❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
98.4K subscribers
34.3K photos
3.55K videos
1.58K files
5.99K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
C᭄ᥫ᭡
مگرمی‌شود
خداعاشق‌نبوده باشد
آن زمان‌که اردیبهشت را آفرید
وآن زمان‌که تو را آفرید 😍


‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
‏کاش میشد . . .
مثلا ببوسمت و 💋
توی دفترم بنویسم
امروز جانم به لب رسید
🫠
#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
اگر متاهلی این لباسا حتما تو کمدت باشه👆😋🔥

🍓 تو حراجستون جزیره‌آدا همه این مدل ها رومیتونی با 40 درصد تخفیف بخری😱

🅾 جشنواره یکی بخر ۲تا ببر👇👇👇
https://tttttt.me/+rhW91L0A91o4ZWFk
https://tttttt.me/+rhW91L0A91o4ZWFk

♥️ انواع لباس زیر های  فانتزي ، ترك و اروپايي

👙بادی،لباس خواب،کاستوم،لباس زیر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
با کسی ازدواج‌کنید
که به قول مولانا
آنچنان را آنچنان‌تر می‌کند 🥰🙈

#بفرست‌براش..❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
᭄ᥫ
آقای نزار قبانی چقدر قشنگ یکی از دغدغه هامونو گفتی:
هم می‌ترسم دوستت داشته باشم،
آن‌وقت بروی و درد بکشم.
هم می‌ترسم دوستت نداشته باشم،
که فرصت
«عاشق تو بودن»از دستم میرود
و پشیمان می‌شوم.حالا تو بگو!
چطور عاشقت باشم و درد نکشم،
و چطور عاشقت نباشم و پشیمان نشوم
؟!

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
C᭄ᥫ᭡
برای شادبودن کافیست
⚘کمترفکرکنیدبیشتراحساس کنید
⚘کمتراَخم کنیدبیشتر لبخند بزنید
⚘کمترقضاوت‌کنیدبیشتر بپذیرید
⚘کمترگلایه‌کنیدبیشترسپاسگزار باشید

    ❤️‍⚘امروزتون‌پُرازشادی‌های بی‌پایان❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_161 در حاليكه همان احساس مرا داشت گفت: دوست ندارم اينطوری از هم جدا شويم.پس بخند و بگو به اميد ديدار. مژده گفت: ـ ای بابا.اين…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_162

انگار از دستم دلخوريد.
ـ نه،برای چی دلخور باشيم،مگر تو چه كار كردی؟
ـ پس چرا اينقدر سرد با من برخورد می كنيد؟
-  اين تصور توست.راستی يك خبر.تو كه رفتی شمال،آقای شمس هم رفت و امروز كه تو آمدی،او هم برگشت،نكند با هم بوديد؟
ـخب اره.بانی اين تور خود آقای شمس بود.
ـ آهان.آخر ما فكر كرديم اتفاقی هر دو رفتيد سفر.
ترجيح دادم اين بحث را ادامه ندهم.به نظر می رسيد تا حدودی در جريان قرار گرفته اند،وگرنه دليل نداشت آنطور
ناگهانی تغيير رفتار بدهند.موقع ناهار همراهشان نرفتم.آنها هم اصرار نكردند.ديگر اطمينان يافتم كه در غيابم اتفاقاتی افتاده.
ميزكارم بهم ريخته بود.از شادی كه پرسيدم گفت:
ـ ببخش،وقت نكردم مرتبش كنم.
خودم دست به كار شدم.داشتم نامه ها و پرونده ها را سر جايشان می گذاشتم كه بين كاغذها ورقه ای را ديدم كه روی
آن نام مينو سهرابی نوشته شده بود.مات و مبهوت بر جا ماندم.مينو اينجا چه كار داشت؟انگار گره مشكل با اين نام باز می شد.
دوباره رفتم پيش شادی،تا مرا ديد،با لحن سردی پرسيد:
ـ باز چی شده؟
يادداشت را نشانش دادم و پرسيدم:
ـ اين اسم اينجا چه كار می كند؟
ـ هيچ كار.
ـ يعنی چی هيچ كار!
ـ دختر دايی ات زنگ زده بود كه بپرسيد شماره موبايلی كه تو با آن بهش زنگ زدی متعلق به اقای شمس است يانه.من
هم گفتم،بله مال ايشان است،خب من هم اسمش را روی اين ورقه يادداشت كردم.همين بد كردم؟
ـ نه دستت درد نكند،نگفت برای چه می خواهد؟
می خواست مطمئن شود تو با شماره ی آقای شمس به خانه زنگ زدی.مگر او آقای شمس را می شناسد؟كجا همديگر
را ديدند؟
دليل دلخوری شان را فهميدم.هميشه در تمام گرفتاری های من مينو نقش اصلی را به عهده داشت.پاسخ دادم:
ـ يك بار كه مريض شده بودم به عيادتم آمده بود.همين.
از كنجكاوی مينو و شادی كلافه شده بودم.از خدا خواستم زودتر كار ما به سرانجام برسد و خلاص شوم.
آخر وقت وقتی به اتاق پدرام رفتم،گفت:
ـ از مادر و دايی ات اجازه بگير دو روز ديگر خدمت برسيم.
از اينكه اين بار تصميمش جدی ست،خوشحال شدم،از شركت كه بيرون امدم،تا خواستم به طرف ايستگاه اتوبوس
بروم،يكی از پشت سرم گفت:
ـ سلام.
برگشتم و از ديدن چهره ی خندان دايی در پشت فرمان اتومبيلش،خيلی تعجب كردم،به ياد نداشتم هيچ وقت دنبالم آمده باشد.
سريع سوار شدم و گفتم:
ـ سلام دايی جان.چی شده،اتفاقی افتاده؟
ـ چطور مگر؟
ـ همين طوری.آخر سابقه نداشت شما از اين كارها كنيد.
ـ ای شيطان.حالا متلك هم می گويی.از قضا آمدنم بی حكمت نيست.چون دوست ندارن مقدمه چينی كنم،می روم سر اصل مطلب.ببين مهاجان،تو حالا به اندازه كافی بزرگ و عاقل شدی كه بفهمی وقتش شده برای اينده ات تصميم
بگيری.البته خواستگارهای قبلي ات را حق داشتی جواب كنی،ولی اين يكی از هر نظر مورد تاييد من و مادرت است،چون غريبه نيست.
وقتی فهميدم منظورش چيست،مجال ندادم بقيه حرفهايش را بزند.به ميان كلامش دويدم و گفتم:
خواهش می كنم دایی جان اگر ممكن است اين يكی را هم خودتان رد كنيد،چون...
فرصت ادامه را نداد و گفت:
ـ مهاجان،ممكن است و چون و بهانه های ديگر كافی ست.مسعود را كه ديده ای،پسر خوب و لايقی ست و هيچ ايرادی ندارد.
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘زندگی‌ساختنی است،،،،
⚘نه‌ماندنی.
⚘بمان برای‌ساختن
⚘نساز برای‌ماندن
⚘منتطرنباش...
⚘کسی برایت‌گل بیاورد!!!
⚘خاک‌را زیرورو کن...
⚘بذر را بکار،،،،
⚘از آن مراقبت‌کن..
⚘خود صاحب‌گل خواهی‌شد.


┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘زمان‌منتظرنمی‌ماند⚘
⚘امروزمی‌رود ودورمی‌شود⚘
⚘هرروز رابایدزندگی کرد⚘
⚘به‌تمامی...⚘
⚘امروزتون‌پُرازحس‌خوب‌زندگی ⚘


┄•●❥ @mitingg♥️♥️
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
آرامش‌یعنی اینکه
همیشه ته‌دلت مطمئن باشی
که تو سینه‌ی کسی که دوستش‌داری،
یه خونه‌ی گرم داری
..♥️🫀

#بفرست‌براش..❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بجای دوستت دارم بهش بگو:
آشنایی با تو یک اتفاق بود،
دوست شدن با تو یک انتخاب بود،
اما عاشق تو بودن خارج از کنترل من بود.