آرشیو دسر و غذای محلی
2.04K subscribers
7.17K photos
7.35K videos
37 files
1.06K links
آرشیو دسر و غذای محلی:
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEG4FCP-j095zO4UWg

آرشیو دسر و غذای محلی
گلچینی از تمام دستورات امتحان شده ،کانال را به دوستان خود معرفی کنید

تعرفه ی تبلیغات👇👇👇
@Advertablig

ارتباط با ادمین👇👇👇
@Kiyan1212

@ghazaymahaly
Download Telegram
سلام عزیزان دل ظهر جمعه تون بخیر🌺موافقید امروز یه راست بریم سراغ ادامه ی رمان😊
ڪافـ☕️ـہ دونفــره(دنیای عجیب):
#پارت۱۳۶


دستمو برداشتم.

آروم خندید و گفت: آخه این چه حرفیه می زنی؟ ...

خودت حکم اعدام خودتو نوشتی؟ ...می
خوای پیشم بخوابی؟

- اوهووم؟

کمی که از دیوار فاصله گرفت، پیشش خوابیدم. فیس تو فیس بودیم.

یه لبخند موذیانه ای زد و
دستشو انداخت دور گردنم و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم.

سریع سرمو عقب کشیدم و دستشو از دور گردنم برداشتم و گفتم: چی کار می کنی؟

خندید و گفت: خب چی کار کنم؟ جام تنگه باید دستمو یه جایی بذارم؟

نشستم و گفتم: دستت و به جای دیگه بذار.
خواستم بلند شم که دستمو به طرف خودش کشید و با چشم های خمار و صدای مردونه ای گفت:

کجا عزیزم... یه کاری می کنم امشب به جفتمون خوش بگذره!

با خنده دستمو کشیدم و گفتم: زهر


مارا دوباره رفتم پیش مهناز خوابیدم.

باز خدا رو شکر مهناز از این آنگولک بازی ها در نمیاره

ساعت نه صبح بود که حاضر شدم. همه بچه ها رفته بودن به جز لیلا و مهناز.

جلوی آینه وایسادم. با ترس و دست لرزون و صورت رنگ پریده شالمو رو سرم درست می کردم اما هر کاری می کردم درست نمی شد

. لیلا اومد جلوم وایساد. همین جور که شالمو درست می کرد، گفت:

- اگه با این وضع بخوای بری زنده نمی رسی...

مطمئنم تو راه سکته می کنی و می میری.
- خب اولین بارمه می ترسم.

لیلا: عزیزم بچه که نمی خوای بزایی؟!.. مواد می خوای بفروشی. نه درد داره نه ترس!

بعد از اینکه شالمو درست کرد، یه حس عاشقونه ای به خودش گرفت و تو چشمام زل زد و گفت:

اگه پسر بودم حتما...

#پارت۱۳۷



منتظر ادامه حرفش بودم که یه پوزخند مسخره ای زد و گفت:

عمرا اگه می اومدم خواستگاریت. از بس زشتی!

من و مهناز خندیدیم و گفتم: چقدر زشتم؟
حرفشو کشید و گفت: خيلی

- چقدر؟ حالت آدمای متفکرو به خودش گرفت و گفت: اونقدر که اگه یه معتاد تو رو ببینه درجا ترک می
کنه!

با خنده بغلش کردم و گفتم: برام دعا کن.

از بغلم جدا شد و گفت: ایشاا.... پلیس بگیردت!

مهناز بازو هامو به طرف خودش کشید و با خنده گفت: با دعای گربه بارون نمیاد ...بیا بریم.

با لیلا خداحافظی کردم...

مهناز هم تا دم در همراهم اومد.

سوار ماشین شدم. زبیده رانندگی می کرد و منوچهر کنارش نشسته بود.

ماشین حرکت کرد. تو راه منوچهر یه کوله بهم داد. خواستم زبپشو بکشم که زبیده داد زد: بازش نکن!

با ترس کوله رو گذاشتم کنارم و هر چند دقیقه یه بار بهش نگاه می کردم. می ترسیدم.

اگه منم مثل مستانه اعدام بشم چی؟ جلوی یه پارک ماشینو نگه داشت. زبیده گفت:

- پیاده شو.

از ماشین پیاده شدم. کوله رو انداختم رو شونم. زبیده هم پیاده شد و اومد طرف من و گفت: راه بیفت.

با هم وارد پارک شدیم. چند قدمی راه رفتیم. گفت: یه پسر با تیپ مشکی میاد پیشت. ابروی چپشم شکسته. جنسو می دی، پولو می گیری. فهمیدی؟

با لرزشی که تو صدام بود، گفتم: آره.



#پارت۱۳۸



- خوبه ... برو روی اون نیمکت بشین.

اینو گفت و از من جدا شد. رفتم به همون نیمکتی که گفت نشستم ... با ترس کوله رو به خودم

چسبونده بودم و هر پسری که از دور میومد و تیپ مشکی داشت بهش زل می زدم.

حتی نزدیک بود برای خودم شر درست کنم، چون یکیشون با عصبانیت بهم گفت: چیه؟ چرا اینجوری نگاه می کنی؟!

انقدر حواسم به این ور و اون ور بود که نفهمیدم یه نفر جلوم وایساده... گفت: شیرین خانم؟!

سرمو بلند کردم، دیدم همونیه که زبیده می گفت. تیپ مشکی و ابروی شکسته. با ته ریش و

چشمای سیاه درشت و صورت سفید. اندام رو فرمی داشت . سریع وایسادم.

کیفو گذاشتم تو بغلش و گفتم: پولو بده می خوام برم.

پوزخندی زد. بدون اینکه کیفو برداره روی نیمکت نشست با دستش اشاره کرد و گفت: بشین

- من وقت نشستن ندارم ... زود پولو بده می خوام برم.

خندید و خیلی ریلکس از تو جیب شلوارش آدامس در آورد و یکیشو گذاشت تو دهنش و جلوم گرفت، گفت: آدامس می خوری؟

با حرص و عصبانیت نشستم و گفتم: آقا.... ببین!

همین جور که آدامس می جوید، گفت: ببین .

. می دونم ترسیدی... ولی بهتر نیست یه ذره آروم باشی؟ انگار خیلی تابلو بودم.

درست نشستم. گفت: تازه کاری؟

- اوهوم.

آدامسشو باد کرد و ترکوند و گفت: می گم کارات خیلی ضایعست.

یک ساعته دارم نگات می کنم...

داشتی دستی دستی برای خودت دردسر درست می کردی...اگه دفعه دیگه بخوای اینجوری باشی حتما گیر میفتی

- خیلی ببخشید که مواد فروش دنیا نیومدم!

#پارت۱۳۹



خندید و گفت: عیب نداره. اون زبیده ای که من می شناسم حتما ازت یه حرفه ای می سازه.

تو چشماش نگاه کردم، گفتم: ببین آقا؟ من باید زودتر برم. زبیده منتظرمه.

- می دونم ...اون الان داره چار چشمی ما رو می پاد.

- چرا جنسارو ورنمی داری بری؟ دستشو انداخت پشتم.

گذاشت لبه نیمکت و گفت: حالا چه عجله ایه... داریم حرف می زنیم که؟

با عصبانیت بلند شدم و گفتم: فکر کردی این همه راه رو اومدم تا با تو حرف بزنم؟
خواستم برم که مچ دستمو گرفت. سریع دستمو کشیدم و داد زدم: داری چه غلطی می کنی؟

با عصبانیت دور و برو نگاه کرد آدامسشو انداخت تو سطل آشغال کنار نیمکت، بلند شد و گفت: راه بیفت.

- کجا؟

- این آشغالا رو ازت بخرم.

چند قدمی که رفت، گفتم: چرا همین جا نمی خری؟

دستاشو گذاشت تو جیبش و با عصبانیت و کلافگی برگشت طرفم.

تو چشمام زل زد و گفت: ببین کوچولوا من اولین بارم نیست که دارم جنس می خرم.

پس تابلو بازی در نیار و راه بیوفت.

با ترس راه افتادم. نگاهی به اطراف انداختم. شاید زبیده رو ببینم اما نبود.

اون جلو بود و من پشت سرش. هر چی راه می رفتیم به جایی نمی رسیدیم.

آخرش وایسادم و گفتم: کجا داریم می ریم؟... خسته شدم

خندید و گفت: این خستگیا بخاطر نداشتن

تحرکه. اگه ورزش می کردی الان این جوری نمی
شدی

به رو به روش اشاره کرد: همین کافی شاپه ست بیا.


#پارت۱۴۰



زیر لب گفتم: یه معتاد که دم از ورزش می زنها
بلند گفت: شنیدم چی گفتی...

من معتاد نیستم خانم!

اینو گفت و وارد کافی شاپ شد. دیگه نفس برام نمونده بود. وقتی رفتم تو، هر چی سر چرخوندم
ندیدمش.

به گارسون اومد طرفم و گفت: خانم بفرمایید طبقه بالا.

با تعجب گفتم: چی؟

گارسونه فکر کرد حرفشو نفهمیدم. دوباره تکرار کرد: آقای کبیری طبقه بالا منظر شما هستند...

بفرمایید.

په پوفی کردم و رفتم طبقه بالا. یکی نبود به این بچه بگه آخه به مواد خریدن انقدر قرتی بازی می خواد؟

وقتی رسیدم، دیدم هیچ کس نبود. فقط به گفته گارسونه آقای کبیری تک و تنها.

دست زیر چونه کنار پنجره نشسته بود و بیرونو نگاه می کرد. کنارش وایسادم و یه تک سرفه ای کردم.

سرشو چرخوند و گفت: اه..کی رسیدی؟! داشتم کم کم... می رفتم.

از روی حرص لبخند زدم و گفتم: با مزه بود

. روبه روش نشستم و گفتم: اگه قایم باشک بازیتون تموم شده ..

. پولو بده می خوام برم. خندید و گفت: ای بابا!

من نمی دونم تو چرا انقدر عجله داری؟ من و تو حالا حالا ها با هم کار

داریم


با عصبانیت دستمو زدم به میز، وایسادم و گفتم: چی گفتی

خودشو جمع کرد و با خنده گفت: نه نه ..منظورم از اون کارا نیست ...

منظورم اینه که من و شما قراره بیشتر همدیگه رو ببینیم ...

پس باید درجه صبرتون و بیشتر کنید. همین جور می خندید.

منم با حرص نشستم و گفتم: لطف کن دفعه ی دیگه منظورتو واضح بگو

- اعصاب نداریا؟
دوستانی که تمایل دارند تمام رمان را داشته باشند به ایدی
@kiyan1212
پیام بدن برای خرید رمان ,رمان ۳ فصل داره خیلی طولانیه قیمتش ۴۰ هزار تومنه
ایوان بند
مهرو
♦️♦️♦️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@onlinemozik‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ "ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ" ﺍﺳﺖ!
می‌توﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﺗﺮﯾﻦ ﺭنگ‌ها ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ...

رنگی زندگی کن، نه سیاه و سفید...🙂

🌸| @ghazaymahaly
صبح بخیر
#سالاد_مرغ
یک سالاد کامل و خوشمزه😋


مواد لازم:6 نفر
3 لیوان مرغ پخته شده
1/2 یک کاهو خرد شده
1 لیوان نخود فرنگی
1 لیوان ذرت
1 لیوان زیتون بدون هسته (سبز یا سیاه)
1 لیوان کرفس خرد شده
1 لیوان گوجه فرنگی گیلاس یا معمولی خرد شده
مواد سس:
1 لیوان ماست یونانی
1 قاشق غذا خوری سس خردل یا سس مایونز
2 قاشق غذاخوری آبلیمو
2 حبه سیر رنده شده
1 قاشق غذاخوری عسل (اختیاری)
نمک و فلفل سیاه به میزان لازم
طرز تهیه:
ابتدا تمام مواد سس را در یک کاسه ریخته و مخلوط کنید تا کامل ترکیب شوند و در یخچال گذاشته،سپس یک کاسه شیشه ای با عمق زیاد را برای سرو سالاد آماده کنید و کف ظرف مرغ خرد شده ریخته و در لایه های بعد گوجه فرنگی،زیتون،نخود فرنگی،کرفس،ذرت و لایه آخر کاهو گذاشته ،این سالاد را میتوانید حداکثر 24 ساعت قبل از سرو در یخچال نگهدارید ،و موقع سرو با سس سالاد مخلوط و نوش جان کنید🤗


@ghazaymahaly
#کتلت_عدس 🍘 😋

🔸۱/۵ پیمانه عدس را بعد شستن با دو پیمانه آب بزارین روی حرارت تا عدس بپزه ولی له نشه آب اضافی از صافی خارج بشه .
دو تا سیب زمینی رو رنده ریز میکنیم آبش و میگیریم پیاز رنده درشت بشه
عدس و سیر و از چرخ گوشت رد کنید یا داخل غذا ساز بریزید تا حالت پوره در بیاد
مواد و ادویه ها (پودر دارچین و پودر زیره سبز پودر آویشن کمی
نمک فلفل زردچوبه به میزان لازم)
٢-٣ تخم مرغ با هم ترکیب بشه
مایه کتلت نه خیلی شل نه خیلی سفت باشه
کتلت و شکل بدین و تو روغن سرخش کنید
اگر عدس موقع پخت تو آب له بشه احتمال وا رفتن کتلت زیاده


@ghazaymahaly
#کشکک

۶۰۰ الی ۷۰۰ گرم گوشت گوسفندی رو به همراه ۱ لیوان نخود که از شب خیس خورده و ۲ لیوان گندم که از شب خیس خورده رو توی یه قابلمه بریزید و بهش ۲ الی ۳ ق مرباخوری نمک بزنید و به اندازه ۱/۵ الی ۲ لیتر آب روش بریزین و بذارید روی شعله به جوش که اومد شعله گاز رو کم کنید و بذارید به مدت ۱۰ ساعت با شعله ملایم بپزه و کاملا به لعاب بیفته و له بشه بعد از ۱۰ ساعت خوب با پشت قاشق هم بزنید طوری که خوب له بشه و به مقدار کمی از مواد توش دیده بشه همونطوری که توی عکس میبینید باید باشه دقیقا توی اون حد باید به غلظت رسیده باشه. سپس سرو که کردین با کره آب شده و سیر فراوان سرو کنید و من لیمو هم میزنم که فوق العاده میکنه

@ghazaymahaly
#ساندويچ_مرغ_مخصوص

طرز تهيه:
يدونه سينه ي مرغ رو با نمك و سير و پياز و زردچوبه آبپز كنيد و بعد ريش ريش كنيد.
يك ق كره داخل تابه بريزيد و دو قاشق غ پياز ريز خرد شده رو تفت بديد تا نرم بشه بعد يك ق غ سر پر آرد بهش اضافه كنيد و سي ثانيه تفت بديد و بعد يك و نيم ليوان شير اضافه كنيد،نمك و فلفل سياه و پودر سير بزنيد و مرغها و دو ق غ پنير موزارلا يا پنير پيتزا اضافه كنيد و هم بزنيد تا سس كمي غليظ بشه و بعد از روي شعله برداريد.دو ق جعفري ساطوري هم به مواد اضافه كنيد و همراه كاهو و نون ساندويچي سِرو كنيد.
اين مواد براي چهار تا نون همبرگري كوچيك يا متوسط مناسبه.


@ghazaymahaly
#ترفند

موقع سرخ‌کردن بادمجان، یکی‌دو لایه بادمجان هم روی آنهایی که در حال سرخ شدن هستند بذارید. این‌کار باعث می‌شود در مراحل بعد که می‌خواهید ردیف‌های رویی رو سرخ کنید روغن کم‌تری مصرف بشود.



@ghazaymahaly
#كيك_شيرموز_و_گلاب


طرز تهیه:
چهار عدد تخم مرغ را با يك پيمانه شكر و كمي وانيل هم ميزنيم تا سفيد و كشدار شود ،نصف پيمانه شيرموز اماده اي و كمتر از نصف پيمانه گلاب و نصف پيمانه روغن مايع اضافه كرده و مخلوط ميكنيم ،دو پيمانه ارد و دو قاشق چ بيكن پودر الك شده ريخته و مخلوط كرده .قالب را چرب ميكنيم و مايه را درون قالب ميريزيم ،و با درجه حرارت صدو هفتادو پنج س و به مدت پنجاه دقيقه تقريبا لازم است تا كيك پف كرده و بپزد البته زودتر خودتان چك كنيد ، وقتي كه كيك پخته و سرد شد ،روش با ميوه تزيين كرده و پودر شكر بريزيد ،،
من از میوه و کرم خوش طعم لوتوس استفاده کردم

@ghazaymahaly
#اکبر_جوجه 🍗 😋

🔸ابتدایک عددمرغ خیلی کم وزن رو ازوسط نصف میکنیم پوستش رواصلا نگیرین من ازنصف مرغ استفاده کردم بازردچوبه زعفران فراوان ۱عددپیازدرشت که خلالی کردم مقداری نمک فلفل پودرزنجبیل پودرسیر۲عددآب لیموی تازه حسابی مزه دارمیکنیم توی یک کیسه زیپ دارقرارمیدیم به مدت ۸تا۱۲ساعت بعدتمام پیازهارو ازش جدا می کنیم توی ظرفی مناسب کلی روغن سرخ کردنی میریزیم وقتی حمام روغن داغ شد جوجه روتوش قرارمیدیم زیرش روخیلی کم می کنیم برای بهترپخته شدن جوجه خودم به شخصه ۱پیمانه آب اول پخت هم اضافه میکنم تاهم اول پخته بشه بعدسرخ بشه راستش بااین روش عالی میشه نگران نباشین روغن اصلاعکس العمل نشون نمیده وپرش نداره حدود۱ساعت ونیم برای پخت وسرخ کردنش زمان میبره من ۱قالب ۵۰گرمی کره هم اضافه می کنم روی طعمش خیلی تاثیرداره عزیزان تمام خوشمزگیه این مرغ فقط مزه دارکردن وزمان مارنه شدنه پس همیشه چندین ساعت قبل ازپخت این خوراک اقدام به مزه دارشدنش کنیدودر ریختن زعفران خیلی دستودلبازباشین


@ghazaymahaly
#خورشت_ساک
نخود(250 گرم)گوشت خورد شده 400 گرم،روغن به مقدار لازم،پیاز نگینی خورد شده یک عدد،ارد گندم (الک شده) 2قاشق سوپخوری
اسفناج خورد شده 700گرم،سیر کوبیده شده 4 حبه،فلفل سیاه زرچوبه و نمک به مقدار لازم
اب نارنج یا رب نارنج 1/2پیمانه
(من دو قاشق رب انار ترش هم داخل خورشت ریختم)نخود را از قبل24 ساعت خیس کنیدنخود ها را روی تخته بریزید و با پشت هاون یا وردنه روی ان بکشید تا پوستشان جدا شود ولپه شوند.در قابلمه گوشت را با دو قاشق روغن به همراه پیاز تفت دهید سپس همراه نخود و اب روی حرارت زیاد قرار دهید زمانی که جوش امد حرارت را ملایم کنید و بگذارید تا گوشت بپزد و اب ان تبخیر شود.در قابلمه دیگر، چهار پیمانه اب ریخته، روی حرارت بگذارید تا جوش بیایددر این فاصله ارد را با یک پیمانه اب مخلوط کرده هم بزنید تا کاملا یکدست شود سپس ان را بتدریج به اب در حال جوش اضافه کنید بعد اسفناج را که که کمی تفت دادید به اب جوش اضافه کنید(من کمی جعفری و گشنیز خورد شده هم به اسفناج اضافه کردم ولی در اصل این خورشت فقط اسفناج میخواد)بعدمخلوط اسفناج واب را به خورشت اضافه کنیدوبعد بگذارید خورشت جا بیفته.


@ghazaymahaly
#خورشت_کدو_سبز 🥘 😋

🔸کدو سبز ها روبک خط درمیان پوست گرفتم و سرخ کردم و کنار گذاشتم روی مرغها رو نمک و زرد چوبه زدم و حسابی سرخشون کردم حالا داخل همون روغن یک عدد پیاز بزرگ رو نگینی ریز رو ریخته و سرخ کردم بعد از سرخ شدن پیاز دو حبه سیر به همراه نصف قاشق زرد چوبه و نصف قاشق چای خوری گرد غوره و یک لیوان پوره گوجه فرنگی ویک لیوان اب اضافه کردم و روی شعله متوسط گاز گذاشتم تا جوش بیاد، مرغ و کدوها ی سرخ شده رو داخل تابه چیدم گوجه های قاچ شده وفلفل سبز رو اضافه کردم مواد سس رو روش ریختم و با شعله ملایم به مدت یک ساعت گذاشتم تا خورشت بپزه و جا بیفته

@ghazaymahaly
سلام دوستان گلم صبح اول هفته تون گلباران 🌺🌺بریم ادامه ی رمان جذاب دنیای عجیب رو باهم بخونیم😍
ڪافـ☕️ـہ دونفــره(دنیای عجیب):
#پارت۱۴۱



- اعصاب معصاب ندارم. حوصله تو رو هم ندارم. - خب بابا من که چیزی نگفتم؟

خودم دارم از ترس قالب تهی می کنم، اونوقت این شوخیش گرفته

. موبایلشو از تو جیبش در آورد به یکی زنگ زد و گفت: بیا بالا.

موبایلشو قطع کرد. یه مرد با دو تا بستنی اومد طرف ما.

بستنی شکلاتی رو گذاشت جلوی من.

بستنی توت فرنگی رو گذاشت جلوی کبیری و رفت. به بستنی نگاه کردم و هیچ وقت از بستنی شکلاتی خوشم نیومد.

به بستنی نگاه می کردم که صدای پاشنه کفش تو فضا پیچید.

سرمو بلند کردم، دیدم یه دختر شیک پوش با قیافه عروسکی داره میاد طرف ما.

منم عین ندید بدیدا نگاش می کردم که کبیری با پاش محکم زد به ساق پام.

خم شدم از درد مچ پامو گرفتم.

کبیری با خنده گفت: نخورش... صاحاب داره!

با عصبانیت نگاش کردم و چیزی بهش نگفتم. حیف که مرد بود و حوصله دردسر نداشتم. و الا می زدم لای پاش.

دختره وایساد کنارش با صدای نازی گفت: کجاست؟

کبیری کیفمو از رو میز برداشت و داد دست دختره و گفت: فقط زود.

- چشم!

اینو گفت و با قر و فر رفت.

منم همین جور راه رفتنشو نگاه می کردم که کبیری با خنده گفت:شیرین خانم! اگه پسر بودی باور کن چشماتو با قاشق در میاوردم!

پوزخندی زدم و دستمو دراز کردم و گفتم: پول!

همین جور که بستنیشو می خورد، گفت: بستنيتو بخور بعد پولو بهت می دم.

با عصبانیت بلند شدم و گفتم: آقای محترم! من نیومدم اینجا که با شما بستنی بخورم.



#پارت۱۴۲



با صدای بلندی گفتم: در ضمن، من از بستنی شکلاتی متنفرم.

قاشق بستنی تو دهنش و با چشای گشاد نگام کرد. قاشقو از دهنش در آورد و بستنیشو قورت داد

و با تن صدای پایین گفت: خوب بگو از بستنی شکلاتی بدت میاد. چرا دیگه انقدر جیغ می کشی؟!

از دستش انقدر حرص خوردم که همون جا شیش کیلو وزن کم کردم.

رفتم چهار تا میز جلو ترش
نشستم. پشتمو بهش کردم. با عصبانیت پامو رو پا انداختم. تکون می دادم.

داد زد: می خوای بگم بستنی توت فرنگی برات بیارن؟ البته با مخلوط شکلات!

بلند خندید.

زهر مار ا ای حناق بگیری !منو باش با چه ترس و لرزی اومدم.

فکر کردم الان همه مامورا آماده باشن تا منو بگیرن.

فکر نمی کردم گیر همچین دلقکی میفتم! ده دقیقه بعد، دختره با کیف من

برگشت. رفت پیش کبیری.

برگشتم و نگاشون می کردم. کولمو بهش داد و خودش رفت. دختره که رفت، کیفو بالا گرفت و گفت: اگه پولو می خوای، بیا.

با حرص بلند شدم و رفتم پیشش.

یه پاکت سفید جلوم گرفت و گفت: ببین این پولا ارزشی نداره که تو بخوای بخاطرش انقدر حرص
بخوری!

دستمو دراز کردم که ورش دارم، پاکتو کشید و گفت: راستی اسمم پدرام ... پدرام کبیری.
با حرص گفتم: به من چه؟!

خواستم پاکتو بردارم، دوباره کشید و گفت:

فامیلیت چیه؟ - به تو چه؟ مگه تو مفتشی که می پرسی؟

- نه بخاطر اطلاعات عمومیم بود ...اگه نگی پاکتو بهت نمی دما ؟

#پارت۱۴۳



با خنده گفت: البته اگه دوست نداری،

بهت بگم گربه! دیگه داشتم به این اسم آلرژی پیدام می کردم.

دندونامو بهم فشار دادم و گفتم: رحیمی .

صورتشو جمع کرد و گفت: چی؟

جیغ زدم: رحیمی

- آها.... پس شد شیرین رحیمی جغجغه

پاکتو از دستش کشیدم ، کولمو برداشتم و راه افتادم.

همین جور که راه می رفتم، با خنده گفت: به امید دیدار خانم رحیمی!

با عصبانیت برگشتم و با حرص گفتم: من غلط بکنم دوباره به دیدار شما نائل بشم

از کافی شاپ که اومدم بیرون، صدای منوچهرو از پشتم شنیدم.

گفت: هوی! کجا سرتو پایین انداختی داری می ری؟

برگشتم. منوچهر داشت بهم نزدیک می شد. فکر نمی کردم عین جغد دنبالم باشه.

گفت : پول!

پاکتو جلوش گرفتم. ازم گرفت و گفت: نه خوشم اومد. زرنگی. ..بریم.

با هم سوار ماشین شدیم. زبیده ماشینو روشن و کرد و راه افتادیم ...

زبیده گفت: خب چی شد؟

منوچهر: هیچی فروختشون .

پاکتو گذاشت رو داشبورد جلوی زبیده: اینم پولش...

دیدی گفتم برامون نون در میاره؟

زبیده: بابا خفه شو حالمونو به هم زدی...

حالا انگار این اولین نفره که تونسته همچین کاری رو بکنه..

. شاهکار که نکرده؟



#پارت۱۴۴



بدبخت منوچهر تا وقتی رسیدیم نفسشم

درنیومد.ساعت یازده رسیدیم خونه. هیچ کس نبود. حتی پشه هم پر نمی زد.

خواستم برم تو اتاق که زبیده گفت:

- لباسا تو عوض کن بیا برای نهار یه چیزی درست کن.

با گفتن باشه رفتم تو اتاق. اینم انگار مزه ی غذای اون روز هنوز زیر دندوناش مونده که به من می گه نهار درست کن.

بعد از اینکه نهارو درست کردم، برای سالاد کلم خورد می کردم که دیدم مهسا و یسنا یواشکی و با دو رفتن تو اتاق.

منو که دیدن فقط با سر سلام کردن. زبیده از اتاقش اومد بیرون، گفت:کی بود؟

من از همه جا بی خبر گفتم: مهسا و یسنا.

با عصبانیت رفت سمت در و بازش کرد و با صدای بلندی گفت: چیو داشتين قایم می کردین؟

مهسا: هیچی خانم

زبیده: دروغ نگو..برید اون ور ببینم؟
چاقو رو روی میز گذاشتم و رفتم دم اتاق ایستادم.

بهشون نگاه کردم. از ترس رنگ صورتشون پریده بود و به زبیده نگاه می کردن.

داشت توی کمدا می گشت. هر چی لباس بود ریخت بیرون
. توی کمد اونا چیزی پیدا نکرد. رفت سراغ کمد نگار. در شو که باز کرد یه جعبه سفید در آورد.

با عصبانیت جعبه رو جلوشون گرفت و گفت: این چیه؟ ها؟ مگه با شما بی پدر و مادرا نیستم؟ لالمونی گرفتين نه؟

یسنا با لرز گفت: نمی دونیم خانم ...... این مال ما نیست.

زبیده سرشو تکون داد و گفت: الان مشخص میشه.

در شو باز کرد. چند تیکه طلا بود. گوشواره و گردنبد و چند تا النگو زبیده با خشم دو تا سیلی زد تو گوش مهسا و یسنا و گفت:

که اینا مال شما نیست، نه؟ الان کارتون به جای رسیده که از من دزدی می کنید؟ می دونم

باهاتون چیکار کنم ... صبر کنید... از اتاق رفت بیرون.

#پارت۱۴۵


دو تاییشون نشستن رو زمین و شروع کردن به گریه کردن. نمی دونستم باید چیکار کنم؟

فقط نگاشون می کردم. دلم به حالشون سوخت. حتما خیلی دردشون گرفته بود که اینجوری گریه می

کردن.

یسنا گفت: بدبخت شدیم.

سر مهسا داد زد : همش تقصیر توئه. چقدر گفتم این کارو نکنیم؟ می فهمه... گفتی از کجا می خواد بدونه؟ بفرما!

مهسا با گریه گفت: وقتی اومدیم نبودش، از کجا پیداش شد؟ یسنا همین جور که گریه می کرد به من نگاه کرد و گفت: تو بهش گفتی،

نه؟ گفتم: آره ...... پرسید کی اومد؟ منم...

مهسا حرفمو قطع کرد و گفت: خفه شو ...هنوز از راه نرسیده می خوای عزیز دردونه بشی؟

حداقل بذار عرقت خشک بشه بعد این کارا رو بکن.. فکر نمی کردیم انقدر بی معرفت باشی.

گفتم: بچه ها به خدا من...

یسنا: گمشو بیرون.

گفتم: دارید اشتباه می کنید.

یسنا داد زد: گفتم گمشو بیرون ... آدم فروش!

دیگه بغضم داشت می ترکید. درو بستم و رفتم تو آشپزخونه با گریه سالاد درست کردم.


بعد از اینکه سالادم تموم شد تو حال نشستم و تلویزیون نگاه کردم.

دیگه نه زبیده از تو اتاقش اومد بیرون، نه مهسا و یسنا.

روی زمین نشستم و زانو هامو بغل کردم. اصلا نمی دونستم دارم به چی نگاه می کنم.

صدای در اومد. چند دقیقه بعد ليلا و نگار اومدن تو.

لیلا تا منو دید، یه تعظیمی کرد و گفت:

دنیا هنوز هم زیباست و زندگی در ساقه های سبز گیاه و در رگ های متورم زمان جریان دارد🌿

🌸| @ghazaymahaly

#حس_خوب_زندگی

سلام صبح بخیر🌺
#بستنی_توت_فرنگی_خونگی 🍓 🍧 😋

▫️۴۸۰ گرم خامه صبحانه
▫️۴۰۰ گرم شیر عسلی
▫️۳۴۰ گرم توت فرنگی تازه یا منجمد
▫️۱ قطره رنگ صورتی به دلخواه
▫️۵عدد توت فرنگی خرد نگینی ریز شده برای داخل بستنی

🔸ابتدا توت فرنگی را داخل بلندر یا غذا ساز ریخته خوب میکس کنید و کنار بگذارید داخل کاسه ای تمیز خامه رو با همزن بزنید حدود ۳ دقیقه بعد شیر عسل و توت فرنگی میکس شده و رنگ رو اضافه کنید و خوب با همزن برقی همزده حدود ۲ دقیقه حالت داخل ظرف ریخته روی آن را سلفون بکشید و بعد درب ظرف رو ببندید و در فریز به مدت ۶ ساعت قرار بدید بستنی ما آماده است


@ghazaymahaly
#موهیتو_هندوانه 🍹 😋

برای درست کردنش
هندوانه
خیار
لیموترش
نعنا تازه
نیاز داریم ..
فقط موقع سرو لیوان رو پر از یخ کنید و از موهیتو داخل لیوان بریزید.
از آب گاز دار هم میتونید استفاده کنید.
مقدار ها رو من چشمی میریزم،
میتونید از نوشیدنی تست کنید هر کدوم از مزه ها که دوست دارید بیشتر باشه رو اضافه کنید

@ghazaymahaly