زندگی پیله کرده دورِ تنم
من پُر از حسرتِ رها شدنم
مثل یک روزنامه در زندان
سالها متهم به زیستنم
بویِ سنگِ مزار می آید
از غزلهای شاعری که منم
مثل یک ایستگاهِ متروکم
مثل یک ایستگاهِ بی تِرَنم
مثل یک بمبِ ساعتی انگار
ناگزیر است منفجر شدنم
احتیاجی به سنگ نیست عزیز!
من خودم ذره ذره می شکنم
گاه حس میکنم که جا ماندهست
عطر تو در مسیر پیرهنم
ردِ رُژ _گونههات روی لبم
ردِ انگشت هات روی تنم
بی تو این روزها دلم تنگ است
تشنهی یک بغل گریستنم
#حسن_روشان
https://telegram.me/nimaasakk
من پُر از حسرتِ رها شدنم
مثل یک روزنامه در زندان
سالها متهم به زیستنم
بویِ سنگِ مزار می آید
از غزلهای شاعری که منم
مثل یک ایستگاهِ متروکم
مثل یک ایستگاهِ بی تِرَنم
مثل یک بمبِ ساعتی انگار
ناگزیر است منفجر شدنم
احتیاجی به سنگ نیست عزیز!
من خودم ذره ذره می شکنم
گاه حس میکنم که جا ماندهست
عطر تو در مسیر پیرهنم
ردِ رُژ _گونههات روی لبم
ردِ انگشت هات روی تنم
بی تو این روزها دلم تنگ است
تشنهی یک بغل گریستنم
#حسن_روشان
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دومان
حبیب – دوست خوب بچهها
این ترانه
به صمد بهرنگی تقدیم شده
مردی که با اَرَس به دریا پیوست!
به صمد بهرنگی تقدیم شده
مردی که با اَرَس به دریا پیوست!
ای باد صبا! سلام یاران برسان
شرح غم ما به غمگساران برسان
گر صبحدمی به شهریاران گذری
از ما خبری به شهریاران برسان
دردِ دل ما بگوی همدردان را
رازِ دل ما به رازداران برسان
شوق کهن و تازهی ما عرض نمای
اخلاص قدیم حقگزاران برسان
زینسو خبری ببر از آنسوی بیار
غمهای فراق دوستاران برسان
گر عمر نمیدهد تو را مهلت، فیض!
یکغم از صد، صد از هزاران برسان
بیقافیه و وزن، صبا! مغز سخن
از سینه به سینه سوی یاران برسان
#فیض_کاشانی
https://telegram.me/nimaasakk
شرح غم ما به غمگساران برسان
گر صبحدمی به شهریاران گذری
از ما خبری به شهریاران برسان
دردِ دل ما بگوی همدردان را
رازِ دل ما به رازداران برسان
شوق کهن و تازهی ما عرض نمای
اخلاص قدیم حقگزاران برسان
زینسو خبری ببر از آنسوی بیار
غمهای فراق دوستاران برسان
گر عمر نمیدهد تو را مهلت، فیض!
یکغم از صد، صد از هزاران برسان
بیقافیه و وزن، صبا! مغز سخن
از سینه به سینه سوی یاران برسان
#فیض_کاشانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دلا برخیز و پایی بر بساط خودنمایی زن
بهرندی سر بر آر آتش درین زهد ریایی زن
درآ در حلقهی مستان و درکش یکدو پیمانه
به مستی ترکِهستیکن، دم از فرمانروایی زن
کمربربنددرخدمت، چو نی ازخویشخالیشو
زِ بیبرگی بجو برگ و نوای بینوایی زن
اسیر نفس بودن در خرابآبادِ تن تا کی
قدم در عالم جان نه، درِ ازخودرهایی زن
به خلوتخانهی وحدت درآ از خویش یکتا شو
بسوز این خرقه یا چاکی برین دلق دوتایی زن
زِ ره گمگشتن اندر ظلمتآبادِ هوس تا چند
به راه آی، آتش اندر آرزوهای هوایی زن
بیفکن آنچه در سر داری و پای اندرین ره نه
گدایی کن درین درگاه و کوس پادشایی زن
بهمردی وارهان خود را، ازین بیگانگان بگسل
به شهرِ آشنایی آ، صلای آشنایی زن
زِپاافتادهیدرراهوصلِدوست، خیز ای فیض!
دو دستِ استعانت در جناب کبریایی زن
#فیض_کاشانی
https://telegram.me/nimaasakk
بهرندی سر بر آر آتش درین زهد ریایی زن
درآ در حلقهی مستان و درکش یکدو پیمانه
به مستی ترکِهستیکن، دم از فرمانروایی زن
کمربربنددرخدمت، چو نی ازخویشخالیشو
زِ بیبرگی بجو برگ و نوای بینوایی زن
اسیر نفس بودن در خرابآبادِ تن تا کی
قدم در عالم جان نه، درِ ازخودرهایی زن
به خلوتخانهی وحدت درآ از خویش یکتا شو
بسوز این خرقه یا چاکی برین دلق دوتایی زن
زِ ره گمگشتن اندر ظلمتآبادِ هوس تا چند
به راه آی، آتش اندر آرزوهای هوایی زن
بیفکن آنچه در سر داری و پای اندرین ره نه
گدایی کن درین درگاه و کوس پادشایی زن
بهمردی وارهان خود را، ازین بیگانگان بگسل
به شهرِ آشنایی آ، صلای آشنایی زن
زِپاافتادهیدرراهوصلِدوست، خیز ای فیض!
دو دستِ استعانت در جناب کبریایی زن
#فیض_کاشانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
شبم به نیمه رسید و صدای او نرسید
حریف صحبتم امشب به گفتوگو نرسید
نسیم و سیم عقیماند از امید و نوید
که آن صدای خوش امشب ز هیچ سو نرسید
ندای زنگ نمیخوانَدَم به گفت و شنود
چه شد که دیگرم آن پیک مژدهگو نرسید؟
به نیمهراه شکفتن، دریغ از آن غنچه
که گل نگشته خزان شد، به رنگ و بو نرسید
به موجِ پر زدنش میتپد دلم، کز اوج
پرندهوارِ من امشب چرا فرو نرسید؟
درخت وسوسه بارآوری نکرد مگر؟
که دستهای من امشب به سیب او نرسید
صدای جاریِ غمخواریاش که روح مرا
به آب زمزمه میداد شستوشو نرسید
دوباره میکِشدَم دل به دوزخآشامی
که آن فرشته صدایِ بهشتخو نرسید
بسا شبا که به دیدار دور رفت، دلم
هنوز نوبت دیدار روبرو نرسید
چنان به خیرهسری، بست بغض، راه نفس
که گریههای من از سینه تا گلو نرسید
دلم به سنگ هزار و یکم شکست آخر
هزار بارم اگر سنگ بر سبو نرسید
به روز معجزه گل داد، نی، ولی افسوس
شب شکفتنت ای باغ آرزو! نرسید
#حسین_منزوی
https://telegram.me/nimaasakk
حریف صحبتم امشب به گفتوگو نرسید
نسیم و سیم عقیماند از امید و نوید
که آن صدای خوش امشب ز هیچ سو نرسید
ندای زنگ نمیخوانَدَم به گفت و شنود
چه شد که دیگرم آن پیک مژدهگو نرسید؟
به نیمهراه شکفتن، دریغ از آن غنچه
که گل نگشته خزان شد، به رنگ و بو نرسید
به موجِ پر زدنش میتپد دلم، کز اوج
پرندهوارِ من امشب چرا فرو نرسید؟
درخت وسوسه بارآوری نکرد مگر؟
که دستهای من امشب به سیب او نرسید
صدای جاریِ غمخواریاش که روح مرا
به آب زمزمه میداد شستوشو نرسید
دوباره میکِشدَم دل به دوزخآشامی
که آن فرشته صدایِ بهشتخو نرسید
بسا شبا که به دیدار دور رفت، دلم
هنوز نوبت دیدار روبرو نرسید
چنان به خیرهسری، بست بغض، راه نفس
که گریههای من از سینه تا گلو نرسید
دلم به سنگ هزار و یکم شکست آخر
هزار بارم اگر سنگ بر سبو نرسید
به روز معجزه گل داد، نی، ولی افسوس
شب شکفتنت ای باغ آرزو! نرسید
#حسین_منزوی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
4_5888821868474927802.mp4
4 MB
پدر
برشی بلندقد بود
از آسمان
در جیبهای بارانیاش
همیشه ابری
برای باریدن داشت
روزی رفت تا به ستارگان
دیکته شب بگوید.
#تارا_محمدصالحی
https://telegram.me/nimaasakk
برشی بلندقد بود
از آسمان
در جیبهای بارانیاش
همیشه ابری
برای باریدن داشت
روزی رفت تا به ستارگان
دیکته شب بگوید.
#تارا_محمدصالحی
https://telegram.me/nimaasakk
گاهی از انگشتانم
برگی سبز میشود
گاهی از یقهی لباسم
پرندهای پرواز میکند
کمکم باور میکنم
پدربزرگ روزی که عاشق شد
با جنگل خداحافظی کرد
ریشههایش را برید
تا زیر سقف زندگی کند
من باید زودتر به خاک برگردم
قبل از آنکه
مثل او
اثاثیهی چوبی را با نام کوچک صدا بزنم
یا روی شانههای در گریه کنم
و فکر کنم عصا برادر کوچکم است
میتوانم تا آخر عمر
به آن تکیه دهم
#تارا_محمدصالحی
https://telegram.me/nimaasakk
برگی سبز میشود
گاهی از یقهی لباسم
پرندهای پرواز میکند
کمکم باور میکنم
پدربزرگ روزی که عاشق شد
با جنگل خداحافظی کرد
ریشههایش را برید
تا زیر سقف زندگی کند
من باید زودتر به خاک برگردم
قبل از آنکه
مثل او
اثاثیهی چوبی را با نام کوچک صدا بزنم
یا روی شانههای در گریه کنم
و فکر کنم عصا برادر کوچکم است
میتوانم تا آخر عمر
به آن تکیه دهم
#تارا_محمدصالحی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
منتظرت میمانم
هم از آن بيش
که عبورِ ثانيه از هزارهی مرگ
هم از آن بيش
که تحملِ علف در بارشِ تگرگ
منتظرت میمانم
هم از آن بيش
که شمارشِ بیحسابِ روز
هم از آن بيش
که چند و چونِ هنوز
منتظرت میمانم
میمانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآيد وُ
تکلمِ حيرت از حلولِ درخت!
#سیدعلی_صالحی
https://telegram.me/nimaasakk
هم از آن بيش
که عبورِ ثانيه از هزارهی مرگ
هم از آن بيش
که تحملِ علف در بارشِ تگرگ
منتظرت میمانم
هم از آن بيش
که شمارشِ بیحسابِ روز
هم از آن بيش
که چند و چونِ هنوز
منتظرت میمانم
میمانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآيد وُ
تکلمِ حيرت از حلولِ درخت!
#سیدعلی_صالحی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
4_6028224274836226863.mp4
5.7 MB
آسودگی از مَحَن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غمواندوه جگرگوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
آسایش جان و تن ندارد مادر
دارد غمواندوه جگرگوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر
#رهی_معیری
https://telegram.me/nimaasakk
این روزها به هرچه گذشتم، کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامهی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شدهی صبحِ زود بود
جز مرگ پشتِ مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بیوجود بود
ما همچنان به سایهای ازعشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست، یا من وتو کم گذاشتیم
با من بگو قرار من این ها نبود، بود!؟
#عبدالجبار_کاکایی
https://telegram.me/nimaasakk
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامهی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شدهی صبحِ زود بود
جز مرگ پشتِ مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بیوجود بود
ما همچنان به سایهای ازعشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست، یا من وتو کم گذاشتیم
با من بگو قرار من این ها نبود، بود!؟
#عبدالجبار_کاکایی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
پَری اگر به تماشا به آسمان زدهبودم
نشان ِ مِهر تو را داشت شانههای کبودم
نشانِ گمشدن ِ من میان کوچهای از غم
که میرسید سلاماَت، به فرصتی که گشودم
هوای حزن تو را داشت آنچه را که نگفتم
نشان نام تو را داشت طرح گفت و شنودم
تو آن ستارهی روشن در آسمانِ شکفتن
و من چو شعلهی پیری در آستانهی دودم
نه اشتباه و نه تقدیر، این دروغ بزرگیست
که راست بود هر آنچه بر اشتباه فزودم
نگاه کردم و دیدم که شکل دیگری از تو
رسانده آینهها را به چشمهای حسودم
کسی رسید که چون تو بدون خواهش و تردید
به زیر پاش فکندم تمام بود و نبودم
کسی رسید دوباره که رنگ و بوی تو را داشت
به مهربانیِ نامی که من زِ خویش زدودم
سلام کردم و گفتم تو باز آمدی از راه؟
چه خواب مختصری را هزار بار سرودم
گذشت سالی و دیدم نبودی آن که تو بودی
چرا که من هم دیگر، همان که بود، نبودم
#وحید_دانا
https://telegram.me/nimaasakk
نشان ِ مِهر تو را داشت شانههای کبودم
نشانِ گمشدن ِ من میان کوچهای از غم
که میرسید سلاماَت، به فرصتی که گشودم
هوای حزن تو را داشت آنچه را که نگفتم
نشان نام تو را داشت طرح گفت و شنودم
تو آن ستارهی روشن در آسمانِ شکفتن
و من چو شعلهی پیری در آستانهی دودم
نه اشتباه و نه تقدیر، این دروغ بزرگیست
که راست بود هر آنچه بر اشتباه فزودم
نگاه کردم و دیدم که شکل دیگری از تو
رسانده آینهها را به چشمهای حسودم
کسی رسید که چون تو بدون خواهش و تردید
به زیر پاش فکندم تمام بود و نبودم
کسی رسید دوباره که رنگ و بوی تو را داشت
به مهربانیِ نامی که من زِ خویش زدودم
سلام کردم و گفتم تو باز آمدی از راه؟
چه خواب مختصری را هزار بار سرودم
گذشت سالی و دیدم نبودی آن که تو بودی
چرا که من هم دیگر، همان که بود، نبودم
#وحید_دانا
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
حال خوشی نداشت غمش بیحساب بود
مردی که زیر سایهی دیوار خواب بود
دور و بَرَش مَلات و کمی ماسه و شن و
یک گاری شکسته که چرخش خراب بود
این جا برای او که تنی خُرد و خسته داشت
راحتترین و نرمترین رختخواب بود
حالا دو لقمه نان و دو لیوانِ چای و بعد
سیگار بهمنی که برایش عذاب بود
تا دَه مَحله آن ورِ این شعر میرسید
بوی فلافلی که سرِ انقلاب بود
ذهنش پر از انار و گل و رودخانه و
چشمش به جدولی که پر از فاضلاب بود
اسبش میان مزرعهی یونجه میچرید
اما خودش سیاههی یک اضطراب بود
تهرانِ بی تفاوتِ افتاده در هَچَل
بُق کرده بود و منتظرِ آفتاب بود
بالای برجِ آجریِ نیمه کارهای
بالابری فلکزده در پیچ و تاب بود
مثل کلاغ روی بلوکی نشسته است
مردی که پیش ایل و تبارش عقاب بود
#حسن_بهرامی
https://telegram.me/nimaasakk
مردی که زیر سایهی دیوار خواب بود
دور و بَرَش مَلات و کمی ماسه و شن و
یک گاری شکسته که چرخش خراب بود
این جا برای او که تنی خُرد و خسته داشت
راحتترین و نرمترین رختخواب بود
حالا دو لقمه نان و دو لیوانِ چای و بعد
سیگار بهمنی که برایش عذاب بود
تا دَه مَحله آن ورِ این شعر میرسید
بوی فلافلی که سرِ انقلاب بود
ذهنش پر از انار و گل و رودخانه و
چشمش به جدولی که پر از فاضلاب بود
اسبش میان مزرعهی یونجه میچرید
اما خودش سیاههی یک اضطراب بود
تهرانِ بی تفاوتِ افتاده در هَچَل
بُق کرده بود و منتظرِ آفتاب بود
بالای برجِ آجریِ نیمه کارهای
بالابری فلکزده در پیچ و تاب بود
مثل کلاغ روی بلوکی نشسته است
مردی که پیش ایل و تبارش عقاب بود
#حسن_بهرامی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
🖤چه مقدار خون، درعدم خورده باشم
که بر خاکم آیی و من مرده باشم...!🖤
اهل قندهار بود و عاشق بیدل
از مهاجران افغانی که دهه پنجاه راهی ایران شده بود و در شهر کوچک قوچان ساکن.
خیلی عجیب بود
مردم قوچان در آن سالها ابدا نگاه مهربانی به مهاجران افغان نداشتند و تا سالها بعد هم حتی یک افغان در این شهر پیدا نمیکردی
اکنون هم چنین است، قوچان شهر مناسبی برای سکونت یک افغان نیست
گرچه آن نگاههای خصمانه با گذشت سالیان تلطیف شده و مردم آگاهتر شدهاند ولی در قوچان یافتن شغلی برای امرار معاش یک مهاجر کار سادهای نیست
اما این مهاجر افغان، در قوچان ماندگار شد،
مجوز تدریس در آموزش و پرورش را گرفت
شروع به تدریس کرد
و خیلی زود در قلب و ذهن شاگردانش جا باز کرد
دیری نپایید که او یکی از سرشناسترین دبیران زبان انگلیسی شهر شد
نیم قرن خدمت کرد ولی هرگز نه به او حکم استخدام رسمی دادند نه تابعیت ایران!
تمام سال های طولانی خدمتش را به صورت حقالتدریس با حقوق و مزایای اندک خدمت کرد که بخشی از آن را هم به او پرداخت نکردند!
تمام دانشاموزان دهه پنجاه به بعد که دوران دبیرستان را در قوچان گذراندهاند محال است با این مرد شریف درس نداشته یا او را نشناسند
در نگاه دانشآموزان، او سمبل یکرنگی و مهربانی بود!
به شدت به شاگردانش عشق میورزید و این محبت دوطرفه بود
استاد غلامحضرت راسخ برای من و همدورهای های من یک مهاجر افغان نبود
او یک قوچانی اصیل بود
و از هر قوچانی اصیلتر!
طی سالهای طولانی خدمتش در قوچان
هرگز!
(به تاکید و با باور قلبی میگویم)
هرگز!!
دانشآموزی را نخواهید یافت که کوچکترین خاطره بدی از او در ذهن داشته باشد
در قلب و نگاه این مرد شریف فقط شکوفه مهربانی شکفته بود
یک معلم دلسوز، مهربان، مسلط و شریف بود که در کارش هرگز کم نمیگذاشت و چشمه مهربانیاش هرگز نمیخشکید
چندین سال پیش در یک محفل ادبی در قوچان بعد از نزدیک به سیسال ایشان را دیدم
پیش رفتم خودم را معرفی کردم، ابراز ارادت کردم برگی از خاطرات گذشته را ورق زدیم و روی ماهشان رو بوسیدم
ظاهرش تفاوت بسیار کرده بود ولی نگاه و لحن مهربانش یادآور همان سالهای 64 به بعد بود که با او کلاس داشتم
چندماه پیش اولین و آخرین تماس تلفنی را با ایشان داشتم و خواهش کردم در گروهی تلگرامی که میخواستیم اساتید آن روزگارمان را در آن عضو کنیم حضور یابند که با مهربانی و همان لهجه شیرین فرمودند:
فُروخی جان
ممنونم ممنونم
من تلگرام ندارم و کار با آن را هم بلد نیستم
گاه گداری مرا در جریان کار همکاران بزرگوار و دانشآموزان عزیزم بگذارید خوشحال خواهم شد
با احترام خداحافظی کردم و این آخرین گفتگوی من با مردی بود که هزاران دانشآموز او را به اندازه پدرشان دوست داشتند
چندروز قبل یکی از همکلاسیها پیام فوت این مرد شریف را در گروه به اشتراک گذاشت
قلبم فرو ریخت
اندوهی عمیق تا ژرفنای وجودم راه کشید
و
ناخودآگاه اشکهایم جاری شد
احساس کردم نوروز 90 تکرار شد و من دوباره پدرم را از دست دادم
هنوز یک هفته از درگذشت همسرشان به دلیل ابتلا به کرونا نمیگذشت که این حادثه غمانگیز رخ داد
اندوه کوچ این مرد عزیز یک لحظه هم رهایم نمیکند
گاهی فکر میکنم غلام حضرت راسخ یک مهاجر افغان نبود
او یک فرشته بود
یک قدیس بود
یکی از مردان خاص و شریف
که مامور شده بود به قوچان بیاید
و تمامی دوران زندگیاش را در این شهر کوچک و کمبرخوردار خدمت کند
و هرگز به طمع رسیدن به نان و نوایی دانشآموزان قوچان را به شهرهای پررونق و بزرگ نفروشد
و چون بسیاری از همکارانش بعد از چند سال تدریس عازم مشهد و تهران و ... نشود
او به قوچان آمد
در قوچان ماند
تمام عمر در قوچان خدمت کرد
در قوچان درگذشت
و قطعا در قوچان به خاک سپرده خواهد شد
فاصله بسیار کوتاه مرگ این استاد نازنین با همسرشان در ذهن من تداعی عاشقانهترین کوچ ابدی بود
و اما حکایت آن بیت بیدل:
روزی استاد راسخ عزیز وارد کلاس شدند و این بیت را پای تابلو نوشتند و گفتند از اساتید ادبیاتتان بخواهید برایتان معنی کنند
میگفت ایران را نمیدانم
ولی در افغانستان بسیارند کسانی که دکترای بیدلشناسی دارند ولی اشعار بیدل را معنی کردن نتوانند!
روح این مرد شریف شاد
یاد و خاطره او هرگز از ذهن من و همکلاسیها و همدورهای های من پاک نخواهد شد
این روزها
قوچان
یکپارچه
سوگوار این مرد شریف و مهربان است
بیتردید
هزاران دانشآموز قوچانی در اندوهی عمیق
در برجهای تنهایی خویش
کوچ این معلم مهربان را
به سوگ نشسته اند 🏴
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk
که بر خاکم آیی و من مرده باشم...!🖤
اهل قندهار بود و عاشق بیدل
از مهاجران افغانی که دهه پنجاه راهی ایران شده بود و در شهر کوچک قوچان ساکن.
خیلی عجیب بود
مردم قوچان در آن سالها ابدا نگاه مهربانی به مهاجران افغان نداشتند و تا سالها بعد هم حتی یک افغان در این شهر پیدا نمیکردی
اکنون هم چنین است، قوچان شهر مناسبی برای سکونت یک افغان نیست
گرچه آن نگاههای خصمانه با گذشت سالیان تلطیف شده و مردم آگاهتر شدهاند ولی در قوچان یافتن شغلی برای امرار معاش یک مهاجر کار سادهای نیست
اما این مهاجر افغان، در قوچان ماندگار شد،
مجوز تدریس در آموزش و پرورش را گرفت
شروع به تدریس کرد
و خیلی زود در قلب و ذهن شاگردانش جا باز کرد
دیری نپایید که او یکی از سرشناسترین دبیران زبان انگلیسی شهر شد
نیم قرن خدمت کرد ولی هرگز نه به او حکم استخدام رسمی دادند نه تابعیت ایران!
تمام سال های طولانی خدمتش را به صورت حقالتدریس با حقوق و مزایای اندک خدمت کرد که بخشی از آن را هم به او پرداخت نکردند!
تمام دانشاموزان دهه پنجاه به بعد که دوران دبیرستان را در قوچان گذراندهاند محال است با این مرد شریف درس نداشته یا او را نشناسند
در نگاه دانشآموزان، او سمبل یکرنگی و مهربانی بود!
به شدت به شاگردانش عشق میورزید و این محبت دوطرفه بود
استاد غلامحضرت راسخ برای من و همدورهای های من یک مهاجر افغان نبود
او یک قوچانی اصیل بود
و از هر قوچانی اصیلتر!
طی سالهای طولانی خدمتش در قوچان
هرگز!
(به تاکید و با باور قلبی میگویم)
هرگز!!
دانشآموزی را نخواهید یافت که کوچکترین خاطره بدی از او در ذهن داشته باشد
در قلب و نگاه این مرد شریف فقط شکوفه مهربانی شکفته بود
یک معلم دلسوز، مهربان، مسلط و شریف بود که در کارش هرگز کم نمیگذاشت و چشمه مهربانیاش هرگز نمیخشکید
چندین سال پیش در یک محفل ادبی در قوچان بعد از نزدیک به سیسال ایشان را دیدم
پیش رفتم خودم را معرفی کردم، ابراز ارادت کردم برگی از خاطرات گذشته را ورق زدیم و روی ماهشان رو بوسیدم
ظاهرش تفاوت بسیار کرده بود ولی نگاه و لحن مهربانش یادآور همان سالهای 64 به بعد بود که با او کلاس داشتم
چندماه پیش اولین و آخرین تماس تلفنی را با ایشان داشتم و خواهش کردم در گروهی تلگرامی که میخواستیم اساتید آن روزگارمان را در آن عضو کنیم حضور یابند که با مهربانی و همان لهجه شیرین فرمودند:
فُروخی جان
ممنونم ممنونم
من تلگرام ندارم و کار با آن را هم بلد نیستم
گاه گداری مرا در جریان کار همکاران بزرگوار و دانشآموزان عزیزم بگذارید خوشحال خواهم شد
با احترام خداحافظی کردم و این آخرین گفتگوی من با مردی بود که هزاران دانشآموز او را به اندازه پدرشان دوست داشتند
چندروز قبل یکی از همکلاسیها پیام فوت این مرد شریف را در گروه به اشتراک گذاشت
قلبم فرو ریخت
اندوهی عمیق تا ژرفنای وجودم راه کشید
و
ناخودآگاه اشکهایم جاری شد
احساس کردم نوروز 90 تکرار شد و من دوباره پدرم را از دست دادم
هنوز یک هفته از درگذشت همسرشان به دلیل ابتلا به کرونا نمیگذشت که این حادثه غمانگیز رخ داد
اندوه کوچ این مرد عزیز یک لحظه هم رهایم نمیکند
گاهی فکر میکنم غلام حضرت راسخ یک مهاجر افغان نبود
او یک فرشته بود
یک قدیس بود
یکی از مردان خاص و شریف
که مامور شده بود به قوچان بیاید
و تمامی دوران زندگیاش را در این شهر کوچک و کمبرخوردار خدمت کند
و هرگز به طمع رسیدن به نان و نوایی دانشآموزان قوچان را به شهرهای پررونق و بزرگ نفروشد
و چون بسیاری از همکارانش بعد از چند سال تدریس عازم مشهد و تهران و ... نشود
او به قوچان آمد
در قوچان ماند
تمام عمر در قوچان خدمت کرد
در قوچان درگذشت
و قطعا در قوچان به خاک سپرده خواهد شد
فاصله بسیار کوتاه مرگ این استاد نازنین با همسرشان در ذهن من تداعی عاشقانهترین کوچ ابدی بود
و اما حکایت آن بیت بیدل:
روزی استاد راسخ عزیز وارد کلاس شدند و این بیت را پای تابلو نوشتند و گفتند از اساتید ادبیاتتان بخواهید برایتان معنی کنند
میگفت ایران را نمیدانم
ولی در افغانستان بسیارند کسانی که دکترای بیدلشناسی دارند ولی اشعار بیدل را معنی کردن نتوانند!
روح این مرد شریف شاد
یاد و خاطره او هرگز از ذهن من و همکلاسیها و همدورهای های من پاک نخواهد شد
این روزها
قوچان
یکپارچه
سوگوار این مرد شریف و مهربان است
بیتردید
هزاران دانشآموز قوچانی در اندوهی عمیق
در برجهای تنهایی خویش
کوچ این معلم مهربان را
به سوگ نشسته اند 🏴
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
attach 📎
من: قطرههای خونِ ناحقمانده بر شنها
من: نطفهی یک درد در بطن مُسکّنها
من: کافری بین مسلمانهای افراطی
آشفته از آیین میراثیِ مومنها
تنهاترین انسان، به آمار زمین مشکوک
هم خوابهام با قرصها همخانه با جنها
این بار مریم مادر طفلی پریشان شد
طفلی که میترسد از آواز موذنها
اللهُ اکبر شد سلاح دست جلادان
اللهُ اکبر شد سپر در دست خائنها
این کاکتوسان هرچه باشد باز هم خاراند
ممکن نمیگردند هرگز غیر ممکن ها
#محمدرحیم_محشر
https://telegram.me/nimaasakk
من: نطفهی یک درد در بطن مُسکّنها
من: کافری بین مسلمانهای افراطی
آشفته از آیین میراثیِ مومنها
تنهاترین انسان، به آمار زمین مشکوک
هم خوابهام با قرصها همخانه با جنها
این بار مریم مادر طفلی پریشان شد
طفلی که میترسد از آواز موذنها
اللهُ اکبر شد سلاح دست جلادان
اللهُ اکبر شد سپر در دست خائنها
این کاکتوسان هرچه باشد باز هم خاراند
ممکن نمیگردند هرگز غیر ممکن ها
#محمدرحیم_محشر
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کسِ دیگری بزن
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانهی من هم سری بزن
ای دل! به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمهجان! به صف لشکری بزن
دردِ فِراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن
شاید که جام بشکنم و توبهای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...!
#سجاد_سامانی
https://telegram.me/nimaasakk
با من دم از هوای کسِ دیگری بزن
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانهی من هم سری بزن
ای دل! به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمهجان! به صف لشکری بزن
دردِ فِراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن
شاید که جام بشکنم و توبهای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...!
#سجاد_سامانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
دندان نیش، خندهی چرکین، گرازها
ابلیسهای نحس، محاسندرازها
تلفیقی از شریعت و سنت، ریا و جهل
محصولِ وعظِ منبریِ حقهبازها
با قلبهای مندرسِ سنگی و فسیل
با مغزهای پوک، چراگاه غازها
بر تَرکِ اُشترِ بَدَوی، بیخیال و مست
بر اسب و استرِ نَسَبی، یکّهتازها
پُر کرده از دروغ و دَغَل کولهبارِ زهد
تَر کرده از پَساب و لجن، جانمازها
در باغها خزیده و چون سیمِ خاردار
پیچیدهاند دورِ تنِ سروِ نازها
دلتنگم از امارت شیطان به نام دین
تکرارِ دردناکِ نشیب و فرازها
#عبدالجبار_کاکایی
https://telegram.me/nimaasakk
ابلیسهای نحس، محاسندرازها
تلفیقی از شریعت و سنت، ریا و جهل
محصولِ وعظِ منبریِ حقهبازها
با قلبهای مندرسِ سنگی و فسیل
با مغزهای پوک، چراگاه غازها
بر تَرکِ اُشترِ بَدَوی، بیخیال و مست
بر اسب و استرِ نَسَبی، یکّهتازها
پُر کرده از دروغ و دَغَل کولهبارِ زهد
تَر کرده از پَساب و لجن، جانمازها
در باغها خزیده و چون سیمِ خاردار
پیچیدهاند دورِ تنِ سروِ نازها
دلتنگم از امارت شیطان به نام دین
تکرارِ دردناکِ نشیب و فرازها
#عبدالجبار_کاکایی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
attach 📎
به هر طرف که بچرخیم در مسیر، غم است
شناسنامهی این مردمِ فقیر، غم است
غم ابتدای جهان است؛ مادر و پدر است
خدا اگرچه بزرگ است؛ غم بزرگتر است!
به لطفِ طالعمان دزدها پلیس شدند!
مبارزانِ کتکخورده کاسهلیس شدند!
کسی نمانده...به پیر و جوان امید مبند
به این قبیلهی بیقهرمان امید مبند
اگرچه دوست نشد؛ خصم عام و خاص که هست
علی اگرچه نداریم؛ عمروعاص که هست!
کمک کنید! که لطف خدیو ما را کشت!
که مهربانیِ اکوانِ دیو ما را کشت!
تلف شدیم و نگفتند حقّ کیست وطن
یتیمخانهی آتش گرفتهایست وطن
پر است از کمِ ما سفرههای خالی ما
حریفِ گریهی ما نیست خشکسالیِ ما
به جانیان برسانید: جان اضافی نیست
که هشت سال جوان دادهایم...کافی نیست؟
بدون بال پریدند و بیهوا رفتند
به ماردوش بگویید: مغزها رفتند!
بخوان صدای مرا...شعر نیست؛ دین من است
«تبار خونیِ گلهای» سرزمین من است
شغال و گرگ به دامان جنگل آمدهاند
به دستبوسیِ سلطان جنگل آمدهاند!
بترس و کینهی این قوم را زیاد مکن
به هرزهگوییِ روباه اعتماد مکن
بر آن شدند که کارِ تو را تمام کنند
از آن بترس که خرگوشها قیام کنند!
به ساکنینِ شب از صبحِ روسپید مگو
به مادرانِ پسر داده از امید مگو
بزن به سینه که با این سرود گریه کنیم
به سوگواریِ اروندرود گریه کنیم
برای گربهی بالای دار روضه بخوان
برای این وطنِ داغدار روضه بخوان
بزن به سینه که این گور، خانهی غم ماست
عزا بگیر که آبانِ ما، مُحرّم ماست!
به آفتاب عرق کردهی تموز قسم
به تشنهکامیِ این خلقِ تیرهروز قسم
به جورِ باد...به گلبرگهای چیدهی ما
به خاک سرخ...به گلهای سربریدهی ما
به سوگ مادرها بر جنازهی پسران
به اشک کوهستان روی نعش کولبران
«که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»
#حامد_ابراهیمپور
https://telegram.me/nimaasakk
شناسنامهی این مردمِ فقیر، غم است
غم ابتدای جهان است؛ مادر و پدر است
خدا اگرچه بزرگ است؛ غم بزرگتر است!
به لطفِ طالعمان دزدها پلیس شدند!
مبارزانِ کتکخورده کاسهلیس شدند!
کسی نمانده...به پیر و جوان امید مبند
به این قبیلهی بیقهرمان امید مبند
اگرچه دوست نشد؛ خصم عام و خاص که هست
علی اگرچه نداریم؛ عمروعاص که هست!
کمک کنید! که لطف خدیو ما را کشت!
که مهربانیِ اکوانِ دیو ما را کشت!
تلف شدیم و نگفتند حقّ کیست وطن
یتیمخانهی آتش گرفتهایست وطن
پر است از کمِ ما سفرههای خالی ما
حریفِ گریهی ما نیست خشکسالیِ ما
به جانیان برسانید: جان اضافی نیست
که هشت سال جوان دادهایم...کافی نیست؟
بدون بال پریدند و بیهوا رفتند
به ماردوش بگویید: مغزها رفتند!
بخوان صدای مرا...شعر نیست؛ دین من است
«تبار خونیِ گلهای» سرزمین من است
شغال و گرگ به دامان جنگل آمدهاند
به دستبوسیِ سلطان جنگل آمدهاند!
بترس و کینهی این قوم را زیاد مکن
به هرزهگوییِ روباه اعتماد مکن
بر آن شدند که کارِ تو را تمام کنند
از آن بترس که خرگوشها قیام کنند!
به ساکنینِ شب از صبحِ روسپید مگو
به مادرانِ پسر داده از امید مگو
بزن به سینه که با این سرود گریه کنیم
به سوگواریِ اروندرود گریه کنیم
برای گربهی بالای دار روضه بخوان
برای این وطنِ داغدار روضه بخوان
بزن به سینه که این گور، خانهی غم ماست
عزا بگیر که آبانِ ما، مُحرّم ماست!
به آفتاب عرق کردهی تموز قسم
به تشنهکامیِ این خلقِ تیرهروز قسم
به جورِ باد...به گلبرگهای چیدهی ما
به خاک سرخ...به گلهای سربریدهی ما
به سوگ مادرها بر جنازهی پسران
به اشک کوهستان روی نعش کولبران
«که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»
#حامد_ابراهیمپور
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
بر فرازِ بامِ این مَحجَر
آفتابی نیست
از بلندیها و آن بالانشینان
بازتابی نیست.
کابل ای کابل!
زخمهایت را مکن عریان
مرگ از بیچارگیهایت نمیشرمد
قاتلت را در مقامِ هیچ کس چون و چرایی نی
حسابی نیست.
کابل ای کابل!
با شهیدانت تفاهم کن
آدمیّت مرده و ابلیس
از وجودت زخم میدوشد
بیمروّت فتنه افکندهست
باش تا بر رویِ این بیچارگیها،بیگناهیهات
دیگِ بیدادش چه میجوشد.
کابل! آوازِ عزا مفکن
کودکانت را پناهی نیست
نعشِ بیمقدارِ مردان و زنانت را
در خیابانهایِ سنگینگوشِ خاموشی
جوابی نیست
هیچ آهنپوشِ آهنگوش را
زآن سویهایِ آبِ شور، آن سویِ اندامت
دردمندی
دردیابی نیست
هیچ کس در هیچ جایِ بسترِ تاریخ
پیش از این و بیش از این مظلوم نگذشتهست.
آی شَهرت کشتهی دستانِ بیدردی!
آی مقتولِ کفننایافته
هابیلِ تنهاماندهی پایانِ قرنِ بیست!
گُردههایت را به دندان بند(؟)
بیدفاعیهات را با خاکِ خسته
خاکِ خونین
در میان بگذار
باش تا فرعونِ مادرزاد
از تماشایت لبی خندد
وآسمانت را
به خون و ماتم و باروت بربندد.
کابل ای کابل!
از فلقهایت سرودِ کوچ
وز غروبت سوگ میتابد
هیچ ماهی در گلوگاهِ به زخماندودت
آرامش نمییابد.
کابل ای کابل!
من تو را و بیکسیهایِ تو را
تصویر خواهم کرد
من تو را در شعرهایِ خویش
گور خواهم کرد
گریه خواهم کرد
با هزاران زخمِناسورت
وزن خواهم کرد خونت را
با غزلهایم
من تو را با طبلِخونینِ خودت آواز خواهم خواند
دردهایت
سازِ نامیمونِ بربادیت را
طرح خواهد کرد
در پهلویِ«صبرا» و«شتیلا»
آزمونت را،
زخمهایت طوقِ لعنتوار
تا قیامت بر سرِ ابلیس میچرخند
تا بسیطِ خاک بشناسد
قاتلِ بیعار و بیننگِ زبونت را
ای دیارِ سالهایِسال
گورها از پیش آماده
در کجا با قاتلت دیدار خواهی کرد؟
در کدامین معبدِ متروک
قاتلِ آلودهدامانِ پلیدت را
بر دار خواهی کرد؟
کابل ای کابل!
دادگاهی نیست
تا دِیَت بستاند از خونت
تا فراخوانَد اجیری را
در قصاصی
رویِ نطعِ پاکِ گلگونت
تن مزن ای شهرِ بدفرجام
هین نشان ده زخمهایت را
مشعلِخونِِ عزیزت
از بلندیها نمایان است
هین علَم کن خشمهایت را!
#عبدالقهار_عاصی
https://telegram.me/nimaasakk
آفتابی نیست
از بلندیها و آن بالانشینان
بازتابی نیست.
کابل ای کابل!
زخمهایت را مکن عریان
مرگ از بیچارگیهایت نمیشرمد
قاتلت را در مقامِ هیچ کس چون و چرایی نی
حسابی نیست.
کابل ای کابل!
با شهیدانت تفاهم کن
آدمیّت مرده و ابلیس
از وجودت زخم میدوشد
بیمروّت فتنه افکندهست
باش تا بر رویِ این بیچارگیها،بیگناهیهات
دیگِ بیدادش چه میجوشد.
کابل! آوازِ عزا مفکن
کودکانت را پناهی نیست
نعشِ بیمقدارِ مردان و زنانت را
در خیابانهایِ سنگینگوشِ خاموشی
جوابی نیست
هیچ آهنپوشِ آهنگوش را
زآن سویهایِ آبِ شور، آن سویِ اندامت
دردمندی
دردیابی نیست
هیچ کس در هیچ جایِ بسترِ تاریخ
پیش از این و بیش از این مظلوم نگذشتهست.
آی شَهرت کشتهی دستانِ بیدردی!
آی مقتولِ کفننایافته
هابیلِ تنهاماندهی پایانِ قرنِ بیست!
گُردههایت را به دندان بند(؟)
بیدفاعیهات را با خاکِ خسته
خاکِ خونین
در میان بگذار
باش تا فرعونِ مادرزاد
از تماشایت لبی خندد
وآسمانت را
به خون و ماتم و باروت بربندد.
کابل ای کابل!
از فلقهایت سرودِ کوچ
وز غروبت سوگ میتابد
هیچ ماهی در گلوگاهِ به زخماندودت
آرامش نمییابد.
کابل ای کابل!
من تو را و بیکسیهایِ تو را
تصویر خواهم کرد
من تو را در شعرهایِ خویش
گور خواهم کرد
گریه خواهم کرد
با هزاران زخمِناسورت
وزن خواهم کرد خونت را
با غزلهایم
من تو را با طبلِخونینِ خودت آواز خواهم خواند
دردهایت
سازِ نامیمونِ بربادیت را
طرح خواهد کرد
در پهلویِ«صبرا» و«شتیلا»
آزمونت را،
زخمهایت طوقِ لعنتوار
تا قیامت بر سرِ ابلیس میچرخند
تا بسیطِ خاک بشناسد
قاتلِ بیعار و بیننگِ زبونت را
ای دیارِ سالهایِسال
گورها از پیش آماده
در کجا با قاتلت دیدار خواهی کرد؟
در کدامین معبدِ متروک
قاتلِ آلودهدامانِ پلیدت را
بر دار خواهی کرد؟
کابل ای کابل!
دادگاهی نیست
تا دِیَت بستاند از خونت
تا فراخوانَد اجیری را
در قصاصی
رویِ نطعِ پاکِ گلگونت
تن مزن ای شهرِ بدفرجام
هین نشان ده زخمهایت را
مشعلِخونِِ عزیزت
از بلندیها نمایان است
هین علَم کن خشمهایت را!
#عبدالقهار_عاصی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak