کمی که بگذرد آدم ها یاد میگیرند
که تپش قلبشان را کنترل کنند
که کمی منطقی تر باشند
گاهی خود احساس هم منطق را ترجیح می دهد...!
ما عادت می کنیم که هر روز چیز هایی را ببینیم
که شبیه رویایمان نیستند...! :(
#کیمیا_زراعتی
که تپش قلبشان را کنترل کنند
که کمی منطقی تر باشند
گاهی خود احساس هم منطق را ترجیح می دهد...!
ما عادت می کنیم که هر روز چیز هایی را ببینیم
که شبیه رویایمان نیستند...! :(
#کیمیا_زراعتی
یکی از مهم ترین چیز هایی که به من یاد داد
این بود که صبح ها
بیشتر خودم را دوست داشته باشم...! :)
#کیمیا_زراعتی
این بود که صبح ها
بیشتر خودم را دوست داشته باشم...! :)
#کیمیا_زراعتی
کاش در این انزوای مهتابی شب
میشد آغوشت را سرود...
لبخندت را سرود...
حتی نگاهت را...!
کاش آنقدر شاعر بودم که می توانستم...
#کیمیا_زراعتی
میشد آغوشت را سرود...
لبخندت را سرود...
حتی نگاهت را...!
کاش آنقدر شاعر بودم که می توانستم...
#کیمیا_زراعتی
Forwarded from Amz | اِى اِم زِد
كاش ميشد انگشت تا حلق فرو ببريم و تمام دلبستگى ها را يكجا بالا بياريم.
تو
ساعت دوازده شب
سی و یک شهریوری
و من
عقربه ای که تا می خواهد
به تو برسد
به عقب می کشندش...
ساعت دوازده شب
سی و یک شهریوری
و من
عقربه ای که تا می خواهد
به تو برسد
به عقب می کشندش...
مگر قبلا
کم بود برای آن که
مرور خاطراتت
مرا دیوانه کند
که حالا انقدر طولانی شدست؟!
غروب لعنتی را می گویم...
#کیمیا_زراعتی
کم بود برای آن که
مرور خاطراتت
مرا دیوانه کند
که حالا انقدر طولانی شدست؟!
غروب لعنتی را می گویم...
#کیمیا_زراعتی
لعنت به من
اگر روزی تو
دلت برای من تنگ شود و
من میان
مشغله های روزانه ام
جایی برای
دیدن تو
باز نکنم...
#کیمیا_زراعتی
اگر روزی تو
دلت برای من تنگ شود و
من میان
مشغله های روزانه ام
جایی برای
دیدن تو
باز نکنم...
#کیمیا_زراعتی
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
#حضرت_مولانا
بخش یک از دفتر اول مثنوی
نمی دانی چقدر
سخت و نفس گیر است
تنها گذشتن...
تنها و بی همپا گذشتن از
همان کوچه
همان خیابان
نگاه به سمت چپ و
همان آلاچیق و باران
چشم در چشم شدن با
همان گل فروش روی پل
تاکسی هایِ همیشه فریادِ آریا شهر دو نفر
بوی ترد و ملیح پیراشکی
گذشتن از خاطره هامان
خداحافظی و وقت پایان
اصرار برای نشستن
روی صندلی جلوی تاکسی
حالا بی اهمیت تر از همه همان است
نشستن روی صندلی جلوی تاکسی
نشستن سخت نیست و
گذشتن سخت است...
پا هایم درد می گیرد و
دلم تنگ می شود
#کیمیا_زراعتی
سخت و نفس گیر است
تنها گذشتن...
تنها و بی همپا گذشتن از
همان کوچه
همان خیابان
نگاه به سمت چپ و
همان آلاچیق و باران
چشم در چشم شدن با
همان گل فروش روی پل
تاکسی هایِ همیشه فریادِ آریا شهر دو نفر
بوی ترد و ملیح پیراشکی
گذشتن از خاطره هامان
خداحافظی و وقت پایان
اصرار برای نشستن
روی صندلی جلوی تاکسی
حالا بی اهمیت تر از همه همان است
نشستن روی صندلی جلوی تاکسی
نشستن سخت نیست و
گذشتن سخت است...
پا هایم درد می گیرد و
دلم تنگ می شود
#کیمیا_زراعتی