درس گفتارهای علوم سیاسی، روابط بین الملل و اقتصاد سیاسی
4.1K subscribers
223 photos
68 videos
41 files
1.83K links
هدف کانال معرفی مکاتب و نظریه های علوم سیاسی و روابط بین الملل و ارائه فایل، سخنرانی، بخشهایی از کتاب‌های تخصصی رشته علوم سیاسی، روابط بین الملل و اقتصاد سیاسی میباشد.
ارتباط با ادمین و ارسال مطالب و تحلیلها:

@ngolizadehmoghadam
Download Telegram
جنبش‌های توتالیتر، سازمان های توده ای متشکل از افراد ذرّه ذرّه شده و جدا از هم می‌باشند. در مقایسه با جنبشها و احزاب دیگر، ویژگی آشکار جنبشهای توتالیتر اینست که از فرد فرد اعضایشان وفاداری تام، نامحدود، بی چون و چرا و دگرگونی ناپذیر می‌خواهند. این درخواست از سوی رهبران جنبش‌های توتالیتر حتی پیش از به قدرت رسیدن آنها بعمل می آید. درخواست یادشده معمولاً پیش از آنکه کل سازمان کشور تحت فرمانروایی عملی آنها درآید مطرح می شود و از این داعیه‌ی ایدئولوژیک آنها مایه می‌گیرد که سازمان هایشان در زمان مقتضی سراسر نژاد بشری را در بر خواهد گرفت. در آنجا که فرمانروایی توتالیتر با یک جنبش توتالیتر فراهم نشده است (بمانند آلمان)، جنبش توتالیتر باید پس از تثبیت فرمانروایی توتالیتر سازمان داده شود و شرایط رشد آن باید بگونه ای ساختگی آفریده شود تا وفاداری تام - مبنای روانشناختی چیرگی تام- امکان پذیر گردد. چنین وفاداری را تنها می‌توان از انسان کاملاً انزوا یافته چشمداشت، انسانی که هر گونه پیوند اجتماعیش با خانواده، دوستان و آشنایان بریده شده است و تنها از طریق تعلق به يک جنبش و عضویت در حزب احساس می کند که در این جهان جایی دارد.


📖توتالیتاریسم
هانا آرنت

https://tttttt.me/ecopolitist
هرمنوتیک دانشی است که از یک سو به معرفت شناسی فهم، و از سوی دیگر به هستی شناسی آن برمی‌گردد. مباحث اساسی این دانش، که در قرن هفدهم و دوران پس از قرون وسطای فری با دغدغه‌های دینی پا به عرصه وجود گذاشت، پیشینه ای طولانی در میان اندیشمندان اسلامی دارد. مباحث هرمنوتیکی در آثار متفکران مسلمان، البته نه در ذیل اصطلاح علمی هرمنوتیک، بلکه در ادبیات مربوط به چندین رشتهٔ علمی همچون معرفت شناسی، اصول فقه، اصول و تفسیر قرآن، و قواعد فهم حدیث کانون توجه قرار گرفته است.

با توجه به تطورات بنیادینی که در میان مکاتب هرمنوتیکی رخ داده است، به سختی می‌توان تعریف مشخصی از آن به دست داد؛ ولی با اندکی تسامح می‌توان موضوع دانش هرمنوتیک را «فهم انسان» در نسبت با امور گوناگونی همچون سخنان، مکتوبات و رفتارهای دیگران، و حتی همه اشیای خارج دانست. این شیوه، از سویی به تحلیل اصل فهم و فرایند تحقق آن، و از سوی دیگر به تبیین شیوه های تحقق فهم صحیح می‌پردازد. از این رو، در این دانش، هم هستی شناسی و هم معرفت شناسی فهم مد نظر است.

#هرمنوتیک
#مقدمه ای بر هنر فهم
#معرفت شناسی و هستی شناسی


https://tttttt.me/ecopolitist
اگر هیچ نیازی ارضا نشود و نیازهای فیزیولوژیک بر انسان فشار وارد آورند، سایر نیازها موجودیت خود را از دست می‌دهند یا اینکه کنار گذاشته می‌شوند. در آن صورت، معقول است که در مورد این «موجود زنده» تنها بگوییم که او گرسنه است، زیرا گرسنگی به صورت کامل بر وی غالب آمده است. همهٔ استعدادها و توانایی‌های چنین موجودی در خدمت حرکاتی در می‌آیند که بتواند این نیاز (گرسنگی) را ارضا نماید، و این توانایی‌ها و استعدادها به گونه‌ای تنظیم می‌شوند که با تمام نیرو بتوانند هدف یاد شده را تأمین نمایند و موجود مزبور را از گرسنگی برهانند. تمام توانایی‌ها و استعداد انسان، تمام توانی را که او برای جلب توجه دیگران دارد، توان اثرگذاری، هوش و ذکاوت، حافظه و عادت و... همگی به صورت ابزار و وسایلی در می‌آیند که بتوانند رفع گرسنگی کنند.

توانایی‌هایی که برای تأمین چنین هدفی کارساز نباشند، کنار گذارده یا بی‌اثر می‌گردند. میل به شاعری و شعر گفتن، تمایل به خرید یک خودرو، علاقه به خواندن تاریخ کشور آمریکا، ابراز تمایل به یک جفت کفش نو، همگی، تحت‌الشعاع قرار می‌گیرند و از نظر اهمیت در درجهٔ دوم قرار خواهند گرفت.
کسی که به شدت گرسنه است و از این بابت حالتی خطرناک پیدا کرده است، هیچ میل یا علاقه‌ای جز به غذا نخواهد داشت. او خواب غذا را می‌بیند، خاطرهٔ غذا در ذهن او زنده می‌شود، دربارهٔ غذا می‌اندیشد، به هیچ چیزی جز غذا فکر نمی‌کند و هیچ چیز جز غذا نمی‌خواهد و سرانجام اینکه هیچ چیز جز غذا احساس وی را بر نمی‌انگیزد.

برای کسی که مدت‌ها گرسنه مانده و از گرسنگی ناتوان شده است، مدینهٔ فاضله همان مکانی است که در آن مقدار زیادی غذا وجود داشته باشد و او تنها در این‌باره می‌اندیشد. اگر تضمین شود که در بقیهٔ زندگی غذا به او خواهد رسید، او احساس سعادت کامل می‌کند و هیچ‌گاه تمنای دیگری نخواهد داشت و به چیزی جز آن نمی‌اندیشد. زندگی در قالب خوردن معنی پیدا می‌کند، هر چیز دیگری بی‌اهمیت می‌شود. در چنین حالتی از نظر او آزادی، عشق، احساس اجتماعی، احترام و فلسفه، همگی بی‌ارزش می‌شوند، زیرا آنها نمی‌توانند معدهٔ گرسنه را پر کنند.


📕تئوری های انگیزه های انسانی
آبراهام مازلو


https://tttttt.me/ecopolitist
قاطع‌ترین دلیل برای محدودساختن دخالت دولت، شر بزرگی است که از افزودن غیرضروری به قدرت آن حاصل میشود. با هر کار جدیدی که به فهرست کارهای دولت اضافه شود، دامنهٔ نفوذ و تاثیر دولت بر هراس‌ها و امیدهای مردم گسترش بیشتری پیدا میکند و بخش هر چه بزرگتری از مردمانِ هدفمند و جاه‌طلب تبدیل به وابستگان دولت میشوند یا وابستگان حزبی که قدرت را در اختیار دارد. تصور کنید همه جاده‌ها، ریل‌های راه‌آهن، بانکها، دفترهای بیمه، شرکتهای سهامی، دانشگاه‌ها، خیریه‌ها، همه و همه شعباتی از دولت باشند. و تصور کنید علاوه بر این، تمام شوراهای محلی شهر و روستا و پیمانکاران بخش‌هایی از حکومت باشند. تصور کنید که کارمندان همهٔ این موسسات مختلف، منصوب و حقوق‌بگیر دولت باشند و برای هرگونه ارتقایی در زندگی خود چشم‌شان به دولت باشد. در این صورت هر قدر آزادی مطبوعات هم در چنین کشوری برقرار و قانونگذار هم منتخب اکثریت باشد، باز نمی‌توان جز به نام، این کشور را آزاد خواند.

📖رساله درباره‌ی آزادی
✍️جان استوارت میل


https://tttttt.me/ecopolitist
مرحوم آخوند خراسانی رحمت‌الله‌علیه در باب حکومت‌ غیرمعصوم و آفات حکومت دینی که معصوم در رأس آن نباشد خطاب به میرزای نائینی می‌گوید:

«خصیصه شرعی نبودن برای هر حکومتی که غیر معصوم در رأس آن باشد مثل سیاهی و سرخی و زردیِ رنگ است برای فرد سیاه پوست و سرخ پوست و زرد پوست چرا که مثلا سیاهی از پوست فرد سیاه‌پوست زایل شدنی نیست.
خصیصه شرعی نبودن نیز از حکومت غیر معصوم زایل شدنی نیست.
آنچه از ما بر‌می‌آید فقط در این حد است که سعی کنیم دایرهٔ ستم توسعه پیدا نکند و محدودتر و تنگ‌تر شود.
هدفی که ما (علما) به همه اعلام میکنیم تحدید ظلم و محدود کردن تصرفات ظالمانه حکومتی است که خصیصه برحق نبودن از آن قابل انفکاک نیست،همین و بس.
اما این‌که به مردم وعده بربایی حکومت حقه و شرعی بدهیم و برای این هدف خودمان حکومت را به دست گیریم،دو خطای بَیِّن است که یکی از دیگری خطرناک‌تر است.
وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به مردم دادن به معنای این است که یک شعار غیر عملی به دهان مردم بگذاریم و یک خواسته غیر واقع بینانه را به آنها القا کنیم که تحقق آن ممکن نیست و چنین شعاری می‌تواند در مرحله اول برای مردم خوشایند و یک چندی سرشان به آن گرم شود،اما بالاخره که بی‌عدالتی های موجود در حکومت ما،یکایک چهره خود را نشان داده و معلوم شد که وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به وسیله ما بی‌پایه بوده آن‌گاه وعده برپایی چنین حکومتی به وسیله امام معصوم علیه السلام هم مورد تردید قرار می‌گیرد.
اینجاست که در بقیهٔ مقدسات هم به شک و شبهه می‌افتند و سیل ناسزا و ناروا به سوی ما و آیین و معتقدات ما سرازیر میشود.
ما (علما) باید همیشه برای کاستن از تباهی‌ها در حال مبارزه باشیم و نباید در جایی بنشینیم که مسئول مظالم و تباهی ها قلمداد شویم.»


📖دیدگاه‌های آخوند خراسانی و شاگردانش
✍️اکبرثبوت


https://tttttt.me/ecopolitist
« محافظه‌کار بودن یعنی ترجیح دادن شناخته‌شده‌ها به ناشناخته‌ها، ترجیح دادن آزمده‌شده‌ها به ناآزموده‌ها، ترجیح واقعیّت بر خیال، ترجیح حقیقت بر امکان، محدودیّت بر لجام‌گسیختگی، ترجیح نزدیکی بر فاصله، ترجیح مکفّی بودن بر فراوانی بیش از حد، ترجیح راحتی بر عالی‌گرایی، ترجیح شادکامی در همین زمان به‌جای سعادت جاودانی آرمان‌شهری.  وفاداری و روابط آشنا به اغواگری دلبستن‌های سودآور ترجیح داده می‌شود. در محافظه‌کاری، حفظ داشته‌ها و لذّت بردن از آن‌ها بر بیشتر داشتن و بزرگ شدن، ارجحیّت دارد. غم از دست دادن داشته‌ها، سنگین‌تر از هیجان دستاوردهای تازه یا وعدهٔ آن‌ها خواهد بود.  هم‌سطح بودن با سرنوشت، زیستن در حد توانایی‌های خود، قانع بودن به درخواست رشد بیشتر در محدودهٔ خود و توانایی‌های خود. این ارجحیّت‌ها برای بعضی یک انتخاب است. در بعضی دیگر این حالت به‌صورت خودبه‌خودی و پیوسته یا ناپیوسته در امیال یا بیزاری‌های آن‌ها پدیدار می‌شود و سپس انتخاب می‌شود تا پرورانده گردد... »

#مایکل اوکشات
#محافظه کاری

https://tttttt.me/ecopolitist
تنها راه تأسیس یک قدرت عمومی که بتواند آدميان را از هجوم بیگانگان و آسیب های یکدیگر محفوظ بدارد و از ایشان چنان حراست کند که بتوانند از طریق کوشش خود و بواسطه ثمرات ارض، خودشان را تغذيه نمایند و بخوبی و خوشی زندگی کنند، اینست که تمامی قدرت و توان خود را به یک تن و به مجمعی از کسان واگذار کنند تا آنکه از طریق شیوه اکثریت آراء اراده های مختلف را به یک اراده تبديل کند:و این بدان معنی است که آن‌ها یک نفر یا مجمعی از افراد را منصوب کنند که نماینده ایشان باشد؛ و هر کس همه اقداماتی را که چنین نماینده ای در امور مربوط به صلح و امنیت عمومی رأساً یا بواسطه انجام دهد چنان پذیرد که گویی خود عامل آن بوده است و بدین ترتیب اراده خود را به اراده او و رای و نظر خود را به رای و نظر او تسلیم کند. این خود چیزی بیش از اجماع و توافق است؛ يعنی در واقع وحدت همگان در یک شخص است که به موجب عهد و پیمان همه با یکدیگر و به شیوه ای انتخاب می گردد که گویی در عقد آن هر کسی به دیگری چنین می‌گوید: که من حق خود به حکومت کردن به خود را به این شخص و یا به این مجمع از اشخاص وا می‌گذارم و تمامی اعمال او را بر حق و جایز میدانم، به این شرط که تو نيز حق خود به حکومت کردن به خود را به او واگذار کنی و بهمان نحو تمامی اعمال او را بر حق و جایز بدانی. وقتی که این توافق صورت بپذیرد، جماعتی که بدین شیوه در یک شخص وحدت می یابد دولت و به زبان لاتین CIVITAS خوانده می شود و این به معنی تکوین و ايجاد همان لویاتان یا خدای میرایی است که آدميان در سایه خدای جاویدان، صلح و آرامش و امنیت خود را مدیون آن هستند. زیرا حاکم به موجب اقتداری که از جانب آحاد مردم در کشور به او واگذار شده، از چنان قدرت و قوتی برخوردار است که می‌تواند با تکیه بر هیبت و هول آن، اراده همگان را به حفظ صلح در داخل و تعاون بر ضد دشمن در خارج معطوف کند. و جوهر دولت در او ظاهر می شود و دولت ( در مقام تعریف) عبارتست از شخصی که جمع کثیری از آدمیان به موجب عهد و پیمان با يکديگر خودشان را یک به یک مرجع اعتبار و جواز عمل او ساخته اند تا اینکه او بتواند تمامی قوا و امکانات همه آنها را چنانکه خود مقتضی می‌بیند، برای حفظ آرامش و امنیت و حراست عمومی به کار ببرد. حاصل این نقش، حاکم خوانده می شود که صاحب قدرت حاکمه به شمار می رود و همگان اتباع او هستند».

#توماس هابز
#لویاتان

https://tttttt.me/ecopolitist
کسی که تلاش می کند تا انسان دیگری را در حیطه ی قدرت مطلق خود قرار دهد خود را در وضعیت جنگ با او قرار داده است. چنین عملی نشان دهنده ی آن است که قصد جان او را کرده باشد. از این امر نتیجه می گیرم که کسی که بدون توافق من، مرا در حیطه ی قدرت خود درآورد، هر گونه که بخواهد از من بهره کشی می کند، و هر زمان که هوس کند مرا تباه خواهد کرد. زیرا کسی خواهان آن نیست که مرا در حیطه ی قدرت مطلق خود درآورد مگر اینکه بخواهد آزادی مرا، بدون رضایت من، از من بگیرد و مرا برده ی خود گرداند. تنها ضامن بقای من این است که خود را از چنین زورگویی رها سازم؛ و عقل حکم می کند که کسی را که می خواهد آزادی مرا، که حافظ بقای من است، از من بگیرد دشمن خود به شمار آورم. از این رو، کسی که تلاش میکند تا مرا برده ی خود سازد خود را در وضعیت جنگ با من قرار داده است. کسی که در وضعیت طبیعی قصد گرفتن آزادی ای را داشته باشد که متعلق به همه ی کسانی است که در آن وضعیت به سر می برند، باید یقین داشت که او قصد گرفتن همه ی چیزهای دیگر را نیز دارد، چرا که آزادی، بنیان و اساس همه چیزهای دیگر است.

#جان لاک
#رساله ای درباره حکومت

https://tttttt.me/ecopolitist
کشورها به جهت منابع طبیعی خود ثروتمند نیستند که اگر چنین بود، می‌بایست روسیه ثروتمندترین کشور جهان می‌بود. آن کشور همه چیز دارد، نفت، گاز، الماس، پلاتین، طلا، نقره، فلزات صنعتی، چوب و خاک غنی.
با این حال کشورهای ثروتمند آنهایی هستند که دولت‌هایشان سیاست‌هایی برای تشویق خلاقیت اساسی انسان دارند، تا افراد برای موفقیت به همراه دیگران برای تولید کالاها و خدماتی که مردم برای خرید انتخاب می‌کنند همکاری کنند.
چنان که ژاپن، سوئیس، هنگ کنگ، تایوان، سنگاپور و غیره فاقد منابع طبیعی هستند اما در حال حاضر جزو مرفه‌ترین کشورهای جهان هستند.
بازار، اختراع جدید برخی از اقتصاددانان دانشگاهی نیست، بلکه کهن‌ترین تشکیلات اقتصادی شناخته شده بشر است.
تنها یک اقتصاد تجاری آزاد شکوفا می‌تواند استانداردهای زندگی بالاتر و مشاغلی را که مردم به آن نیاز دارند را ایجاد کند که اگر صادقانه بگوییم، آنها از مزایای آزادی بهره می‌برند.

#مارگارت تاچر
#ثروت و رفاه

https://tttttt.me/ecopolitist
دمکراسی در معنای حداقلی آن نه ناظر بر يک شیوهٔ زندگی دمکراتیک در همه حوزه ها، بلکه بمعنی نوعی از نظام های سیاسی یا شیوه ای از حکومت و یا «تکنولوژی سیاسی» است که در آن اقتدار سیاسی از رأی و رضایت اکثریت مردم بعنوان سرچشمهٔ اصلی مشروعیت سیاسی نشئت می‌گیرد. در دمکراسی بمعنای حداقلی آن حزب یا گروه حاکمه منتخب مردم بر اساس انتخابات آزاد، رقابتی و منظم قدرت دولتی را برای مدتی معین بدست می گیرد و در جهت اهداف اعلام شدهٔ خود اعمال می کند. در دمکراسی حداقلی یا دمکراسی بعنوان روش و تکنولوژی، سیاست و حکومت نیازمند تضمین آزادی‌های سیاسی و انتقال آزاد اطلاعات و رقابت ایدئولوژیک در عرصه عمومی است که لوازم حداقل دمکراسی به شمار می روند. شاید بتوان گفت که دمکراسی حداقلی مفهومی سیاسی است در حالی که دمکراسی حداکثری مفهومی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است که در آن باید آزادیها و حقوق مدنی و عمومی در معنای سیاسی آن بواسطه برقراری میزانی از توزیع عادلانه و عدالت اجتماعی از پشتوانه لازم برخوردار شوند. بنحوی که همه گروه‌های ذینفع و طبقات اجتماعی بتوانند به شیوه ای نسبتاً برابر در حوزه قدرت دولتی رقابت و مشارکت کنند و در نتیجه فرهنگ دمکراتیک در سطح کل جامعه ورای نخبگان سیاسی گسترش یابد. در حالیکه مفهوم دمکراسی حداقلی و یا سیاسی در نظریه های گذار برجستگی بیشتری دارد، مفهوم دموکراسی حداکثری در بررسی میزان تحکیم و تعمیق و نهادمند شدن دموکراسی مورد تأکید قرار می گیرد.


📖گذار به دموکراسی
✍️حسین بشیریه


https://tttttt.me/ecopolitist
منطقه خاورمیانه اهمیت استراتژیکی فوق‌العاده دارد و از لحاظ نفت دارای ثروت افسانه ای است. در این منطقه مجموعه ای از دولت‌های ضعیف و ملت‌هایی بی اندازه فقیر و غالباً بیسواد بسر می‌برند. کشورهای خاورمیانه بقدری عقب مانده‌اند که به رغم ظاهر مستقل، رهبرانشان عروسکهایی بیش نیستند که گاهی بر یک امپراتوری و گاهی بر یک قدرت بزرگ تکیه می‌کنند تا امتیازات شخصی بدست آوردند و بر ثروتشان بیفزایند. امیدی به برقراری صلح در خاورميانه نمیتوان داشت مگر اینکه  کشورهای بزرگ غربی ترتیبی بدهند که همه این عناصر را در بر داشته باشد. توافق درباره‌ی امنیت منطقه یا درباره‌ی نفت خاورمیانه بتنهایی کافی نیست. باید از میان گرد و غبار و کثافت این ملت‌های دارای گذاشته تاریخی امیدهای تازه ای بوجود آورد.

📝والتر لیپمن

https://tttttt.me/ecopolitist
استعمار نو بر اساس روی کار آمدن حکومتهای نظامی مقتدر محلی در سرزمین های مستعمره می‌باشد که خودشان را حکومتی مستقل و خودمختار می‌نامند. این استعمار نو، استعمار یک دولت خارجی نیست، بل که استعمار یک گروه اندک است که زمام امور کشور را در دست می‌گیرد و چه از نظر سیاسی و چه از لحاظ اقتصادی بر آن تسلط می یابند. اما بطور نامرئی آمریکائیان یا اروپاییان بر آنها تسلط دارند. این گروه اقلیت حتی از محافظه کارترین عناصر کشورهای غربی مرتجع ترند؛ از تمام نهضت‌های لیبرال که حتی در خود کشورهای اصلی غرب وجود دارد برکنارند و همیشه در حالت ترس و وحشت از اکثریت مردمی که تحت حکومتشان هستند بسر می‌برند و فقط دربارهٔ مرعوب ساختن و خفه کردن مردم می انديشند.

📖اندیشه های نهرو
✍️جواهر لعل نهرو


https://tttttt.me/ecopolitist
« حکومتِ جبار، خشن‌ترین ولی کم‌اقتدارترین نوع حکومت است.

فی‌الواقع یکی از روشن‌ترین تمایزات میان "قدرت" و "اقتدار" این است که قدرت همیشه نیازمند تعداد است، حال آنکه اقتدار می‌تواند بدون عده و لشکر نیز به حیات خود ادامه دهد چون متکی به اسباب و ادوات خشن نيست.
قدرت، جنسش سخت و خشن است اما جنس اقتدار، نرم است.
از سوی دیگر اقتدار، بدون استفاده از خشونت هم با اکثریتی که محدود به حدود قانون است، یعنی دموکراسی دارای قانون اساسی، می‌تواند بدون پایمال‌کردن حقوق اقلیت‌ها و خفه‌کردن رعب انگیز عقاید مخالف، دوام و بقا بیابد. اما قدرت بدون نمایش خشونت عریان و سرکوب مخالفان و عقائدشان، قابل دوام و بقا نیست. پشتوانه اقتدار به قوت منطق اش است، حال آنكه قدرت به نمايش موئلفه هايش از جمله ارعاب و خشونت متكي است. مأمن اقتدار، بطن جامعه است، در حاليكه مأمن قدرت در پادگانها است. مهمترين حاميان اقتدار، نخبگان جامعه و مهمترين حاميان قدرت، واماندگان اجتماعي مسلح شده هستند»


📗خشونت
✍️هانا آرنت
ترجمۀ عزت‌الله فولادوند

https://tttttt.me/ecopolitist
هیچ دین و آیینی نیست که در فقدان و زوال دولتش دچار پریشانی نشود، احکامش تغییر نکند، نشانه هایش از بین نرود و گرفتار بدعت نگردد. همچنان که هیچ دولتمردی نیست که بدون دینی که قلب‌ها را جمع کرده، اطاعت حاکمش را فرض و واجب دانسته و یاری او را لازم شمرد، دولتش دوام یابد. و لاجرم بدون هیچ گونه مشروعیتی یا سلطان قهر و یا مفسد دهر خواهد بود و درست به لحاظ دو جهت فوق است که واجب است در هر زمان امامی باشد و رهبری امت را به عهده گیرد. تا بدین وسیله هم اساس دین به قدرت سلطان حراست شود و هم دولت او بر پایه احکام و سنن دین جاری گردد.

📗ادب الدنیا والدین
✍️ابوالحسن ماوردی

https://tttttt.me/ecopolitist
💠💠نگاهی به کتاب سیاست ارسطو

@ecopolitist

ارسطو نخستین کسی است که به قول مرحوم حمید عنایت مترجم کتاب، اندیشه سیاسی را «از آسمان به زمین» آورد و به جای رویا بافی و خیال‌پردازی درباره شهرهای عجیب و غریبی که قرار است طبق ایده‌ای خاص در آینده‌ای نامعین ساخته شوند، به شرح وضع عینی حکومت‌های عصر خود و همچنین روایتی تاریخی و نقد و تحلیل حکومت‌هایی نظیر اسپارت و کارتاژ دست زد، و از این طریق کوشید تا ابزارهایی ملموس و عینی برای درک و شرح وضع موجود به دست دهد. ارسطو این کتاب را در فاصله زمانی طولانی نوشت، به این معنا که آغاز کتاب مدتی پس از مرگ افلاطون، و پایان آن در اواخر عمر ارسطو نوشته شده است، و از این نظر، مسایل مطرح‌شده در سیاست به نوعی دغدغه‌های سالیان درازی از زندگی این نابغه یونان باستان بوده است.
مقدمه حمید عنایت، علاوه بر شرحی مختصر از زندگی ارسطو و چند نکته نه چندان مهم درباره خود کتاب، به توضیح چند کلمه نیز اختصاص دارد که کلماتی بسیار کلیدی برای ورود به عرصه فلسفه سیاسی هستند.
نخستین کلمه پولیس( polis) به معنای شهر است، اما شهری که ویژگی مشخصی داشته باشد، و آن وجود نظام سیاسی در آن است. صرف تجمع عده‌ای از افراد در یک مکان موجب تشکیل پولیس نمی‌شود، آن‌چه پولیس را می‌سازد وجود نظامی سیاسی است که وظیفه هدایت امور آن افراد را بر عهده گیرد و مهم‌تر از آن، بر این جمعیت «حکومت» کند. واژه پولیس در نظریه سیاسی یونانی بسط می‌یابد و صفت کشور نیز می‌شود، تا جایی که می‌توان آن را مفهومی برای تبیین «شخصیت سیاسی یک کشور» نیز دانست. کلمه بعد دموس( demos) است به معنای روستاییان، که ریشه واژه دموکراسی نیز هست. این واژه در اصل به معنای مجموعه‌ای از روستاییان بود که بعدها، پس از تشکیل آتن، به مجموعه‌ای از مردم اطلاق شد که برای انجام امور حکومتی گرد هم می‌آمدند.
‌کلمه بعدی شهروند( polites) است.
پولیتس در واقع آن کسی است که زندگی‌اش به حیات شهر بستگی دارد.

اما در سرآغاز کتاب اول، ارسطو بحث حکومت را به کل اخلاقی می‌کند. او معتقد است که انسان به حکم طبیعت خویش به دنبال خیر است، و هر اجتماعی برای تحقق خیر بر پا می گردد. بنابراین جامعه‌ای که اجتماعات را در بر دارد و پولیس یا همان جامعه سیاسی نام دارد، در جست‌وجوی خیر برین خواهد بود. اما برای شناختن پولیس، ارسطو دست به تجزیه آن می‌زند. او از کوچک‌ترین و نخستین اجتماع موجود در جامعه سیاسی، یعنی خانواده، آغاز می‌کند. سپس به دهکده می‌رسد که مجموعه‌ای است از خانواده‌های به هم پیوسته. ساده‌ترین دهکده‌ها در واقع محل زندگی یک خانواده است، به این معنا که تمام اعضای آن هم‌خون هستند. پس از آن، از به هم پیوستن دهکده‌ها شهر ساخته می‌شود که کمال اجتماعات است. در شهر است که تمام اجزای تشکیل دهنده اجتماعات پیشین به کمال می‌رسند، و به دلیل وجود همین کمال است که ارسطو شهر را پدیده‌ای طبیعی می‌داند، و از نظر او آن کس که در شهر نیست، آن کس که بی‌وطن است، موجودی است یا فراتر از آدمی و یا فروتر از او. انسان موجودی است که در ارتباط با هم‌نوعان خود معنا دارد، موجودی است که نیازهایش از طریق رابطه با دیگران برقرار می‌شود، و به سبب فضیلت‌اش بر حیوانات که همان نطق است (گزاره «انسان حیوان ناطق است» از کتاب اول سیاست ارسطو گرفته شده است) می‌تواند بر محیط خویش تأثیر گذارد. بنابراین، شهر همواره بر فرد و خانواده و دهکده مقدم است، چرا که کل به ضرورت بر جزء مقدم و از آن کامل‌تر است...
درس گفتارهای علوم سیاسی، روابط بین الملل و اقتصاد سیاسی
💠💠نگاهی به کتاب سیاست ارسطو @ecopolitist ارسطو نخستین کسی است که به قول مرحوم حمید عنایت مترجم کتاب، اندیشه سیاسی را «از آسمان به زمین» آورد و به جای رویا بافی و خیال‌پردازی درباره شهرهای عجیب و غریبی که قرار است طبق ایده‌ای خاص در آینده‌ای نامعین ساخته…
اما حال که شهر را شناختیم، باید تحلیل را از سر گیریم و به سراغ خانواده، این بار در متن شهر، برویم. میل ارسطو به تجزیه، به خود نهاد خانواده هم سرایت می‌کند، و او در خانواده، که طبق شرایط زمان او متشکل از اعضای خانواده و بندگان بود، سه نوع رابطه تشخیص می‌دهد که در هر سه، محوریت با مرد است: رابطه ارباب و بنده، رابطه همسری و رابطه پدری.
بندگان برای ارباب جزو ابزارهای جاندارند، همان طور که ملوان ابزار جان‌دار ناخدا و قطب‌نما ابزار بی‌جان اوست. بنده اما فقط در خدمت ارباب نیست، بلکه باز طبق قاعده ارسطو برای رابطه جزء و کل، بنده جزیی از ارباب است، و به همین دلیل در صورت عدم وجود ارباب او نیز وجود ندارد. به زعم ارسطو، فرمان بردن بنده از ارباب امری طبیعی است. ارسطو به دوگانگی جسم و روح اعتقاد راسخ دارد، و معتقد است انسان طبیعی آن کسی است که تنش تحت تسلط روانش باشد. از دید او، زن و بنده در حکم جسم و ارباب در حکم روح است، و خانواده در صورتی طبیعی است که در آن، جسم تحت فرمان روح عمل کند. طبیعت نیز چنین عمل می‌کند، چرا که ارسطو، لابد طبق مشاهداتش، می‌گوید که بندگان، که مادرزاد بنده‌اند، تنی نیرومندتر از اربابان دارند و واضح است که برای کارهای یدی ساخته شده‌اند.
ارسطو اما تبصره‌ای بر حکم خود می‌زند، و در واقع به تناقضی اشاره می‌کند که در واژه «بنده» نهفته است. طبق قانون یونان در آن زمان، اگر کسی در جنگی اسیر می‌شد، چه ذاتاً آزاده بود و چه بنده، در نهایت چاره‌ای نداشت جز آن که پس از اسارت بنده فاتح جنگ باشد. به این ترتیب، کلمه بنده در شرایط خاص به هر دو گروه اطلاق می‌شود. ارسطو تذکر می‌دهد که بنده مختص بربرهاست، و اگر یونانی‌ای در جنگ اسیر شد، صرفاً به خاطر منزلت اجتماعی‌اش او را برده می‌نامند، وگرنه ذاتاً آزاده است. اما تفاوتی هست بین حکومت بر بندگان و حکومت سیاسی بر شهر: ارباب فقط فرمانده بنده است، حال آن که حاکم بر آزادگان حکم می‌کند و به بندگان کاری ندارد. در شهر همه با هم برابرند، هر چند در خانواده هرگز چنین نیست، و بنابراین، ارسطو بندگان را از زمره شهروندان نمی‌داند.
اما در مورد ارباب خانه، ارسطو برای او دانستن دو نوع فن را واجب می‌داند: یکی فن «سوداگری»، که فن به دست آوردن ملزومات زندگی است، و دیگری فن «تدبیر منزل»، که نحوه به کار بستن این ملزومات است. ارسطو از شیوه به دست آوردن غذا آغاز می‌کند که مهم‌ترین وظیفه ارباب خانه است. شبانان از راه کشتن دام‌هایشان غذا به دست می‌آورند، عده‌ای به شکار می‌روند، و اغلب انسان‌ها با کشاورزی، غذایشان را از دل زمین بیرون می‌کشند. پس طبیعت همه چیز را برای انسان فراهم آورده است، و در واقع، به عقیده ارسطو، فن جنگ «فن به دست آوردن مال به شیوه طبیعی» است. پس کار سرور خانواده عملاً نوعی جنگ است، جنگی برای فراهم آوردن اموال مورد نیاز. اما این فرایند فقط باید تا حدی ادامه داشته باشد که نیازها برطرف شوند. اما زمانی که سوداگری به نیت کسب مال بیش از حد نیاز، و در واقع به نیت کسب سود صورت گرفت، فن «بازرگانی»، و به طبع آن پول پدید آمد. از دید ارسطو، ظهور پول به این دلیل بود که کالاهای مورد نیاز طبیعی مردمان همه جا قابل حمل نبود، و باید وسیله‌ای سبک اختراع می‌شد که در واقع همان کار کالا را بکند. اما از دید ارسطو رباخواری وقیح‌ترین کارهاست، چرا که به طبیعت متصل نیست، و در رباخواری پول است که منشأ پول می‌گردد.
اما در عرصه دانش عملی، آن چه سرور خانواده باید بداند یکی دام‌پروری است، دوم کشاورزی که پرورش زنبور و ماکیان را نیز دربر می‌گیرد. این‌ها انواع استخراج مال از طبیعت‌اند، اما نوع دوم بازرگانی است که بر سه نوع کشتی‌رانی و باربری و بازاریابی مشتمل است، و سوم رباخواری است که پست ترین شیوه‌هاست.
اما دو نوع دیگر رابطه که ذکر شد، رابطه پدری و رابطه همسری است. پدر خانواده بر زن و فرزندانش نیز حکم می‌راند، اما حکومتش بر زن خود همچون حکومت حاکم شهر بر شهروندان است، و از جنس رابطه ارباب و بنده نیست. در رابطه با فرزندان اما پدر صاحب اختیار است، و اوست که سرنوشت فرزندان را در دست دارد. ارسطو در پایان کتاب اول پس از بحث در باب فضایل زنان و کودکان، فضیلت آن‌ها را پایین‌تر از فضایل سروران خانه و بالاتر از بندگان می‌داند.



https://tttttt.me/ecopolitist