرشار نفت که در تاریخ ایران سابقه نداشته و معلوم نیست کدام دولت فخیمه سگ‌خور میکند دولت افلاس‌نامه صادر نکرده بود. اگرچه مشتری آهنپاره و اسلحه قراضه نبود، اما اسم خودش را ملت پست عقب‌افتاده نگذاشته بود و از خارجی وام و اجاره نمیخواست. بدون سرتیپها و امیرلشگرهای شکم‌گنده مرزپناه گریزپا، کسی جرات نمیکرد به سرحداتش دست‌درازی بکند، بدون متخصصین تبلیغ وطن‌پرستی که در اثر مرض فشار پول در خارجه معلق بزنند، مردم به مرز و بوم خودشان بیشتر علاقه داشتند. بدون سوز و بریز رادیوهای خاج‌پرست که: "آهای مردم دین از دست رفت!" که گویا آخوند باسواد و ملای با عقیده بیشتر پیدا میشد. بی‌آنکه شب شش بگیرند و اسم میهنشان را عوض بکنند، انگار که شهرت و آبروی این آب و خاک در نظر خارجیها خیلی بیشتر از حالا بود. برای تعلیمات عمومی پستان به تنور نمی‌چسباندند، اما هم مردم باسواد بیشتر از حالا پیدا میشد و هم خیلی بیشتر کتاب حسابی چاپ میکردند. ظاهراً چوب تکفیر برای تریاک بلند نمیکردند، اما وافوری خیلی کمتر از حالا بود. باری هنوز جزیره بحرین را به ارباب واگذار نکرده بودند. هنوز بخشش کوه آرارات فتح‌الفتوح بشمار نمیرفت، هنوز شاه‌بابا حق کشتیرانی در دجله و فرات را از دست نداده بود و یک تکه خاکش را هم به افغانها حاتم‌بخشی نکرده بود و برای تمدید قرارداد نفت جنوب هم مردم را دور کوچه نرقصانیده بود، اما اسم خودش را هم "کبیر و نابغه عظیم‌الشان" نگذاشته بود. خلاصه آنکه حساب و کتابی در کار بود، هنوز همه چیز مبتذل نشده بود، مردم به خاک سیاه ننشسته بودند و از صبح تا شام هم مجبور نبودند که افتخار غرغره بکنند و به رجاله‌بازیهای رجال محترمشان هی تفاخر و تخرخر بنمایند و از شما چه پنهان، مثل این بود که آبادی و آزادی و انسانیت هم یک خرده بیشتر از حالا پیدا میشد.

#توپ_مرواری
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
انسان اگر از آنچه گناه شمرده می‌شود محروم شود، نمی‌تواند به حیاتش ادامه دهد، اما می‌تواند با محروم شدن از چیزهای مقدس زندگی خوبی داشته باشد.

#آلبر_کامو
#یادداشت‌ها
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
به راستی چرا زندگانی ظالمانه ی آدمیزاد باید سبب آنقدر درد و زجر دیگران را بیهوده فراهم کند و از هم در شکستن خوشبختی و سرور جنبندگان استفاده ی موهوم بنماید ..؟!
آیا تمدن او ناگزیر است که به خون بی گناهان آلوده بشود ..؟!

هرچه بکارند همان را درو خواهند کرد ؛ انسانی که خون می ریزد تخم "بیدادی" و "ستمگری" می کارد پس در نتیجه ثمره جنگ و کشتار و درد و ویرانی را درو میکند.


#فواید_گیاهخواری
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
#هدایت کسی بود که رسوم کهنه را شکست
و با شجاعت و دانایی آثار بدیعی بوجود آورد.

#روژه_لسکو

@sadegh_hedayat©
از همان بچگی آبجی خانم را مادرش ميـزد و بـا او می پيچيد ولی ظاهرا روبروی مردم روبروی همسايه ها برای او غصه خوری ميكرد دست روی دستش ميـزد و ميگفت ‹‹اين بدبختی را چه بكنم، هان؟ دختر باين زشتی را كی ميگيرد؟ می ترسم آخرش بيخ گيسم بماند! يك دختری كه نه مال دارد، نه جمال دارد و نه كمال. كدام بيچاره است كه او را بگيرد؟›› از بسكه از اينجور حرفها جلو آبجی خانم زده بودند او هم بكلی نا اميد شده بود و از شوهر كردن چشم پوشيده بود، بيشتر اوقات خود را به نماز و طاعت می پرداخت: اصلا قيد شوهر كردن را زده بود يعنی شوهر هم برايش پيدا نشده بود. يك دفعه هـم كه خواستند او را بدهند به كل حسين شاگرد نجار، كل حسين او را نخواست. ولی آبجی خانم هر جا می نشست می گفت : ‹‹شوهر برايم پيدا شد ولی خودم نخواستم. پوه، شوهرهای امروزه همه عرقخور و هـرزه بـرای لای جرز خوبند! من هيچ وقت شوهر نخواهم كرد.››
ظاهرا از اين حرف ها ميزد ، ولی پیدا بود كه در ته دل كلب حسين را دوست داشت و خيلي مايل بود كـه شـوهر بكند. اما چون از پنج سالگی شنيده بود كه زشت است و كسی او را نمی گيرد، از آنجائيكه از خوشيهای اين دنيـا خودش را بی بهره ميدانست ميخواست بزور نماز و طاعت اقلا مال دنيای ديگر را دريابد. از اين رو براي خودش دلداری پيدا كرده بود. آری اين دنياي دو روزه چه افسوسی دارد اگر از خوشيهای آن برخوردار نشود؟ دنيـای جاودانی و هميشگی مال او خواهد بود ، همه مردمان خوشگل همچنين خواهرش و همه آرزوی او را خواهند كرد.


#آبجی_خانم
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
اگر کسی برای ما بسیار ارزشمند باشد، باید این راز را از او پنهان کنیم، چنانکه گویی جنایتی را پنهان می‌کنیم؛
حقیقت دارد که آدم‌ها جنبه‌ی مهربانی بسیار را ندارند.

#آرتور_شوپنهاور

@Sadegh_Hedayat©
تو وجودت دشنام به بشریت است...
از کرم، از خوک هم پست تری! تو پستی را با شیر مادرت مکیدی.
تو خون هزاران بی گناه را از صبح تا شام مثل زالو می مکی و کیف می کنی و اسم خودت را سیاستمدار و اعیان گذاشتی!


#حاجی_آقا
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
تنها راهی که برایت می‌ماند این است که تحمل کنی و زردآبِ تندی را که از درونت بیرون می‌زند، خاموش فرو ببری. اگر بخواهی از مردم و خودت خجلت‌زده نشوی، تنها چاره‌ات همین است.

#گوستاو_یانوش
#گفتگو_با_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
در سقوطی سرسام آور در کنار رود سورن، دیده راوی از ملکوت رویا و گذشته به برهوت زمین و حال رانده می شود و دریچه ی دیدش بر می گشاید که آبستن واقعیت است.قصرهای پوشالی که بر نردبان خواب و خیال سر به آسمان گذاشته بودند با وزش نسیم بیداری متلاشی می شوند.فرشته اثیری در نتیجه یک لغزش به لکاته بدل می شود.زیبایی می رود و زشتی سر می رسد.همبستگی می گذرد و غربت می آید.آداب و رسوم تحمیلی و بیگانه جای ارزشهای اصیل و بومی را می گیرد.مادیات جای معنویات می نشیند.چادر بی حجابی را می راند و پرده ای از ابهام و پوشیده گویی بر تمامی مناسبات سایه می افکند.


همان گونه که امیال سرکوب شده و آرزوهای محال در خواب کمتر تحت سلطه خود سانسوری،محظورات اخلاقی و قیدهای اجتماعی قرار می گیرند و آزادانه عرض وجود می کنند، در بن بستهای پرپیچ و خم بوف کور نیز عمیقترین نیازهای راوی داستان(و در غایت خود هدایت)نقش می بندند.((قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است.آرزوهایی که به آن نرسیده اند، آرزوهایی که هر مَتَل سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده است.))

#مقالاتی_درباره_بوف_کور
رویایی از گذشته با زن رویایی در آثار هدایت
#فرزانه_میلانی

@Sadegh_Hedayat©
کسانی که زندگی خود را صرف مطالعه و دانش‌شان را از خلال سطور استخراج می‌کنند، شبیه افرادی هستند که از توضیحات و توصیفات مسافران، اطلاعات دقیقی درباره‌ی یک کشور به دست آورده‌اند. این افراد می‌توانند چیزهای زیادی درباره‌ی آنجا بگویند و با این حال و پس از این همه، هیچ درک روشن و مربوط و ژرفی از وضعیت و موقعیت آنجا ندارند. اما کسانی که زندگی را وقف تأمل و اندیشه کرده‌اند به خودِ مسافران شبیه‌اند؛ فقط این‌ها هستند که می‌دانند درباره‌ی چه حرف می‌زنند، با جریان حقیقی امور آشنایند و یکسره غرق در موضوع شده‌اند...

#آرتور_شوپنهاور

@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
Derstrafe – Memories. April. Hospital
در ردای تنهایی خویشتن، آرام و مغموم ، آرامیده ام...
کافه هدایت
Porya Hatami | Aaron Martin | Roberto Attanasio – Gelarêzan
«حیوان تازیانه از دست اربابش وامی‌گیرد و خود خود را تازیانه می‌زند تا مگر ارباب شود، غافل از آنکه این انحراف چیزی نیست جز توهمی که فقط ناشی از پیدا شدن گرهی تازه در پیچ و خم تازیانه ارباب است»

#نامه_به_میلنا
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
آبجی خانم يا با يک نفر دعوايش می شد يا می رفت سر نماز دو سه سـاعت طـول می داد . بعـد هـم كـه دور هـم مـی نشستند به خواهرش گوشه و كنايه می زد و شروع می كرد به موعظه در باب نماز ، روزه ، طهارت و شكيات. مـثلا می گفت: از وقتی كه اين زنهای قری و فری پيدا شدند نان گران شد. هر كس روی نگيـرد در آن دنيـا بـا موهـای سرش در دوزخ آويزان می شود . هر كه غيبت بكند سرش قد كوه می شود و گـردنش قـد مـو. در جهـنم مارهـایی هست كه آدم پناه به اژدها می برد ...و از اين قبيل چيزها می گفت . ماهرخ اين حسادت را حـس كـرده بـود ولـی بروی خودش نمی آورد.


#آبجی_خانم
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
"داشتم داشتم" حساب نیست،
"دارم دارم" حساب است!
باید دید امروزه چه داریم و چه می‌خواهیم بکنیم.


#اشک_تمساح
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©