وقتی غزل میخوانی از لبهات، حس میکنم یاقوت میریزد
در چشمهایت یک نفر انگار، چادر گرفته توت میریزد
شیرازهی دیوان حافظ را، از هم که میپاشی تماشاییست
میسوزد و خاکستر شیراز، از مصرع ابروت میریزد
من ماندهام دریای چشمانت، اینقدر آتش از کجا دارد
انگار آرایشگر شیطان، از سرمهدان باروت میریزد
باید رخ شاهان زیبا را، :پیش تو شطرنجی کند دنیا
اینجا که بلبل مات میبازد، اینجا که گل مبهوت میریزد
در انقراض نسل خوشبختی، میسوزم و میریزم این شبها
اشکی که پیش از عصر یخبندان، تنهاترین ماموت میریزد
میمیرم و در من نمیمیرد، این داستان دوستت دارم
بر دوش مردم بوسههای من، از گوشهی تابوت میریزد
#حسن_دلبری
https://telegram.me/nimaasakk
در چشمهایت یک نفر انگار، چادر گرفته توت میریزد
شیرازهی دیوان حافظ را، از هم که میپاشی تماشاییست
میسوزد و خاکستر شیراز، از مصرع ابروت میریزد
من ماندهام دریای چشمانت، اینقدر آتش از کجا دارد
انگار آرایشگر شیطان، از سرمهدان باروت میریزد
باید رخ شاهان زیبا را، :پیش تو شطرنجی کند دنیا
اینجا که بلبل مات میبازد، اینجا که گل مبهوت میریزد
در انقراض نسل خوشبختی، میسوزم و میریزم این شبها
اشکی که پیش از عصر یخبندان، تنهاترین ماموت میریزد
میمیرم و در من نمیمیرد، این داستان دوستت دارم
بر دوش مردم بوسههای من، از گوشهی تابوت میریزد
#حسن_دلبری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
مردی زِ شهر هرگزم از روزگار هیچ
جان از نتاج هرگز، تن از تبار هیچ
از شهر بیکرانهی هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ
از کورهراه هرگز و هیچم مسافری
در دست، خون هرگز و در پای، خار هیچ
در دل، امید سرد و به سر، آرزوی خام
در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ
در کام، حرف بوک و به لب، قصّهی مگر
بر جبهه نقش کاش و به چهره نگار هیچ
دنبال آب زندگی از چشمهسار مرگ
جویای نخل مردمی از جویبار هیچ
دست از کنار شسته نشسته میان موج
پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ
اصلی گسسته مانده تهی از امید وصل
فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ
خون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سال
در پای شغل هرگز و در راه کار هیچ
دیوانهی خردور و فرزانه ی جهول
عقلآفرین دشت جنون هوشیار هیچ
با عِزّ اقتدار و به پا بند ذُلّ و ضعف
با حکم اختیار و به دست اختیار هیچ
هم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجوی
از دفتر زمانهی بیاعتبار هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچ
عمری فشانده اشک هنر زیر پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچ
قافآرزوی باطلم از دشت پُر غراب
سیمرغجوی غافلم از کوهسار هیچ
ناآمده نتاجیام از پشت هول و وهم
نابافته نسیجیام از پود و تار هیچ
گمکردهراه پیکیام از شهر بینشان
پیغام پر زِ پوچ رسانم به یار هیچ
خاموش قصهگویم و گویای اَخرَسم
بی پای بادپویم در رهگذار هیچ
گویاییِ سکوتم و بیتابیِ درنگ
تمکین بیقراریام و بیقرار هیچ
صرّاف سرنوشتم و سنجم بهای خاک
نقّاد بادسنجم و گیرم عیار هیچ
بیع و شرای خونم و بیّاع داغ و درد
بازارگان مرگم و گوهرشمار هیچ
جنس همهزیانم و سودای هیچسود
سوداگر خیالم و سرمایهدار هیچ
سیم سپید سوختهام در شرار پوچ
زرّ امید باختهام در قمار هیچ
گنجینهی دریغم و ویرانهی فسوس
اندوهگین بیهده افسوسخوار هیچ
آیای بیجوابم و امّای بی دلیل
گفتار پوچگونه و پنداروار هیچ
ناپایدارکوهم و برجایمانده سیل
گردوننورد گَردم و گردونسپار هیچ
گردنده روزگارم و چرخنده آسمان
لیلونهارسازم و لیل و نهار هیچ
پرگار سرنگونم و عمری به پای سر
بر گِردِ خویش دور زده در مدار هیچ
عزلتنشین خانهی بیآسمانهام
محنتگزینِ بیدروپیکر حصار هیچ
سرمست هوشیاری و هشیار مستیام
بر لب شراب هرگز و در سر خمار هیچ
اندیشهی محالم و سودای باطلم
معنیترازِ صورت و صورتنگار هیچ
در وادی فریبم و لبتشنهی سراب
در خانهی دروغم و چشمانتظار هیچ
آزادهی اسیرم و گریان خندهروی
گریان زِ چشم خنده بر این روزگار هیچ
بدنامی حیاتم و بر صفحهی زمان
با خون خود نگاشتهام یادگار هیچ
صلحآزمای جنگم و پیکارجوی صلح
بی همنبردِ هرگز و چابکسوار هیچ
تیر هلاک یافتهام از شغاد کید
خطّ امان گرفته از اسفندیار هیچ
بر دوش خویش کشتهی خود را کشیدهام
تا ظلمگاه معدلت از کارزار هیچ
محکوم بیگناهم و معصوم بیپناه
مظلوم بی تظلّم و مصلوب دار هیچ
دردم ازین که تافتهام از امید سرد
داغم ازین که سوختهام در شرار هیچ
کس خواستار هرگز، هرگز شنیده اید؟
یا هیچ دیدهاید کسی دوستار هیچ؟
آن هیچکس که هرگز نشنیدهای منم
هم دوستار هرگز و هم خواستار هیچ
#مظاهر_مصفا
https://telegram.me/nimaasakk
جان از نتاج هرگز، تن از تبار هیچ
از شهر بیکرانهی هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ
از کورهراه هرگز و هیچم مسافری
در دست، خون هرگز و در پای، خار هیچ
در دل، امید سرد و به سر، آرزوی خام
در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ
در کام، حرف بوک و به لب، قصّهی مگر
بر جبهه نقش کاش و به چهره نگار هیچ
دنبال آب زندگی از چشمهسار مرگ
جویای نخل مردمی از جویبار هیچ
دست از کنار شسته نشسته میان موج
پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ
اصلی گسسته مانده تهی از امید وصل
فرعی شکسته گشته پر از برگ و بار هیچ
خون ریخته ز دیده شب و روز و ماه و سال
در پای شغل هرگز و در راه کار هیچ
دیوانهی خردور و فرزانه ی جهول
عقلآفرین دشت جنون هوشیار هیچ
با عِزّ اقتدار و به پا بند ذُلّ و ضعف
با حکم اختیار و به دست اختیار هیچ
هم خود کتاب عبرت و هم اعتبارجوی
از دفتر زمانهی بیاعتبار هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یکچند خیره کوفته سر بر جدار هیچ
عمری فشانده اشک هنر زیر پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثار هیچ
قافآرزوی باطلم از دشت پُر غراب
سیمرغجوی غافلم از کوهسار هیچ
ناآمده نتاجیام از پشت هول و وهم
نابافته نسیجیام از پود و تار هیچ
گمکردهراه پیکیام از شهر بینشان
پیغام پر زِ پوچ رسانم به یار هیچ
خاموش قصهگویم و گویای اَخرَسم
بی پای بادپویم در رهگذار هیچ
گویاییِ سکوتم و بیتابیِ درنگ
تمکین بیقراریام و بیقرار هیچ
صرّاف سرنوشتم و سنجم بهای خاک
نقّاد بادسنجم و گیرم عیار هیچ
بیع و شرای خونم و بیّاع داغ و درد
بازارگان مرگم و گوهرشمار هیچ
جنس همهزیانم و سودای هیچسود
سوداگر خیالم و سرمایهدار هیچ
سیم سپید سوختهام در شرار پوچ
زرّ امید باختهام در قمار هیچ
گنجینهی دریغم و ویرانهی فسوس
اندوهگین بیهده افسوسخوار هیچ
آیای بیجوابم و امّای بی دلیل
گفتار پوچگونه و پنداروار هیچ
ناپایدارکوهم و برجایمانده سیل
گردوننورد گَردم و گردونسپار هیچ
گردنده روزگارم و چرخنده آسمان
لیلونهارسازم و لیل و نهار هیچ
پرگار سرنگونم و عمری به پای سر
بر گِردِ خویش دور زده در مدار هیچ
عزلتنشین خانهی بیآسمانهام
محنتگزینِ بیدروپیکر حصار هیچ
سرمست هوشیاری و هشیار مستیام
بر لب شراب هرگز و در سر خمار هیچ
اندیشهی محالم و سودای باطلم
معنیترازِ صورت و صورتنگار هیچ
در وادی فریبم و لبتشنهی سراب
در خانهی دروغم و چشمانتظار هیچ
آزادهی اسیرم و گریان خندهروی
گریان زِ چشم خنده بر این روزگار هیچ
بدنامی حیاتم و بر صفحهی زمان
با خون خود نگاشتهام یادگار هیچ
صلحآزمای جنگم و پیکارجوی صلح
بی همنبردِ هرگز و چابکسوار هیچ
تیر هلاک یافتهام از شغاد کید
خطّ امان گرفته از اسفندیار هیچ
بر دوش خویش کشتهی خود را کشیدهام
تا ظلمگاه معدلت از کارزار هیچ
محکوم بیگناهم و معصوم بیپناه
مظلوم بی تظلّم و مصلوب دار هیچ
دردم ازین که تافتهام از امید سرد
داغم ازین که سوختهام در شرار هیچ
کس خواستار هرگز، هرگز شنیده اید؟
یا هیچ دیدهاید کسی دوستار هیچ؟
آن هیچکس که هرگز نشنیدهای منم
هم دوستار هرگز و هم خواستار هیچ
#مظاهر_مصفا
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نمیشه غصّه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله، ما رو تو خواب جا بذاره
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دوتا رو
ببـره از این جـا و اون وَرِ ابـرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن هميشه با هم باشن
رو قـرارش نكنه يِهو دلت پا بذاره؟
دلم از اون دلای قدیمیه، از اون دلاس
که میخواد عاشق که شد، پا روی دنیا بذاره
يه پا مجنونه دلم، به شوق ليلى كه مىخواد
بار و بنديلو ببنده، سـر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه میخواد، منمیدونم، امّا
لبت
سرِ هر جمله دلش میخواد، یه امّا بذاره
بیتو دنیا نمی ارزه، تو با من باش و بذار
همهی دنیا منو، همیشـه تنهـا بذاره
من میخوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی بـرام، چشم تماشا بذاره
#حسین_منزوی
https://telegram.me/nimaasakk
نمیشه این قافله، ما رو تو خواب جا بذاره
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دوتا رو
ببـره از این جـا و اون وَرِ ابـرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن هميشه با هم باشن
رو قـرارش نكنه يِهو دلت پا بذاره؟
دلم از اون دلای قدیمیه، از اون دلاس
که میخواد عاشق که شد، پا روی دنیا بذاره
يه پا مجنونه دلم، به شوق ليلى كه مىخواد
بار و بنديلو ببنده، سـر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه میخواد، منمیدونم، امّا
لبت
سرِ هر جمله دلش میخواد، یه امّا بذاره
بیتو دنیا نمی ارزه، تو با من باش و بذار
همهی دنیا منو، همیشـه تنهـا بذاره
من میخوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی بـرام، چشم تماشا بذاره
#حسین_منزوی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
صبح تا شب به دامان این باغ
روح سرگشتهای سر نهاده
باغبان رفته و باغ خاموش
قفل بر بام و بر در نهاده
عطر تو رفته بوی تو رفته
گرمی آشنای تو رفته
پَر، پَرِ بوسههای تو ای یار
با حریر صدای تو رفته
یاد تو یاد تو چون حریقی
خاطرم را در آتش نهاده
یاد داری شبی زیر مهتاب
رهرو معبد ماه بودیم
دست در دست تا دمدم صبح
گرم و مشتاق در راه بودیم
یاد داری کنار دریچه
جادوی ماه را دیده بودیم
یاد داری از آن باغ پنهان
شاخهی ماه را چیده بودیم؟
حالی آن رهرو خسته، خفته
باغ، ویران شده، ماه، رفته
حالیا آن مسافر که هر شب
در هوای تو دیوانه میشد
سرگرانِ دو راههی چه در پیش
در غبار مه از راه رفته
آنچه مانده ست امروز ای دوست
سوسوی خیس یک واحهی دور
در سراب کویری نهفته
یادم آید به حرفی که با من
گفته بودی در آن عصر دلتنگ:
فکرکن نغمهای بود و گم شد
مثل آوای دور شباهنگ
یا شهابی درخشید و افتاد
گوشهی درهای مثل یک سنگ
با تو گفتم
ای خوشا سنگ و آداب سنگی
خاطر سنگی و خواب سنگی
آه سنگ زمان، شیشه و سنگ
بازی ما و خاموشی او
یاد ما و فراموشی او
حالیا بار دیگر بهار است
با همان رخت پیرار و پارش
باز قیقاج شاد پرستو
باز فریاد دیوانهوارش
بی تو اما
چه باغ و بهاری
چه برگی چه باری
لانهی بیکبوتر چه دارد
جز پری ریخته در کنارش؟
باز سوسن، باز قمری
بلبل باغ
نغمهخوان است
باز شیراز اردیبهشتی
غرق محبوبه و ارغوان است
از بهار خوش و عطر نارنج
کهکشانی به هر سو روان است
من در اندیشهی این که امشب
مرغ جان بر چه بامی تپیده
آهوی من کجا خفته امشب
من که هستم
خانهی من کجای جهان است؟
#شاپور_جورکش
https://telegram.me/nimaasakk
روح سرگشتهای سر نهاده
باغبان رفته و باغ خاموش
قفل بر بام و بر در نهاده
عطر تو رفته بوی تو رفته
گرمی آشنای تو رفته
پَر، پَرِ بوسههای تو ای یار
با حریر صدای تو رفته
یاد تو یاد تو چون حریقی
خاطرم را در آتش نهاده
یاد داری شبی زیر مهتاب
رهرو معبد ماه بودیم
دست در دست تا دمدم صبح
گرم و مشتاق در راه بودیم
یاد داری کنار دریچه
جادوی ماه را دیده بودیم
یاد داری از آن باغ پنهان
شاخهی ماه را چیده بودیم؟
حالی آن رهرو خسته، خفته
باغ، ویران شده، ماه، رفته
حالیا آن مسافر که هر شب
در هوای تو دیوانه میشد
سرگرانِ دو راههی چه در پیش
در غبار مه از راه رفته
آنچه مانده ست امروز ای دوست
سوسوی خیس یک واحهی دور
در سراب کویری نهفته
یادم آید به حرفی که با من
گفته بودی در آن عصر دلتنگ:
فکرکن نغمهای بود و گم شد
مثل آوای دور شباهنگ
یا شهابی درخشید و افتاد
گوشهی درهای مثل یک سنگ
با تو گفتم
ای خوشا سنگ و آداب سنگی
خاطر سنگی و خواب سنگی
آه سنگ زمان، شیشه و سنگ
بازی ما و خاموشی او
یاد ما و فراموشی او
حالیا بار دیگر بهار است
با همان رخت پیرار و پارش
باز قیقاج شاد پرستو
باز فریاد دیوانهوارش
بی تو اما
چه باغ و بهاری
چه برگی چه باری
لانهی بیکبوتر چه دارد
جز پری ریخته در کنارش؟
باز سوسن، باز قمری
بلبل باغ
نغمهخوان است
باز شیراز اردیبهشتی
غرق محبوبه و ارغوان است
از بهار خوش و عطر نارنج
کهکشانی به هر سو روان است
من در اندیشهی این که امشب
مرغ جان بر چه بامی تپیده
آهوی من کجا خفته امشب
من که هستم
خانهی من کجای جهان است؟
#شاپور_جورکش
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نظر با من مباز اینسان، مپیچ اینسان به پرهیزم
که تابم نیست تا با وسوسههای تو بستیزم
لبت زینسان که بیپروا به مهمانیم میخواند
سیاوش نیز اگر باشم زِ كف رفتهست پرهیزم
به این آرامش غمناک عادت کردهام دیگر
به اغوایی از اینگونه به طغیان برمینگیزم
نگاهت راه صد صنعان به یک جولان تواند زد
که باشم من که با این غولِ زیبایی درآویزم؟
تو از من بگذر ای جادوی چشم مار! کز طیفت
من آن گنجشک مسحورم که نتوانم که بگریزم
مرا از تو رهایی نیست تا در پردههای جان
شباشب با خیالم طرح چشمان تو میریزم
شعر:
#حسین_منزوی
خوانش:
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk
که تابم نیست تا با وسوسههای تو بستیزم
لبت زینسان که بیپروا به مهمانیم میخواند
سیاوش نیز اگر باشم زِ كف رفتهست پرهیزم
به این آرامش غمناک عادت کردهام دیگر
به اغوایی از اینگونه به طغیان برمینگیزم
نگاهت راه صد صنعان به یک جولان تواند زد
که باشم من که با این غولِ زیبایی درآویزم؟
تو از من بگذر ای جادوی چشم مار! کز طیفت
من آن گنجشک مسحورم که نتوانم که بگریزم
مرا از تو رهایی نیست تا در پردههای جان
شباشب با خیالم طرح چشمان تو میریزم
شعر:
#حسین_منزوی
خوانش:
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk
آنک منم
که تفتهتر از گردبادها
در خارزار بادیه میچرخم
تا آتش نهفته به خاکستر
آشفتهتر ز نعرهی خورشیدهای تیر
از قلب خاکهای فراموش
سر کشد
تا از قنات حنجرهها
موج خشم و خون
روی غروب سوختهی مرگ پر کشد
این نعرهی من است
این نعرهی من است
که روی فلات میپیچد
و خاکهای سکوتِ زمانهی تاریک را
میآشوبد
و با هزار مشتِ گران
بر آبها میکوبد
این نعرهی من است
که میروبد خاکسترِ زمان را
از خشم روزگار...
#سعید_سلطانپور
https://telegram.me/nimaasakk
که تفتهتر از گردبادها
در خارزار بادیه میچرخم
تا آتش نهفته به خاکستر
آشفتهتر ز نعرهی خورشیدهای تیر
از قلب خاکهای فراموش
سر کشد
تا از قنات حنجرهها
موج خشم و خون
روی غروب سوختهی مرگ پر کشد
این نعرهی من است
این نعرهی من است
که روی فلات میپیچد
و خاکهای سکوتِ زمانهی تاریک را
میآشوبد
و با هزار مشتِ گران
بر آبها میکوبد
این نعرهی من است
که میروبد خاکسترِ زمان را
از خشم روزگار...
#سعید_سلطانپور
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه میرود
#شمس_لنگرودی
https://telegram.me/nimaasakk
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه میرود
#شمس_لنگرودی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نه نمیتوانم فراموشت کنم
زخمهای من بیحضور تو، از تسکین سر باز میزنند
بالهای من تکهتکه فرو میریزند
برّههای مسیح را میبینم، که به دنبالم میدوند
و نشان فولوت تو را میپرسند
نه نمیتوانم فراموشت کنم
خیابانها بیحضور تو
راههای آشکار جهنماند
تو پرندهای معصومی که راهش را در باغ حیات زندانی گم کرده است
تکصورتی ازلی بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنهی تابستانی که گندم زاران رسیده، در قدوم تو خم می شوند
آشیانهی رودی از برف، که از قلههای بهار فرو میریزد
نه نمیتوانم، نمیخواهم که فراموشت کنم!
تپههای خشکیده از پلههای تو بالا میآیند
تا به بوی نفسهای تو درمان شوند و به کوهستان باز گردند
ماه هزار ساله، دست نوشتهی آخرش را برای تو میفرستد تا تصحیحاش کنی
نه، نمیتوانم فراموشت کنم
قزلآلای عصیانگری که به چشمهی خود باز می رود
خونینشده در رودها که به جانب دریا روان است!
#شمس_لنگرودی
https://telegram.me/nimaasakk
زخمهای من بیحضور تو، از تسکین سر باز میزنند
بالهای من تکهتکه فرو میریزند
برّههای مسیح را میبینم، که به دنبالم میدوند
و نشان فولوت تو را میپرسند
نه نمیتوانم فراموشت کنم
خیابانها بیحضور تو
راههای آشکار جهنماند
تو پرندهای معصومی که راهش را در باغ حیات زندانی گم کرده است
تکصورتی ازلی بر رخسار تمام پیامبرانی
باد تشنهی تابستانی که گندم زاران رسیده، در قدوم تو خم می شوند
آشیانهی رودی از برف، که از قلههای بهار فرو میریزد
نه نمیتوانم، نمیخواهم که فراموشت کنم!
تپههای خشکیده از پلههای تو بالا میآیند
تا به بوی نفسهای تو درمان شوند و به کوهستان باز گردند
ماه هزار ساله، دست نوشتهی آخرش را برای تو میفرستد تا تصحیحاش کنی
نه، نمیتوانم فراموشت کنم
قزلآلای عصیانگری که به چشمهی خود باز می رود
خونینشده در رودها که به جانب دریا روان است!
#شمس_لنگرودی
https://telegram.me/nimaasakk
شعر و دنیایی که می سازمش
شعر و دنیایی که می سازمش | شمس لنگرودی
شعر و دنیایی که می سازمش برای دلم
چـشـمِ رؤسـا تـا بـه مُباشر خورده
موهـای هوایِ نفْسشان فِر خورده
پـیـراهـنشــان نـدیـده آسیب ولی
ازهردوطرفخِشتکشانجِرخورده!
#شروین_سلیمانی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
چـشـمِ رؤسـا تـا بـه مُـباشر خورده
انـگـار کـه دربـسـت، مسافر خورده
غوغانکناینهمسفریروحانیست!
بــایــد بــرود، بــلیــت آفِــر خـورده
#بداهه
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk
موهـای هوایِ نفْسشان فِر خورده
پـیـراهـنشــان نـدیـده آسیب ولی
ازهردوطرفخِشتکشانجِرخورده!
#شروین_سلیمانی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
چـشـمِ رؤسـا تـا بـه مُـباشر خورده
انـگـار کـه دربـسـت، مسافر خورده
غوغانکناینهمسفریروحانیست!
بــایــد بــرود، بــلیــت آفِــر خـورده
#بداهه
#قاسم_فرخی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نیست چشمت ز شبان غمم آگه، آری
خفتگان را چه غم از حسرت بیداران است!؟
#یغمای_جندقی
https://telegram.me/nimaasakk
خفتگان را چه غم از حسرت بیداران است!؟
#یغمای_جندقی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
بادهی ساغرت از خون دل یاران است
وایِ اغیار اگر این اجر وفاداران است
#یغمای_جندقی
https://telegram.me/nimaasakk
وایِ اغیار اگر این اجر وفاداران است
#یغمای_جندقی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت، ولی
اینقَدَر هست که مژگان تو خونآلود است
#یغمای_جندقی
https://telegram.me/nimaasakk
اینقَدَر هست که مژگان تو خونآلود است
#یغمای_جندقی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
فـروغ آفـتابم، سرکشی از من نمیآید
اگر بر آسمان باشم نظر بر آستان دارم
#صائب_تبریزی
https://telegram.me/nimaasakk
اگر بر آسمان باشم نظر بر آستان دارم
#صائب_تبریزی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چشمت غزل، لبها عسل، پیراهنت گل
کجتابِ شاعرسوزِ دورِ گردنت، گل
رقص نسیم و دست بارانخوردهی صبح
رویانده در گیسوی خرمنخرمنت گل
مهتاب در پیراهنت افتاده و من
تصنیفزارِ سایههای روشنت گل
بر دستهای عاشقِ چشمان سبزم
پاشیده پلکِ آبیِ چشمکزنت گل
پروانههای چشم من دورت بگردند
هنگامههای گاهوبیگاه تنت گل
آنقدر زیبایی که در وصف تو حتی
در زیر لب تکبیتهای دشمنت گل
از راه دوری آمدم فرسنگفرسنگ
تا بشکفد در سینه از رقصیدنت گل
آوردهام سر، دامن از تو شعر از من
باید بچینم از حریر دامنت گل
#حجت_عبادیان
https://telegram.me/nimaasakk
کجتابِ شاعرسوزِ دورِ گردنت، گل
رقص نسیم و دست بارانخوردهی صبح
رویانده در گیسوی خرمنخرمنت گل
مهتاب در پیراهنت افتاده و من
تصنیفزارِ سایههای روشنت گل
بر دستهای عاشقِ چشمان سبزم
پاشیده پلکِ آبیِ چشمکزنت گل
پروانههای چشم من دورت بگردند
هنگامههای گاهوبیگاه تنت گل
آنقدر زیبایی که در وصف تو حتی
در زیر لب تکبیتهای دشمنت گل
از راه دوری آمدم فرسنگفرسنگ
تا بشکفد در سینه از رقصیدنت گل
آوردهام سر، دامن از تو شعر از من
باید بچینم از حریر دامنت گل
#حجت_عبادیان
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دارم دلی ز طایر وحشی رمیدهتر
هـرچـند دورتـر ز کسان، آرمیدهتر
#نظیری_نیشابوری
https://telegram.me/nimaasakk
هـرچـند دورتـر ز کسان، آرمیدهتر
#نظیری_نیشابوری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
وطن امروز اسیر دو سه تن بیوطن است
انهدام وطن از نکبت این چند تن است
این یکی لاشخور و آن دگری جغد سیاه
این یکی مردهخور و آن دگری گورکن است
آن شده پیشنمازِ چمنِ دانشگاه
واقعا قصهی او قصهی خر در چمن است
عطش قاضی اسلام بنازم که چنین
تشنهی خون جوان و بچه و مرد و زن است
حاکم شرع به حیوان عجیبی ماند
که دمش گاو و تنش خوک و سرش کرگدن است
هیأت حاکم ما هیأت خیراتخوریست
هیأت دولت ما هیأت زنجیرزن است
تا که باشد وطنم دست دو تن تعزیهخوان
همه جا تعزیهی قتل حسین و حسن است
روزگاری که وطن غصب کفندزدان است
عجبی نیست اگر مردهی ما بیکفن است
میزند خون جوانان وطن موج هنوز
اینچنین است که لبتشنه و خونینبدن است
مملکتداری از این قوم چه داری تو امید
که در اندیشهی جیب و شکم و خیکِ تن است
برنیاید ز بز و بزمجه، خرمنکوبی
کار بر عهدهی گاو نر و مَرد کهن است
شده هر بیخردی صاحب یک دسته قشون
هر خطاپیشه رئیس دو سه تا انجمن است
این یکی دشمن شعر و گل و موسیقی و عشق
آن یکی دشمن ملّیت و خصم سُنَن است
بلبلان را همه کشتند به فتوای فقیه
حالیا وقت نواخوانی زاغ و زغن است
حد شرعی به گل لاله و نرگس زده است
حاکم شرع که غارتگر دشت و دمن است
سرزمین گل و بلبل به چه روزی افتاد
بلبلِ آن وزغ است و چمنِ آن لجن است
مجلس ختم قناریست بیا ای قاری!
که کنون نوبت تو طوطی شکرشکن است!
این چه بوییست که از زیر عبا میآید
که چنین باعث دلسردی مُشکِ ختن است
داده بودند خبر، بتشکنی میآید
بتشکن آمد و دیدیم که پیمانشکن است
مذهب مرجع تقلید، اگر بی وطنیست
سجده بر خاک وطن مذهب و آیین من است
#سعیدی_سیرجانی
https://telegram.me/nimaasakk
انهدام وطن از نکبت این چند تن است
این یکی لاشخور و آن دگری جغد سیاه
این یکی مردهخور و آن دگری گورکن است
آن شده پیشنمازِ چمنِ دانشگاه
واقعا قصهی او قصهی خر در چمن است
عطش قاضی اسلام بنازم که چنین
تشنهی خون جوان و بچه و مرد و زن است
حاکم شرع به حیوان عجیبی ماند
که دمش گاو و تنش خوک و سرش کرگدن است
هیأت حاکم ما هیأت خیراتخوریست
هیأت دولت ما هیأت زنجیرزن است
تا که باشد وطنم دست دو تن تعزیهخوان
همه جا تعزیهی قتل حسین و حسن است
روزگاری که وطن غصب کفندزدان است
عجبی نیست اگر مردهی ما بیکفن است
میزند خون جوانان وطن موج هنوز
اینچنین است که لبتشنه و خونینبدن است
مملکتداری از این قوم چه داری تو امید
که در اندیشهی جیب و شکم و خیکِ تن است
برنیاید ز بز و بزمجه، خرمنکوبی
کار بر عهدهی گاو نر و مَرد کهن است
شده هر بیخردی صاحب یک دسته قشون
هر خطاپیشه رئیس دو سه تا انجمن است
این یکی دشمن شعر و گل و موسیقی و عشق
آن یکی دشمن ملّیت و خصم سُنَن است
بلبلان را همه کشتند به فتوای فقیه
حالیا وقت نواخوانی زاغ و زغن است
حد شرعی به گل لاله و نرگس زده است
حاکم شرع که غارتگر دشت و دمن است
سرزمین گل و بلبل به چه روزی افتاد
بلبلِ آن وزغ است و چمنِ آن لجن است
مجلس ختم قناریست بیا ای قاری!
که کنون نوبت تو طوطی شکرشکن است!
این چه بوییست که از زیر عبا میآید
که چنین باعث دلسردی مُشکِ ختن است
داده بودند خبر، بتشکنی میآید
بتشکن آمد و دیدیم که پیمانشکن است
مذهب مرجع تقلید، اگر بی وطنیست
سجده بر خاک وطن مذهب و آیین من است
#سعیدی_سیرجانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
attach 📎