دنیای کتاب خرد
347 subscribers
884 photos
11 videos
6 files
827 links
📚دنیای کتاب خرد📚
همراه شما با کتاب های کمک درسی کنکوری دانشگاهی رمان ( خارجی و ایرانی ) با مدیریت احسان عرب
میتوانید با پیشنهاد ها و انتقاداتون ما رو خوش حال کنید
Download Telegram
همه كتابامون رو آنلاين ببينيد ،
٥٦٠٠٠ عنوان در زمينه هاي مختلف و كتاب های روز با شرايط عالي
@dkbook
Www.kheradbookshop.ir
📚📚📚📚📚📚📚📚
📚 #بهترین_کتاب‌هایی_که_خوانده_ام

اشخاصی که صبر می‌کنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد هرگز کاری را به انجام نمی‌رسانند، زمانِ مطلوب برای عمل همین حالاست .

👓#مارک_فیشر
📖حکایت دولت فرزانگی صفحه 41
@dkbook 📚
#داستان_کوتاه
بازی عروس وداماد
#بلقیس_سلیمانی

زری جان سی و شش سالش بود و هنوز عروسی نکرده بود. برادر کوچکش که برای تحصیل روانه غرب شد، زری جان از هفت دولت آزاد شد. اول به آقا فرزین ساندویچی محله شان پیشنهاد ازدواج داد و بعد به احمدآقا میوه فروش محله شان. زری جان از صبح تا شب جلوی مغازه لباس عروس فروشی سر میدان محله شان می ایستاد و لباس ها را نگاه می کرد و دل هر بیننده یی را می سوزاند. بالاخره جلسه خانوادگی برای این معضل بزرگ تشکیل شد. مادر پیر از همه پسر و دخترهایش خواست فکری به حال زری جان بکنند و گفت؛ زری جان روزی هزار بار استخوان های پدرش را در گور می لرزاند.

فرهاد برادر بزرگ زری جان گفت می تواند یک شوهر قلابی برای زری جان دست و پا کند و یک جشن عروسی برای او راه بیندازد بلکه زری جان آرام بگیرد. عباس یکی از کارگرهای کارگاه فرهاد پذیرفت که با زری جان ازدواج کند. عروسی مجللی برای زری جان گرفتند و عملاً زری جان عروس شد. روز بعد از عروسی، زری جان دوباره لباس عروسی پوشید و عباس آقا را وادار کرد لباس دامادی اش را بپوشد و سر سفره عقد بنشیند و حلقه رد و بدل کردند. ظرف یک ماه، زری جان بیست و هفت دفعه بازی عروس و داماد راه انداخت.
عباس آقا به آقافرهاد شکایت برد. دوباره جلسه خانوادگی تشکیل شد. قرار شد عباس آقا در یک تصادف بمیرد و زری جان بیوه شود. عباس آقا مرد و همه از جمله زری جان لباس سیاه پوشیدند و عزاداری کردند. زری جان چهل روز لباس سیاه پوشید. روز چهل و یکم، اول به آقافرزین ساندویچی محله شان و بعد به احمدآقا میوه فروش پیشنهاد ازدواج داد، دلش برای بازی عروس و داماد تنگ شده بود.

@dkbook 📚📖
رسا ترین زبان،
نه کلام است،
نه سکوت،
و نه در نگاه...
رسا ترین زبان،
زبانِ دست هاست.
تصور کن،
کورِ کر و لالی را،
که عاشق می شود!
#عنایت_علیپور
@papioon1

@dkbook 📚📖
یمن مردم فقیر چنان گرسنه‌اند که گویی به جای قلب، سنگ در سینه دارند و جایی برای همدردی با سرنوشت شوم دیگران ندارند. با این حال، خیلی دوست دارم کسی دستم را بگیرد و با مهربانی به من بنگرد. حتی برای یک لحظه کسی نمی‌خواهد به حرف من گوش دهد؟ گویی نامرئی‌ام! کسی مرا نمی‌بیند. خیلی کوچکم و قدم تا سر شکم‌های آن‌ها می‌رسد. من فقط ده سال دارم؛ شاید هم کمتر، کسی چه می‌داند.
.
.
.
من نجود هستم، ده ساله و طلاق گرفته
داستانی واقعی و تکان دهنده از سرنوشت «نجود علی» دختر یمنی نه ساله‌ای که به عقد مردی بسیار بزرگ‌تر از خودش در می‌آید.
این داستان واقعی می‌تواند الهام‌بخش تمام زنانی باشد که حتی برای به‌دست آوردن کوچک‌ترین حقوق‌شان مجبور به مبارزه هستند.

به قلم: دلفین مینویی
مترجم: عطیه سادات میرخانی
ادبیات فرانسه - ۲۰۰۹
۱۲۴ صفحه -
۷۵۰۰ تومان
@dkbook 📚📚📚
Www.kheradbookshop.ir
می خوام بيشتر از حقم نفس بكشم...!

👤 #داود_رشيدی #کندو
🔲 خبر کوتاه و ساده است...داود رشیدی

@dkbook 📚📚📚
Www.kheradbookshop.ir
پسر خاله : من حتى اگه چراغ
راهنمايى رانندگى ميشدم
اون چراغ زرده بودم كه براى هيشكى مهم نيست ...!

🗣 پسرخاله
@dkbook 📚📚📚📖📖📖
Www.kheradbookshop.ir
مادر و پدر ها حتما بخوانید

مدیر مدرسه ای در کلکته هندوستان، این نامه را چند هفته قبل از شروع امتحانات برای والدین دانش آموزان فرستاده است :

والدین عزیز 🌸

امتحانات فرزندان شما به زودی آغاز می شود.

من می دانم شما چقدر اضطراب دارید که فرزندانتان بتوانند به خوبی از عهده امتحانات بر آیند.

اما لطفا در نظر داشته باشید که در بین این دانش آموزان یک هنرمند وجود دارد که نیازی به دانستن ریاضیات ندارد.

یک کارآفرین وجود دارد که نیازی به درک عمیق تاریخ یا ادبیات انگلیسی ندارد.

یک موزیسین وجود دارد که کسب نمرات بالا در شیمی برایش اهمیتی ندارد.

یک ورزشکار وجود دارد که آمادگی بدنی و فیزیکی برایش بیش از درس فیزیک اهمیت دارد.

اگر فرزندتان نمرات بالایی کسب کرد عالی است. در غیر این صورت، لطفا اعتماد به نفس و شخصیتش را از او نگیرید.

به آنها بگویید مشکلی نیست آن فقط یک امتحان بود و آنها برای انجام چیزهای بزرگتری در زندگی به دنیا آمده اند.
به آنها بگویید فارغ از هر نمره ای که کسب کنند شما آنها را دوست خواهید داشت و آنها را قضاوت نخواهید کرد.

لطفا این را انجام دهید تا ببینید چگونه فرزندانتان جهان را فتح خواهند کرد. یک امتحان یا نمره پایین نبایستی آرزوها، استعداد و اعتماد به نفس آنها را فدا کند.
و در پایان، لطفا فکر نکنید که دکترها و مهندسین تنها انسان های خوشحال و خوشبخت روی زمین هستند.

با احترام فراوان
مدیر مدرسه

انسانم آرزوست🌷
@dkbook 📗
Www.kheradbookshop.ir 💓
دلم به حال پروانه‌ها می سوزد، وقتی چراغ را خاموش می ‌کنم!
و به حال خفاش‌ها، وقتی چراغ را روشن مي‌کنم!
نمی شود قدمی برداشت، بدون آن‌که کسی نرنجد!

#مارين_سورسکو
#رومانی
@dkbook
Www.kheradbookshop.ir
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

#احمد_شاملو
@dkbook 📗📘📙📔
Www.kheradbookshop.ir
انتشار نتایج ارشد، ساعت 8 امشب

نتیجه ارشد ساعت 8 امشب در سایت سازمان سنجش منتشر خواهد شد

@dkbook 🌹
Www.kheradbookshop.ir
«نیمه‌ی خالی»

خوابِ یک شهر زیرِ بارونم
شبِ تاریکِ یه خیابونم

شکلِ تصویرِ ماه تو چاهم
قدِ عمر «فروغ» کوتاهم

آمبولانسِ توی ترافیکم
مثلِ یه اتفاق نزدیکم

یه پیانوی پیرِ ناکوکم
به زمین و زمانه مشکوکم

حرفِ از یاد رفته‌ام بی‌تو
تهِ «بربادرفته‌»ام بی‌تو

بی‌تو زنده‌م ولی یه زنده به گور، 
تو رو احساس می‌کنم از دور
توی مردابِ لحظه‌هام هستی
شکلِ یه قوی عاشق و مغرور.

ذوب می‌شم مثِ یه کوهِ یخی، 
با یه آتش‌فشان توی سینه‌
بغض می‌شم تو چشمای یه گوزن
که بهم زل زده رو شومینه

وقتی دور از منی هوا ابره
خاطراتت به شیشه می‌کوبن
زندگی بوی مرگ می‌گیره
دنیا آوار می‌شه رو سرِ من

اما وقتی کنار من باشی
رنگ می‌شم تو حوض نقاشی
سبز می‌شم شبیه سیسنگان
وقتشه، وقتشه که پیداشی

با همون عطرِ نابِ پاریسی
با چشای درشتِ ایرانی
نیمه‌ی خالی با تو پر نمی‌شه
نیمه نه... تو تمام لیوانی.

حال خیلی عجیب یعنی تو
شوقِ یه باغِ سیب یعنی تو
با یه لبخندِ ساده کاری کن،
دوباره هفت‌ساله‌شم از نو

منو سنجاق کن به رویاهات
نگهم دار پشتِ لبخندت
دوست دارم تمام عمرم رو
باتو باشم مثِ گلوبندت.

یغما گلرویی
@dkbook
Www.kheradbookshop.ir 📗📘📔
تاكسي 🚕🚕🚕

به بهانه اینکه پول از جیب بالای روی پیراهنش در بیاورد، دستش را بالا برد، دست او که بالا رفت، مسافر کناری‌اش خودش را جمع کرد. دختری را می گویم که آخرین نفر کنار پنجره نشسته بود. سرم را کردم توی کتابی که می خواندم:« .... و باران پشت پنجره بیابان را خیس کرده بود...» دیدم به ران سمت چپم فشاری می آید. خودم را کشیدم به سمت در. سرم را برگرداندم به سمت مرد وسطی با نگاهی که سخت و خشن بود. صورت محترمی داشت و خیلی مودبانه عذرخواهی کرد که می تواند و اجازه دارد پایش را کمی اینطرف تر بگذارد. جمع تر نشستم و :«...من ایستاده در میانه راهی که گم کرده بودم، به گذشته فکر می کردم که تا به اینجا....» دوباره جمله کتاب با صدای دختر ناتمام ماند:«ببخشید می شه درست بشینین...» و باز همان ادبیات مودبانه. به نظر می رسید این سوتفاهمی درباره کمبود جا در تاکسی های کوچک پراید است و من برگشتم به کتاب در حالی که جمع تر می نشستم که مرد وسطی در عذاب نباشد اما حرکت چند باره دست هایش عجیب بود. او برای چندمین بار در چند دقیقه آرنجش را تا کرد تا از جیب کناری پولی بردارد، زیر چشمی دیدم که دختر از شدت جمع شدن، مچاله شده، کتاب هایش را سخت به سینه فشرده و هر لحظه است که از شدت فشاری که به در ماشین می آورد، پرت شود وسط خیابان. مرد مودب این ماجرا ، یک آزارگر جنسی از جنس تاکسی سوارش بود، که سعی می کرد با آرنجش بخشی از بدن دخترک دانشجوی ترسیده کم رویی را لمس کند و به نظر می رسید بارها هم موفق شده بود. دخترک یکی بود شبیه من همان منی که در سن او توان واکنش نشان دادن به این آزارهای کثیف خیابانی را نداشتم و دقیقا همان واکنشی را نشان می دادم که او می داد. مرد تمام حواسش به ادامه همان مزاحمت کثیف بود که کیفم را بلند کردم، کوبیدم روی صورتش، یک بار، دوبار و باز هم و بازهم آنقدر که سرش را برد پایین بین دو صندلی. دخترک به گریه افتاد اما راننده به رانندگی اش ادامه می داد، در سکوت. من هر چه ناسزا در دهان داشتم را فریاد می زدم و دختر که کم کم جسارت پیدا کرده بود هم سرش داد می زد. اما آن دو مردی که جلو نشسته بودند، در سکوت، حتی برنگشتند پشت سرشان را نگاه کنند. گاهی راننده از توی آینه سر تکان می داد و من متعجب از این همه بی تفاوتی! باور می کنید که او در نهایت خونسردی، مسافرها را به مقصد رساند و ما هر چه تقاضا کردیم که این مزاحم لعنتی را وسط اتوبان به بیرون پرتاب کند، فایده ای نداشت؟ و آن لعنتی؟ آن مرتیکه لعنتی بعد از پیاده شدن، خنده کثیفی و حرف کثیف تری زد و رفت!
امروز هفتم شهریور در تمام راه بازگشت به این فکر می کردم که آن راننده تاکسی و آن سرنشین جلو چطور بی تفاوت نسبت به این مزاحمت و خشونت آشکار بیخ گوششان نشسته و سکوت کرده بودند وقتی صدای بلند فریادها و اعتراض های ما دو نفر در اتاقک کوچک تاکسی می پیچید؟ می دانید این سوال ها هیچ پاسخی ندارد جز دردی که درون سینه آدم حبس می شود.درد بی تفاوتی این آدم ها یک طرف و درد اینکه ما زنان برای دفاع از خودمان در چنین شرایطی چه ترس هایی داریم و چه آموزش هایی ندیدیم یک طرف دیگر.

#مهرناز


#کافه_فانوس

@dkbook 🌹🌹🌹🌹
Www.kheradbookshop.ir 🌸🌸🌸🌸
#کتاب
#نبرد_من
#آدولف_هیتلر

نبرد من
(به آلمانی: Mein Kampf) کتابی، که توسط آدولف هیتلر نوشته شده است، و بیانگر اندیشه‌های سیاسی هیتلر و ناسیونال سوسیالیسم می‌باشد. هیتلر در سال ۱۹۲۴ هنگامی که در قلعه لندربرگ زندانی بود بخش اول کتاب را با دیکته کردن جملات به منشی خود رودلف هس این اثر را به وجود آورد. بخش دوم، پایان همان سال پس از آزادی زودهنگام او از زندان نوشته شد. پس از به قدرت رسیدن حزب ناسیونال سوسیالیسم در آلمان و تشکیل «رایش سوم» این متن به کتاب مقدس حکومت نازی تبدیل شد و حزب در هر فرصتی، از جمله در مراسم ازدواج و اخذ مدرک دیپلم، آن را در میان مردم پخش می‌کرد و پیر و جوان را به خواندن آن فرا می‌خواند. در سال ۱۹۴۳، بیش از ۱۰ میلیون نسخه از این کتاب در آلمان پخش شد.

با قدرت گرفتن ناسیونال سوسیالیست‌ها در آلمان، فروش و توزیع نبرد من نیز رواج گرفت. از اواسط دهه ۱۹۳۰ کتاب هیتلر به خرج دولت به زوج‌های تازه ازدواج کرده هدیه می‌شد، فروش نسخه‌های دست دوم کتاب ممنوع بود و تدریس آن در مدرسه‌ها به عنوان جزئی از برنامهٔ تبلیغاتی حزب ناسیونال سوسیالیست از همین دوران آغاز شد. از این کتاب تا پایان جنگ دوم جهانی نزدیک به یازده میلیون نسخه انتشار یافت.

نبرد من پس از جنگ جهانی هرگز در آلمان تجدید چاپ نشده. البته دلیل اصلی آن مخالفت وزارت دارایی ایالت بایرن بوده که امتیاز نشر آن را در اختیار دارد و ممنوعیتی در این زمینه وجود ندارد. این کتاب به بسیاری از زبان‌های جهان ترجمه شده‌است. از جمله توسط عنایت‌الله شکیباپور به فارسی ترجمه شده و در ایران به چاپ هجدهم رسیده‌است.

در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم و خودکشی هیتلر تمام دارایی‌های وی از جمله حقوق معنوی آثارش به ایالت باواریا تعلق گرفت. طبق قوانین ایالتی و با تأیید دولت فدرال آلمان، باز نشر این کتاب به مدت ۷۰ سال ممنوع اعلام شد. این مهلت در سال ۲۰۱۵ به پایان رسید. رسانه‌های جمعی در ماه ژانویه سال ۲۰۱۴ گزارش دادند که متن کتاب هیتلر در میان کتاب‌های الکتریکی «آمازون» در مقوله «کتاب‌ها و متون سیاسی» بالاترین مقام فروش را داشته است. اين كتاب پس از مرگ وی برای نخستین بار از روز ۱ ژانویهٔ ۲۰۱۶ در کتابفروشی‌های آلمان در دسترس عموم قرار گرفت.


@dkbook
Www.kheradbookshop.ir
📗📘📙📔
کتاب های معرفی شده از دنیای کتاب خرد 👌

1. آیا تو آن گمشده ام هستی ؟ (روانشناسی )

2. چشم هایش (رمان ایرانی‌)

3. عروسک فرنگی (رمان خارجی)

4. بادبادک باز (رمان خارجی )

5.کتاب غرب زدگی (سیاسی )

6. ماندن در وضعیت آخر (روانشناسی )

7. کتاب جین ایر (رمان خارجی )

8.شهر آشوب(رمان ایرانی )

9.خاطرات تاج السلطنه ( زندگینامه )

10.کتاب داستان دوشهر ( رمان خارجی )

11.چنین گفت زرتشت نیچه ( فلسفه )

12.سالار مگس ها ( رمان خارجی )

13.قدرت عادت ( عرفان )

14.غرور و تعصب ( رمان خارجی )

15.زن سی ساله ( رمان خارجی )

16 .گاو خونی ( رمان ایرانی )

17.آناکارنینا ( رمان خارجی )

18. بیشعوری ( روانشناسی )

@dkbook 📘📗📔📙
Www.kheradbookshop.ir 🌹
بیا جانا که امروز آن‌مایی
کجایی تو کجایی تو کجایی
به فر سایه ات چون آفتابی
همایی تو همایی تو همایی

آهنگ جدید و زیبای شاهد سبحانی فر ققنوس 🎵

@dkbook 📘
Www.kheradbookshop.ir 📗
تو که باشی کنارِ من
دلم قرص است
اصلا تمامِ قرصها جز تو
ضرر دارند!

👤 امید صباغ نو
📷 مینیمال اثر کاترین جیم
@dkbook 🌹
Www.kheradbookshop.ir