دومان
169 subscribers
500 photos
67 videos
243 files
3.41K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
#غزل۱

اوّلِ دفتر به نامِ ایزدِ دانا
صانعِ پروردگارِ حیِّ توانا

اکبر و اعظم خدایِ عالَم و آدم
صورتِ خوب آفرید و سیرتِ زیبا

از درِ بخشندگیّ و بنده‌نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

قسمتِ خود می‌خورند مُنعِم و درویش
روزیِ خود می‌بَرند پشّه و عَنقا

حاجتِ موری به علمِ غیب بداند
در بُنِ چاهی به زیرِ صخرهٔ صَمّا

جانور از نطفه می‌کُند، شکر از نِی
برگِ تر از چوبِ خشک و چشمه ز خارا

شربتِ نوش آفرید از مگسِ نَحل
نخلِ تناور کُنَد ز دانهٔ خرما

از همگان بی‌نیاز و بر همه مُشفِق
از همه عالَم نهان و بر همه پیدا

پرتوِ نور سُرادِقاتِ جلالش
از عظمت ماورایِ فکرتِ دانا

خود نه زبان در دهانِ عارفِ مدهوش
حمد و ثنا می‌کُند که مویْ بر اعضا

هرکه نداند سپاسِ نعمتِ امروز
حیف خورَد بر نصیبِ رحمتِ فردا

بارخدایا مُهَیمِنیّ و مدبّر
وز همه عیبی مقدّسیّ و مبرّا

ما نتوانیم حقِّ حمدِ تو گفتن
با همه کرّوبیانِ عالَمِ بالا

سعدی از آن‌جا که فهمِ اوست سخن گفت
ور نه کمالِ تو وهم کِی رسد آن‌جا

شعر:
#سعدی

خوانش:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
اگر چه نزد شما تشنه‌ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می‌شود آری
همیشه بی‌خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام‌هایم را
هر آنچه شیفته‌تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی‌ها را
اشاره‌ای کنم، انگار کوهکن بودم

من آن زلال‌پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب‌تر اما
دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم

#محمدعلی_بهمنی

https://telegram.me/nimaasakk
#غزل۲

ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!

قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح
مرغِ سلیمان چه خبر از سبا

بر سرِ خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی می‌رود اندر رضا

از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف
با قدمِ خوف رَوم یا رَجا

بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست
بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا

گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف
چند کُنَد صورتِ بی‌جان بقا

آن‌همه دل‌داری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا

لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد
صلح فراموش کند ماجرا

تا به گریبان نرسد دستِ مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها

دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا

خستگی اندر طلبت راحت است
درد کشیدن به امیدِ دوا

سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرّد قَفا

هر سَحر از عشق دمی می‌زنم
روزِ دگر می‌شنوم برملا

قصهٔ دردم همه عالَم گرفت
در که نگیرد نفسِ آشنا

گر برسد نالهٔ سعدی به کوه
کوه بنالد به زبانِ صدا

شعر:
#سعدی

خوانش:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
بهارا! مهربانا! ماه شب‌های گران‌جانی
تو شیرینی، تو لیلایی، تو بلقیس سلیمانی

تو روحی تازه‌ای، جانی، برای خستگی‌هایم
تو خونی در رگ این شهرِ کم‌کم روبه ویرانی

به شمشیر تو مردان بزرگ از کار می‌اُفتند
چه دیگر جای بازی دارد این طفل دبستانی؟

من از دربار بی‌سامانیانم، حضرت والا!
چه شیرین است گفتن از تو با سبک خراسانی!

چه خطّی می‌شود در مشق ابروهات، نستعلیق
چه حظّی دارد این از تو نوشتن‌های پنهانی!

چه سُکری دارد این شعری که در وصف تو می‌گویم
چه حالی می‌کند با زلف تو استادِ سلمانی!

رسولانِ نگاهت را بگو نطقی بفرمایند
که مؤمن می‌شود چشمم به آن آیات شیطانی

پس از صد سال برگشته‌ست با صدها هزار امّید
به دنبال تو لشگر می‌کشاند شاه اشکانی

پری‌رویی، سرودی در میان شعرها، جاری
شبیه دختری در چهر‌ه‌ی معمول انسانی

غزل می‌گفت هرشب، از قصیده دست برمی‌داشت
اگر می‌دید چشمان تو را یک‌بار، خاقانی

مراعاتِ نظیری بین موهای تو با کفر است
نباید گیسوانت را چنین کافر بیفشانی

ببین، ماه از خجالت از خودش بیرون نمی‌آید
نشاید با خم زلفت، دل شب را بلرزانی

کمی کمتر بخند، آهسته‌تر، تنها تبسم کن
به لبخند تو از رونق نیفتد سیب لبنانی

عزیز مصر، دست از حُسن روزافزون خود بردار
که ما، افتاده در چاه تو می‌مانیم زندانی

« در این بازار اگر سودی ست، با درویش خرسند است»
تو از حالِ دلِ بیچارگان چیزی نمی‌دانی

تو جانی، خنده‌ای، تو مای‌ی آرامشی، اما
کمی نامهربانی، آخر این هم شد مسلمانی؟

تو حتماً می‌توانی بیش از این‌ها مهربان باشی
تو قطعاً می‌توانی عاشقانت را نرنجانی

ترنج از دست نشناسم، مرنج از حرف من، زیبا!
که این‌جا دسته‌اش را می‌بُرد چاقوی زنجانی

در اندوه تو دارد می‌رود سرمایه از دستم
دلم، آری دلم، این میوۀ باغ فراوانی

بشوران عشق را، لبخند را بنشان به لب‌هایم
که دلتنگی بمیرد، دق کند غول بیابانی

به نازت واقفم، اما نیازم زائدالوصف است
سمرقند لبانت را بگیرم با غزل‌خوانی

چه صبحی می‌شود روزی که روشن می‌شود چشمم
چه عیدی می‌شود روزی که می‌آیی به مهمانی!

من اسماعیلِ بی‌خویشم، اگر چاقو بفرمایی
به قربانِ تو خواهم رفت اگر ما را بِقُربانی

قلم، گنگ است، گنگ خواب دیده، در تماشایت
ببین، جامانده در آغاز وصفت، بیت پایانی

#جواد_کلیدری

https://telegram.me/nimaasakk
آی تو!
ابر کامکار!
بر من، این به راه باد مشتی از غبار
نم نم نوازشی، اگر نه آبشار بخششی، ببار
ورنه دیر می‌شود
دیر...

#اسماعیل_خویی

https://telegram.me/nimaasakk
کجا رسد به تو مکتوب گریه‌آلودم
که باد هم نبرد کاغذی که نم دارد
🔹️

تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت
نمی‌دانم ز نزدیکی کنم فریاد، یا دوری
🔹️

چنان به فکرِ تو در خویشتن فرورفتیم
که خشک شد چو سبو دستِ زیرِ سر
ما را
🔹️

پیوسته است سلسله موج‌ها به هم
خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است
🔹️

دیده از اشک و دل از داغ و لب از آه، پر است
عشق در هر گذری، رنگ دگر می‌ریزد
🔹️

لطافت آنقدر دارد که هنگام خرامیدن
توان از پشت پایش دید نقش روی قالی را

🔹️

بازآ که از جدایی تیغ تو زخم‌ها
چون ماهیانِ تشنه دهن باز کرده‌اند
🔹️

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پُر است از تو و خالی‌ست جای تو
🔹️

حلقه‌ی دام گرفتاری دهن وا کردن است
ماهی لب‌بسته را قلاب نتواند گرفت

#صائب‌_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
#غزل۳

روی تو خوش می‌نماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا

چون می روشن در آبگینه‌ی صافی
خویِ جمیل از جمالِ روی تو پیدا

هرکه دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا

صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا

طایرِ مسکین که مِهر بست به جایی
گر بکُشندش نمی‌رود به دگر جا

غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد اَحِبّا نمی‌برم به اطبا

برخیِ جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدانِ ثریا

گر تو شکرخنده، آستین نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا

لُعبتِ شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا

مردِ تماشای باغِ حُسن تو سعدی‌ست
دست، فرومایگان برند به یغما

شعر:
#سعدی

خوانش:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk