دومان
169 subscribers
500 photos
67 videos
243 files
3.41K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
ما فرزندان انقلاب نبودیم
ما نان بودیم، نان داغی که لقمه‌ی چپِ سران حکومت شدیم.
تکه‌پاره‌مان کردند و خوردند و پاشیدند.
نه!
چه می گویم؟
انگار که در این خلقت اضافه بودیم
ما را مصرف جامعه‌مان نکردند، ما را اِسراف کردند، پخش‌مان کردند که بر سفره‌ی خودمان ننشسته باشیم، که هیچکدام‌مان در ساختن آن مملکت نقش نداشته باشیم.

فریدون سه پسر داشت/عباس معروفی

https://telegram.me/nimaasakk
كم نحن ضحاياك أيها الانتظار!
چقدر قربانی تو هستیم ای انتظار!

#محمود_درویش

https://telegram.me/nimaasakk
فریاد شادی سهم دشمن شد، سوار افتاد
تیغ آمد و از اسب خونی شهریار افتاد

چشمان راوی ابر خون شد، تير غیب آمد
آغاز قصه ناگهان اسفندیار افتاد

صدها پلنگ بی‌قرار از دره افتادند
صدها عقاب نیمه جان از شاخسار افتاد

بعد از توچشم آسمان تاریک شد، بارید
انگار یاد خاطراتی گریه‌دار افتاد

بعد از تو هر فصلی که می آمد زمستان بود
باد آمد و از لای تقویمم بهار افتاد

در غارها تعقیب‌مان می‌کرد دَقیانوس
بعد از تو دیگر سکه‌مان از اعتبار افتاد

آتش‌فشان‌شد، قحطی‌آمد خانه‌هامان‌ سوخت
بعد از تو هر بار اتفاقی ناگوار افتاد

رفتیّ و با تنهایی و تبعید خو کردیم
دیگر کلاغ قصه‌مان از قارقار افتاد

تو برنمی‌گردی و سارا را ارس نوشید
توفان شد از دفترچه‌ی دارا انار افتاد

تو برنمی‌گردی و صدها قاب خون‌آلود
از دست‌های مادران سوگوار افتاد

تاریخ‌مان تکرار شد، راه نجاتی نیست
این بار هم دهقان‌مان زیر قطار افتاد

#حامد_ابراهیم‌پور

https://telegram.me/nimaasakk
#غزل۸

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

من‌نیزچشم‌ازخوابِ‌خوش‌ برمی‌نکردم‌پیش‌ازاین
روز فِراق دوستان شب‌خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را

من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند اِستاده‌ام نَشّاب را

مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی‌پایاب را

امروز حالا غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آن‌گه حکایت گویمت دردِ دلِ غرقاب را

گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کآن کافِر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را

فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بَوّاب را

«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر! من می‌روم او می‌کشد قلاب را

شعر:
#سعدی

خوانش:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
نمی‌دانم چه می‌ریزد زِ کلک نامه پردازم

که‌هرسطری‌به‌خودازدردچون‌طومار‌می‌پیچد

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
شکر، لعل لبش، در تلخی دشنام
می‌پیچد

ز شیرینی زبانش بوسه در پیغام
می‌پیچد

#صائب_تبریزی

https://telegram.me/nimaasakk
افـسـوس که کار پخته،خامان دارند
اسبابِ تـمـام، ناتمامان دارند

آنان که به بندگی نمی‌شایستند
امـروز کنیزک و غـلامـان دارند!

#باباافضل_کاشانی

https://telegram.me/nimaasakk
4_5771735717046652313.mp4
4.3 MB
هنرنمایی گروه:
#ولشدگان

در فیلم:
#گذر_موقت

https://telegram.me/nimaasakk
نیست در سودایِ زلفش کار من جز بی‌قراری
ای پریشان‌طرّه! تا چندَم پریشان می‌گذاری؟

یار،دل‌سخت‌است‌یامن‌سست‌بختم؟‌می‌ندانم
این قدَر دانم که از زلفش مرا نگشود کاری

شمع‌رخساری، ولی روشن‌کنِ بزمِ رقیبی
سرو بالایی، ولی بیگانگان را در کناری

عمر من! جانِ عزیزی، لیک دایم در گریزی
جانِ من! عمر درازی، لیک دایم در گذاری

آفتابا! از درِ میخانه مگذر، کاین حریفان
یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری

ای به هم پیوسته‌ابرو! رحم کن بر دل دونیمی
ای به هم بشکسته‌گیسو! کام دِه بر بی‌قراری

با خیال ِ روز وصلت در شبِ هجران ننالم
در خزان دارم به یادِ رویِ زیبایت بهاری

#عباسقلی_مظهر

https://telegram.me/nimaasakk
Audio
#غزل۹

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
بُرقَع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سِحر ببستند خواب را

اول‌نظر زِ دست برفتم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را

گفتم مگر به وصل رهایی بُوَد زِ عشق
بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را

دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را

عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
هم‌شرکتی به خوردن و خفتن دَواب را

آتش بیار و خرمنِ آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را

قوم از شراب مست و زِ منظور، بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را

سعدی! نگفتمت که مرو در کمندِ عشق؟
تیر نظر بیفکند افراسیاب را

شعر:
#سعدی

خوانش:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
ای سبزه‌ی خجسته، وز دستِ برف، جَسته
آراســتـه نـشـسـته، چــون صــورت مُـهـنّـا

دانـــم کـــه پُــرنـگـاری سـیـراب و آبــداری
چــون نـقـشِ نــوبـهـاری، آزادطـبـع و بُـرنـا

#کسایی_مروزی
عکس: مهنّا گرایلو

https://telegram.me/nimaasakk
زِ خاکِ کوی تو هر خار، سوسنی‌ست مرا
زِ بندِ موی تو هر تار، مسکنی‌ست مرا

برای آن‌که زِ غیرِ تو چشم بردوزم
به جای هر مژه در چشم، سوزنی‌ست مرا

زِ بس که بر سر کوی تو اشک ریخته‌ام
زِ لعل، در بُنِ هر سنگ، دامنی‌ست مرا

از آن زمان که زِ تو لافِ دوستی زده‌ام
به هرکجا که مصافی‌ست، دشمنی‌ست مرا

فَلَک موافقت من، کبود درپوشید
چو دید کز تو به هر لحظه شیونی‌ست مرا

هر آن‌که آبِ من از دیده، زیرِ کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد، خرمنی‌ست مرا

به کار عشقِ تو در مانده‌ام چو خاقانی
اگر نه بامِ فلک خوش نشیمنی‌ست مرا

#خاقانی

https://telegram.me/nimaasakk
Forwarded from اتچ بات
دیر است، گالیا!
در گوش من فسانه‌ی دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه‌ی شوریدگی مخواه!

دیر است گالیا!
به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ ...آه
این هم حکایتی‌ست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده‌اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خونِ زخمِ سرانگشت‌هایشان
جان می‌کَنَند در قفسِ تنگِ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی‌گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان

دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامه‌ی رهایی لب‌ها و دست‌هاست
عصیان زندگی‌ست
در روی من مخند
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپش‌های قلب شاد
یاران من به بند
در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه
در عُزلتِ تب‌آور تبعیدگاهِ خاک
در هر کنار و گوشه‌ی این دوزخِ سیاه

زود است گاليا
در گوش من فسانه‌ی  دلدادگي مخوان
اکنون ز من ترانه‌ی شوریدگی مخواه
زود است گالیا! نرسیده‌ست کاروان
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم‌نبرد
رنگ نشاط و خنده‌ی گمگشته بازیافت
من نیز بازخواهم‌گردید آن زمان
سوی ترانه‌ها و غزل‌ها و بوسه‌ها
سوی بهارهای دل‌انگیزِ گل‌فشان
سوی تو
عشق من ...!

#هوشنگ_ابتهاج
عکس: گالیا

https://telegram.me/nimaasakk