Forwarded from اتچ بات
شبچشم!
مویت کلافِ دود!
دامنسپید
سخیتن!
گویی گِل مرا
دستی غریب سرشتهست
اندیشهی مرا
یغماگری
در شاهراه باد کشاندهست
و غمگنانهترین سرنوشت را
بر کتیبهی روحم
دستان آشنایی
به خطی غریب نوشتهست.
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
سخیتن!
آن کوچهباغهای معطر را
ذهنِ پریش من زِ یاد زدودهست
در سینهام مکاو
که سطلیست جای قلب
لبریز از کثافت و مدفوع خاطرات...
در شهرهای کودکی من
پیری عصا به دست در گاهواره غنودهست
لالا بخواب کودک آهن!
لالا بخواب کودک باروت!
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیریست.
لالا...
لالا بخواب...
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
سخیتن!
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند...
کنج لبان من
نام کدام گمشدهای جای مانده است
نامی
کز آن شکفته گل یاس؟
مویت کلاف دود!
میعاد در کجاست؟
میعاد آخرین
در پنبهزار حاشیهی نیل؟
در کعبه؟
در پکن؟
در سُخرههای خندهی بودا، در کوهِ طور
یا در حرمسرای محمد؟
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند!
خنجر شکست
در لای کتف من
مویت کلاف دود!
بدرود!
نوبت ز ما گذشت
شب از دریچههای چشم تو تابید
پیاله دور دگر زد!
خنجر نشست
تا دسته پشت «رُم»
«رُم» در «سزار» مرد
تهمت عصای توست «بروتوس»
حق با کسیست که پیروز است
حق دادنیست، نه
حق، حق گرفتنیست
ایمان خریدنیست
وطن را حراج کن!
حق با کسیست که از پشت
شمشیر میکشد
تاریخ جندهخانهی خونینیست
بر این قبالهی جعلی
باور مبند
حق
حق
با کسیست که با من
شیون کشیده است:
«انا الحق»
شبچشم!
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیریست
شیرین فسانهایست
روزی عصای موسیِ عمران
شد اژدها،
امروز اژدها
در دست ما عصاست
بازی تمام گشت
پیاله دور دگر زد
از دوستی و عشق
بهتان گزیده شد.
در پشت نام «رُم»
پنهان مکن رسالت خود را
اینان که در «سنای» نشستند
این پاسدارهای حرمت و آزادی
با دامن تو تبرئه کردند خویش را
محکومِ جُرمِ ندامت نگاه کن
در جای اتهام نشستند عادلان
در دستهایشان
تهمت، غریبعصای مرصعیست
بگذار چهرهها دروغ بگویند
بازی تمام گشت
اینک تو و «سزار»
فاتحان جندهخانهی تاریخ گشتهاید
در پشت نام «رُم»
تنها، عمیقشکافیست
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
سخیتن!
آنَک منم
فرزند قرنهای پیاپی
و قارههای گمشده در اعصار
از یاد برده موطَن خود را
وز ذهن خود زدوده قرن آهن و خون را.
آنک منم بنگر
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند
و با عصا
آرام در گاهواره غنودهام
هان کاتبان!
مرا صادر کنید
ثَبّاتها!
من را برای نسلهای پیاپی صادر کنید
اینک منم شناسنامهی تاریخ!
شعر
و
دکلمه:
#نصرت_رحمانی
https://telegram.me/nimaasakk
مویت کلافِ دود!
دامنسپید
سخیتن!
گویی گِل مرا
دستی غریب سرشتهست
اندیشهی مرا
یغماگری
در شاهراه باد کشاندهست
و غمگنانهترین سرنوشت را
بر کتیبهی روحم
دستان آشنایی
به خطی غریب نوشتهست.
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
سخیتن!
آن کوچهباغهای معطر را
ذهنِ پریش من زِ یاد زدودهست
در سینهام مکاو
که سطلیست جای قلب
لبریز از کثافت و مدفوع خاطرات...
در شهرهای کودکی من
پیری عصا به دست در گاهواره غنودهست
لالا بخواب کودک آهن!
لالا بخواب کودک باروت!
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیریست.
لالا...
لالا بخواب...
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
سخیتن!
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند...
کنج لبان من
نام کدام گمشدهای جای مانده است
نامی
کز آن شکفته گل یاس؟
مویت کلاف دود!
میعاد در کجاست؟
میعاد آخرین
در پنبهزار حاشیهی نیل؟
در کعبه؟
در پکن؟
در سُخرههای خندهی بودا، در کوهِ طور
یا در حرمسرای محمد؟
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند!
خنجر شکست
در لای کتف من
مویت کلاف دود!
بدرود!
نوبت ز ما گذشت
شب از دریچههای چشم تو تابید
پیاله دور دگر زد!
خنجر نشست
تا دسته پشت «رُم»
«رُم» در «سزار» مرد
تهمت عصای توست «بروتوس»
حق با کسیست که پیروز است
حق دادنیست، نه
حق، حق گرفتنیست
ایمان خریدنیست
وطن را حراج کن!
حق با کسیست که از پشت
شمشیر میکشد
تاریخ جندهخانهی خونینیست
بر این قبالهی جعلی
باور مبند
حق
حق
با کسیست که با من
شیون کشیده است:
«انا الحق»
شبچشم!
بگذار چهرهها دروغ بگویند
دیگر عصا شناسنامهی پیریست
شیرین فسانهایست
روزی عصای موسیِ عمران
شد اژدها،
امروز اژدها
در دست ما عصاست
بازی تمام گشت
پیاله دور دگر زد
از دوستی و عشق
بهتان گزیده شد.
در پشت نام «رُم»
پنهان مکن رسالت خود را
اینان که در «سنای» نشستند
این پاسدارهای حرمت و آزادی
با دامن تو تبرئه کردند خویش را
محکومِ جُرمِ ندامت نگاه کن
در جای اتهام نشستند عادلان
در دستهایشان
تهمت، غریبعصای مرصعیست
بگذار چهرهها دروغ بگویند
بازی تمام گشت
اینک تو و «سزار»
فاتحان جندهخانهی تاریخ گشتهاید
در پشت نام «رُم»
تنها، عمیقشکافیست
شبچشم!
مویت کلاف دود!
دامنسپید!
سخیتن!
آنَک منم
فرزند قرنهای پیاپی
و قارههای گمشده در اعصار
از یاد برده موطَن خود را
وز ذهن خود زدوده قرن آهن و خون را.
آنک منم بنگر
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند
و با عصا
آرام در گاهواره غنودهام
هان کاتبان!
مرا صادر کنید
ثَبّاتها!
من را برای نسلهای پیاپی صادر کنید
اینک منم شناسنامهی تاریخ!
شعر
و
دکلمه:
#نصرت_رحمانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
attach 📎
باری، اگر روزی کسی از من بپرسد
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟»
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان، بر میافرازم سرم را
آنگاه میگویم که بذری نوفشاندهست
تا بشکفد، تا بر دهد، بسیار ماندهست.
در زیر این نیلی سپهر بیکرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته، شاید، خفتهای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
«پژمردن یک شاخه گل» را رنج بردم
«مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
وز غصهی مردم، شبی صد بار مردم.
شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن
من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم!
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید میگرفتم
بر من نگیری، من به راه مهر رفتم.
در چشم من، شمشیر در مشت
یعنی کسی را میتوان کشت!
در راه باریکی که از آن میگذشتیم،
تاریکی بی دانشی بیداد میکرد!
ایمان به انسان، شبچراغ راه من بود!
شمشیر دست اهرمن بود!
تنها سلاح من درین میدان، سخن بود!
شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر، از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان، شاید بگویی:
-آیا که از این میتواند بیشتر سوخت!؟
شبهای بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان، باز گفتم
حرفم نسیمی از دیار آشتی
در خارزار دشمنیها
شاید که توفانی گران بایست میبود
تا برکند بنیان این اهریمنیها.
پیران پیش از ما نصیحتوار گفتند:
«...دیرست...دیرست...
تاریکی روح زمین را
نیروی صد چون ما، ندایی در کویرست!»
«نوحی دگر میباید و توفان دیگر»
«دنیای دیگر ساخت باید
وز نو در آن انسان دیگر»!
اما هنوز این مرد تنهای شکیبا
با کوله بار شوق خود ره میسپارد
تا از دل این تیرگی نوری برآرد
در هر کناری شمع شعری میگذارد.
اعجاز انسان را هنوز امّید دارد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟»
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان، بر میافرازم سرم را
آنگاه میگویم که بذری نوفشاندهست
تا بشکفد، تا بر دهد، بسیار ماندهست.
در زیر این نیلی سپهر بیکرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
با این صدای خسته، شاید، خفتهای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
«پژمردن یک شاخه گل» را رنج بردم
«مرگ قناری در قفس» را غصه خوردم
وز غصهی مردم، شبی صد بار مردم.
شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن
من، با صبوری، بر جگر دندان فشردم!
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید میگرفتم
بر من نگیری، من به راه مهر رفتم.
در چشم من، شمشیر در مشت
یعنی کسی را میتوان کشت!
در راه باریکی که از آن میگذشتیم،
تاریکی بی دانشی بیداد میکرد!
ایمان به انسان، شبچراغ راه من بود!
شمشیر دست اهرمن بود!
تنها سلاح من درین میدان، سخن بود!
شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر، از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان، شاید بگویی:
-آیا که از این میتواند بیشتر سوخت!؟
شبهای بی پایان نخفتم
پیغام انسان را به انسان، باز گفتم
حرفم نسیمی از دیار آشتی
در خارزار دشمنیها
شاید که توفانی گران بایست میبود
تا برکند بنیان این اهریمنیها.
پیران پیش از ما نصیحتوار گفتند:
«...دیرست...دیرست...
تاریکی روح زمین را
نیروی صد چون ما، ندایی در کویرست!»
«نوحی دگر میباید و توفان دیگر»
«دنیای دیگر ساخت باید
وز نو در آن انسان دیگر»!
اما هنوز این مرد تنهای شکیبا
با کوله بار شوق خود ره میسپارد
تا از دل این تیرگی نوری برآرد
در هر کناری شمع شعری میگذارد.
اعجاز انسان را هنوز امّید دارد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
از آن زمان که در پی گندم درآمدیم
با برق تیغها به تکلم درآمدیم
تنها برای کشتن مفهوم بود اگر
چون دست از آستین تفاهم درآمدیم
خورشید سوخت، خاک ترک بست، تا شبی
یک ذرّه از حجابِ ترنم درآمدیم
از ما درندگان جهان میگریختند
مُردیم تا به هیئت مردم درآمدیم
ای روزگار! چرخِ تو بر ما اثر نکرد
از زیرِ آسیابِ تو گندم درآمدیم
آتش به دردِ خوردنِ هیزم نخورد و ما
با عشق از خجالت هیزم درآمدیم
#مرتضی_حیدری_آلکثیر
https://telegram.me/nimaasakk
با برق تیغها به تکلم درآمدیم
تنها برای کشتن مفهوم بود اگر
چون دست از آستین تفاهم درآمدیم
خورشید سوخت، خاک ترک بست، تا شبی
یک ذرّه از حجابِ ترنم درآمدیم
از ما درندگان جهان میگریختند
مُردیم تا به هیئت مردم درآمدیم
ای روزگار! چرخِ تو بر ما اثر نکرد
از زیرِ آسیابِ تو گندم درآمدیم
آتش به دردِ خوردنِ هیزم نخورد و ما
با عشق از خجالت هیزم درآمدیم
#مرتضی_حیدری_آلکثیر
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
سپاهی سهمگین در حجم یک سنگر نمیگنجد
مرا شعریست در دفتر که در دفتر نمیگنجد
به من گفتی: "فرو شو در خودت"، من آتشم ای دوست!
زبانِ شعلههایم در دهانِ تر نمیگنجد
سلامت در سکوت و عافیت در ماندن است اما
مرا شوریست اندر سر، که اندر سر نمیگنجد!
چو تاول آخر از نعش یقینم میزند بیرون
مرا شکّیست مرگآور که در باور نمیگنجد
به ما گفتند: "آتش بر تنِ جنگل حقیقت نیست
که صدها سرو در یک تلّ خاکستر نمیگنجد"
به ما گفتند: "سرهای بریده سبز خواهد شد"
بگو این قصهها در گوشِ ما دیگر نمیگنجد
مرا تکثیر کن ای شعر! در صدها هزاران تن
من آن روحم که در زندانِ یک پیکر نمیگنجد
عقابآسا به پروازی میاندیشم، کلاغافکن
به پروازی که در چشمِ تماشاگر نمیگنجد
#محمدرضا_طاهری
https://telegram.me/nimaasakk
مرا شعریست در دفتر که در دفتر نمیگنجد
به من گفتی: "فرو شو در خودت"، من آتشم ای دوست!
زبانِ شعلههایم در دهانِ تر نمیگنجد
سلامت در سکوت و عافیت در ماندن است اما
مرا شوریست اندر سر، که اندر سر نمیگنجد!
چو تاول آخر از نعش یقینم میزند بیرون
مرا شکّیست مرگآور که در باور نمیگنجد
به ما گفتند: "آتش بر تنِ جنگل حقیقت نیست
که صدها سرو در یک تلّ خاکستر نمیگنجد"
به ما گفتند: "سرهای بریده سبز خواهد شد"
بگو این قصهها در گوشِ ما دیگر نمیگنجد
مرا تکثیر کن ای شعر! در صدها هزاران تن
من آن روحم که در زندانِ یک پیکر نمیگنجد
عقابآسا به پروازی میاندیشم، کلاغافکن
به پروازی که در چشمِ تماشاگر نمیگنجد
#محمدرضا_طاهری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
کو شرابی
@ostad_shajariyan
🎵تصنيف قدیمی کو شرابی
💠آواز :محمدرضا شجریان
کو شرابی که مو ره میزون میزون بکنه
یعنی راستش مو ره نشئه مث افیون بکنه
هپروتم ببره، مست و غزلخــون بکنه
مین چُخت آسمون ما ره دلنگون بکنه
فارغ از درد نـداری و غـم نـون بکنه
دیشو ازمو پسرم بری نونش(؟) خیار مخواست
دخترم گریــه مکرد دفتــر عکســدار مخواست
زنـم از مو بریه صبــح پــول ناهـــار مخواست
مشه آیا که خدا مخلصه قارون بکنه
فارغ از درد نداری و غــم نون بکنه
بابای بی دندونم از مو خوراک سوپ مخه
ننه جونم سر پیری ز مو مینی ژوپ مخه
دختـرم داد مزنــه حلقـهی هولاهـــوپ مخه
مخه مو ره پسرم سنگ پلخمون بکنه
فـارغ از درد نـداری و غــم نـون بکنه
💠💠💠
https://telegram.me/nimaasakk
💠آواز :محمدرضا شجریان
کو شرابی که مو ره میزون میزون بکنه
یعنی راستش مو ره نشئه مث افیون بکنه
هپروتم ببره، مست و غزلخــون بکنه
مین چُخت آسمون ما ره دلنگون بکنه
فارغ از درد نـداری و غـم نـون بکنه
دیشو ازمو پسرم بری نونش(؟) خیار مخواست
دخترم گریــه مکرد دفتــر عکســدار مخواست
زنـم از مو بریه صبــح پــول ناهـــار مخواست
مشه آیا که خدا مخلصه قارون بکنه
فارغ از درد نداری و غــم نون بکنه
بابای بی دندونم از مو خوراک سوپ مخه
ننه جونم سر پیری ز مو مینی ژوپ مخه
دختـرم داد مزنــه حلقـهی هولاهـــوپ مخه
مخه مو ره پسرم سنگ پلخمون بکنه
فـارغ از درد نـداری و غــم نـون بکنه
💠💠💠
https://telegram.me/nimaasakk
رییس جمهور منتخب
از برخی مناطق کشور بازدید کرد
و زمانی که به منطقهی ما رسید گفت:
شکایتهایتان را صادقانه و آشکارا بیان دارید
و از کسی بیم مدارید
که زمان دلهره سپری گشت.
دوستم حسن گفت:
پس چه شد نان و شیر؟
و چه شد تأمین مسکن؟
و چه شد کسی که داروی رایگان به فقرا میدهد؟
جناب رییس جمهور
که ما چیزی از این همه ندیدهایم!
رییس جمهور با اندوه گفت:
خداوند مرا در آتش اندازد
همهی این مصیبتها در کشور من است؟
فرزندم! از صداقت تو در آگاه ساختنم سپاسگزارم
آیندهای نیکو خواهی داشت.
سال بعد دوباره دیدارمان نمود
و دوباره گفت:
شکایتهایتان را صادقانه و آشکارا بیان دارید
و از کسی بیم مدارید
که زمان دلهره سپری گشت.
کسی شکایتی نبرد
اما من آشکارا بیان داشتم:
پس چه شد نان و شیر؟
و چه شد تأمین مسکن
و چه شد کسی که
داروی رایگان به فقرا می دهد؟
با عرض معذرت
دوستم حسن چه شد؟!
شعر:
#احمد_مطر
برگردان:
#مجید_سعدآبادی
https://telegram.me/nimaasakk
از برخی مناطق کشور بازدید کرد
و زمانی که به منطقهی ما رسید گفت:
شکایتهایتان را صادقانه و آشکارا بیان دارید
و از کسی بیم مدارید
که زمان دلهره سپری گشت.
دوستم حسن گفت:
پس چه شد نان و شیر؟
و چه شد تأمین مسکن؟
و چه شد کسی که داروی رایگان به فقرا میدهد؟
جناب رییس جمهور
که ما چیزی از این همه ندیدهایم!
رییس جمهور با اندوه گفت:
خداوند مرا در آتش اندازد
همهی این مصیبتها در کشور من است؟
فرزندم! از صداقت تو در آگاه ساختنم سپاسگزارم
آیندهای نیکو خواهی داشت.
سال بعد دوباره دیدارمان نمود
و دوباره گفت:
شکایتهایتان را صادقانه و آشکارا بیان دارید
و از کسی بیم مدارید
که زمان دلهره سپری گشت.
کسی شکایتی نبرد
اما من آشکارا بیان داشتم:
پس چه شد نان و شیر؟
و چه شد تأمین مسکن
و چه شد کسی که
داروی رایگان به فقرا می دهد؟
با عرض معذرت
دوستم حسن چه شد؟!
شعر:
#احمد_مطر
برگردان:
#مجید_سعدآبادی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
تو هر غروب، نظر میکنی به خانهی من
دريغ! پنجره خاموش و خانه تاريک است
هنوز ياد مرا پشت شيشه میبينی
که از تو دور، ولی با دل تو نزديک است
هنوز، پرده تکان میخورد زِ بازی باد
ولی دريغ که در پشت پرده نيست کسی
در آن اجاق کهن، آتشی نمیسوزد
در آن اتاق تهی، پَر نمیزند مگسی
هنوز بر سرِ رَف، برگهای خشکيده
نشان آن همه گلهای رفته بر باد است
هنوز روی زمين، پارهعکسهای قديم
گواه آن همه ايام رفته از ياد است
درخت پيچک ايوان ما، رميده زِ ما
گشوده سوی درختان دوردست آغوش
ستارهها، همه در قاب شيشه محبوساند
قناريان، همه در گوشهی قفس خاموش
درون خانهی ما، گرمی نفسها نيست
درون خانهی ما، سردی جدايیهاست
درون خانهی ما، جشن دوستیها نيست
درون خانهی ما، مرگ آشنايیهاست
چه شد، چگونهشد ای بینشانکبوترِبخت!
که خواب ما به سبکبالی سپيده گذشت؟
جهانکراستومنآنگنگخوابديدههنوز*
چهها که در دل اين گنگ خوابديده گذشت
به گوش میشنوم هر شب از هجوم خيال
صدای گرم تو را در سکوت خانه هنوز
برای کودک گريان ترانه میخواندی
مرا ز خواب برانگيزد آن ترانه هنوز
تو هر غروب، نظر میکنی به خانهی من
دريغ! پنجره خاموش و خانه تاريک است
خيال کيست در آن سوی شيشههای کبود
که از تو دور، ولی با دل تو نزديک است
من از دريچه، تو را در خيال میبينم
که خيره مینگری ماه شامگاهی را
سپس به اشک جگرسوز خويش، میشویی
ز چشم کودکم اندوه بیپناهی را...
#نادر_نادرپور
پ.ن:
* من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
#میرزا_محمدخان_لواسانی
https://telegram.me/nimaasakk
دريغ! پنجره خاموش و خانه تاريک است
هنوز ياد مرا پشت شيشه میبينی
که از تو دور، ولی با دل تو نزديک است
هنوز، پرده تکان میخورد زِ بازی باد
ولی دريغ که در پشت پرده نيست کسی
در آن اجاق کهن، آتشی نمیسوزد
در آن اتاق تهی، پَر نمیزند مگسی
هنوز بر سرِ رَف، برگهای خشکيده
نشان آن همه گلهای رفته بر باد است
هنوز روی زمين، پارهعکسهای قديم
گواه آن همه ايام رفته از ياد است
درخت پيچک ايوان ما، رميده زِ ما
گشوده سوی درختان دوردست آغوش
ستارهها، همه در قاب شيشه محبوساند
قناريان، همه در گوشهی قفس خاموش
درون خانهی ما، گرمی نفسها نيست
درون خانهی ما، سردی جدايیهاست
درون خانهی ما، جشن دوستیها نيست
درون خانهی ما، مرگ آشنايیهاست
چه شد، چگونهشد ای بینشانکبوترِبخت!
که خواب ما به سبکبالی سپيده گذشت؟
جهانکراستومنآنگنگخوابديدههنوز*
چهها که در دل اين گنگ خوابديده گذشت
به گوش میشنوم هر شب از هجوم خيال
صدای گرم تو را در سکوت خانه هنوز
برای کودک گريان ترانه میخواندی
مرا ز خواب برانگيزد آن ترانه هنوز
تو هر غروب، نظر میکنی به خانهی من
دريغ! پنجره خاموش و خانه تاريک است
خيال کيست در آن سوی شيشههای کبود
که از تو دور، ولی با دل تو نزديک است
من از دريچه، تو را در خيال میبينم
که خيره مینگری ماه شامگاهی را
سپس به اشک جگرسوز خويش، میشویی
ز چشم کودکم اندوه بیپناهی را...
#نادر_نادرپور
پ.ن:
* من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
#میرزا_محمدخان_لواسانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
سخن را زود راهی میکنم سوی لب از خاطر
کـه گـر یـکــ دم بـمـانـد در دلِ من آه میگردد
#طالب_آملی
https://telegram.me/nimaasakk
کـه گـر یـکــ دم بـمـانـد در دلِ من آه میگردد
#طالب_آملی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
بـازآ کـه بـخـوانـی رقـمِ سـیـنــهی ریشم
من نامهیِ افتاده به خاک از کف خویشم
#بیدل_دهلوی
https://telegram.me/nimaasakk
من نامهیِ افتاده به خاک از کف خویشم
#بیدل_دهلوی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
در هوا، از دود مکتوبم کبوتر زاغ شد
نـامهی احوال گـویا نامهی اعمال بود!
#طالب_آملی
https://telegram.me/nimaasakk
نـامهی احوال گـویا نامهی اعمال بود!
#طالب_آملی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
مـشـوران تـا تـوانی خاک صحرای محبت را
مباد از هم جدا سازی سر و زانوی محزونی
#بیدل_دهلوی
https://telegram.me/nimaasakk
مباد از هم جدا سازی سر و زانوی محزونی
#بیدل_دهلوی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نامت، پرندهایست میان دستانم
یخپارهای بر زبانم،
گشودنِ تند لبها.
نامت، پنج حرف
گوی آتش،
ناقوسِ نقره در دهانم.
سنگی فتادهست در دریاچهی خاموش
صوتِ نامت.
پِلِپپلپِ نرمِ نعل اسبهاست در شب،
نامت.
نامت بر شقیقهام
شلیکِ گوشخراشِ تفنگی پر.
نامت
بوسهی
_محال_
بر چشمهایم،
سردیِ مژگانِ بسته.
نامت
بوسهی برف.
قُلپِ آبی رنگِ آبِ چشمه.
با نام تو،
خواب سنگین میشود...!
شعر:
#مارینا_تسوتائوا
برگردان:
#محمدرضا_فرزاد
https://telegram.me/nimaasakk
یخپارهای بر زبانم،
گشودنِ تند لبها.
نامت، پنج حرف
گوی آتش،
ناقوسِ نقره در دهانم.
سنگی فتادهست در دریاچهی خاموش
صوتِ نامت.
پِلِپپلپِ نرمِ نعل اسبهاست در شب،
نامت.
نامت بر شقیقهام
شلیکِ گوشخراشِ تفنگی پر.
نامت
بوسهی
_محال_
بر چشمهایم،
سردیِ مژگانِ بسته.
نامت
بوسهی برف.
قُلپِ آبی رنگِ آبِ چشمه.
با نام تو،
خواب سنگین میشود...!
شعر:
#مارینا_تسوتائوا
برگردان:
#محمدرضا_فرزاد
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
سفر میکردی و کار تو را دشوار میکردم
که چون ابر بهاری گریهی بسیار میکردم
همان آغاز باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدارِ اول باید استغفار میکردم
ملاقاتِ نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرهی اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشمِ خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
خدا عمرِ غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من میخواند و من تکرار میکردم
#سجاد_سامانی
https://telegram.me/nimaasakk
که چون ابر بهاری گریهی بسیار میکردم
همان آغاز باید بر حذر میبودم از عشقت
همان دیدارِ اول باید استغفار میکردم
ملاقاتِ نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خوابها دیدار میکردم
«به روی نامههایت قطرهی اشک است، غمگینی؟»
تو میپرسیدی و با چشمِ خون انکار میکردم
در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ میافتادم و اصرار میکردم
خدا عمرِ غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من میخواند و من تکرار میکردم
#سجاد_سامانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نشستم روزها چون کفتر جَلدی سرِ بامش
به امیدی که پابندم کند در حلقهی دامش
نگاهش برکهای خاکستری، بی جزر و مد، اما
خرابم کرده آخِر ، شیوهی چشمانِ آرامش
غرور او نفسگیر است، مثل قلهای برفی
که چندین روز رفتم باز، پیدا نیست فرجامش
اگر تنپوش او، اندازهی زیباییاش باشد
حریری از غزل، یا برگِ گُل میخواهد اندامش
به عشقش زندهام، پای گریزم نیست، باور کن
دلِ من میتپد هر روز، با زیبایی نامش
دوچشمش چشمِ آهو نیست، افسون با خودش دارد
پلنگ زخمیام، اما به آسانی شدم رامش
چنان طفلی که نوروزست و دل خوش کرده با عیدی
نشستم منتظر کی میرسد از راه پیغامش
بیا! آرامتر، آرامتر، آرامتر، خاتون!
که شعرم توی چشمان تو گلکردهست الهامش
#سیدجلیل_سیدهاشمی
https://telegram.me/nimaasakk
به امیدی که پابندم کند در حلقهی دامش
نگاهش برکهای خاکستری، بی جزر و مد، اما
خرابم کرده آخِر ، شیوهی چشمانِ آرامش
غرور او نفسگیر است، مثل قلهای برفی
که چندین روز رفتم باز، پیدا نیست فرجامش
اگر تنپوش او، اندازهی زیباییاش باشد
حریری از غزل، یا برگِ گُل میخواهد اندامش
به عشقش زندهام، پای گریزم نیست، باور کن
دلِ من میتپد هر روز، با زیبایی نامش
دوچشمش چشمِ آهو نیست، افسون با خودش دارد
پلنگ زخمیام، اما به آسانی شدم رامش
چنان طفلی که نوروزست و دل خوش کرده با عیدی
نشستم منتظر کی میرسد از راه پیغامش
بیا! آرامتر، آرامتر، آرامتر، خاتون!
که شعرم توی چشمان تو گلکردهست الهامش
#سیدجلیل_سیدهاشمی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
خزان، به دیدنِ آن روی چون بهار، خوش است
بیا، که شِکوهی دل، با تو غمگسار خوش است
به وعده دیر کن، ای بختِ رونهاده به راه!
که بر دلم، غمِ شیرینِ انتظار خوش است
زِ گَردِ فتنه، جهان تیره شد، به چشمِ امید
تهمتنی، که نماید رخ از غبار، خوش است
گَرَت، لب از لب آن یارِ گرمبوسه جداست
نگاهِ تشنهی چشمانِ بوسهبار خوش است
در این کتابِ کهن، داستانِ تازه بسیست
ورق گشاییِ انگشتِ روزگار خوش است
غزالِ زخمیِ بختم، که قطرهقطرهی خون
زِ من، به دامنِ هر درّه، یادگار خوش است
به رخنه، خنده زَنَد، بندیانِ غمزده را
شکستِ شوکتِ خونینِ این حصار خوش است
بتا! درنگِ زمانم، به زنگِ تیره، فسرد
زمانه، چون سرِ زلف تو، بیقرار خوش است
دلا! به موجِ بلا سینه زن، که گر شِکنی
شکسته زورقِ افتاده بر کنار خوش است
قفس، نصیبِ فریدون شد، از تباهیِ بخت
گریزِ تکتکِ مرغانِ هوشیار خوش است
#فریدون_توللی
https://telegram.me/nimaasakk
بیا، که شِکوهی دل، با تو غمگسار خوش است
به وعده دیر کن، ای بختِ رونهاده به راه!
که بر دلم، غمِ شیرینِ انتظار خوش است
زِ گَردِ فتنه، جهان تیره شد، به چشمِ امید
تهمتنی، که نماید رخ از غبار، خوش است
گَرَت، لب از لب آن یارِ گرمبوسه جداست
نگاهِ تشنهی چشمانِ بوسهبار خوش است
در این کتابِ کهن، داستانِ تازه بسیست
ورق گشاییِ انگشتِ روزگار خوش است
غزالِ زخمیِ بختم، که قطرهقطرهی خون
زِ من، به دامنِ هر درّه، یادگار خوش است
به رخنه، خنده زَنَد، بندیانِ غمزده را
شکستِ شوکتِ خونینِ این حصار خوش است
بتا! درنگِ زمانم، به زنگِ تیره، فسرد
زمانه، چون سرِ زلف تو، بیقرار خوش است
دلا! به موجِ بلا سینه زن، که گر شِکنی
شکسته زورقِ افتاده بر کنار خوش است
قفس، نصیبِ فریدون شد، از تباهیِ بخت
گریزِ تکتکِ مرغانِ هوشیار خوش است
#فریدون_توللی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
تو، نیستیّ و باغچه از آسمان تهیست
خانه تهیست، کوچه، زمین و زمان تهیست
بیتابِ یکدو حادثهایم و نمیرسی
از سوز عاشقانه نفسهایمان تهیست
زیبایی تو، مشتری جمعههای من
بیخندهی تو، سفرهام از آب و نان تهیست
بازار خسته میشود از شنبههای پوچ
کز آتش تو کورهی آهنگران تهیست
حسرت کشیدن است در اینجا قدمزدن
در شهرِ نارفیق که از همزبان تهیست
دلواپسِ چهایم بهارِ نیامده!؟
اینروزها که ابر هم از سایبان تهیست
ای عشق! ای طراوتِ محضِ نیامده!
دلهای عاشقان جهان همچنان تهیست...!
#وحید_طلعت
https://telegram.me/nimaasakk
خانه تهیست، کوچه، زمین و زمان تهیست
بیتابِ یکدو حادثهایم و نمیرسی
از سوز عاشقانه نفسهایمان تهیست
زیبایی تو، مشتری جمعههای من
بیخندهی تو، سفرهام از آب و نان تهیست
بازار خسته میشود از شنبههای پوچ
کز آتش تو کورهی آهنگران تهیست
حسرت کشیدن است در اینجا قدمزدن
در شهرِ نارفیق که از همزبان تهیست
دلواپسِ چهایم بهارِ نیامده!؟
اینروزها که ابر هم از سایبان تهیست
ای عشق! ای طراوتِ محضِ نیامده!
دلهای عاشقان جهان همچنان تهیست...!
#وحید_طلعت
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
هيچکس باور نمیکند
که من پسرعموی سپيدارم
باور نمیکنند
که از موهايم صدای کمانچه میريزد...!
#بیژن_نجدی
https://telegram.me/nimaasakk
که من پسرعموی سپيدارم
باور نمیکنند
که از موهايم صدای کمانچه میريزد...!
#بیژن_نجدی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
من درختی پوسیده ام
در انتظار تعارف سیگار
درختی تروریست
که یک روز
کبریت
به جنگل باز خواهد گشت...!
#علی_اسدللهی
https://telegram.me/nimaasakk
در انتظار تعارف سیگار
درختی تروریست
که یک روز
کبریت
به جنگل باز خواهد گشت...!
#علی_اسدللهی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak