دومان
169 subscribers
500 photos
67 videos
243 files
3.41K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
بیرون زدم از نیمه‌ی خوابی که تو را برد
سرگشته به دنبال شتابی که تو را برد

سرتاسر این دشت دویدم ولی از من
همواره جلو بود سرابی که تو را برد

صد مرتبه رفتم به سؤالی که بمانی
هربار رسیدم به جوابی که تو را برد

پیداست که ای روح سرآسیمه‌ی پرواز!
بیرون شده از شهر عقابی که تو را برد

ای سیب از این رود فقط بگذر و بگذار
ما چشم بدوزیم به آبی که تو را برد

#رامین_عرب_نژاد

https://telegram.me/nimaasakk
پیشانی‌ام را بوسه زد در خواب هندویی
شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

شاید از آن پس بود که احساس می‌کردم
در سینه ام پر می‌زند شب‌ها پرستویی

شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم
هر روز سیبی سرخ می‌افتاد در جویی

از کودکی دیوانه بودم، مادرم می‌گفت
از شانه‌ام هر روز می‌چیده‌ست شب‌بویی

نام تو را می‌کَند روی میزها هر وقت
در دست آن دیوانه می‌افتاد چاقویی

بیچاره آهویی که صید پنجه‌ی شیری‌ست
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی

اکنون زِ تو با ناامیدی چشم می پوشم
اکنون زِ من با بی‌وفایی دست می‌شویی

آیینه خیلی هم نباید راست‌گو باشد
من مایه‌ی رنج تو هستم، راست می‌گویی

#فاضل_نظری

https://telegram.me/nimaasakk
دومان
Rahim Adnani ...[cactusmusic.ir] – Konar ghariv...[cactusmusic.ir]
برگردان ترانه بختیاری
به زبان
فارسی:


کُنار غریبی هستم که سنگ نصیبِ من است
عمری ست برای خودم می‌گویم و می‌گریم
روی شاخه‌ی زردم بخوان ای کبک
نمی‌دانی از دوری‌ات چه بر من گذشته است
من همتای پاییزم که آرامشم به هم ریخته است
بیا تا پرهایم را به پای تو بریزم
من کارون دردم، چشم‌هایم اشک و خون‌اند
حتی دل تنگم کنارم نمی‌نشیند
دلم مثل اسپند روی آتش می‌رقصد
از درد غریبی می‌سوزد و می‌سازد
دل سرگردانم که دنبال تو افتاده است
بیا تا در آرامش شبِ چشم‌هایت بخوابد
چشم‌هایم از غم تو دو زغالِ گداخته‌اند
دیگر با دلم آتش افروزی نکن
من سوختم، برشته شدم، دلم همچون گرمسیر است
تو چون ییلاقی سرسبزی که دل برایت می‌میرد
تو که آسمان‌ها تکه‌ای از لباست هستند!
لبت چونان باغِ نبات، خوشه‌خوشه‌اند
دل بی خانمان من هنوز مبتلای توست
ستاره‌ی اشک‌هایم گردنبند گردن تواند
نمی‌دانم کیستی!؟ ماهی یا خورشیدی؟
از دوری‌ات سوختم امشب بیا دیگر
چه تلخ‌ است شیرینم! از دوری‌ات بمیرم
من برفم تو آفتاب، بزن تا ذوب شوم!

#فریده_چراغی
پ.ن:
کُنار = درختچه‌ای تیغ‌دار از تیره عنابیان که در نقاط گرمسیری می‌روید، این درخت در ایران درخت سِدر هم نامیده می‌شود

https://telegram.me/nimaasakk
‍ باز آن سمندِ زخم‌خورده بی‌سوار آمد
با شیهه‌ای خونین و چشمی اشک‌بار آمد

سُم‌ضربه‌هایش بر در و دروازه، می‌گویند
کاین ناشکیبا با پیامی مرگ‌بار آمد

بفکن پَرِ سیمرغ در آتش که رَخش این بار
بی‌صاحب از هنگامه‌ی اسفندیار آمد

کاکل پریشان کرده بر پیشانی خونین
با مویه‌های بی‌صدا، آشفته‌وار آمد

چشم‌انتظاران را بگو تا راه بگشایند
کاین بی‌سوار از جاده‌های انتظار آمد

خونِ به خاک‌آغشته‌اش از دیده بزدایند
کاین بی‌قرار از راه‌های پُر‌غبار آمد

عریان و بی‌زین و لگام، اما به دندانش
یک لخته از پیراهنِ خونینِ یار آمد

زین داغ‌داران، کس نمی‌داند که اسبِ دوست
دیگر چه شد کاین گونه زار از کارزار آمد؟

دیگر کدامین آشنا، از پشت خنجر زد؟
دیگر کدامین دوست، با دشمن کنار آمد؟

«عاشق جنون» گو، بشکند این بار سازش را
که‌اسب سیاه «روشن» از ره داغ‌دار آمد

گیسو بِبُــّرد، گو «نگار» از بیخ و بفشاند
بر خاک این صحرا که از خونش نگار آمد

#حسین_منزوی
پ.ن:
روشن = نام اصلی کوراوغلو، قهرمان حماسی آذری‌زبان‌ها
نگار = همسر کوراوغلو
عاشق‌جنون = نوازنده و آوازه‌خوانِ مخصوصِ کوراوغلو

https://telegram.me/nimaasakk
باغ تنت فصاحت باران و مرمر است
زیبایی ات بلاغت دریا و لنگر است

بر دامنت تراشه‌ی گل‌های آتشین
سرخینه‌ی حصار بلورین ساغر است

بر گونه ات طراوت یک صبح روستاست
عطر تنت چو عطر گَوََن، خلسه‌آور است

بر شانه ات موازی هم، بام روشناست
برسینه ات مساوی هم، دو کبوتر است

بر طاق ابروان تو، معماری خداست
آنجا نماز، در همه حالت میسر است

حرف دلم شبیه غزل‌های حافظ است
کز هر زبان که می شنوی نامکرر است

#غلامحسین_عمرانی

https://telegram.me/nimaasakk
سلام! صبحِ قشنگت به خیر! لب‌شکری
سلامتی؟خبری تازه نیست؟خوش‌خبری

چگونه می گذرد روزهای بی منِ تو
مرا که بی تو دقایق نمی شود سپری

دلم برای تو و خنده‌های تو تنگ است
که هی بیاوری و طاقت مرا ببری

چنانچه لطف تو جویای حال ما باشد
خوشم همین که به یاد من است این‌قَدَری

خلاصه این که نه راضی به زحمتم اما
از این حوالی اگر گاه رد شدی گذری

دو شاخه دست به سر مانده از تمام تنی
دو حلقه چشم به در مانده از تمام سری

نمانده چیزی از آن دلبری که می دیدی
که هر چه مانده فقط حسرت است و دربدری

نوشته در ته فنجان که می‌خورم با هم
کنارِ حسرتِ تلخِ تو قهوه ی قجری

گرفت پیر سمرقند، تلخ حسرت را
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری

دوباره فال گرفتم نه قهوه، با حافظ
طفیل هستی عشقند آدمی و پری

#حسن_دلبری

https://telegram.me/nimaasakk
یادش به خیر آن‌ روزهای خوب، آیینه لبریزِ تبسم بود
بر شانه‌های دخترانِ ده، صد بافه عشق و درد و هیزم بود

وقتی صدای خش خش باران، در کوچه‌های قریه می‌پیچید!
صدها حکایت از تب رویش، تکرارِ رقصِ داس و گندم بود

وقتی حضور گله‌ها هر روز، می‌ریخت در من شورِ دیرین را
وقتی صدای هی‌هیِ چوپان، در های‌وهوی بره‌ها گم بود!

پای تنوری از غم و غربت، دستان مادر بوی آتش داشت
در امتدادِ ظهرِ آبادی، تا بود بوی نانِ گندم بود

من یادگارِ دردِ این ایلم، زخمی که بر هر شانه‌ای مانده‌ست
من واژه‌ای از شعرِ بارانم، نامی که روزی شعر مردم بود!

اینک منم با خاطراتی گنگ، مردی که باور کرد غربت را
آوار غربت از کجا آمد؟ فصل شکستن فصل چندم بود؟

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
انگار دنیا هم نمی گردد امشب به کامِ جنگلِ سرسبز
توفان بنا دارد بگیرد از، دِه انتقامِ جنگلِ سرسبز

پر کرده مِه چشمان دریا را، کوه از حضورِ ابر لبریز است
در هاله‌ی ابهام پنهان است، امشب تمامِ جنگلِ سرسبز

این صاعقه از ریشه سوزانده، هرچه نهال است و کهن‌سال است
حالا تبر سهمِ کمی دارد، در قتل‌عامِ جنگلِ سرسبز

یک کلبه دارد تلخ می‌سوزد، سرشاخه‌های سبز می‌لرزند
پر می‌شود از دود و از آتش، امشب مشامِ جنگلِ سرسبز

هر شاخه‌ای یک مشعلِ سرخ است، در پنجه‌های پُرتوانِ مرگ
وقتی به دستِ باد می‌رقصد، امشب به بامِ جنگلِ سرسبز

دودی که در دامانِ این دشت است، آهی عجیب از جنسِ نفرین است
با سازِ بادِ هزره می‌رقصد، امشب پیامِ جنگلِ سرسبز

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
کز می‌کنم هر شب در آغوشِ خودم بی‌تو
می‌ترسم از شب‌های خاموشِ خودم بی‌تو

مانند تاکی که ندارد تکیه گاه، از بغض
سر می‌گذارم بر سرِ دوشِ خودم بی‌تو

مثلِ همین آیینه‌های گیجِ سرگردان
لبریزم از تصویرِ مدهوشِ خودم بی‌تو

جا می‌گذارم گاه خود را در خیابان‌ها
یا می‌شوم گاهی فراموشِ خودم بی‌تو

هر شب کنار این‌همه آوارِ تنهایی
گم می‌شوم در حجم تن‌پوشِ خودم بی‌تو

از تلخ و شیرین و جنون و بغض لبریزم
هم نیشم و هم زخم و هم نوشِ خودم بی‌تو

گاهی شبیه رعشه‌ای‌ها می‌گریزم از
آوازهای مانده در گوشِ خودم بی‌تو

یک‌روز دیدی از هجومِ این‌همه هذیان
آتش زدم در جانِ خاموشِ خود و بی‌تو...

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk
ترسم ز فرطِ شعبده، چندان خرت کنند 
تا داستانِ عشقِ وطن، باورت کنند 

من رفتم از چنین ره و دیدم سزایِ خویش
بس کن تو، ورنه خاکِ وطن بر سرت کنند 

گیرم ز دستِ چون تو نخیزد خیانتی 
خدمت مکن که رنجه به صد کیفرت کنند 

گر وا کند حصارِ قزل‌قلعه لب به گفت 
گوید چه پیشِ چشمِ تو، با همسرت کنند 

 بر زنده‌باد گفتنِ این خلقِ خوش‌گریز
 دل بر مَنِه، که یکتنه در سنگرت کنند 

 پتک اوفتاده در کفِ ضحاک و این گروه 
 خواهان، که باز کاوه‌ی آهنگرت کنند!

 ایران، همیشه دوزخِ اربابِ غیرت است 
 آتش مَنِه به سینه، که خاکسترت کنند
 
چون گوژ گشت آینه، تصویر، بر خطاست 
تاریخ نیست این که مدام از برت کنند 

زنجیرِ عدلِ خسرو و آن خر که شِکوه کرد 
آورده اند، تا به حقیقت خرت کنند 

زآن پادشه، به خونِ کسان تشنه‌تر نبود 
لیک این به کس مگو، که زِ خس کمترت کنند 

نِخوت فروشِ تختِ جم، ای بی هنر! مباش
تا خود علاجِ فقرِ جنون‌پرورت کنند 

فخرت بُوَد به کورش و دستت چو اردشیر 
دائم دراز، تا کمکی دیگرت کنند 

لاف از قضیبِ عاریه کم زن، که وقتِ کار 
شرم آید ار به حجله‌ی بخت اندرت کنند!

 در آن وطن، که قدرتِ بیگانه حاکم است 
 رو خارِ ره مشو، که چو گل پرپرت کنند 

عیار باش و دزد و زمین خوار و زن به‌مزد 
تا برتر از سپهبد و سرلشکرت کنند 

 تلقینِ قولِ سعدیِ فرزانه حیلتی‌ست 
 تا جاودانه، بسته ی آن ششدرت کنند
 
نابرده رنج، گنج میسر شود، عزیز!
رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند 

بازارِ غارت است، تو نیز ای پسر! مخسب 
گویی بزن، که فارغ ازین چنبرت کنند 

 ور زآنکه خود غرورِ تو بر فضل و دانش است 
 حاشا که اعتنا به چنین گوهرت کنند 

من، آزموده ام رهِ تقوی، به رنجِ عمر 
زین راهِ کج مرو، که سیه‌اخترت کنند 

رو، قهرمانِ وزنه شو، اَر کامت آرزوست 
تا خارِ چشمِ مردمِ دانشورت کنند 

القصه، ای رفیقِ سیه‌بختِ ساده لوح 
راهی بزن، که سجده به سیم و زرت کنند 

مامِ وطن، به دامنِ بیگانه خفته مست 
دل بدگمان مکن، که چه با مادرت کنند!

#فریدون_توللی
پ.ن: قضیب=شاخه درخت/در اینجا معنایی کنایی دارد!

https://telegram.me/nimaasakk
نعش نحیف کارگرانت را
از لای چرخ‌دنده بکش بیرون
نقاشیِ دهانِ پر از خون را
از لابه‌لای خنده بکش بیرون
یا پاک کن تمام قفس‌ها را
یا چند تا پرنده بکش بیرون

این کارخانه با موتورش قهر است
زورش فشار دکمه‌ی خاموشی‌ست
در کار و بار ساختن کابوس
با قرص خواب و مایع بیهوشی‌ست
صبح و صدای زنگ ته مغزت
اخم رئیس، آن طرف گوشی‌ست

من دستگاه زنده‌ی تولیدم
یک عمر، جیب پیرهنم سوراخ
از سقف می‌چکد شبِ بارانی
شب توی خواب‌های زنم سوراخ
امیدوار آمدنِ صبحیم
خورشید کوچک وطنم سوراخ

با عکس‌های مسخره‌ی خورشید
تاریک کرده‌اند جهانت را
فریاد می‌کشی وسط هِق‌هِق
هر چند بسته‌اند دهانت را
بر دوش می‌کشی همه‌ی تاریخ
نعش نحیف کارگرانت را

 #فاطمه_اختصاری

https://telegram.me/nimaasakk
دوباره صاعقه شیپور می‌زند ملوان
به ماسه وصله‌ی ناجور می‌زند ملوان!

کجای نقشه نشستی که دزد دریایی
به روی مرز تو هاشور می‌زند ملوان!

کجای اسکله خوابیده‌ای که اُختاپوس
عروس ناز تو را تور می‌زند ملوان!

پرنده رفت و نپرسیدی از تفنگ دولول
که تیر را به چه منظور می‌زند ملوان!

ببین غروب از آن دورهای غرقِ غبار
به آبِ پاکِ تو کافور می‌زند ملوان!

خلیج را که دریدند کوسه‌های سفید
دلم برای خزر شور می‌زند ملوان!

تو خواب رفته‌ای و در سکوت لنگرگاه
دوباره صاعقه شیپور می‌زند ملوان!

#سجاد_حیدری

https://telegram.me/nimaasakk
آن شب که در تلاطم توفان قدم زدی
کل معادلات جهان را به هم زدی

در باد، گُر گرفتی و در شعله، گُل شدی
با گُل به چشم خاردلان خاک و خُل شدی

ایران من! عروسِ پری‌زادِ قصه‌ها!
رٶیای تیرخورده‌ی صیادِ قصه‌ها!

اسبِ نجیبِ تَک‌زده در سنگلاخِ قرن!
طفلِ چموشِِ چک‌زده بر گوشِ شاخِ قرن!

هان‌ای پلنگ سرکش و مغرور بیشه زار‌!
افسون‌گرِ همیشگیِ صحنه‌ی شکار!

ای پایِ سنگ‌خورده‌ی آیینِ سنگسار!
ای رویِ چنگ‌خورده‌ی شاهینِ روزگار!

جغرافیای زخمیِ ناعهدنامه‌ها!
تاریخِ سرشکسته‌ی تاج و عمامه ها!

هان ای پلنگ زخمیِ زیبا و باوقار!
فرمانروای بی برو برگرد کوهسار!

دور از نگاه توست اگر از سرِ شکوه
پرچم نهاد ماه شبی روی دوش کوه

اینک چه می‌کنی به غرور شکسته‌ات؟
با قلب پاره‌پاره و زخم نبسته‌ات

این خائنان که خنجرت از پشت می‌زنند
شیری که خفته بر دُمش انگشت می‌زنند

بر چهره‌ات غبارِ خیانت نشانده‌اند
تا پرتگاه مرگ، تنت را کشانده‌اند

این نابرادر است که بازوی دشمن است
رستم به چاه هم که بیفتد تهمتن است

در تَرکِش‌اَت به جاست اگر ناوکی هنوز
این دشمنانِ دوست‌نما را به هم بدوز

از سورنا و آریو برزن حکایتی
از هفت خان گُردِ تهمتن حکایتی

آرش که با کمانِ دلش تیر می‌کشد
نادر که بر اَفاغنه شمشیر می‌کشد

از کاوه از خروش فریدون که بی‌دریغ
ضحاک را از اسبِ ستم زیر می‌کشد

در قابِ بیستون که چگونه دروغ را
جانانه داریوش به زنجیر می‌کشد

از همتِ بلندِ شهیدی که وقت مرگ
فریاد فاتحانه‌ی تکبیر می‌کشد

مردی که زیرکانه الفبای فتح را
با خون خود به رشته‌ی تحریر می‌کشد

در خونِ پاکِ خویش شجاعانه عشق را
زیبا و جان‌گداز به تصویر می‌کشد

مرد وطن کسی‌ست که هنگام اقتضا
بی‌باک لقمه از دهن شیر می‌کشد

سالار این سپاه که بهرام می‌شود
یک روزه چین و تُرک به تسخیر می‌کشد

وقتی پِلان آخرِ خوارزمشاه را
سلطان جلال، تیره و دلگیر می‌کشد

باور کنید جان جهان می‌رسد به لب
باور کنید قلب فلک تیر می‌کشد

اکنون که حسِ تلخِ خطر دست داده است
این گوشِ جانِ ماست که آژیر می‌کشد

ای شهر من! طراوت دیرینه‌ات چه شد؟
زیبای من! وقار و طمٲنینه‌ات چه شد؟

دیگر پرنده روی درختت غزل نگفت
زنبور روی شانه‌ی باغت عسل نگفت

خشکید خنده کنج لب کوچه‌ی بهار
افسرد شاخ و برگ درختان بولوار

این پاک‌بانِ پیر دلش را بهار نیست
این گونه‌ رسمِ شاکله‌ی روزگار نیست

پژمرده است غنچه‌ی گل‌های باغِ تو
در مشتِ دختری که کنارِ چراغِ تو

نفرت زبانه می‌کشد از چشمِ خسته‌اش
از حرمتِ زنانه‌ی در هم شکسته‌اش

دشنامِ آبدارِ به دولت حواله است
مردی که تا کمر توی سطل زباله است

بی‌حرمتی‌به‌ساحتِ‌خوبان‌قشنگ‌نیست
باور کنید پاسخِ آیینه سنگ نیست


ما جمع می‌شویم سپس ساده می‌شویم
وقتی برای حل شدن آماده می‌شویم

#رضا_قربانی
پ.ن: بیت بولد شده از شاعر معاصر محمد سلمانی است.

https://telegram.me/nimaasakk
مثل رودِ سر به راهی سمتِ دریا جاری‌ام
خفته صدها موج در هر لحظه‌ی بیداری‌ام

هیچ‌گاه این‌قدر توفانی نبوده چشمِ من
داری از چشمِ کدامین آسمان می‌باری‌ام!؟

من امان می‌خواستم، بار امانت نیستم
تا که بر دوشِ زمین و آسمان بگذاری‌ام

مثل ابری که نمی‌بارد بجز نفرین به خاک
رعد و برق است آخرین محصولِ ناهنجاری‌ام

شاید آن‌قدری که می‌گویند سهل و ساده نیست
کشفِ بغضی که گره خورده زِ سهل‌انگاری‌ام

من همان موجم که می‌آشفت اقیانوس را
لُنگ می‌انداخت دریا، گاهِ میدان‌داری ام!

اینک اما ناگزیر از شیبِ تندِ درّه‌ها
مثل رودِ سربه‌راهی سمتِ دریا جاری‌ام

#امین_شیرزادی

https://telegram.me/nimaasakk