دومان
171 subscribers
500 photos
67 videos
243 files
3.41K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
بیا ای دوست، اینجا، در وطن باش
شریـکِ رنـج و شـادی‌هـایِ من باش

زنان، اینجا، چو شیرِ شَرزه کوشند
اگر مـَردی، بیـا اینـجا و زن بـاش!

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی

https://telegram.me/nimaasakk
دو بدمستند چشمانت که هشیارند بی‌تردید
برایم خواب‌ها دیدند و بیدارند بی‌تردید

دو خودخواهی که غیر از آینه چیزی نمی‌خواهند
دو مغروری که از دنیا طلبکارند بی‌تردید

دو آهویِ هراسان از حضورِ ببر در بیشه
به هرچیزی که می‌بینند شک دارند بی‌تردید

تو گویی تازه از تاراجِ نیشابور می‌آیند
که در غارتگری از نسلِ تاتارند بی‌تردید

یقین دارم که از این چشم‌ها باید بپرهیزم
که در عینِ سلامت هردو بیمارند بی‌تردید

#جواد_زهتاب

https://telegram.me/nimaasakk
تکیه‌گاهی نیست غیر از شانه‌ی دیوارها
خانه‌ی دنیا پُر است از حیله‌ی کفتارها

خسته‌ام از ضربه‌های خنجرِ جهل و جنون
بی‌خودی کِز کرده‌ام در سایه‌ی آوارها

از میانِ پرده‌ی چشمانِ دنیا خون چکید
لحظه‌ی اکرانِ مرگِ باور و ایثارها

هرشب اینجا جارچی‌ها غم‌فروشی می‌کنند
آفتِ جهل است می‌پاشند بر پندارها

من خودم دیدم زنی از دردِ بی‌نانیِ خویش
تن‌فروشی می‌کند در گوشه‌ی بازارها

مانده‌ام تنها میانِ باتلاقِ خشمِ خود
عنکبوتانه به دورِ خود تنیدم تارها

باید از چشمانِ قاضی درد را پنهان کنم
می‌برم افکارِ تلخمْ را به سوی دارها

#لیلا_طاهرمیرزایی

https://telegram.me/nimaasakk
ماه هم باشی شبِ نامرد می‌بلعد تو را
این سیاهی، بی برو‌ برگرد، می‌بلعد تو را

بید باشی، کوچه را در سایه‌ات مهمان کنی
باد، بادِِ هرزه‌ی ولگرد می‌بلعد تو را

شعله باشی زیرِ خاکستر، نسیمی می‌وزد
آتشِ دیوانه، سرخ و زرد می‌بلعد تو را

کوه باشی در خودت پنهان کنی اندوه را
یک‌زمان می‌پاشی از هم، درد می‌بلعد تو را

هرچه هم پروانه باشی، هرچه هم زیبا شوی
عاقبت آن عنکبوتِ زرد می‌بلعد تو را

مرگ می‌آید کنارت می‌نشیند روی مبل
بعد هم مثلِ شرابی سرد می‌بلعد تو را

#پاییز_رحیمی

https://telegram.me/nimaasakk
بـرای مـن کـه پُـرم از قـفـس پـری بفرست
اگـرنـه، یـک-دونـفـس بالِ باوری بفرست

دلـم گــرفـتـه از ایـن آسـمـان بـی‌پــیـغـام
دلـم گـرفـتـه...بــرایـم کـبـوتـری بـفرســت

#سیدوحید_سمنانی

https://telegram.me/nimaasakk
ماهِ بی‌حوصله‌ی دشت، بیابان را کُشت
سیبِ‌سرخی‌شد و چرخی‌زد و ایمان‌راکُشت

سبدِ خالیِ امسال، به سیبی ننشست
خاکِ بی‌برکتِ این مزرعه باران را کُشت

حجرالاسودِ ما روشنیِ باغچه بود
قبله آنقدر عوض شد که مسلمان را کُشت

کوچه‌درکوچه زمین‌خورد و به راهی‌نرسید
داغِ این کوچه‌ی بُن‌بست، خیابان را کُشت

دشنه‌ای داشت پدر، تشنه‌تر از اسبم بود
درد آنقدر فرو رفت که درمان را کُشت

شعله‌ی دست تو روشن که در این شهر هنوز
می‌شود با دفِ تو نصفِ خراسان را کُشت!

#غلام‌رضا_بروسان

https://telegram.me/nimaasakk
مشت می‌کوبم بر در
پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده‌ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی!
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می‌گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می‌خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می‌کوبد بر در
پنجه می‌ساید بر پنجره‌ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره‌ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته‌ی چند
چه کسی می‌آید با من فریاد کند؟

#فریدون_مشیری

https://telegram.me/nimaasakk
از کاسه‌ی شکسته نخیزد صدا دُرست

احوالِ ما مپرس که ما دل‌شکسته‌ایم

#میرزاجلال_اسیر

https://telegram.me/nimaasakk
مسیر دور و دراز است و توش و زاد: امید
خدا کند نرود لحظه‌ای زِ یاد امید

امیدوار چه در زندگیش کم دارد؟
چه داده است خدا هرکه را نداد امید؟

امید، رشته‌ی تمدید زندگانی توست
چه می‌دهد به حیات تو امتداد؟ امید

اگرچه داشته‌ها رو به کاهش است ولی
خدا کند برود رو به ازدیاد امید

بهارِ آرزویت خاک می‌شود روزی
که مثل برگِ خزانی رَوَد به باد امید

از آن که آدمیان زنده‌اند با امّید
سزاست این که بگوییم: زنده‌باد امید!

به زنده‌باد اگرچه نمی‌شود زنده
کسی که مرده همانند زنده‌یاد امید!

#قنبرعلی_رودگر

https://telegram.me/nimaasakk
تمام فاصله‌ها را دویده‌ام در خویش
در این مَدار و در آخر رسیده‌ام در خویش

کی‌ام!؟ تجسُّمِ یک بی‌کرانگی پرواز
ببین که چون حلزون واخزیده‌ام در خویش

در این سیاهیِ سرشار، مثل یک فانوس
تمام هستیِ خود را چکیده‌ام در خویش

در این سماعِ گُریزان به جست‌وجویی گُنگ
چو گِردباد، پیاپی وزیده‌ام در خویش

بگو تو کیستی آه ای شگفت‌واره‌ی سبز!؟
که من همیشه تو را خواب دیده‌ام در خویش

میانِ سینه‌ی من معبدِ شگفتی‌هاست
بر این حریم حصاری تَنیده‌ام در خویش

هلا! که باورتان چون شبی مِه‌آلود است
چگونه شرح دهم آن چه دیده‌ام در خویش

نگاه کن به فراسوی بیکرانه‌ی درد
جهانِ سبزتری آفریده‌ام در خویش

#محمدرضا_روزبه

https://telegram.me/nimaasakk
ای خـواجـه! زوالِ کـرّ و فـر نزدیک است
افــسـردنِ شــعـلــه‌ی اثـــر نـزدیـک است

چـون شمع فروغت چه‌قدر خواهد ماند؟
ای کـرمـکِ شـب‌تـاب! سحر نزدیک است!

#بیدل_دهلوی

https://telegram.me/nimaasakk
از این بالا زمین قدّ یه ارزن خرد و ناچیزه
از این بالا که من هستم، زمین جِرمی غم‌انگیزه

بخون آوازه‌خون! از چرخش این «چرخ کج‌رفتار»
« نه دین داره نه آیین داره» این بی‌پیرِ بدپندار:

بخون آوازه‌خون از من بخون! من طالعم شوره
که خورشیدِ لبِ بومِ دلم پایِ لبِ گوره

بگو بعد ِ تو خاکسترنشینِ گُرگُرِ دردم
دلم می‌خواد و می‌دونم نمی‌تونم که برگردم

«بهار دلکش» از خونِ دلِ شعرایِ من تر بود
شبا «مرغ سحر» پر می‌کشید از قبر «نی‌داوود»

صدا چیزی شبیه ضجّه‌های زخمی زن بود
صدا انگار تاوانِ مخالف‌خونیِ من بود

لب از لب وا کنی خنجر به خوردِ حنجرت می‌دن
صدا می‌گفت بس کن! مردِ رندا شوهرت می‌دن

صدا می‌گفت حاشا کن! صدا می‌گفت حاشا کن
صدا می‌گفت برگرد و ندامت‌نامه امضا کن

«بهار دلکش» از خون دل «عارف» تناور بود
سرِ سرخورده از صدتا سرِ سرسبز سرتر بود

سرِ سرخورده از صدتا سرِ سرسبز سرتر: من
سرِ سرخورده از صد جبهه جنگ نابرابر: من

من از دریوزه برمی‌گردم از دریوزه‌ی آدم
نجستم آدمیزاد و به جون گریه افتادم

بزرگِ شهر من داره به ریش قبله می‌خنده
سر از سجاده برمی‌داره و قدّاره می‌بنده

سر سجاده‌ها ابلیسو هم‌رقص خدا دیدیم
مسلمون نَشنُفه کافر نبینه اون چه ما دیدیم

برای کشتنِ ما خط و فتوا از کلینی داشت
بزرگِ خاکِ خنجرخورده‌مون شور حسینی داشت

من از دریوزه برمی‌گردم از دریوزه‌ی باور
من از دریوزه برمی‌گردم امّا درب و داغون‌تر

به دفتر می‌زنم از خبطِ این واژه به اون واژه
قلم رو رگ‌رگِ اعصاب من تو کار ویراژه

گمونم واژه‌ها مغز منو میدون مین کردن
نگو تو جمجمه‌م افراد استالین کمین کردن

وجودم داره می‌پاشه سرم کابوس می‌چینه
سپاه هیتلر روی ملاجم گرم تمرینه

حلالم کن تو ای پایِ جنونِ سربه‌دارِ من
که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من

منو بعدِ تو بادای پریشون‌خون بغل کردن
گل توفان شدم موج منو اوج غزل کردن

وجودم آش و لاشِ انفجارایِ دمادم شد
پس از تو روی من بمبای خنثی هم عمل کردن

من و ده‌پشت من یک‌جانشینِ معبدت بودیم
کجایی که منو آواره‌ی کوه و کُتل کردن

نبودی و ندیدی سینه‌ی من یه معما شد
معمایی که با شلّیک ده تا گولّه حل کردن

حلالم کن! سفر تنبیهِ یک‌پا موندنِ من بود
سفر شاید مکافاتِ مخالف خوندنِ من بود

سرِ سرخورده چندین قرنه نذر چوبه‌ی داره
مخالف‌خونیِ بزم بدا تاوونِ بد داره

بذار اشک چشامو سر بدم با ابر «دود عود»
هنو «مرغ سحر» پر می‌کشه از قبر «نی‌داوود»

#علی‌اکبر_یاغی‌تبار

https://telegram.me/nimaasakk
مرا مانده‌ست در دِل آرزوی خوابِ کوتاهی
صدای پایه‌های تخت می‌آید هر از گاهی!

تورُّق‌کرده‌ام تاریخ‌را صدبار و در وِی نیست
که از خشمِ رعایا رَسته باشد عاقبت شاهی!

#حسین_جنتی

https://telegram.me/nimaasakk
بگذارید اگر هم، نه بهاری باشم
شاعرِ سوخته‌گل‌های‌ صحاری باشم

می‌توانم که خودم را بسرایم هرچند
نتوانم که همانندِ قناری باشم

معنی پیر شدن ماندنِ مردابی نیست
پیرم، اما بگذارید که جاری باشم

کاری از پیش نبردم همه ی عمر، ولی
شاید این لحظه‌ی نایافته، کاری باشم

همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست
نپسندید، که در لحظه‌شماری باشم

همه‌ی درد من این است که می‌پندارم
دیگر ای دوست من، دوست نداری باشم!

مرگ هم لحظه‌ی بایسته‌ای از زندگی است
کاش شایسته‌ی این خاک‌سپاری باشم!

#محمدعلی_بهمنی

https://telegram.me/nimaasakk
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم

گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم

#حافظ

https://telegram.me/nimaasakk
عقابِ جور گشاده‌ست بال بر همه شهر

کمانِ گوشه‌نشینیّ و تیرِ آهی نیست!

#حافظ

https://telegram.me/nimaasakk
نشان به نام خود ابلیس زد، جبین مرا
ز کبریای خود آکند آستینِ مرا

نخست پنجه به خونِ خدا زد و آنگاه
به پنج کفر رقم زد اصولِ دین مرا

برای آنکه از ایمان به من خلل نرسد
به شک سپرد سرِ رشته‌ی یقین مرا

به بوی آنکه کند غیرت بهشتش، داد
غرابتی ز گنه دوزخ زمین مرا

نخست بر دل حورا، نهاد داغ از زن
سپس به باده ز کوثر ستاند کینِ مرا

نهاد آینه‌ی دانشم به پیش و نمود
به من چنانکه منم نقش راستین مرا

نچیده مانده و پوسیده بود میوه‌ی عشق
نمی‌گرفت به هنگام اگر کمین مرا

نگاه را به من آموخت تا به گستاخی
به آفتاب برد چشم ذرّه بینِ مرا

بَدَل به صاعقه‌ای کرد و زد به خَرمن شب
چراغِ طینتِ او طبع خوشه‌چین مرا

به استعاره‌ی عصیانم آفرین‌اش داد
همان‌که سجده نمی‌کرد آفرینِ مرا

گلوی من شد و از خاک نعره‌ای بَر کرد
که آسمان همه شد طنطنه، طنینِ مرا

به نام نامی انسان فرو کشید آنگاه
از آسمان به زمین ربّ‌العالمینِ مرا

#حسین_منزوی

https://telegram.me/nimaasakk
باران‌ نیامدنی‌تر بود، دنیا نبود اگر با تو
آری بدون تو ممکن نیست ای عطر صبح و سحر با تو

در من چقدر خروشانی انگار تو خودِ توفانی
عهدی‌ست با تو که در راهم، تا هفت پشت خطر با تو

از چشم‌هام گریزان است انبوه ابر که در جان است
چون اشک می‌روم از چشمم این‌گونه است سفر با تو

آه ای جنون شبِ گیسو! انگور مشکی بدرانلو!
مهتابِ روشنِ مردادی! باران نقره و زر با تو

یک قصه شاه‌جهان داری یک داستان شبِ آلاداغ
تنها تو کوه‌تر از کوهی ای بغض کوه و کمر با تو

ماندیم بی‌تو شدن‌ها را، عصر شکسته و تنها را
پیوند خورده ولی جانم از عمقِ خون و جگر با تو

#اباصلت_رضوانی
عکس:دکتر سمیه عطاردی

https://telegram.me/nimaasakk

غزل‌گریه‌ای از دوست خوبم اباصلت رضوانی که در خلسه‌ی حیرت و اندوه، مرگ ناباور همسرشان را به سوگ نشسته‌اند🏴
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت
که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه‌هایت

به قصه‌ی تو هم امشب درونِ بسترِ سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت

تهی‌ست دستم اگرنه برای هدیه به عشقت
چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

چگونه می‌طلبی هوشیاری از منِ سرمست
که رفته‌ایم ز خود پیشِ چشم هوش‌رُبایت

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست
اگر هرآینه، غیر از تویی نشست به جایت

هنوز دوست نمی‌دارمت مگر به تمامی
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت

در آفتاب، نهانم که هر غروب و طلوعی
نهم جبین وداع و سر سلام به پایت

#حسین_منزوی

https://telegram.me/nimaasakk
اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوست‌شان داشتم

#غلامرضا_بروسان

https://telegram.me/nimaasakk