«خیش»
دستهایم را روی خیش گذاردهام
و زمین را با آن هموار میکُنم
سالهاست که با آن زندگی میکُنم
چرا نباید خسته باشم؟
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق، تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل.
او را تائید میکُنم،
امید را
وقتی به ستارهای دیگر میاندیشم
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
و خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پرواز خواهد کرد.
همچون یوغ، محکم
مشتهایم، امید را نگاه میدارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.
#ویکتورخارا
@Sadegh_hedayat©
دستهایم را روی خیش گذاردهام
و زمین را با آن هموار میکُنم
سالهاست که با آن زندگی میکُنم
چرا نباید خسته باشم؟
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق، تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل.
او را تائید میکُنم،
امید را
وقتی به ستارهای دیگر میاندیشم
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد
پروانهها پرواز میکُنند،
سوسکها جیرجیر میکُنند
پوستم سیاه میشود
و خورشید میسوزاند،
میسوزاند،
میسوزاند.
عرق تن مرا شیار میدهد
و من زمین را شیار میدهم
بیلحظهای تحمل
بهخود میگویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد.
پرواز خواهد کرد.
همچون یوغ، محکم
مشتهایم، امید را نگاه میدارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.
#ویکتورخارا
@Sadegh_hedayat©
هرکس که امروز بخواهد با دروغ و جهالت مبارزه کند و به "بیان" حقیقت دست یازد، باید اقلا شهامت "بیان" حقیقت را داشته باشد، حتی اگر همه جا سرکوب شود. باید از درایت شناخت حقیقت برخوردار باشد، حتی اگر در همه جا بر آن سرپوش گذاشته شود. باید هنر به کار بردن حقیقت را به عنوان یک سلاح داشته باشد؛ و توان شناخت وانتخاب کسانی که حقیقت در دستانشان مؤثر واقع می شود؛ و همچنین تدبیر و زرنگی لازم برای این که حقیقت را در میان آنان ترویج کند. این دشواری ها برای کسانی که تحت شرایط فاشیسم می نویسند عظیم اند. اما برای آن هایی هم که تحت تعقیب یا در حال فرارند و حتی برای کسانی نیز که در کشورهای بورژوایی می نویسند وجود دارند.
#برتولت_برشت
@sadegh_hedayat©
#برتولت_برشت
@sadegh_hedayat©
این صدا
صدایی نیست ،
صدایی که می شنوی،
صدای باران نیست
باران مدت هاست نزده
چشمه ها خشکیده
خانه ها و کوچه ها
تلی از خاک است....
صدایی نیست
صدایی که می شنوی صدای باد نیست
باد را خفه کرده اند ؛
تا خاک که همه جا هست، بلند نشود
و هوا را نیالاید
و به قول خودشان
تنفس ناپذیرش نکند.....
صدایی که می شنوی
صدای کلام نیست
کلام را خفه کرده اند
تا مبادا که تَرَک بردارد
شیشهی تنهایی و سکون هوا
صدایی که می شنوی
صدای تاثیر کلام نیست
اندیشه را هم خفه کرده اند
تا نیاز به سخن گفتن را
خاموش کند.....
اما صدا هست ؛
و چه صدایی!
«میگوئل مار تی پل»
شاعر السالوادوری
@Sadegh_hedayat©
صدایی نیست ،
صدایی که می شنوی،
صدای باران نیست
باران مدت هاست نزده
چشمه ها خشکیده
خانه ها و کوچه ها
تلی از خاک است....
صدایی نیست
صدایی که می شنوی صدای باد نیست
باد را خفه کرده اند ؛
تا خاک که همه جا هست، بلند نشود
و هوا را نیالاید
و به قول خودشان
تنفس ناپذیرش نکند.....
صدایی که می شنوی
صدای کلام نیست
کلام را خفه کرده اند
تا مبادا که تَرَک بردارد
شیشهی تنهایی و سکون هوا
صدایی که می شنوی
صدای تاثیر کلام نیست
اندیشه را هم خفه کرده اند
تا نیاز به سخن گفتن را
خاموش کند.....
اما صدا هست ؛
و چه صدایی!
«میگوئل مار تی پل»
شاعر السالوادوری
@Sadegh_hedayat©
● [ بریده مطلب | Fɾɑɢмeɳt ] ●
ꜜ
قدرت من، در نیافتن پاسخ برای همه چیز است.
امیل سیوران
ꜛ
📡 Pɾàɳaá; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنر و ادبیات
ꜜ
قدرت من، در نیافتن پاسخ برای همه چیز است.
امیل سیوران
ꜛ
📡 Pɾàɳaá; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنر و ادبیات
هرگز با آدمهای احمق [و متعصب] بحث نکنید. آنها ابتدا شما را تا سطح خود پایین کشیده، سپس با تجربهی یک عمر زندگی در آن سطح شما را شکست خواهند داد!
مارک تواین
@Sadegh_Hedayat©
مارک تواین
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from ᕈɾɑ̀ηɑɑ́ ᗣɾt
● [ فلسفه | Pɦilosopɦʏ ] ●
کتاب / نوشتار: فلسفهی بیخوابی
نویسنده: ویلیز جی رِجییِر
برگردان: مریم وحدتی
منبع: زیتون
ꜜ
هگل در کتاب عناصر فلسفهی حق مینویسد که جغد مینروا تنها در شب پرواز میکند. در بیخوابی هو میکشد. میدانم. من تنها هستم.
کبودی، قرمزی دیدگان و البته پژوهشهای در این باره به خاطرم میآورند که بیخوابی بدن و روح را تحلیل میبرد. همسایگان پر سر و صدا، کودکان گریان، کار بیش از حد، غذای بد، بیماری، درد، حساسیت و دیدارگرانِ گستاخ خواب را دور میکنند. اندیشههای عریان و کلماتی که این اندیشهها به خود می پوشند، به همین سیاق عمل میکنند: بیخوابیِ ناشی از تحقیر، خوف، پریشانی، پشیمانی، سرخوردگی، کینتوزی و اضطراب خام.
فلسفه، در کلیتهای عظیماش، هیچ چیز (حتی هیچ چیز) را از قلم نمیاندازد. بدین سبب، همواره فیلسوفانی درمانده از بیخوابی وجود داشتهاند. بیخوابی از دیرین کنجکاوی اندیشمندان را برانگیخته است، مشغولیتی که امروزه به ویژه در اروپا ادامه دارد. اکتشاف فلسفه از تیرگیِ شب چه نوری بر بیخوابی میتاباند، خصوصاً برای آن نمونهی نابِ بیخوابی، یعنی بیخوابی اندیشمند؟
فلسفه، دوستی برای خواب نیست. افلاطون (حدود ۳۵۰ سال پیش از میلاد مسیح) در کتاب قوانین به شیوهی خود استدلال میکند: “وقتی مردی در خواب است، بهتر از آن هنگام نیست که مرده باشد؛ و اویی که زندگی و خردمندی را دوست دارد، بیش از آنچه ضروریِ مزاج است، نخواهد خوابید”. کلمنت اسکندریه بازمیگوی: “از مردِ خوابیده هیچ بهرهای حاصل نمیآید، چنانکه از یک مُرده… اما هر کسی از ما که مشتاقترین برای زیستنِ زندگیِ حقیقی و گرامیداشتِ احساساتِ اصیل است، تا آن زمان که ممکن است، بیدار میماند”. نیچه در فراسوی نیک و بد (۱۸۸۶) مینویسد: «نیاز به خواب در روح نیست، زیرا روح بیوقفه فعال است». او به ما میآموزد که هدف عالی اروپاییانِ خوب "شبزندهداری است". ارسطو میگفت همهی حیوانات میخوابند. در قرن بیستم، امیل سیوران، فیلسوف رومانیایی در برقلههای نومیدی (چاپ نخست در سال ۱۹۳۴) نوشت: «بیخوابی مختصِ انسان است». امانوئل لویناس، نویسندهی کتاب تمامیت و نامتناهی (۱۹۶۱)، فلسفه را تماماً فراخوانی انگاشت به«مسؤولیت بینهایت، به شبزندهداری خستگیناپذیر، به یک بیخوابی تمامعیار». کدام اندیشمند آن ندای دعوت به قربانی کردنِ خواب، تنگی و کبودی دیدگان ،و به خطر انداختن سلامتی در جستوجوی مقداری حقیقت یا تعالی را نشنیده است؟
ꜛ
📡 Pɾàɳaá; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنر و ادبیات
کتاب / نوشتار: فلسفهی بیخوابی
نویسنده: ویلیز جی رِجییِر
برگردان: مریم وحدتی
منبع: زیتون
ꜜ
هگل در کتاب عناصر فلسفهی حق مینویسد که جغد مینروا تنها در شب پرواز میکند. در بیخوابی هو میکشد. میدانم. من تنها هستم.
کبودی، قرمزی دیدگان و البته پژوهشهای در این باره به خاطرم میآورند که بیخوابی بدن و روح را تحلیل میبرد. همسایگان پر سر و صدا، کودکان گریان، کار بیش از حد، غذای بد، بیماری، درد، حساسیت و دیدارگرانِ گستاخ خواب را دور میکنند. اندیشههای عریان و کلماتی که این اندیشهها به خود می پوشند، به همین سیاق عمل میکنند: بیخوابیِ ناشی از تحقیر، خوف، پریشانی، پشیمانی، سرخوردگی، کینتوزی و اضطراب خام.
فلسفه، در کلیتهای عظیماش، هیچ چیز (حتی هیچ چیز) را از قلم نمیاندازد. بدین سبب، همواره فیلسوفانی درمانده از بیخوابی وجود داشتهاند. بیخوابی از دیرین کنجکاوی اندیشمندان را برانگیخته است، مشغولیتی که امروزه به ویژه در اروپا ادامه دارد. اکتشاف فلسفه از تیرگیِ شب چه نوری بر بیخوابی میتاباند، خصوصاً برای آن نمونهی نابِ بیخوابی، یعنی بیخوابی اندیشمند؟
فلسفه، دوستی برای خواب نیست. افلاطون (حدود ۳۵۰ سال پیش از میلاد مسیح) در کتاب قوانین به شیوهی خود استدلال میکند: “وقتی مردی در خواب است، بهتر از آن هنگام نیست که مرده باشد؛ و اویی که زندگی و خردمندی را دوست دارد، بیش از آنچه ضروریِ مزاج است، نخواهد خوابید”. کلمنت اسکندریه بازمیگوی: “از مردِ خوابیده هیچ بهرهای حاصل نمیآید، چنانکه از یک مُرده… اما هر کسی از ما که مشتاقترین برای زیستنِ زندگیِ حقیقی و گرامیداشتِ احساساتِ اصیل است، تا آن زمان که ممکن است، بیدار میماند”. نیچه در فراسوی نیک و بد (۱۸۸۶) مینویسد: «نیاز به خواب در روح نیست، زیرا روح بیوقفه فعال است». او به ما میآموزد که هدف عالی اروپاییانِ خوب "شبزندهداری است". ارسطو میگفت همهی حیوانات میخوابند. در قرن بیستم، امیل سیوران، فیلسوف رومانیایی در برقلههای نومیدی (چاپ نخست در سال ۱۹۳۴) نوشت: «بیخوابی مختصِ انسان است». امانوئل لویناس، نویسندهی کتاب تمامیت و نامتناهی (۱۹۶۱)، فلسفه را تماماً فراخوانی انگاشت به«مسؤولیت بینهایت، به شبزندهداری خستگیناپذیر، به یک بیخوابی تمامعیار». کدام اندیشمند آن ندای دعوت به قربانی کردنِ خواب، تنگی و کبودی دیدگان ،و به خطر انداختن سلامتی در جستوجوی مقداری حقیقت یا تعالی را نشنیده است؟
ꜛ
📡 Pɾàɳaá; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنر و ادبیات
میان قبرمان و تولد نحسمان ول معطلیم. مامایی که با هزار زور و زحمت سر ما را میگیرد همان قبرکَن ما است. ما مجال پیر شدن داریم. هوا پر شده از فریاد ما، اما عادت گوش آدم را سنگین میکند.
#ساموئل_بکت
در انتظار گودو
@Sadegh_hedayat ©
#ساموئل_بکت
در انتظار گودو
@Sadegh_hedayat ©
ایرانی متخصص عزاداری است و به زنده اهمیت نمی دهد و بعد از مرگ همیشه خودش را قدردان و وظیفه شناس معرفی می کند.
#صادق_هدایت
#نامه_به_حسن_شهید_نورایی
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت
#نامه_به_حسن_شهید_نورایی
@Sadegh_Hedayat©
چنان آنها را ترغیب به گذشت و فقر و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری میکنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند : باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند .
#صادق_هدایت
#توپ_مرواری
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت
#توپ_مرواری
@Sadegh_Hedayat©
من دیوانه وار پُلها را از هر سو ویران خواهم کرد! همه را دشمن خودم می کنم و با کسی گفتگو نخواهم کرد. روش او خودداری سخت از نوشتن و امید داشتن است: آسمان گنگ است، فقط برای کرها پژواک دارد. زندگی جاودان در دسترس کسی نیست. زندگی روی زمین: بیابان معنوی است که در آنجا لاشه کاروان های روزهای گذشته و آینده تل انبار می شود: باید سری که پر از کینه و بیزاری است روی سینه خم کرد. و باید پائید که کسی گلویمان را نفشارد. و با یک جمله ردپائی که در دنیا از خود گذاشته گزارش می کند: من نفی زمانه را پیروزمندانه بر خود هموار کردم.
#پیام_کافکا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#پیام_کافکا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روی جاده ی نمناک
شعرش را مهدی اخوان ثالث درباره صادق هدایت سرائیده است. موسیقی از نگار خارکن و با صدای حسین علیشاپور. به کارگردانی نوید ایزدی.
@Sadegh_Hedayat©
شعرش را مهدی اخوان ثالث درباره صادق هدایت سرائیده است. موسیقی از نگار خارکن و با صدای حسین علیشاپور. به کارگردانی نوید ایزدی.
@Sadegh_Hedayat©
صورت رنگ پريده ، گونه هاي استخواني ، پاي چشمهاي گود و كبود، دهـان نيمـه بـاز و حالـت مـرگ پـدرش را همانطوري كه ديده بود از جلو چشمش گذشت. پدر كوفت كشيده پير كه زن جوان گرفته بود و همه بچه هـاي او كور و افليج بدنيا آمده بودند. يكي از برادرهايش كه زنده مانده او هم لال و احمق بود تا اينكه دو سال پيش مرد .
با خودش ميگفت : ‹‹ شايد آنها خوشبخت بوده اند ! ››
ولي او زنده مانده بود، از خودش و از ديگران بيزار و همه از او گريزان بودند . اما او تا اندازه اي عادت كرده بود كه هميشه يك زندگاني جداگانه بكند. از بچگي در مدرسه از ورزش ، شوخي ، دويدن ، توپ بازي ، جفتـك چهـاركش ، گرگم به هوا و همه چيزهائي كه اسباب خوشبختي همسالهاي او را فراهم ميآورد بي بهـره مانـده بـود . درهنگام بازي كز ميكرد، گوشه حياط مدرسه كتاب را ميگرفت جلو صورتش و از پشت آن دزدكي بچه ها را تماشا مي كرد ولي يكوقت هم جدا كار ميكرد و ميخواست اقلا از راه تحصيل بر ديگران برتـري پيـدا بكنـد، روز و شـب كار ميكرد آنهم براي اينكه از روي حل مسئله رياضي و تكليفهاي او رونويسي بكننـد . امـا خـودش ميدانسـت که دوستي آنها ساختگي و براي استفاده بوده در صورتيكه ميديد حسن خان كه زيبا ، خوش اندام و لباسهاي خوب مي پوشيد بيشتر شاگردها كوشش ميكردند با او دوست بشوند . تنها دو سه نفر از معلم ها نسبت به او ملاحظـه و توجه ظاهر ميساختند آنهم نه از براي كار او بود بلكه بيشتر از راه ترحم بود، چنانكه بعد هم با همه جان كندن ها و سختيها نتوانست كارش را به انجام برساند.
#داوود_گوژپشت
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
با خودش ميگفت : ‹‹ شايد آنها خوشبخت بوده اند ! ››
ولي او زنده مانده بود، از خودش و از ديگران بيزار و همه از او گريزان بودند . اما او تا اندازه اي عادت كرده بود كه هميشه يك زندگاني جداگانه بكند. از بچگي در مدرسه از ورزش ، شوخي ، دويدن ، توپ بازي ، جفتـك چهـاركش ، گرگم به هوا و همه چيزهائي كه اسباب خوشبختي همسالهاي او را فراهم ميآورد بي بهـره مانـده بـود . درهنگام بازي كز ميكرد، گوشه حياط مدرسه كتاب را ميگرفت جلو صورتش و از پشت آن دزدكي بچه ها را تماشا مي كرد ولي يكوقت هم جدا كار ميكرد و ميخواست اقلا از راه تحصيل بر ديگران برتـري پيـدا بكنـد، روز و شـب كار ميكرد آنهم براي اينكه از روي حل مسئله رياضي و تكليفهاي او رونويسي بكننـد . امـا خـودش ميدانسـت که دوستي آنها ساختگي و براي استفاده بوده در صورتيكه ميديد حسن خان كه زيبا ، خوش اندام و لباسهاي خوب مي پوشيد بيشتر شاگردها كوشش ميكردند با او دوست بشوند . تنها دو سه نفر از معلم ها نسبت به او ملاحظـه و توجه ظاهر ميساختند آنهم نه از براي كار او بود بلكه بيشتر از راه ترحم بود، چنانكه بعد هم با همه جان كندن ها و سختيها نتوانست كارش را به انجام برساند.
#داوود_گوژپشت
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
خندۀ عمیقی که معلوم نبود از کدام چالۀ گمشدۀ بدنم بیرون می آمد!
خندۀ تهی که فقط در گلویم می پیچید و از میانِ تهی درمی آمد. من پیرمرد خنزری شده بودم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
#حماد_جواد_زاده
@Sadegh_Hedayat©
خندۀ تهی که فقط در گلویم می پیچید و از میانِ تهی درمی آمد. من پیرمرد خنزری شده بودم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
#حماد_جواد_زاده
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from Negar Noshadi
نمايشنامه #خداى_كشتار را ياسمينا رضا در سال ٢٠٠١ به زبان فرانسوى نوشت كه با استقبال زيادى روبرو شد.
حتى رومن پولانسكى از روى اين نمايشنامه، فيلمى را تحت عنوان "كشتار" ساخت.
داستانِ خداى كشتار بسيار ساده است. فرزندِ خانواده "رى" طى يك دعوا، فرزندِ خانواده "اوييه" را با چماق زده. حال خانواده رى براى حل و فصل كردن اين موضوع به خانه اوييه دعوت شده اند، تا اين دو زوج، به دور از دعوا و خشونت، اين موضوع را تمام كنند.
در ابتدا ما شاهد رفتارهاى متمدنانه اى هستيم، ولى هرچه روند گفتگو جلوتر مى رود، به تدريج خشونت و وحشيگرى جاى رفتارهاى محترمانه را مى گيرد.
انگار ذره ذره، انسان وحشى، از زير پوستِ تمدنِ خودساخته اش، بيرون مى زند!
كركترها هركدام ديدگاه متفاوتى درباره دعواى يكسان دارند؛ ورونيك فكر ميكند اخلاقيات، تنها راهيست كه ميتواند نجاتگر باشد. اما برعكسِ او، آلن، به برترى قدرت و آرى گويىِ انسان به اميالِ وحشى گرى اش معتقد است.
معتقد به "خداى كشتار" كه در تمام طول تاريخ بر همه چيز مسلط بوده. و طبق ديدگاهِ او، بحث درباره حق، خود فريبىِ متمدنانه اى بيش نيست. حق به كسى مى رسد كه زورِ بيشترى داشته باشد.
اما اين ديدگاه ها، از يك موضوعِ كوچكِ شخصى فراتر رفته، و براى مخاطب جنبه ى جهان شمول پيدا مى كنند.
هدفِ ابتدايى اين گفتگو، احترامِ متقابل از طريق تمدن براى رسيدن به تفاهم و آشتى است. وليكن آنچه كه از هرجاىِ اين نمايشنامه براى مخاطب بيرون ميزند، چيزى جز كنترلِ ناشيانه ى خوىِ وحشيگرى براى جلوگيرى از تكه تكه كردنِ همديگر نيست!
كنترلى كه تدريجا از دست مى رود و نشان ميدهد كه يك موضوع مضحكِ كوچك چطور ميتواند ما را از محدوده ى تمدنمان به ميدانِ جنگ پرتاب كند!
نهايتا خداى كشتار ذات بشر را بريمان رو ميكند.
كه بواقع ما انسانها، همه حيواناتى هستيم كه لباسِ تمدن پوشيديم، وحشى هايى كه كت و شلوار تن كرديم، و خودمان را به زور در قالبِ فرهنگ چپانديم، ژستِ روشنفكرى گرفتيم و تز داديم.
خوى وحشيگريمان را زير پوستِ نرم و نازكمان قايم كرديم و افسارِ خويش را به دست گرفتيم؟
اما اشاره اى كافى ست تا پوستمان بشكافد و هيولاى پرخاشگرِ درونمان از آن بيرون بزند، و فارغ از هر فكر و جملاتِ محترمانه اى كه اجبارا بلغور ميكنيم، انسانِ مقابل را تيكه و پاره كند.
خداى كشتار تلاش مذبوحانه ى بشر، براى تمدنی ست كه به دروغ سعى داریم نشانش بدهیم.
ظاهرِ زيبا و شسته رفته اى كه خيلى زود زخم هاى درونش بيرون ميزند.
خداى كشتار مسيرى به سوى صلح است.
مسيرى به سوى صلح،
كه راهش به جايى جز جنگ نمى رسد!
#نگار_نوشادى
@negarnoshadichannel
حتى رومن پولانسكى از روى اين نمايشنامه، فيلمى را تحت عنوان "كشتار" ساخت.
داستانِ خداى كشتار بسيار ساده است. فرزندِ خانواده "رى" طى يك دعوا، فرزندِ خانواده "اوييه" را با چماق زده. حال خانواده رى براى حل و فصل كردن اين موضوع به خانه اوييه دعوت شده اند، تا اين دو زوج، به دور از دعوا و خشونت، اين موضوع را تمام كنند.
در ابتدا ما شاهد رفتارهاى متمدنانه اى هستيم، ولى هرچه روند گفتگو جلوتر مى رود، به تدريج خشونت و وحشيگرى جاى رفتارهاى محترمانه را مى گيرد.
انگار ذره ذره، انسان وحشى، از زير پوستِ تمدنِ خودساخته اش، بيرون مى زند!
كركترها هركدام ديدگاه متفاوتى درباره دعواى يكسان دارند؛ ورونيك فكر ميكند اخلاقيات، تنها راهيست كه ميتواند نجاتگر باشد. اما برعكسِ او، آلن، به برترى قدرت و آرى گويىِ انسان به اميالِ وحشى گرى اش معتقد است.
معتقد به "خداى كشتار" كه در تمام طول تاريخ بر همه چيز مسلط بوده. و طبق ديدگاهِ او، بحث درباره حق، خود فريبىِ متمدنانه اى بيش نيست. حق به كسى مى رسد كه زورِ بيشترى داشته باشد.
اما اين ديدگاه ها، از يك موضوعِ كوچكِ شخصى فراتر رفته، و براى مخاطب جنبه ى جهان شمول پيدا مى كنند.
هدفِ ابتدايى اين گفتگو، احترامِ متقابل از طريق تمدن براى رسيدن به تفاهم و آشتى است. وليكن آنچه كه از هرجاىِ اين نمايشنامه براى مخاطب بيرون ميزند، چيزى جز كنترلِ ناشيانه ى خوىِ وحشيگرى براى جلوگيرى از تكه تكه كردنِ همديگر نيست!
كنترلى كه تدريجا از دست مى رود و نشان ميدهد كه يك موضوع مضحكِ كوچك چطور ميتواند ما را از محدوده ى تمدنمان به ميدانِ جنگ پرتاب كند!
نهايتا خداى كشتار ذات بشر را بريمان رو ميكند.
كه بواقع ما انسانها، همه حيواناتى هستيم كه لباسِ تمدن پوشيديم، وحشى هايى كه كت و شلوار تن كرديم، و خودمان را به زور در قالبِ فرهنگ چپانديم، ژستِ روشنفكرى گرفتيم و تز داديم.
خوى وحشيگريمان را زير پوستِ نرم و نازكمان قايم كرديم و افسارِ خويش را به دست گرفتيم؟
اما اشاره اى كافى ست تا پوستمان بشكافد و هيولاى پرخاشگرِ درونمان از آن بيرون بزند، و فارغ از هر فكر و جملاتِ محترمانه اى كه اجبارا بلغور ميكنيم، انسانِ مقابل را تيكه و پاره كند.
خداى كشتار تلاش مذبوحانه ى بشر، براى تمدنی ست كه به دروغ سعى داریم نشانش بدهیم.
ظاهرِ زيبا و شسته رفته اى كه خيلى زود زخم هاى درونش بيرون ميزند.
خداى كشتار مسيرى به سوى صلح است.
مسيرى به سوى صلح،
كه راهش به جايى جز جنگ نمى رسد!
#نگار_نوشادى
@negarnoshadichannel
از فکر مراجعت به مملکت مشدی تقی و مشدی نقی چندشم میشود. یک نوع degout کهنه توی حلقم میآید. و در صورت اجبار به یاد جملهی معروفِ to be or not to be میافتم - در یک دنیای تازهای - شکست خورده و زخم بر داشته و پیر متولد شده ام. . . دنیای گندِ احمق - قربان عصر حجر که مردمانش آزادتر، باهوشتر و انسانتر از این دورهی خلایی بودهاند.
#نامه_به_مینوی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#نامه_به_مینوی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©