چـو از بنفشهی شب بوی صبح بـرخیزد
هــزار وسوسه در جـان مـن بـرانـگـیـزد
کـبـوتـرِ دلـم از شـوق مـیگـشـایـد بــال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
هــزار وسوسه در جـان مـن بـرانـگـیـزد
کـبـوتـرِ دلـم از شـوق مـیگـشـایـد بــال
که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد
#فریدون_مشیری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
نه مثل کَسی که از درخت افتادهست
نـه آن کـه از آستان بخت افتادهسـت
این مرد فقط علیِ دهـبـاشی نـیـست
ایران بزرگ، روی تـخـت افـتـادهسـت
#فردوس_اعظم
https://telegram.me/nimaasakk
نـه آن کـه از آستان بخت افتادهسـت
این مرد فقط علیِ دهـبـاشی نـیـست
ایران بزرگ، روی تـخـت افـتـادهسـت
#فردوس_اعظم
https://telegram.me/nimaasakk
از روز دستبرد به باغ و بهار تو
دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو
تقویم را معطل پاییز کرده است
در من مرور باغ همیشه بهار تو
از باغ رد شدی که کشد سُرمه تا ابد
بر چشمهای میشیِ نرگس، غبار تو
فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند
از یک نگاه کردنِ شوریدهوار تو؟
کم کم به سنگِ سردِ سیه می شود بَدَل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو
چشمی به تختوپخت ندارم، مرابساست
یک صندلی برای نشستن کنار تو
#حسین_منزوی
https://telegram.me/nimaasakk
دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو
تقویم را معطل پاییز کرده است
در من مرور باغ همیشه بهار تو
از باغ رد شدی که کشد سُرمه تا ابد
بر چشمهای میشیِ نرگس، غبار تو
فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند
از یک نگاه کردنِ شوریدهوار تو؟
کم کم به سنگِ سردِ سیه می شود بَدَل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو
چشمی به تختوپخت ندارم، مرابساست
یک صندلی برای نشستن کنار تو
#حسین_منزوی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
🛑هوا را از من بگیر، "بغل" را نه!
📝مهدی معارف
▫️دیروز پریروز دادگاه یک پسرک هفده ساله بود این بندهخدا چند ماه پیش، از خواب بیدار میشود و حس میکند دیگر تحمل این زندگی کوفتی را ندارد. حالا یا شکست عشقی خورده بود یا هر درد بیدرمان دیگری که داشت، آنقدر احساس بیچارگی و بدبختی کرد که تفنگ پدرش را برداشت و یک گلوله هم چپاند تویش و راهی مدرسه شد. شاهدها میگفتند که اول میخواست بقیه را بکشد، ولی بعد که یادش آمد یک فشنگ بیشتر ندارد احساس کرد کار عاقلانه این است که خودش را بکشد. آخر سر ولی بدون اینکه خون از دماغ کسی راه بیفتد قضیه ختم به خیر شد.
▫️دیروز پریروز آدمهای توی دادگاه میخواستند سر در بیاورند که چطوری این آدمِ بیاعصاب، بی خیالِ شلیک کردن همان یک دانه گلولهاش شد. فیلمهای مداربستهی مدرسه را که دیدند، قاضی و متهم و شاهد و وکیل و نگهبان دادگاه از دیدن اتفاقی که افتاده بود شاخ در آوردند. بعد ماجرا را برای خبرنگارها تعریف کردند و آنها هم شاخ در آوردند. خبرنگارها هم قضیه را برای مردم تعریف کردند و بخش قابل توجهی از مردم (از جمله خود من) همه با هم به صورت گروهی شاخ در آوردیم!
▫️دوربین مداربسته یک لحظهی نفسگیر را نشان میداد که پسرکِ بیاعصاب و آقای "مربی" چشم توی چشم میشوند. مربی انگار نه انگار که این چیزی که دست پسرک است اسمش تفنگ باشد، پسرک را در آغوش میگیرد. مثل آدمی که بعد از صد سال توی یک عصر بارانی پاییزی معشوقش را کنار برج ایفل ببیند، با همان میزان عشق. بعد توی فیلم یک نفر با ترس و لرز میآید و تفنگ را میقاپد و فورا هم در میرود. مربی ولی انگار هنوز پسرک را سیر بغل نکرده. با اینکه دیگر تفنگی هم در کار نیست ولی مربی آغوشش را تنگتر می کند. صحنه که اولش شبیه فیلمهای جنایی بود یکهو میشود مثل سکانسهای فیلم تایتانیک قبل از برخورد کشتی با کوه یخ. بالاخره پسرک هم چشمش را میبندد و مربی را بغل میکند. جَک و رُز همینطوری که توی آغوش هم هستند، مظلوم و غریبانه قدم برمیدارند و یواشیواش از توی کادر خارج میشوند.
▫️دیروز مربی آمده بود جلوی دوربین و از معجزهی "بغل کردن" میگفت. حرفش حرف حساب بود. آغوشی که به روی آدمها باز میشود واقعا هم پیغام امنیت است، پیام صلح. پرچم سفیدی که توی باد تکان میخورد و آدم میتواند با خیال راحت تفنگ را رها کند و یک دلِ سیر گریه.
جان مطلب را حامد ابراهیمپور گفت، آنجایی که گفت:
بغلم کن... که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن... که خدا دورتر از این نشود...!
🌀 @AliAzarnejaD
https://telegram.me/nimaasakk
📝مهدی معارف
▫️دیروز پریروز دادگاه یک پسرک هفده ساله بود این بندهخدا چند ماه پیش، از خواب بیدار میشود و حس میکند دیگر تحمل این زندگی کوفتی را ندارد. حالا یا شکست عشقی خورده بود یا هر درد بیدرمان دیگری که داشت، آنقدر احساس بیچارگی و بدبختی کرد که تفنگ پدرش را برداشت و یک گلوله هم چپاند تویش و راهی مدرسه شد. شاهدها میگفتند که اول میخواست بقیه را بکشد، ولی بعد که یادش آمد یک فشنگ بیشتر ندارد احساس کرد کار عاقلانه این است که خودش را بکشد. آخر سر ولی بدون اینکه خون از دماغ کسی راه بیفتد قضیه ختم به خیر شد.
▫️دیروز پریروز آدمهای توی دادگاه میخواستند سر در بیاورند که چطوری این آدمِ بیاعصاب، بی خیالِ شلیک کردن همان یک دانه گلولهاش شد. فیلمهای مداربستهی مدرسه را که دیدند، قاضی و متهم و شاهد و وکیل و نگهبان دادگاه از دیدن اتفاقی که افتاده بود شاخ در آوردند. بعد ماجرا را برای خبرنگارها تعریف کردند و آنها هم شاخ در آوردند. خبرنگارها هم قضیه را برای مردم تعریف کردند و بخش قابل توجهی از مردم (از جمله خود من) همه با هم به صورت گروهی شاخ در آوردیم!
▫️دوربین مداربسته یک لحظهی نفسگیر را نشان میداد که پسرکِ بیاعصاب و آقای "مربی" چشم توی چشم میشوند. مربی انگار نه انگار که این چیزی که دست پسرک است اسمش تفنگ باشد، پسرک را در آغوش میگیرد. مثل آدمی که بعد از صد سال توی یک عصر بارانی پاییزی معشوقش را کنار برج ایفل ببیند، با همان میزان عشق. بعد توی فیلم یک نفر با ترس و لرز میآید و تفنگ را میقاپد و فورا هم در میرود. مربی ولی انگار هنوز پسرک را سیر بغل نکرده. با اینکه دیگر تفنگی هم در کار نیست ولی مربی آغوشش را تنگتر می کند. صحنه که اولش شبیه فیلمهای جنایی بود یکهو میشود مثل سکانسهای فیلم تایتانیک قبل از برخورد کشتی با کوه یخ. بالاخره پسرک هم چشمش را میبندد و مربی را بغل میکند. جَک و رُز همینطوری که توی آغوش هم هستند، مظلوم و غریبانه قدم برمیدارند و یواشیواش از توی کادر خارج میشوند.
▫️دیروز مربی آمده بود جلوی دوربین و از معجزهی "بغل کردن" میگفت. حرفش حرف حساب بود. آغوشی که به روی آدمها باز میشود واقعا هم پیغام امنیت است، پیام صلح. پرچم سفیدی که توی باد تکان میخورد و آدم میتواند با خیال راحت تفنگ را رها کند و یک دلِ سیر گریه.
جان مطلب را حامد ابراهیمپور گفت، آنجایی که گفت:
بغلم کن... که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن... که خدا دورتر از این نشود...!
🌀 @AliAzarnejaD
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
گریه کردیم ... دو تا شعلهی خاموش شده
گریه کردیم ... دو آهنگ فراموش شده
پر کشیدیدم، بدون پرِ زخمی با هم
عشقبازیِ دو تا کفترِ زخمی با هم
مرگ، پشت سرمان بود، نمیدانستیم
بوسهی آخِرمان بود، نمی دانستیم
زندگی حسرت یک شادیِ معمولی بود
زندگی چرخش تنهایی و بیپولی بود
زخم، سهم تنمان بود، نمیترسیدیم
زندگی دشمنمان بود، نمیترسیدیم
شعرِ من مزّهی خاکستر و الکل میداد
شعر، من را وسط زندگی ات هل میداد
شعر من بین تن زخمیمان پُل میشد
بیت اول گره روسریات شل میشد
بیت تا بیت فقط فاصله کم میکردی
شعر میخواندم و محکم بغلم میکردی
پیِ تاراندنِ غمهای جدیدم بودی
نگرانِ من و موهای سپیدم بودی
نگران بودی، یک مصرع غمگین بشوم
زندگی لج کند و پیرتر از این بشوم
نگران بودی اندوه تو خاکم بکند
نگران بودی سیگار هلاکم بکند
نگران بودی این فرصتِ کم را بُکُشم
نگران بودی یک روز خودم را بُکُشم
آه! بدرود گل یخ زدهی بیکس من
آه! بدرود زنِ کوچک دلواپس من!
بغلم کن غمِ در زخم، شناورشدهام
بغلم کن گُلِ بی طاقت پرپرشدهام
بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن که خدا دورتر از این نشود
مرگ را آخر هر قافیه تمرین نکنم
مردم شهرِ تو را، بعد ِ تو نفرین نکنم
کاش این نعش به تقدیر خودش تن بدهد
کاش این شعر به من جرئت مردن بدهد
#حامد_ابراهیمپور
https://telegram.me/nimaasakk
گریه کردیم ... دو آهنگ فراموش شده
پر کشیدیدم، بدون پرِ زخمی با هم
عشقبازیِ دو تا کفترِ زخمی با هم
مرگ، پشت سرمان بود، نمیدانستیم
بوسهی آخِرمان بود، نمی دانستیم
زندگی حسرت یک شادیِ معمولی بود
زندگی چرخش تنهایی و بیپولی بود
زخم، سهم تنمان بود، نمیترسیدیم
زندگی دشمنمان بود، نمیترسیدیم
شعرِ من مزّهی خاکستر و الکل میداد
شعر، من را وسط زندگی ات هل میداد
شعر من بین تن زخمیمان پُل میشد
بیت اول گره روسریات شل میشد
بیت تا بیت فقط فاصله کم میکردی
شعر میخواندم و محکم بغلم میکردی
پیِ تاراندنِ غمهای جدیدم بودی
نگرانِ من و موهای سپیدم بودی
نگران بودی، یک مصرع غمگین بشوم
زندگی لج کند و پیرتر از این بشوم
نگران بودی اندوه تو خاکم بکند
نگران بودی سیگار هلاکم بکند
نگران بودی این فرصتِ کم را بُکُشم
نگران بودی یک روز خودم را بُکُشم
آه! بدرود گل یخ زدهی بیکس من
آه! بدرود زنِ کوچک دلواپس من!
بغلم کن غمِ در زخم، شناورشدهام
بغلم کن گُلِ بی طاقت پرپرشدهام
بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن که خدا دورتر از این نشود
مرگ را آخر هر قافیه تمرین نکنم
مردم شهرِ تو را، بعد ِ تو نفرین نکنم
کاش این نعش به تقدیر خودش تن بدهد
کاش این شعر به من جرئت مردن بدهد
#حامد_ابراهیمپور
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمیخندد، شکوفه بر تن عریانم
زِ نوشخند سحرگاهان، خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بیپایان، گواه گریهی بارانم
شکوه سبز بهاران را، بر این کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد، همیشه خاطر ویرانم
چنان ز خشم خداوندی، سرای کودکیام لرزید
که خاک خفته مبدل شد، به گاهوارهی جنبانم
در این دیار غریب ای دل، نشان ره ز چهکس پرسم؟
که همچو برگ زمینخورده، اسیر پنجهی توفانم
میان نیک و بدِ ایام ، تفاوتی نتوانم یافت
که روزِ من به شبم ماند، بهارِ من به زمستانم
نه آرزوی سفر دارد، نه اشتیاق خطر کردن
دلی که میتپد از وحشت، در اندرون پریشانم
غلام همت خورشیدم، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد، نه از سیاهی زندانم
کجاست باد سحرگاهان، که در صفای پس از باران
کند به یاد تو، ای ایران! به بوی خاک تو مهمانم
#نادر_نادرپور
https://telegram.me/nimaasakk
که جز به طعنه نمیخندد، شکوفه بر تن عریانم
زِ نوشخند سحرگاهان، خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بیپایان، گواه گریهی بارانم
شکوه سبز بهاران را، بر این کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد، همیشه خاطر ویرانم
چنان ز خشم خداوندی، سرای کودکیام لرزید
که خاک خفته مبدل شد، به گاهوارهی جنبانم
در این دیار غریب ای دل، نشان ره ز چهکس پرسم؟
که همچو برگ زمینخورده، اسیر پنجهی توفانم
میان نیک و بدِ ایام ، تفاوتی نتوانم یافت
که روزِ من به شبم ماند، بهارِ من به زمستانم
نه آرزوی سفر دارد، نه اشتیاق خطر کردن
دلی که میتپد از وحشت، در اندرون پریشانم
غلام همت خورشیدم، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد، نه از سیاهی زندانم
کجاست باد سحرگاهان، که در صفای پس از باران
کند به یاد تو، ای ایران! به بوی خاک تو مهمانم
#نادر_نادرپور
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چون درختی در صَمیمِ سرد و بیابرِ زمستانی،
هر چه برگم بود و بارم بود؛
هر چه از فرّ بلوغ گرم تابستان و
میراثِ بهارم بود؛
هر چه یاد و یادگارم بود؛
ریختهست.
چون درختی در زمستانم.
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.
دیگر اکنون هیچ مرغِ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم، آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمههای هیچ پیرایش،
با امید روزهای سبز آینده،
خواهدم این سوی و آن سو خَست؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم.
ریخته دیریست،
هر چه بودم یاد و بودم برگ:
یادِ با نرمک نسیمی چون نمازِ شعلهی بیمار لرزیدن
برگِ چونان صخرهی کرّی نلرزیدن.
یادِ رنج از دستهای منتظر بردن؛
برگِ از اشک و نگاه و ناله آزردن.
ای بهارِ همچنان تا جاودان در راه!
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر.
هرگز و هرگز،
بر بیابان غریبِ من،
منگر و منگر.
سایهی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر.
بیم دارم کز نسیمِ ساحرِ ابریشمین تو،
تکمهی سبزی برویَد باز،
بر پیراهنِ خشک و کبودِ من.
همچنان بگذار
تا درودِ دردناکِ اندُهان مانَد سرودِ من
#مهدی_اخوان_ثالث
https://telegram.me/nimaasakk
هر چه برگم بود و بارم بود؛
هر چه از فرّ بلوغ گرم تابستان و
میراثِ بهارم بود؛
هر چه یاد و یادگارم بود؛
ریختهست.
چون درختی در زمستانم.
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود.
دیگر اکنون هیچ مرغِ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم، آیا لانه خواهد بست؟
دیگر آیا زخمههای هیچ پیرایش،
با امید روزهای سبز آینده،
خواهدم این سوی و آن سو خَست؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم.
ریخته دیریست،
هر چه بودم یاد و بودم برگ:
یادِ با نرمک نسیمی چون نمازِ شعلهی بیمار لرزیدن
برگِ چونان صخرهی کرّی نلرزیدن.
یادِ رنج از دستهای منتظر بردن؛
برگِ از اشک و نگاه و ناله آزردن.
ای بهارِ همچنان تا جاودان در راه!
همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر.
هرگز و هرگز،
بر بیابان غریبِ من،
منگر و منگر.
سایهی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، خوشتر.
بیم دارم کز نسیمِ ساحرِ ابریشمین تو،
تکمهی سبزی برویَد باز،
بر پیراهنِ خشک و کبودِ من.
همچنان بگذار
تا درودِ دردناکِ اندُهان مانَد سرودِ من
#مهدی_اخوان_ثالث
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
ایمانم را
به کلمه
از دست داده بودم
سانسور
آن را
به من پس داد!
#استانیسلاو_یرژی_لتس
https://telegram.me/nimaasakk
به کلمه
از دست داده بودم
سانسور
آن را
به من پس داد!
#استانیسلاو_یرژی_لتس
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
من از سرِ شعر دست اگر بردارم
شاید سرِ راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمیبرد به این زودیها
باید دو هزار گرگ را بشمارم
مانند علفهای لب مردابیم
خوابیم و همیشه تا کمر در خوابیم
مرگ آمده است زندگی را بخورد
ما هم گاهی کرم سر قلابیم
گیتار زدیم و باد با ما رقصید
بر ماه زدیم و کوه و دریا رقصید
غرناطه درون خون خود میغلطید
تا ساعت پنجِ عصر لورکا رقصید
بگذار که عشق در تو دیدی بزند
در باور بسته ات کلیدی بزند
اسرار زبان عشق را یاد بگیر
بگذار دلت حرف جدیدی بزند
#جلیل_صفربیگی
غرناطه=انار
https://telegram.me/nimaasakk
شاید سرِ راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمیبرد به این زودیها
باید دو هزار گرگ را بشمارم
مانند علفهای لب مردابیم
خوابیم و همیشه تا کمر در خوابیم
مرگ آمده است زندگی را بخورد
ما هم گاهی کرم سر قلابیم
گیتار زدیم و باد با ما رقصید
بر ماه زدیم و کوه و دریا رقصید
غرناطه درون خون خود میغلطید
تا ساعت پنجِ عصر لورکا رقصید
بگذار که عشق در تو دیدی بزند
در باور بسته ات کلیدی بزند
اسرار زبان عشق را یاد بگیر
بگذار دلت حرف جدیدی بزند
#جلیل_صفربیگی
غرناطه=انار
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
تو را در آغوش بگیرم
و آن دهان
و آن سرچشمهی صدا را بوسهباران کنم
بازوانم
سایه ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشمدرچشم هم بدوزند
ایستاده میخوابم،
تمامقد،
رو به زندگی
رو به عشق
و رو به تو
تنها تو را میبینم
آنقدر پیشانی و لبهایت را لمس کردهام
آنقدر خوابات را دیدهام،
با تو راه رفتهام،
حرف زدهام
و با سایهی تو خوابیدهام
که دیگر از «من» چیزی نمانده است
«من» که لحظهبهلحظه
با شادی
روی عقربهی ساعت خورشیدی زندگیِ تو
قدم برمیدارد...
#روبر_دسنوس
https://telegram.me/nimaasakk
و آن دهان
و آن سرچشمهی صدا را بوسهباران کنم
بازوانم
سایه ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشمدرچشم هم بدوزند
ایستاده میخوابم،
تمامقد،
رو به زندگی
رو به عشق
و رو به تو
تنها تو را میبینم
آنقدر پیشانی و لبهایت را لمس کردهام
آنقدر خوابات را دیدهام،
با تو راه رفتهام،
حرف زدهام
و با سایهی تو خوابیدهام
که دیگر از «من» چیزی نمانده است
«من» که لحظهبهلحظه
با شادی
روی عقربهی ساعت خورشیدی زندگیِ تو
قدم برمیدارد...
#روبر_دسنوس
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
چنان زلال شود
آن کسی که تو را یکبار
فقط یکبار
نگاه کند
که هیچگاه کسی جز تو را نبیند از آن پس
حتی اگر هزار بار
هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان
اگر آدمهایش
بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند...!؟
#رضا_براهنی
https://telegram.me/nimaasakk
آن کسی که تو را یکبار
فقط یکبار
نگاه کند
که هیچگاه کسی جز تو را نبیند از آن پس
حتی اگر هزار بار
هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان
اگر آدمهایش
بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
چگونه جهان به غربتِ ابدی
دوباره عادت خواهد کرد
اگر تو را نبیند...!؟
#رضا_براهنی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دریغ و درد که آسان عوض نخواهد شد
جهان عوض بشود، جان عوض نخواهد شد
ظهور یک دو گل آنقدر خوشدلت نکند
به یک دو گل که گلستان عوض نخواهد شد
مسیر گلّۀ گمکردهراه در توفان
به یک اشارۀ چوپان عوض نخواهد شد
عوض نکرد خدا سرنوشت قومی را
و جز به همّت انسان عوض نخواهد شد
خوشا به حال شما، خوش حکومتی دارید
که تا چهار زمستان عوض نخواهد شد
حکومتی که در آن مردمان رئیس خودند
ریاستی که به فرمان عوض نخواهد شد
حکومتی که در آن کس نگفت «من هستم
و جای بنده به توفان عوض نخواهد شد»
کسی نگفت که «این مهتری خداداد است
و مثل آیۀ قرآن عوض نخواهد شد»
کسی نگفت که «صندوق اگر به باد رود
وکیل مردم کرمان عوض نخواهد شد»
کسی نگفت که «منجیل اگر خراب شود
رئیس بیمۀ گیلان عوض نخواهد شد»
کسی نگفت «اگر اردبیل یخ بزند
وزیر نفت به تهران عوض نخواهد شد»
کسی نگفت «نجنبد بشارتی از جای»
کسی نگفت که «تُرکان عوض نخواهد شد»
ولی همین، خودمانیم، قدری اغراق است
که این عوض نشود، آن عوض نخواهد شد
کمی دروغ که البتّه عادت شُعَراست
و عادتی است که آسان عوض نخواهد شد
خوشا به حال شما، شخم شد زمینهاتان
و تا چهار زمستان عوض نخواهد شد
ولی کنار شما کشتگاه همسایه است
که مثل طالع دهقان عوض نخواهد شد
چه عمرهاست که زندانیان تقدیریم
و گفتهاند که زندان عوض نخواهد شد
بله، لباس عزای زنان نوبیوه
به قریههای بدخشان عوض نخواهد شد
حدیث غربت پروانههای سوختهبال
به کوی و برزن پروان عوض نخواهد شد
و سرنوشت سوارانِ رخشگمکرده
دگر به شهر سمنگان عوض نخواهد شد
نخواهد آمد تهمینهای، و نوع شکار
برای رستم دستان عوض نخواهد شد
برای دیدن نوروز در مزار سخی
رواق و درگه و ایوان عوض نخواهد شد
لباس سرخ، شب عید اتو نخواهد خورد
و خاک کهنۀ گلدان عوض نخواهد شد
گلیم ناقص کبرا نمیشود تکمیل
و کفش پارۀ قربان عوض نخواهد شد
و درس اولِ «بابا تفنگ داد» دگر
از این تکیدهدبستان عوض نخواهد شد
بله، حکومت دجّالهای یکچشم است
و تا ظهور سواران عوض نخواهد شد
زمین به خواهش اهل قلم نمیچرخد
زمان به میل سخندان عوض نخواهد شد
به نظم سُست من و شعر محکم رفقا
شعور ناقص حیوان عوض نخواهد شد
شتر، دمی که طناب ریاستی بیند
به پند و وعظ شتربان عوض نخواهد شد
کنون که با قلم و درس و دفتر و دیوان
سرشت غول بیابان عوض نخواهد شد،
و گر که پوست شود کلّۀ مسلمانان
امیر نیمهمسلمان عوض نخواهد شد،
مرا چه کار به نصب امیر و عزل وزیر؟
که خر، خر است و به پالان عوض نخواهد شد
خوشا به حال شما، خوش حکومتی دارید
که تا چهار زمستان عوض نخواهد شد
ولی چه سود به احوالِ قومِ آواره
که رخت دربهدریشان عوض نخواهد شد
همیشه پُتک سرش را به سنگ میکوبد،
ولی درشتی سندان عوض نخواهد شد
درختِ سوخته، آری، عوض شود آسان
زمین سوخته آسان عوض نخواهد شد
#محمدکاظم_کاظمی
https://telegram.me/nimaasakk
جهان عوض بشود، جان عوض نخواهد شد
ظهور یک دو گل آنقدر خوشدلت نکند
به یک دو گل که گلستان عوض نخواهد شد
مسیر گلّۀ گمکردهراه در توفان
به یک اشارۀ چوپان عوض نخواهد شد
عوض نکرد خدا سرنوشت قومی را
و جز به همّت انسان عوض نخواهد شد
خوشا به حال شما، خوش حکومتی دارید
که تا چهار زمستان عوض نخواهد شد
حکومتی که در آن مردمان رئیس خودند
ریاستی که به فرمان عوض نخواهد شد
حکومتی که در آن کس نگفت «من هستم
و جای بنده به توفان عوض نخواهد شد»
کسی نگفت که «این مهتری خداداد است
و مثل آیۀ قرآن عوض نخواهد شد»
کسی نگفت که «صندوق اگر به باد رود
وکیل مردم کرمان عوض نخواهد شد»
کسی نگفت که «منجیل اگر خراب شود
رئیس بیمۀ گیلان عوض نخواهد شد»
کسی نگفت «اگر اردبیل یخ بزند
وزیر نفت به تهران عوض نخواهد شد»
کسی نگفت «نجنبد بشارتی از جای»
کسی نگفت که «تُرکان عوض نخواهد شد»
ولی همین، خودمانیم، قدری اغراق است
که این عوض نشود، آن عوض نخواهد شد
کمی دروغ که البتّه عادت شُعَراست
و عادتی است که آسان عوض نخواهد شد
خوشا به حال شما، شخم شد زمینهاتان
و تا چهار زمستان عوض نخواهد شد
ولی کنار شما کشتگاه همسایه است
که مثل طالع دهقان عوض نخواهد شد
چه عمرهاست که زندانیان تقدیریم
و گفتهاند که زندان عوض نخواهد شد
بله، لباس عزای زنان نوبیوه
به قریههای بدخشان عوض نخواهد شد
حدیث غربت پروانههای سوختهبال
به کوی و برزن پروان عوض نخواهد شد
و سرنوشت سوارانِ رخشگمکرده
دگر به شهر سمنگان عوض نخواهد شد
نخواهد آمد تهمینهای، و نوع شکار
برای رستم دستان عوض نخواهد شد
برای دیدن نوروز در مزار سخی
رواق و درگه و ایوان عوض نخواهد شد
لباس سرخ، شب عید اتو نخواهد خورد
و خاک کهنۀ گلدان عوض نخواهد شد
گلیم ناقص کبرا نمیشود تکمیل
و کفش پارۀ قربان عوض نخواهد شد
و درس اولِ «بابا تفنگ داد» دگر
از این تکیدهدبستان عوض نخواهد شد
بله، حکومت دجّالهای یکچشم است
و تا ظهور سواران عوض نخواهد شد
زمین به خواهش اهل قلم نمیچرخد
زمان به میل سخندان عوض نخواهد شد
به نظم سُست من و شعر محکم رفقا
شعور ناقص حیوان عوض نخواهد شد
شتر، دمی که طناب ریاستی بیند
به پند و وعظ شتربان عوض نخواهد شد
کنون که با قلم و درس و دفتر و دیوان
سرشت غول بیابان عوض نخواهد شد،
و گر که پوست شود کلّۀ مسلمانان
امیر نیمهمسلمان عوض نخواهد شد،
مرا چه کار به نصب امیر و عزل وزیر؟
که خر، خر است و به پالان عوض نخواهد شد
خوشا به حال شما، خوش حکومتی دارید
که تا چهار زمستان عوض نخواهد شد
ولی چه سود به احوالِ قومِ آواره
که رخت دربهدریشان عوض نخواهد شد
همیشه پُتک سرش را به سنگ میکوبد،
ولی درشتی سندان عوض نخواهد شد
درختِ سوخته، آری، عوض شود آسان
زمین سوخته آسان عوض نخواهد شد
#محمدکاظم_کاظمی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
دردهاى بزرگ
زخمهاى عميق
عشقهاى بى بديل
روحهاى سِتُرگ
و قلبهاى پراحساس را
جهانى كردند
و نامش را
روز زن گذاشتند.
#هنگامه_درخشان
https://telegram.me/nimaasakk
زخمهاى عميق
عشقهاى بى بديل
روحهاى سِتُرگ
و قلبهاى پراحساس را
جهانى كردند
و نامش را
روز زن گذاشتند.
#هنگامه_درخشان
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
عجب نبْود کـز آهـم، قـامتش در پیچوتاب افتد
که گردد شاخ گل از باد، گاهی راست، گاهی کج
#هاتف_اصفهانی
https://telegram.me/nimaasakk
که گردد شاخ گل از باد، گاهی راست، گاهی کج
#هاتف_اصفهانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
attach 📎
مجتبی! آه از پَنامِ شیریات
ابروانِ خوشگلِ شمشیری ات
ماندهام مبهوتِ این طرزِ نگاه
لحظهی حساسِ غافلگیریات
#قاسم_فرخی
#بداهه
پنام = ماسک
عکس: مجتبی اکبری
https://telegram.me/nimaasakk
ابروانِ خوشگلِ شمشیری ات
ماندهام مبهوتِ این طرزِ نگاه
لحظهی حساسِ غافلگیریات
#قاسم_فرخی
#بداهه
پنام = ماسک
عکس: مجتبی اکبری
https://telegram.me/nimaasakk