ترسم ز فرطِ شعبده، چندان خرت کنند
تا داستانِ عشقِ وطن، باورت کنند
من رفتم از چنین ره و دیدم سزایِ خویش
بس کن تو، ورنه خاکِ وطن بر سرت کنند
گیرم ز دستِ چون تو نخیزد خیانتی
خدمت مکن که رنجه به صد کیفرت کنند
گر وا کند حصارِ قزلقلعه لب به گفت
گوید چه پیشِ چشمِ تو، با همسرت کنند
بر زندهباد گفتنِ این خلقِ خوشگریز
دل بر مَنِه، که یکتنه در سنگرت کنند
پتک اوفتاده در کفِ ضحاک و این گروه
خواهان، که باز کاوهی آهنگرت کنند!
ایران، همیشه دوزخِ اربابِ غیرت است
آتش مَنِه به سینه، که خاکسترت کنند
چون گوژ گشت آینه، تصویر، بر خطاست
تاریخ نیست این که مدام از برت کنند
زنجیرِ عدلِ خسرو و آن خر که شِکوه کرد
آورده اند، تا به حقیقت خرت کنند
زآن پادشه، به خونِ کسان تشنهتر نبود
لیک این به کس مگو، که زِ خس کمترت کنند
نِخوت فروشِ تختِ جم، ای بی هنر! مباش
تا خود علاجِ فقرِ جنونپرورت کنند
فخرت بُوَد به کورش و دستت چو اردشیر
دائم دراز، تا کمکی دیگرت کنند
لاف از قضیبِ عاریه کم زن، که وقتِ کار
شرم آید ار به حجلهی بخت اندرت کنند!
در آن وطن، که قدرتِ بیگانه حاکم است
رو خارِ ره مشو، که چو گل پرپرت کنند
عیار باش و دزد و زمین خوار و زن بهمزد
تا برتر از سپهبد و سرلشکرت کنند
تلقینِ قولِ سعدیِ فرزانه حیلتیست
تا جاودانه، بسته ی آن ششدرت کنند
نابرده رنج، گنج میسر شود، عزیز!
رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند
بازارِ غارت است، تو نیز ای پسر! مخسب
گویی بزن، که فارغ ازین چنبرت کنند
ور زآنکه خود غرورِ تو بر فضل و دانش است
حاشا که اعتنا به چنین گوهرت کنند
من، آزموده ام رهِ تقوی، به رنجِ عمر
زین راهِ کج مرو، که سیهاخترت کنند
رو، قهرمانِ وزنه شو، اَر کامت آرزوست
تا خارِ چشمِ مردمِ دانشورت کنند
القصه، ای رفیقِ سیهبختِ ساده لوح
راهی بزن، که سجده به سیم و زرت کنند
مامِ وطن، به دامنِ بیگانه خفته مست
دل بدگمان مکن، که چه با مادرت کنند!
#فریدون_توللی
پ.ن: قضیب=شاخه درخت/در اینجا معنایی کنایی دارد!
https://telegram.me/nimaasakk
تا داستانِ عشقِ وطن، باورت کنند
من رفتم از چنین ره و دیدم سزایِ خویش
بس کن تو، ورنه خاکِ وطن بر سرت کنند
گیرم ز دستِ چون تو نخیزد خیانتی
خدمت مکن که رنجه به صد کیفرت کنند
گر وا کند حصارِ قزلقلعه لب به گفت
گوید چه پیشِ چشمِ تو، با همسرت کنند
بر زندهباد گفتنِ این خلقِ خوشگریز
دل بر مَنِه، که یکتنه در سنگرت کنند
پتک اوفتاده در کفِ ضحاک و این گروه
خواهان، که باز کاوهی آهنگرت کنند!
ایران، همیشه دوزخِ اربابِ غیرت است
آتش مَنِه به سینه، که خاکسترت کنند
چون گوژ گشت آینه، تصویر، بر خطاست
تاریخ نیست این که مدام از برت کنند
زنجیرِ عدلِ خسرو و آن خر که شِکوه کرد
آورده اند، تا به حقیقت خرت کنند
زآن پادشه، به خونِ کسان تشنهتر نبود
لیک این به کس مگو، که زِ خس کمترت کنند
نِخوت فروشِ تختِ جم، ای بی هنر! مباش
تا خود علاجِ فقرِ جنونپرورت کنند
فخرت بُوَد به کورش و دستت چو اردشیر
دائم دراز، تا کمکی دیگرت کنند
لاف از قضیبِ عاریه کم زن، که وقتِ کار
شرم آید ار به حجلهی بخت اندرت کنند!
در آن وطن، که قدرتِ بیگانه حاکم است
رو خارِ ره مشو، که چو گل پرپرت کنند
عیار باش و دزد و زمین خوار و زن بهمزد
تا برتر از سپهبد و سرلشکرت کنند
تلقینِ قولِ سعدیِ فرزانه حیلتیست
تا جاودانه، بسته ی آن ششدرت کنند
نابرده رنج، گنج میسر شود، عزیز!
رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند
بازارِ غارت است، تو نیز ای پسر! مخسب
گویی بزن، که فارغ ازین چنبرت کنند
ور زآنکه خود غرورِ تو بر فضل و دانش است
حاشا که اعتنا به چنین گوهرت کنند
من، آزموده ام رهِ تقوی، به رنجِ عمر
زین راهِ کج مرو، که سیهاخترت کنند
رو، قهرمانِ وزنه شو، اَر کامت آرزوست
تا خارِ چشمِ مردمِ دانشورت کنند
القصه، ای رفیقِ سیهبختِ ساده لوح
راهی بزن، که سجده به سیم و زرت کنند
مامِ وطن، به دامنِ بیگانه خفته مست
دل بدگمان مکن، که چه با مادرت کنند!
#فریدون_توللی
پ.ن: قضیب=شاخه درخت/در اینجا معنایی کنایی دارد!
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نعش نحیف کارگرانت را
از لای چرخدنده بکش بیرون
نقاشیِ دهانِ پر از خون را
از لابهلای خنده بکش بیرون
یا پاک کن تمام قفسها را
یا چند تا پرنده بکش بیرون
این کارخانه با موتورش قهر است
زورش فشار دکمهی خاموشیست
در کار و بار ساختن کابوس
با قرص خواب و مایع بیهوشیست
صبح و صدای زنگ ته مغزت
اخم رئیس، آن طرف گوشیست
من دستگاه زندهی تولیدم
یک عمر، جیب پیرهنم سوراخ
از سقف میچکد شبِ بارانی
شب توی خوابهای زنم سوراخ
امیدوار آمدنِ صبحیم
خورشید کوچک وطنم سوراخ
با عکسهای مسخرهی خورشید
تاریک کردهاند جهانت را
فریاد میکشی وسط هِقهِق
هر چند بستهاند دهانت را
بر دوش میکشی همهی تاریخ
نعش نحیف کارگرانت را
#فاطمه_اختصاری
https://telegram.me/nimaasakk
از لای چرخدنده بکش بیرون
نقاشیِ دهانِ پر از خون را
از لابهلای خنده بکش بیرون
یا پاک کن تمام قفسها را
یا چند تا پرنده بکش بیرون
این کارخانه با موتورش قهر است
زورش فشار دکمهی خاموشیست
در کار و بار ساختن کابوس
با قرص خواب و مایع بیهوشیست
صبح و صدای زنگ ته مغزت
اخم رئیس، آن طرف گوشیست
من دستگاه زندهی تولیدم
یک عمر، جیب پیرهنم سوراخ
از سقف میچکد شبِ بارانی
شب توی خوابهای زنم سوراخ
امیدوار آمدنِ صبحیم
خورشید کوچک وطنم سوراخ
با عکسهای مسخرهی خورشید
تاریک کردهاند جهانت را
فریاد میکشی وسط هِقهِق
هر چند بستهاند دهانت را
بر دوش میکشی همهی تاریخ
نعش نحیف کارگرانت را
#فاطمه_اختصاری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دوباره صاعقه شیپور میزند ملوان
به ماسه وصلهی ناجور میزند ملوان!
کجای نقشه نشستی که دزد دریایی
به روی مرز تو هاشور میزند ملوان!
کجای اسکله خوابیدهای که اُختاپوس
عروس ناز تو را تور میزند ملوان!
پرنده رفت و نپرسیدی از تفنگ دولول
که تیر را به چه منظور میزند ملوان!
ببین غروب از آن دورهای غرقِ غبار
به آبِ پاکِ تو کافور میزند ملوان!
خلیج را که دریدند کوسههای سفید
دلم برای خزر شور میزند ملوان!
تو خواب رفتهای و در سکوت لنگرگاه
دوباره صاعقه شیپور میزند ملوان!
#سجاد_حیدری
https://telegram.me/nimaasakk
به ماسه وصلهی ناجور میزند ملوان!
کجای نقشه نشستی که دزد دریایی
به روی مرز تو هاشور میزند ملوان!
کجای اسکله خوابیدهای که اُختاپوس
عروس ناز تو را تور میزند ملوان!
پرنده رفت و نپرسیدی از تفنگ دولول
که تیر را به چه منظور میزند ملوان!
ببین غروب از آن دورهای غرقِ غبار
به آبِ پاکِ تو کافور میزند ملوان!
خلیج را که دریدند کوسههای سفید
دلم برای خزر شور میزند ملوان!
تو خواب رفتهای و در سکوت لنگرگاه
دوباره صاعقه شیپور میزند ملوان!
#سجاد_حیدری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
آن شب که در تلاطم توفان قدم زدی
کل معادلات جهان را به هم زدی
در باد، گُر گرفتی و در شعله، گُل شدی
با گُل به چشم خاردلان خاک و خُل شدی
ایران من! عروسِ پریزادِ قصهها!
رٶیای تیرخوردهی صیادِ قصهها!
اسبِ نجیبِ تَکزده در سنگلاخِ قرن!
طفلِ چموشِِ چکزده بر گوشِ شاخِ قرن!
هانای پلنگ سرکش و مغرور بیشه زار!
افسونگرِ همیشگیِ صحنهی شکار!
ای پایِ سنگخوردهی آیینِ سنگسار!
ای رویِ چنگخوردهی شاهینِ روزگار!
جغرافیای زخمیِ ناعهدنامهها!
تاریخِ سرشکستهی تاج و عمامه ها!
هان ای پلنگ زخمیِ زیبا و باوقار!
فرمانروای بی برو برگرد کوهسار!
دور از نگاه توست اگر از سرِ شکوه
پرچم نهاد ماه شبی روی دوش کوه
اینک چه میکنی به غرور شکستهات؟
با قلب پارهپاره و زخم نبستهات
این خائنان که خنجرت از پشت میزنند
شیری که خفته بر دُمش انگشت میزنند
بر چهرهات غبارِ خیانت نشاندهاند
تا پرتگاه مرگ، تنت را کشاندهاند
این نابرادر است که بازوی دشمن است
رستم به چاه هم که بیفتد تهمتن است
در تَرکِشاَت به جاست اگر ناوکی هنوز
این دشمنانِ دوستنما را به هم بدوز
از سورنا و آریو برزن حکایتی
از هفت خان گُردِ تهمتن حکایتی
آرش که با کمانِ دلش تیر میکشد
نادر که بر اَفاغنه شمشیر میکشد
از کاوه از خروش فریدون که بیدریغ
ضحاک را از اسبِ ستم زیر میکشد
در قابِ بیستون که چگونه دروغ را
جانانه داریوش به زنجیر میکشد
از همتِ بلندِ شهیدی که وقت مرگ
فریاد فاتحانهی تکبیر میکشد
مردی که زیرکانه الفبای فتح را
با خون خود به رشتهی تحریر میکشد
در خونِ پاکِ خویش شجاعانه عشق را
زیبا و جانگداز به تصویر میکشد
مرد وطن کسیست که هنگام اقتضا
بیباک لقمه از دهن شیر میکشد
سالار این سپاه که بهرام میشود
یک روزه چین و تُرک به تسخیر میکشد
وقتی پِلان آخرِ خوارزمشاه را
سلطان جلال، تیره و دلگیر میکشد
باور کنید جان جهان میرسد به لب
باور کنید قلب فلک تیر میکشد
اکنون که حسِ تلخِ خطر دست داده است
این گوشِ جانِ ماست که آژیر میکشد
ای شهر من! طراوت دیرینهات چه شد؟
زیبای من! وقار و طمٲنینهات چه شد؟
دیگر پرنده روی درختت غزل نگفت
زنبور روی شانهی باغت عسل نگفت
خشکید خنده کنج لب کوچهی بهار
افسرد شاخ و برگ درختان بولوار
این پاکبانِ پیر دلش را بهار نیست
این گونه رسمِ شاکلهی روزگار نیست
پژمرده است غنچهی گلهای باغِ تو
در مشتِ دختری که کنارِ چراغِ تو
نفرت زبانه میکشد از چشمِ خستهاش
از حرمتِ زنانهی در هم شکستهاش
دشنامِ آبدارِ به دولت حواله است
مردی که تا کمر توی سطل زباله است
بیحرمتیبهساحتِخوبانقشنگنیست
باور کنید پاسخِ آیینه سنگ نیست
ما جمع میشویم سپس ساده میشویم
وقتی برای حل شدن آماده میشویم
#رضا_قربانی
پ.ن: بیت بولد شده از شاعر معاصر محمد سلمانی است.
https://telegram.me/nimaasakk
کل معادلات جهان را به هم زدی
در باد، گُر گرفتی و در شعله، گُل شدی
با گُل به چشم خاردلان خاک و خُل شدی
ایران من! عروسِ پریزادِ قصهها!
رٶیای تیرخوردهی صیادِ قصهها!
اسبِ نجیبِ تَکزده در سنگلاخِ قرن!
طفلِ چموشِِ چکزده بر گوشِ شاخِ قرن!
هانای پلنگ سرکش و مغرور بیشه زار!
افسونگرِ همیشگیِ صحنهی شکار!
ای پایِ سنگخوردهی آیینِ سنگسار!
ای رویِ چنگخوردهی شاهینِ روزگار!
جغرافیای زخمیِ ناعهدنامهها!
تاریخِ سرشکستهی تاج و عمامه ها!
هان ای پلنگ زخمیِ زیبا و باوقار!
فرمانروای بی برو برگرد کوهسار!
دور از نگاه توست اگر از سرِ شکوه
پرچم نهاد ماه شبی روی دوش کوه
اینک چه میکنی به غرور شکستهات؟
با قلب پارهپاره و زخم نبستهات
این خائنان که خنجرت از پشت میزنند
شیری که خفته بر دُمش انگشت میزنند
بر چهرهات غبارِ خیانت نشاندهاند
تا پرتگاه مرگ، تنت را کشاندهاند
این نابرادر است که بازوی دشمن است
رستم به چاه هم که بیفتد تهمتن است
در تَرکِشاَت به جاست اگر ناوکی هنوز
این دشمنانِ دوستنما را به هم بدوز
از سورنا و آریو برزن حکایتی
از هفت خان گُردِ تهمتن حکایتی
آرش که با کمانِ دلش تیر میکشد
نادر که بر اَفاغنه شمشیر میکشد
از کاوه از خروش فریدون که بیدریغ
ضحاک را از اسبِ ستم زیر میکشد
در قابِ بیستون که چگونه دروغ را
جانانه داریوش به زنجیر میکشد
از همتِ بلندِ شهیدی که وقت مرگ
فریاد فاتحانهی تکبیر میکشد
مردی که زیرکانه الفبای فتح را
با خون خود به رشتهی تحریر میکشد
در خونِ پاکِ خویش شجاعانه عشق را
زیبا و جانگداز به تصویر میکشد
مرد وطن کسیست که هنگام اقتضا
بیباک لقمه از دهن شیر میکشد
سالار این سپاه که بهرام میشود
یک روزه چین و تُرک به تسخیر میکشد
وقتی پِلان آخرِ خوارزمشاه را
سلطان جلال، تیره و دلگیر میکشد
باور کنید جان جهان میرسد به لب
باور کنید قلب فلک تیر میکشد
اکنون که حسِ تلخِ خطر دست داده است
این گوشِ جانِ ماست که آژیر میکشد
ای شهر من! طراوت دیرینهات چه شد؟
زیبای من! وقار و طمٲنینهات چه شد؟
دیگر پرنده روی درختت غزل نگفت
زنبور روی شانهی باغت عسل نگفت
خشکید خنده کنج لب کوچهی بهار
افسرد شاخ و برگ درختان بولوار
این پاکبانِ پیر دلش را بهار نیست
این گونه رسمِ شاکلهی روزگار نیست
پژمرده است غنچهی گلهای باغِ تو
در مشتِ دختری که کنارِ چراغِ تو
نفرت زبانه میکشد از چشمِ خستهاش
از حرمتِ زنانهی در هم شکستهاش
دشنامِ آبدارِ به دولت حواله است
مردی که تا کمر توی سطل زباله است
بیحرمتیبهساحتِخوبانقشنگنیست
باور کنید پاسخِ آیینه سنگ نیست
ما جمع میشویم سپس ساده میشویم
وقتی برای حل شدن آماده میشویم
#رضا_قربانی
پ.ن: بیت بولد شده از شاعر معاصر محمد سلمانی است.
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
مثل رودِ سر به راهی سمتِ دریا جاریام
خفته صدها موج در هر لحظهی بیداریام
هیچگاه اینقدر توفانی نبوده چشمِ من
داری از چشمِ کدامین آسمان میباریام!؟
من امان میخواستم، بار امانت نیستم
تا که بر دوشِ زمین و آسمان بگذاریام
مثل ابری که نمیبارد بجز نفرین به خاک
رعد و برق است آخرین محصولِ ناهنجاریام
شاید آنقدری که میگویند سهل و ساده نیست
کشفِ بغضی که گره خورده زِ سهلانگاریام
من همان موجم که میآشفت اقیانوس را
لُنگ میانداخت دریا، گاهِ میدانداری ام!
اینک اما ناگزیر از شیبِ تندِ درّهها
مثل رودِ سربهراهی سمتِ دریا جاریام
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
خفته صدها موج در هر لحظهی بیداریام
هیچگاه اینقدر توفانی نبوده چشمِ من
داری از چشمِ کدامین آسمان میباریام!؟
من امان میخواستم، بار امانت نیستم
تا که بر دوشِ زمین و آسمان بگذاریام
مثل ابری که نمیبارد بجز نفرین به خاک
رعد و برق است آخرین محصولِ ناهنجاریام
شاید آنقدری که میگویند سهل و ساده نیست
کشفِ بغضی که گره خورده زِ سهلانگاریام
من همان موجم که میآشفت اقیانوس را
لُنگ میانداخت دریا، گاهِ میدانداری ام!
اینک اما ناگزیر از شیبِ تندِ درّهها
مثل رودِ سربهراهی سمتِ دریا جاریام
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
رودِ تو از ده ما رد شد و راهی شد و رفت
دهِ ما بعدِ تو درگیر تباهی شد و رفت
هرشبِ دهکده پر بود، پر از جلوهی ماه
ماه افتاد به تور تو و ماهی شد و رفت
بعد تو هیچکسی هم_نفسِ نور نشد
بی تو ایام همه، رنگ سیاهی شد و رفت
گفته بودند پس از پیرهنش میآید
یوسفم خاطره شد، کفتر چاهی شد و رفت
یوسفم بازنگشت آینهی یونس شد
این یکی چاهی و آن طعمهی ماهی شد و رفت
اینچنین بود که بعدِ تو تمام دهِ ما
غرقِ گردابترین خشمِ الهی شد و رفت
شک ندارم دل تو میل به برگشتن داشت
گرچه درگیر بخواهیونخواهی شد و رفت
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
دهِ ما بعدِ تو درگیر تباهی شد و رفت
هرشبِ دهکده پر بود، پر از جلوهی ماه
ماه افتاد به تور تو و ماهی شد و رفت
بعد تو هیچکسی هم_نفسِ نور نشد
بی تو ایام همه، رنگ سیاهی شد و رفت
گفته بودند پس از پیرهنش میآید
یوسفم خاطره شد، کفتر چاهی شد و رفت
یوسفم بازنگشت آینهی یونس شد
این یکی چاهی و آن طعمهی ماهی شد و رفت
اینچنین بود که بعدِ تو تمام دهِ ما
غرقِ گردابترین خشمِ الهی شد و رفت
شک ندارم دل تو میل به برگشتن داشت
گرچه درگیر بخواهیونخواهی شد و رفت
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
بدجور به هـــــم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم میترسم
ما گاو نداریــــــم ولـــــی زاییده
-----------------
بر خوان خدا که سهم شیخ و شاه است
نانیست که اندازهی قرص ماه است
سنگک نه که روی سفرهمان سنگ گذاشت
دستـی کـــه همیشهی خــدا کـوتـــاه است
-----------------
طفلک پســــــرم باز مجابش کردم
بیشام به زورِ قصّه خوابش کردم
ناگاه کبوتری به خوابش آمد
ناچار گرفتم و کبابش کردم
-----------------
مانند همیشه چشمهایــم به در است
بر سفرهی ما جگر نه، خونجگر است
تهماندهی سفرهی شما را آورد
آری پدرم مورچهی کارگر است
#جلیل_صفربیگی
https://telegram.me/nimaasakk
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم میترسم
ما گاو نداریــــــم ولـــــی زاییده
-----------------
بر خوان خدا که سهم شیخ و شاه است
نانیست که اندازهی قرص ماه است
سنگک نه که روی سفرهمان سنگ گذاشت
دستـی کـــه همیشهی خــدا کـوتـــاه است
-----------------
طفلک پســــــرم باز مجابش کردم
بیشام به زورِ قصّه خوابش کردم
ناگاه کبوتری به خوابش آمد
ناچار گرفتم و کبابش کردم
-----------------
مانند همیشه چشمهایــم به در است
بر سفرهی ما جگر نه، خونجگر است
تهماندهی سفرهی شما را آورد
آری پدرم مورچهی کارگر است
#جلیل_صفربیگی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
تو نیستی، به جنگل و به جاده اعتماد نیست
به پُل که با عطش دهان گشاده اعتماد نیست
به دستهای مانده در خیالِ دستهای تو
به این دو پای خستهی پیاده اعتماد نیست
تو نیستی، پُر از هراس سایههای جنگلم
به این درختهای بیاراده اعتماد نیست
بدون تو تمام زندهها شبیه مُردهاند
به این جنازههای ایستاده اعتماد نیست
کویر از دو چشم من گرفته سوی و بعد از این
به این نگاه از نفس فتاده اعتماد نیست
به ماهتاب، آن چراغ روشنِ شبانِ تار
که پلکِ خستگی به هم نهاده اعتماد نیست
زمینی ام، ولی همیشه گفتهام: همیشه به
کسی که دل به آسمان نداده اعتماد نیست
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
به پُل که با عطش دهان گشاده اعتماد نیست
به دستهای مانده در خیالِ دستهای تو
به این دو پای خستهی پیاده اعتماد نیست
تو نیستی، پُر از هراس سایههای جنگلم
به این درختهای بیاراده اعتماد نیست
بدون تو تمام زندهها شبیه مُردهاند
به این جنازههای ایستاده اعتماد نیست
کویر از دو چشم من گرفته سوی و بعد از این
به این نگاه از نفس فتاده اعتماد نیست
به ماهتاب، آن چراغ روشنِ شبانِ تار
که پلکِ خستگی به هم نهاده اعتماد نیست
زمینی ام، ولی همیشه گفتهام: همیشه به
کسی که دل به آسمان نداده اعتماد نیست
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
میبینمت که چشم به پرچین نشستهای
از صخرهای نیامده پایین، نشستهای
منظومهای ستارهی پرپر به پشت ابر
چشمی به هفت خوشهی پروین نشستهای
هم پای ایل آمدهای سوی دهکده
یا با شکار کبک به خُرجین نشستهای
پیچیده شور نیلبکی در شیارِ کوه
محو کدام چشمهی شیرین نشستهای؟
گردی ست از تطاول تاتارها به دشت
دلواپس هجوم تموچین نشستهای
دست دعای توست به هفت آسمان بلند
از هر پرنده گوش به آمین نشستهای
می گویی: آی، کبک فرو برده سر به برف!
فارغ زِ ضربِ پنجهی شاهین نشستهای!
صبح آمدهست و نافلهی غنچهها بلند
بر جانماز زنبق و نسرین نشستهای
انجیرزار، دستخوش بادِ صبح و تو
سرشار از تلاوت والتّین نشستهای
در صبح شاعران، کلماتی است از الست
بی تاب، با ترانهی تکوین نشستهای
چشمت به سیر مزرعهای زعفرانی است
حس میکنی که در تلِکابین نشستهای
شعر آمدهست چون هیجانِ پرندگان
مست و قلم به دست، به تمکین نشستهای
باران یاس بر سرِ شعرت چکیده است
تا در شمیم سورهی یاسین نشستهای
گلهای این مکاشفه یکسر محمدیست
با شور شعر و دغدغهی دین نشستهای
با خود تو را به باغ گل سرخ میبرند
محو پلاک وچفیه و پوتین نشستهای
تنگ غروب، از غم لبنان سرودهای
محو پرندگان فلسطین نشستهای
در عصرِ بیپرندگیِ پایتخت نیز
دور از درخت، خسته به ماشین نشستهای
در هر کتیبه با اخوان راه رفتهای
با موبدی بر آذر برزین نشستهای
ابری وزیده از شبِ دریا به دفترت
مبهوتِ رقص ماهی و دُلفین نشستهای
شُکرِ خدا که پشت تمامِ غبارها
می بینمت که آینهآیین نشستهای
در برگریز ما، سخن از فتح میزهاست!
اما تو فکر وقفهی گلچین نشستهای
چرخیدهاند در گذرِ باد، عدهای
تو با همان اصالت دیرین نشستهای
#محمدحسین_انصاری_نژاد
https://telegram.me/nimaasakk
از صخرهای نیامده پایین، نشستهای
منظومهای ستارهی پرپر به پشت ابر
چشمی به هفت خوشهی پروین نشستهای
هم پای ایل آمدهای سوی دهکده
یا با شکار کبک به خُرجین نشستهای
پیچیده شور نیلبکی در شیارِ کوه
محو کدام چشمهی شیرین نشستهای؟
گردی ست از تطاول تاتارها به دشت
دلواپس هجوم تموچین نشستهای
دست دعای توست به هفت آسمان بلند
از هر پرنده گوش به آمین نشستهای
می گویی: آی، کبک فرو برده سر به برف!
فارغ زِ ضربِ پنجهی شاهین نشستهای!
صبح آمدهست و نافلهی غنچهها بلند
بر جانماز زنبق و نسرین نشستهای
انجیرزار، دستخوش بادِ صبح و تو
سرشار از تلاوت والتّین نشستهای
در صبح شاعران، کلماتی است از الست
بی تاب، با ترانهی تکوین نشستهای
چشمت به سیر مزرعهای زعفرانی است
حس میکنی که در تلِکابین نشستهای
شعر آمدهست چون هیجانِ پرندگان
مست و قلم به دست، به تمکین نشستهای
باران یاس بر سرِ شعرت چکیده است
تا در شمیم سورهی یاسین نشستهای
گلهای این مکاشفه یکسر محمدیست
با شور شعر و دغدغهی دین نشستهای
با خود تو را به باغ گل سرخ میبرند
محو پلاک وچفیه و پوتین نشستهای
تنگ غروب، از غم لبنان سرودهای
محو پرندگان فلسطین نشستهای
در عصرِ بیپرندگیِ پایتخت نیز
دور از درخت، خسته به ماشین نشستهای
در هر کتیبه با اخوان راه رفتهای
با موبدی بر آذر برزین نشستهای
ابری وزیده از شبِ دریا به دفترت
مبهوتِ رقص ماهی و دُلفین نشستهای
شُکرِ خدا که پشت تمامِ غبارها
می بینمت که آینهآیین نشستهای
در برگریز ما، سخن از فتح میزهاست!
اما تو فکر وقفهی گلچین نشستهای
چرخیدهاند در گذرِ باد، عدهای
تو با همان اصالت دیرین نشستهای
#محمدحسین_انصاری_نژاد
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نه ایل داشت، نه دریا، نه مرز، خالی بود
زنی که زندگیاش روی دار قالی بود
زنِ سکوت، زنِ خانه، بغض، خودداری
زنی که از خودخواهی همیشه خالی بود
کسی که مرکز ثقل جهانِ ما بود و
زنی که خوبتر از خوبتر، که عالی بود
زنی که خِفت به خِفتش به غم گره میخورد
اگرچه گلبِهی و سرخ و پرتقالی بود
شبیه خشکیِ زایندهرود غربت داشت
شبیه شهر پُر از جبرِ بیخیالی بود
زنی که یزد، که کاشان، که خور، که نایین
زنی که خستهترین زن در این حوالی بود
زنی که در وسطِ این کویرِ تبکرده
هزار سال دچارِ «خود اشتعالی» بود!
زنی که حال همه اهل خانه را فهمید
و هیچ فکر نکردیم خود چه حالی بود!
#امین_داوری
https://telegram.me/nimaasakk
زنی که زندگیاش روی دار قالی بود
زنِ سکوت، زنِ خانه، بغض، خودداری
زنی که از خودخواهی همیشه خالی بود
کسی که مرکز ثقل جهانِ ما بود و
زنی که خوبتر از خوبتر، که عالی بود
زنی که خِفت به خِفتش به غم گره میخورد
اگرچه گلبِهی و سرخ و پرتقالی بود
شبیه خشکیِ زایندهرود غربت داشت
شبیه شهر پُر از جبرِ بیخیالی بود
زنی که یزد، که کاشان، که خور، که نایین
زنی که خستهترین زن در این حوالی بود
زنی که در وسطِ این کویرِ تبکرده
هزار سال دچارِ «خود اشتعالی» بود!
زنی که حال همه اهل خانه را فهمید
و هیچ فکر نکردیم خود چه حالی بود!
#امین_داوری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
تا بخواهیم از طلسم آن پریرو بگذریم
باید از پسڪوچههای شهرٕ جادو بگذریم
صبح با سعدی و حافظ ایستادم بر رهش
او گذشت از ما، نشد ما نیز از او بگذریم!
زیرچشمی دیدمان، تصویبشد از آن به بعد
در تغزلهایمان از چشم آهو بگذریم
دخـترِ ابـرو ڪـمانٕ چـشمزاغٕ آذری
ڪشته ما را لهجهاش، از چشم و ابرو بگذریم
تــاب آوردیم زیر تیغ ابروهاش... حال
ماندهام باید چطور از تابِ گیسو بگذریم
نسخهها پیچیده در پیچ و خمِ گیسوی او
زود میمیریم اگر از خیر دارو بگذریم
بی محلیهای او آخر مرا دق میدهد
از دل و جان عاشقش هستم ولی او...بگذریم!
#ابوالفضل_عصمت_پرست
https://telegram.me/nimaasakk
باید از پسڪوچههای شهرٕ جادو بگذریم
صبح با سعدی و حافظ ایستادم بر رهش
او گذشت از ما، نشد ما نیز از او بگذریم!
زیرچشمی دیدمان، تصویبشد از آن به بعد
در تغزلهایمان از چشم آهو بگذریم
دخـترِ ابـرو ڪـمانٕ چـشمزاغٕ آذری
ڪشته ما را لهجهاش، از چشم و ابرو بگذریم
تــاب آوردیم زیر تیغ ابروهاش... حال
ماندهام باید چطور از تابِ گیسو بگذریم
نسخهها پیچیده در پیچ و خمِ گیسوی او
زود میمیریم اگر از خیر دارو بگذریم
بی محلیهای او آخر مرا دق میدهد
از دل و جان عاشقش هستم ولی او...بگذریم!
#ابوالفضل_عصمت_پرست
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
تمام پیکرِ من سوخت زیر بارشِ سوزانِ چشمانت
زمین را برنمیتابد چرا این خیرهسر! شیطانِ چشمانت
دلم گم میشود در راه پر پیچ و خمِ عمقِ نگاه تو
مرا دریاب! این تنهاترین آوارهی حیرانِ چشمانت
نگاهم میکنی در آسمانِ التهابت اوج میگیرم
شناور میشوم در چشمههای نورِ جاویدانِ چشمانت
به دریای جنونم موجهای سربلندِ عشق میرقصد
به دریا میزنم دل، بعد از این هم جان ما و جانِ چشمانت
بباران بر وجودم بیمحابا ابرهای اشتیاقت را
تمام دفترم خیس است در زیرِ غزلبارانِ چشمانت
#سرخوش_پارسا
https://telegram.me/nimaasakk
زمین را برنمیتابد چرا این خیرهسر! شیطانِ چشمانت
دلم گم میشود در راه پر پیچ و خمِ عمقِ نگاه تو
مرا دریاب! این تنهاترین آوارهی حیرانِ چشمانت
نگاهم میکنی در آسمانِ التهابت اوج میگیرم
شناور میشوم در چشمههای نورِ جاویدانِ چشمانت
به دریای جنونم موجهای سربلندِ عشق میرقصد
به دریا میزنم دل، بعد از این هم جان ما و جانِ چشمانت
بباران بر وجودم بیمحابا ابرهای اشتیاقت را
تمام دفترم خیس است در زیرِ غزلبارانِ چشمانت
#سرخوش_پارسا
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak