@asheghanehaye_fatima
به کوچه می روم
که ستاره به تو نزدیک است.
در فواصل مژگانت
اضطراب قامت عشق
آه
من
در فواصل مژگانت عاشقم
#شهرام_شاهرختاش
به کوچه می روم
که ستاره به تو نزدیک است.
در فواصل مژگانت
اضطراب قامت عشق
آه
من
در فواصل مژگانت عاشقم
#شهرام_شاهرختاش
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
من هم بلدم فراموشت کنم
اگر این شبها بگذارند،
اگر این هوا بوی تو را ندهد،
اگر این نَفَس برود و برنگردد...
#زهرا_سرکاره
من هم بلدم فراموشت کنم
اگر این شبها بگذارند،
اگر این هوا بوی تو را ندهد،
اگر این نَفَس برود و برنگردد...
#زهرا_سرکاره
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
روزها
هفته می شوند
هفته ها ماه،
و این سالهای بی تو بودن
می گذرد ...
چه دشواری عظیمی ست
زندگی؛
وقتی که هر نفس
به یاد تو
آه ...... می شود ..
#دنیا_شیری
روزها
هفته می شوند
هفته ها ماه،
و این سالهای بی تو بودن
می گذرد ...
چه دشواری عظیمی ست
زندگی؛
وقتی که هر نفس
به یاد تو
آه ...... می شود ..
#دنیا_شیری
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
ابتدای اين قصه
به دست های ما می رسد
انتهايش
به قلب هايمان
روزی كه بدون تو بگذرد
رگ های عشق
تهی خواهد شد ...
#فريده_خانی
ابتدای اين قصه
به دست های ما می رسد
انتهايش
به قلب هايمان
روزی كه بدون تو بگذرد
رگ های عشق
تهی خواهد شد ...
#فريده_خانی
February 13, 2018
February 13, 2018
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
از آنجا که خیلی حواس پرت بود، قبل از سفر برایش لیستی از کارهای روزانهاش را نوشتم که با خودش داشته باشد و یادش نرود که انجامشان دهد.
تقریبا همهی چیزها را برایش توی لیست نوشتم.
نوشتم قرصهای ویتامین را چه ساعتی بخورد،
کِی ریشش را اصلاح کند،
چه ساعتی با مدیر امور بازرگانی تماس بگیرد
و خیلی چیزهای دیگر.
حتی برایش نوشتم که ساعت پخش برنامهی مورد علاقهاش در آخرِ شب چه ساعتی است.
همه چیز را برایش توی لیست نوشتم که یادش نرود.
همه چیز را نوشتم. همه چیز را،
فقط یادم رفت که برایش توی لیست بنویسم :
"یادت نرود که برگردی"
#بابک_زمانی
از آنجا که خیلی حواس پرت بود، قبل از سفر برایش لیستی از کارهای روزانهاش را نوشتم که با خودش داشته باشد و یادش نرود که انجامشان دهد.
تقریبا همهی چیزها را برایش توی لیست نوشتم.
نوشتم قرصهای ویتامین را چه ساعتی بخورد،
کِی ریشش را اصلاح کند،
چه ساعتی با مدیر امور بازرگانی تماس بگیرد
و خیلی چیزهای دیگر.
حتی برایش نوشتم که ساعت پخش برنامهی مورد علاقهاش در آخرِ شب چه ساعتی است.
همه چیز را برایش توی لیست نوشتم که یادش نرود.
همه چیز را نوشتم. همه چیز را،
فقط یادم رفت که برایش توی لیست بنویسم :
"یادت نرود که برگردی"
#بابک_زمانی
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
میخواهی از نگاه کردن به او فرار کنی. پس سعی میکنی با ورق زدن کتاب توی دستت یا با کشیدن خطوط نامفهوم روی تکهای کاغذ خودت را سرگرم کنی، اما نمیتوانی.
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافهات کرده، تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل میکند: عاشق شدهای...
#مصطفی_مستور
کتاب #چند_روايت_معتبر
میخواهی از نگاه کردن به او فرار کنی. پس سعی میکنی با ورق زدن کتاب توی دستت یا با کشیدن خطوط نامفهوم روی تکهای کاغذ خودت را سرگرم کنی، اما نمیتوانی.
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافهات کرده، تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل میکند: عاشق شدهای...
#مصطفی_مستور
کتاب #چند_روايت_معتبر
February 13, 2018
February 13, 2018
بهمنگفتن شما زیباترین زنی هستید
که تا بحال بهکازابلانکا اومده، اما حالا میبینم که باز همحق مطاب رو ادا نکردن
#کازابلانکا
@asheghanehaye_fatima
که تا بحال بهکازابلانکا اومده، اما حالا میبینم که باز همحق مطاب رو ادا نکردن
#کازابلانکا
@asheghanehaye_fatima
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
هر خاطره ای، خاطره نمیشود.
هر دردی، درد نیست تا روح را مثل کاغذ مچاله کند.
خاطره باید جان داشته باشد که زنده بماند.
باید روح داشته باشد تا برای همیشه جاودانه شود.
خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند، همانطور که کاغذ تو با من کرد.
کتاب : چند روایت معتبر
#مصطفی_مستور
هر خاطره ای، خاطره نمیشود.
هر دردی، درد نیست تا روح را مثل کاغذ مچاله کند.
خاطره باید جان داشته باشد که زنده بماند.
باید روح داشته باشد تا برای همیشه جاودانه شود.
خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند، همانطور که کاغذ تو با من کرد.
کتاب : چند روایت معتبر
#مصطفی_مستور
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
ازدواج کنی، پشیمان میشوی؛ ازدواج نکنی هم پشیمان میشوی؛ یا ازدواج میکنی یا ازدواج نمیکنی، به هرحال پشیمان خواهی شد... به زنی اعتماد کنی، پشیمان میشوی؛ به زنی اعتماد نکنی هم پشیمان میشوی؛ یا به زنی اعتماد میکنی یا به او اعتماد نمیکنی؛ به هرحال پشیمان خواهی شد. خود را حلقآویز کنی یا نکنی، به هرحال پشیمان خواهی شد. این آقای محترم که میبینید خدایِ فلسفه است و عصارهی همهی تاریخِ فلسفه. این نهفقط در لحظههای معینی است که من همه چیز را، به قول اسپینوزا، از منظر ابدیت مینگرم، بلکه من پیوسته از منظرِ ابدیت "زندگی میکنم". خیلیها هستند که خیال میکنند اینطوری زندگی میکنند، چون بعد از آنکه یکی از دو کاری را میتوانستند بکنند، انجام دادند، این اضداد را با هم ترکیب میکنند یا میانشان وساطت میکنند. ولی این بدفهمی است؛ چرا که ابدیتِ حقیقی نه در پسِ یا این/یا آن بلکه در برابرِ آن ایستاده است. بدین قرار ابدیتِ آنان چیزی نخواهد بود الّا توالیِ ملالانگیزِ لحظههای زمان؛ چراکه آنان گرفتارِ حسرتی مضاعف خواهند شد. فلسفهی من دستکم آسانفهم است و دستیاب، آخر من فقط یک اصل دارم و بس؛ حتی از آن هم پایم را فراتر نمیگذارم... من از هیچ اصلی آغاز نمیکنم و پا پیش نمیگذارم؛ که اگر میگذاشتم پشیمان میشدم. پس اگر شنوندهی محترمی خیال برش دارد که در گفتههای من چیزِ بهدردبخوری هست معلوم میشود که هیچ استعدادِ فلسفه ندارد؛ اگر هم خیال کند در بحثِ من هیچ حرکتِ رو به جلویی هست، نتیجه همان است که گفتم... ولی از آنجا که من هرگز آغاز نمیکنم، هرگز نمیتوانم توقف کنم...
کتاب : یا این/یا آن
#سورن_کییرکگور
ازدواج کنی، پشیمان میشوی؛ ازدواج نکنی هم پشیمان میشوی؛ یا ازدواج میکنی یا ازدواج نمیکنی، به هرحال پشیمان خواهی شد... به زنی اعتماد کنی، پشیمان میشوی؛ به زنی اعتماد نکنی هم پشیمان میشوی؛ یا به زنی اعتماد میکنی یا به او اعتماد نمیکنی؛ به هرحال پشیمان خواهی شد. خود را حلقآویز کنی یا نکنی، به هرحال پشیمان خواهی شد. این آقای محترم که میبینید خدایِ فلسفه است و عصارهی همهی تاریخِ فلسفه. این نهفقط در لحظههای معینی است که من همه چیز را، به قول اسپینوزا، از منظر ابدیت مینگرم، بلکه من پیوسته از منظرِ ابدیت "زندگی میکنم". خیلیها هستند که خیال میکنند اینطوری زندگی میکنند، چون بعد از آنکه یکی از دو کاری را میتوانستند بکنند، انجام دادند، این اضداد را با هم ترکیب میکنند یا میانشان وساطت میکنند. ولی این بدفهمی است؛ چرا که ابدیتِ حقیقی نه در پسِ یا این/یا آن بلکه در برابرِ آن ایستاده است. بدین قرار ابدیتِ آنان چیزی نخواهد بود الّا توالیِ ملالانگیزِ لحظههای زمان؛ چراکه آنان گرفتارِ حسرتی مضاعف خواهند شد. فلسفهی من دستکم آسانفهم است و دستیاب، آخر من فقط یک اصل دارم و بس؛ حتی از آن هم پایم را فراتر نمیگذارم... من از هیچ اصلی آغاز نمیکنم و پا پیش نمیگذارم؛ که اگر میگذاشتم پشیمان میشدم. پس اگر شنوندهی محترمی خیال برش دارد که در گفتههای من چیزِ بهدردبخوری هست معلوم میشود که هیچ استعدادِ فلسفه ندارد؛ اگر هم خیال کند در بحثِ من هیچ حرکتِ رو به جلویی هست، نتیجه همان است که گفتم... ولی از آنجا که من هرگز آغاز نمیکنم، هرگز نمیتوانم توقف کنم...
کتاب : یا این/یا آن
#سورن_کییرکگور
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
گاز اتاق نشیمن را خاموش و دمپایی هایم را با پا به گوشه ای پرتاب کردم و خودم را روی تخت انداختم.
این بِرت بود که همیشه می توانست گریه ی من را در بیاورد. سپس به راه رفتن او در خیابان و سوار ماشین شدنش در چند لحظه پیش فکر کردم.
این فکر حالم را بهم زد.
خیلی راحت است که آدم موقع روز به همه چیز بی اعتنا باشد،
اما شب همه چیز فرق می کند...
خورشید همچنان میدمد
#ارنست_همینگوی
گاز اتاق نشیمن را خاموش و دمپایی هایم را با پا به گوشه ای پرتاب کردم و خودم را روی تخت انداختم.
این بِرت بود که همیشه می توانست گریه ی من را در بیاورد. سپس به راه رفتن او در خیابان و سوار ماشین شدنش در چند لحظه پیش فکر کردم.
این فکر حالم را بهم زد.
خیلی راحت است که آدم موقع روز به همه چیز بی اعتنا باشد،
اما شب همه چیز فرق می کند...
خورشید همچنان میدمد
#ارنست_همینگوی
February 13, 2018
February 13, 2018
February 13, 2018
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
واقعهی مرگ تو، تمام وجود مرا از هم پاشید. تمام وجودم جز قلبم را.
قلبی که تو ساختی، قلبی که تو هنوز میسازی، قلبی که تو هنوز با دستهای گمگشتهات شکل میدهی، با صدای گمگشتهات آرام میکنی، با خندهی گمگشتهات روشن میسازی.
دوستت دارم... چیزی جز این جمله برای نوشتن نمییابم. تو نوشتن را به من آموختی، تو صحیح بیان کردن آن را به من آموختی. صحیح بیان کردنش را با تامل بسیار ...
#کریستین_بوبن
کتاب #فراتر_از_بودن
واقعهی مرگ تو، تمام وجود مرا از هم پاشید. تمام وجودم جز قلبم را.
قلبی که تو ساختی، قلبی که تو هنوز میسازی، قلبی که تو هنوز با دستهای گمگشتهات شکل میدهی، با صدای گمگشتهات آرام میکنی، با خندهی گمگشتهات روشن میسازی.
دوستت دارم... چیزی جز این جمله برای نوشتن نمییابم. تو نوشتن را به من آموختی، تو صحیح بیان کردن آن را به من آموختی. صحیح بیان کردنش را با تامل بسیار ...
#کریستین_بوبن
کتاب #فراتر_از_بودن
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
چشمهای تو...
خواه در زندان به دیدارم بیایی خواه در مریضخانه
چشمهای تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه مِی
چشمهای تو...
بارها در برابرم گریستند
چونان چشمهای درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند
چشمهای تو...
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند، چشمهای تو
و تا جایی که در مییابند،
دلبستگی انسانها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای میشوند و زبان به زبان میچرخند.
چشمهای تو...
بلوط زاران "بورصه" اند در پاییز
برگهای درختانند بعد از باران تابستان
و "استانبول" اندـ در هر فصل و هر ساعتـ
چشمهای تو ...
گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسانهای برادر
با چشمهای تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشمهای تو خواهند نگریست...
#ناظم_حکمت
ترجمه #قادر_دلاورنژاد
چشمهای تو...
خواه در زندان به دیدارم بیایی خواه در مریضخانه
چشمهای تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه مِی
چشمهای تو...
بارها در برابرم گریستند
چونان چشمهای درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند
چشمهای تو...
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند، چشمهای تو
و تا جایی که در مییابند،
دلبستگی انسانها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای میشوند و زبان به زبان میچرخند.
چشمهای تو...
بلوط زاران "بورصه" اند در پاییز
برگهای درختانند بعد از باران تابستان
و "استانبول" اندـ در هر فصل و هر ساعتـ
چشمهای تو ...
گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسانهای برادر
با چشمهای تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشمهای تو خواهند نگریست...
#ناظم_حکمت
ترجمه #قادر_دلاورنژاد
February 13, 2018
@asheghanehaye_fatima
فسیلِ پنج انگشت
افتاده بر فسیلِ گیسوانی آشفته
بر دیواره ی غار !
انگار مردی از قرن ها قبل
بر موی زنی در قرن ها بعد
دست می کشد ...
#گروس_عبدالملکیان
فسیلِ پنج انگشت
افتاده بر فسیلِ گیسوانی آشفته
بر دیواره ی غار !
انگار مردی از قرن ها قبل
بر موی زنی در قرن ها بعد
دست می کشد ...
#گروس_عبدالملکیان
February 13, 2018