ادب‌سار
13.4K subscribers
4.82K photos
116 videos
20 files
813 links
آرمان ادب‌سار
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی

instagram.com/AdabSar

گردانندگان:
بابک
مجید دُری @MajidDorri
پریسا امام‌وردیلو @New_View

فروشگاه ادبسار: @AdabSar1
Download Telegram
📒 @AdabSar

پیشنهادی ساده برای #واژه_گزینی
نویسنده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)

روش برگردانی واژه‌به‌واژه برای واژه‌های بیگانه که فرهنگستان پارسی سال‌هاست برگزیده و هنوز کامیابی خوشایندی در مردم به دست نیاورده است، تنها روش واژه‌یابی نیست. می‌توان با باریک‌اندیشی در این زمینه، راه‌های دیگری را هم آزمود که در زیر به برخی از آن‌ها می‌پردازیم:
۱- به کارگیری واژه‌های دیرین که اگر کاربرد بیشتری داشته باشد، روزبه‌روز به گوش و هوش همه آشناتر خواهد شد.
👈 نمونه: هشیوار = بابصیرت

۲- روش به‌کارگیری از به هم آوردن و پیوستن واژه‌ها
👈 نمونه: برماند = میراث
نوآفری = خلاقیت

۳- وام گرفتن از گویش‌های بومی که زیرشاخه‌ی زبان پارسی هستند.

۴- آفرینش تازه که از برخی نکته‌ها، نزدیک‌راه و باریک‌راهی به آن چیز داشته باشند. مانند بسیاری از ابزارها که یادآور کاری است که با آن انجام می‌شود و می‌توان از آن ابزار برای آفرینش واژه کمک گرفت.
👈 نمونه: نقاش ساختمان = رنگ‌کار ساختمان
نقاش صورت = چهره نگار
نقاش ماشین = رنگ پیشه
نقاش تابلوی هنری = رنگین‌کار، نگارگر و...

۵- می‌توان از نمادها هم بهره جست.
مگر واژه‌ی «بیمار» از نماد کسی که گرفتار دردی شده بود، برگرفته نشده است؟ چه می‌شود مگر امروز هم به نمادها دست ببریم تا زبان، پویا و کارا شود؟

۶- از ساختار ساده‌ی زبان هم می‌توان بیشترین بهره‌برداری را کرد. در کشور افغانستان که در سنجش با ما زبان گفت‌وگوهایش ناب‌تر است، واژه‌ی «است کردن» به «ایجاد و خلق کردن» می‌گویند که ریزپرداخته‌تر از واژه‌ی «آفرینش» برای این ویژگی خداوند است. چه می شود ما هم باورمندانه به سادگی این گونه ریشه‌ها دست ببریم.

باید گفت که من بر آن نیستم که باید همه‌ی توان خود را در نوشتن، هزینه‌ی سره‌نویسی کرد. ونکه(بلکه) خواستم این نکته را برسانم که باید همه‌ی گنجایش و ره‌سانه/رسانه‌های هستار(حاضر/موجود) را در فرادید آورد و پس از آن داوش(ادعای) خود را درباره‌ی شدن یا ناشدن پارسی‌نویسی به‌میان آورد.

📒 @AdabSar
🪐 @AdabSar
آموزه‌های مولانا
نویسنده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)
#پیام_پارسی

سخن از مولانا در برخورد نخست ساده می‌آید چون پشتوانه‌ی سترگی در پژوهش یا بازخوانی زندگی و سروده‌های آن بزرگمرد، به‌ویژه «مثنوی معنوی» هست که چاپ شده و یا در تارنما، گروه‌ها و رسانه‌های دیگر در دسترس است که نیازی به نگارش در این زمینه برداشت نمی‌شود.
ولی آیا به راستی اینگونه است؟ اگر اینگونه باشد پس تشنگی روزافزون مردم جهان به چاپ و پراکنش یادگارهای مولانا از چیست؟ آیا بجز این است که مردم هم‌روزگار ما نیز شورانگیختگی مینویی(معنوی) داشته و در پی نشانه‌های آن هستند؟
آری، تا بوده و هست، نیازهای مینویی در سراچه‌ی خواستن‌های آدمی خواهد بود و تنها رویه و آوند(ظرف) و گنجانه‌ی آن دیگرگون شده است.
اکنون در سده‌ی کنونی چه از مولانا بخواهیم و چگونه او را به یاری نیازهای خود فرابخوانیم؟ این پرسشی است که نیاز به کاوش دارد.

اگر خوانش ما از سروده و نوشته‌های مولانا در اندازه‌ی نمای بیرونی‌اش باشد و به گفته‌ی او پوسته‌ی آن را ببینیم، با خوشایند یا بدآیند هر کس پیوند می‌خورد و نیکی اندرون مغز آن را کم خواهیم چشید. پوسته‌اش زیبایی و هماهنگی و درستی است ولی در سفرهای ژرف آن، راستی، یگانگی و هم‌آوایی زمینیان و آسمانیان است. جایی که روندگان از جدایی‌ها، دوری‌ها، رنگ‌ها، مرزها و... فراتر رفته‌اند و آغوشی شده‌اند برای پذیرش تلخی و شیرینی، سختی و آسودگی، درستی و نادرستی و هر چه در رویه‌ی سرودگان باهم ناسازگار است‌.
اگر بدین نگرش به گیتی نگاه کنیم، جنگ‌ها، بیماری‌ها و دیگر پیشامدها چگونه به دید خواهند آمد و ما چه برخوردی با آن‌ها خواهیم داشت؟
این پرسش را اگر کسی به اینگونه پاسخ گوید که ما هم مانند مولانا با این جستارها(موضوعات) برخورد می‌کنیم داوشی(ادعایی) بی‌پایه و سنجشی ناهمگون نموده است. زیرا نه زمان، زمانه مولاناست نه پیشامدها برابر با آن دوران است.
ما در همنشینی با جهان اندیشه‌ی مولانا به بینشی دست خواهیم یافت که در برخورد با ناگواری‌ها، به‌جای گله و دریغا، به پذیرش دلی سختی‌ها روی آورده و هم در رویارویی و کنار زدن کم و کاستی‌ها و رویش و پویش انگیزه و خواست‌ها خواهیم کوشید و هم با خرسندی همه‌ی زخم‌ها و سختی‌ها را تاب خواهیم آورد.
ما اگر بتوانیم به نگاهی برسیم که یک دم و آن خود را نیز از خواست پروردگار بدانیم، دیگر بیم و واهمه‌ای از درد و کاستی نیست و هر دم ما به پیش می‌رویم.
همچنین فرادید مینویی مولانا نه پوچی و هیچی که جهانی زیباتر و فراخ‌تر در گستره‌ی ما می‌گشاید که این جهان در سنجش با آن کوچک‌تر و دست‌وپا گیرتر است.
زایشی دیگر بباید تا در آن شویم و راستینگی هرچه در اینجا است، ببینیم و دریابیم آنچه در این سو بود، مزه‌ای و خوشبویه‌ای(عطری) بیش نبود. هرچه زیباتر و والاتر است، به راستی آنجاست که پیوستگی با پیوستارِ پروردگار، همین است.

🪐 @AdabSar
💪🎖 @AdabSar

دل‌آوری و دلاورخیزی سرزمینم، ایران
نویسنده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)


به نام خداوند جان و خرد
ایران از دیرباز سرزمین شگفتی‌های شگرف و بی‌مانند بوده است. یکی از این شگفتی‌ها، در کنار هم بودن تیره‌های گونه‌گون بوده که با زبان‌های ناهمگون سخن می‌گویند و هریک بیشتر از دیگری خود را ایرانی می‌پندارد و در این پیشی گرفتن، گاه برخوردهایی پیش می‌آید و گویی هر تبار، آیین‌ها و هنجارهای خود را بِه‌آمد و برآمد می‌داند و می‌خواند.
این ویژگی در کنار آسیب کمی که دارد، دارای نیکی‌های فراوانی است. نمونه‌ی آن فرهنگ از جان گذشتگی مردم ماست که در بزنگاه‌هایی چون جنگ سر از جان نشناخته، به دست‌اندازی‌های بیگانگان پاسخ می‌دهند و دلاورانی از دل این هماوردها برمی‌آید که هر یک چون ستاره‌ای بر سپهر میهن می‌درخشند.
دل‌آوری تنها در جنگ رویاروی نیست ونکه در همه‌ی زمینه‌ها کسانی هستند که با بهره‌گیری از توانایی، پشتکار و هوش خود، ستیغ کوه‌هایی را زیر گام خود می‌گذارند و دستاوردهای دانشی ارزشمند خود را پیشکش سرزمین خود کرده و آن را بلندآوازه‌تر می‌کنند.

گُردی و یَلی در پیروزی و بهروزی نیست. چه‌بسا جنگاوری در هماوردی شکست بخورد یا کشته شود ولی جهانمرد و نامدار بماند. دل‌آوری برخاسته از نگاه، برخورد با پیشامد‌ها یا ساختن آن‌هاست و در همه‌ی این بزنگاه‌ها آنچه در دل و روان او ساز و هماهنگ شده، به پدیداری می رسد و چون با کاراندیشی دیگران یک‌رنگ و همگون نیست، پدیده‌ای شگفت می نماید.
آری دلاور همرنگ بهم‌‌آیندها(جماعت) نیست ولی با کارش می‌تواند شالوده‌ی پیشین را بهم ریخته و رویِش و بنیاد تازه نهد. همان‌گونه که در سرگذشت نام‌آوران دیده‌ایم…
یکی از ویژگی‌های دلاور، نزدیک‌پنداری همه با اوست که چرایی آن به توانایی همه برنمی‌گردد، ونکه دوست داشتن گوشه گوشه‌ی زندگی اوست که مردم را به یکی شدن می‌خواند. می‌بینیم که مردم در خوانش مرگ سهراب که ایران در برابر لشکرش بود، به اندازه‌ای مویه کرده‌اند که انگار سهراب از سرداران لشکر ایران بود. یا در سیاوشان آن‌گونه بی‌تاب شده‌اند که رفتن وی را از سرزمین ایران فراموش کرده‌اند!
این از ویژگی‌های برجسته یا فرزانگی دلاور نامی است که ما را به یگانه‌پنداری با او می‌کشاند.

امروزه روز هم با نام‌آوران سرزمین‌مان اینگونه‌ایم. فراتر از اندیشه‌های بایسته‌ی کشوری و جهانی و وراتر از دلبستگی‌های تباری و زبانی به آن می‌نگریم و انگار فَـرّه این فرزانه در روان تک‌تک ما بازتابیده و دست به رویش و خیزش می‌زند. می‌بینیم که مادری ترک یا پدری کُرد یا کودکی اهوازی در سوگ جهانمردی چنان با مویه یا رزمه سوگواری می‌کند که انگار فرزند یا برادر خویش است. این خوانش به یگانه‌انگاری(حس وحدت) و پیوستگی است که دل‌آوری را گسترش خواهد داد و نام‌آوران دیگری برخواهد آورد.

#پیام_پارسی
💪🎖 @AdabSar
@AdabSar

کاش هُشیاری

«مو پریشان کرده در باد...»
«ای سیه‌چشم و سیه‌مو...»
مانده‌ام با این همه بسروده‌ها درگیر
دفتر و دیوان همه پر
از کمند گیسو و موی پریشان
مست و شیدا کرده بیدل‌ها بسی این نوترانه
روزگاری دور و دیرین
خوانده‌اند آوازخوانان بس چکامه
از غم دوری یار و ناله‌های زار
از جگر آتش به کاغذ می‌دمد هردم
کاش برنا بود این خنیاگر آن چامه‌سرا
می‌گفتمش سودازده بر جان او
یا شور شیرین خسرو دیوانگانش کرده او را
می‌زند بر سر دو دست خاک‌اندودش
ز دوری نیست تاب و می‌کشد از تن شکیبش
لیک پیر است این خنیاگر آن چامه‌سرا
پیرند دسته دسته‌ی مستان
موسپید آشفته‌گیسو
ناتوان
بدخورده زخم از روزگاران
پیر میخانه گرو دارد دلش در چشم دخت کوچه‌ی پَستان!
مهر این است؟
این که کین است!
شور این است؟
این که هر روزش شب آجین است!

کاش هشیاری نمادآیین ما می‌شد نه مستی
کاش
شور و شیدا بهر برنا بود و
پیر آموزگار روزها بود
شب به راه آسمان دستان او مهرافشان خدا بود
رازهای هستی و واگویه‌های بسته را می‌گفت
هر جوانی نیز در این انجمن می‌گشت و
در شام و پگاه
از چشمه‌ی دانایی‌اش سیراب می‌شد
کاش...

سراینده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)
#چکامه_پارسی
@AdabSar
👧🏻💭 @AdabSar

چگونه با کودک خود از خدا سخن بگوییم؟
نویسنده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)

شاید برای همه پدران و مادران پیش آمده که فرزندشان از چیستی و چگونگی خداوند پرسیده است. پرسش‌هایی مانند:
- خدا کیست یا چیست؟
- چرا خدا مهربان است؟
- آیا خدا چشم دارد که ما را می‌بیند؟
- خانه‌ی خدا کجاست؟
و…
نخستین برخورد ما در برابر این پرسش‌ها برای بچّه‌ها، پی‌ریزی پایه‌های اندیشه‌ای آینده‌ی آن‌هاست که کم‌کم ساخته خواهد شد.
برای پاسخ نباید شتاب کرد‌‌ و هم نباید نگران پیوسته بودن این گونه پرسش‌ها بود و با پاسخ‌هایی مانند: «بچّه که نباید این پرسش ها را بپرسد»، «بزرگ می‌شوی و می‌دانی» یا «بچّه‌ها باید تنها به بازی بپردازند» و… او را از سر باز کرد. این گونه واکنش‌ها از سوی ما هیچ سودی ندارد و بیشتر او را کنجکاو و گاهی هم سرخورده می‌کند.

راهکار چیست؟
- نخستین گام بررسی رویه و نمای پرسش است تا برخی از گوشه‌های پنهان جستار(موضوع) آشکار گردد.
- گام دوم ریز نمودن پرسش است تا از چند سو به روشن شدن یاده‌ی(ذهن) کودک سودبخشی کنیم.
- گام سوم انباز(شریک) کردن خود کودک در پرسمان است که به فندهای ویژه و گوناگون نیاز دارد. مانند خواستن از او برای نگاره‌آفرینی درباره پرسش خود یا خواستن رای او درباره‌ی پرسش خود یا در برخی نمونه‌ها می‌شود پرسش او را با پرسش رو در رو شده (متناقض) بازنمود داد.
- گام چهارم بهره‌گیری از روش انجام نمایش و نهادن پاسخ در پرده‌های بازی است تا کودک خود به برآیند و سرانجام برسد.
- گام پنجم خواندن داستان و گنجاندن پرسمان در اندرونه‌ی آن است.

در همه‌ی گام‌ها باید راستی و درستی در دید ما باشد و نباید برای رها شدن از این روند به نادرستی چنگ زد.
فردید(منظور) تنها پاسخ‌های نادرست نیست. ونکه(بلکه) دانستن و نگه‌داشت این نکته است که ما بر پایه‌ی دانش و بینش خود، برخی باورهای ناراست را درست و خوب می‌پنداریم که به راستی این‌گونه نیست.
نمونه: در پاسخ «خانه‌ی خدا کجاست؟» اگر بگوییم: «در آسمان است»، نخستین آگور(آجر)های ناراست اندیشه‌ی او را چیده‌ایم.
بایستی راست و درست گفت: «خدا به خانه‌ای برای ماندن نیاز ندارد و همه جا هست.»
روشن است در برابر این گویه، خواهد گفت: «چگونه؟ مگر می شود همه جا باشد؟»
اینجاست که باید دیگرگونه بودن هستی انسان‌ها با خدا را برایش بازنمود کرد.

نمونه‌ی گفتگوی زیر را بخوانید:
- خدا پیکره ندارد. پس می‌تواند همه‌جا باشد.
- مگر می‌شود؟
- اندیشه مگر این‌گونه نیست؟ در یک آن هم این‌جاست هم در جای دیگر!
- خدا هم مانند اندیشه است؟
- نه. خواستم بگویم برخی از چیزها را هم در چند جا می‌توانند باشند.

سنجیدن باشندگان و هستارها(موجودات) با هم روش خوبی است تا نایکسانی را در یاده‌ی خود بپرورد و بداند که ناسانی/ناهمانندی از ویژگی‌های جهان آفرینش است.
از پریشانی و آشفتگی کودک در برخورد با این جستارها نباید نگران شد و هم نباید خوراک بی‌بار برای هوش او آماده کرد تا سیر گردد. باید به پیشواز پرسش‌های او رفت و آن‌ها را پرورید و بارآورد تا بتواند کم‌کم با واکاوی و کندوکاو با همه چیز برخورد کند و پویا و جویا بار آید.

#پیام_پارسی
👦🏻💭 @AdabSar
👰🏻‍♀🤵🏻‍♂ @AdabSar

پیوندها و رویارویی‌ها
نویسنده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)

جشن آغازین پیوند(ازدواج) در تیره‌های گونه‌گون ایرانی مانند همه‌ی جهان جشنی شادانه و به‌یادماندنی است.
ولی آن‌چه مردم را درگیر خود می‌کند، برنامه‌ریزی و هماهنگی آیین‌های ریز و درشت پیش از آن است که دامنه‌ی بسیاری از آن به پس از جشن هم کشیده می‌شود.
نمونه‌ی میانوند همه‌ی تیره‌ها، پررنگ کردن دوسویگی این پیوند است که دانسته یا نادانسته کسانی که تا دیروز دوست و یار و یاور هم بودند از روز یا شب خواستگاری روبه‌روی هم می‌نشینند و در بهم پیوستگی و هتا نگاه به هم تیزنگری می‌کنند و در پیمان نوشت‌ها و گفت‌وگوها به نام پیروی از هنجارها می‌کوشند دست برتر را داشته باشند و همین نکته‌ها کم کم افزون شده و هنجارهای دست و پاگیر دیگری از دل آن بیرون می‌آید و گاه رنجش و دلخوری هم می‌زاید.
نگریستنی اینکه در روزگاران گذشته نمایی از این رودررویی را که به گونه نمایش‌هایی برجسته شده چنان پاس می‌داشتند که گویی از نخست بوده است. نمونه آن در میان ترکمن‌ها هستند که کابین(مهریه) را شب پیوند پرداخت می‌کنند، نماینده‌ای از دو سو برگزیده می‌شود و پیمان‌کننده(عاقد) از نماینده‌ی اروس(عروس) می‌پرسد:
شما این‌جا چه کار دارید؟
نماینده‌ی اروس با نـُمارش(اشاره)به نماینده‌ی داماد و با نوای بلند می‌گوید: من از این مرد بستانکاری(طلب) دارم.
نماینده داماد هم با سدا(صدا)ی بلند و ساختگی پاسخ می‌دهد:
من هیچ بدهی به شما ندارم.
و با این گفت‌وگوی نمایشی، زمینه‌ی بده بستان و خواندن پیمان‌نامه‌ی پیوند آغاز می‌شود.
در تیره‌های دیگر هم از این نمونه‌ها یافت می‌شد. در میان ترک‌ها، بازی خروس دزدی یا گرو برداشتن از خانه‌ی اروس در روز اروس‌بـَران و پایاپای کردن آن با چیز درخور دیگری که گاه رنجش و گلایه پدید می‌آورد.
یا آیین «قارداش یولو» یا «دایو یولو» که برادر یا دایی اروس در درگاه خانه می‌ایستاد و از داماد یا بزرگ ایشان پیشکشی که بیشتر پول بود می‌گرفت تا راه را برای بیرون بردن اروس باز کند.
این هنجارهای شگفت ولی بی‌سود نمایش‌های دردسرساز پیوندها بوده‌اند که اکنون برخی از آن دیگرگون شده‌اند.

#پیام_پارسی
👰🏻‍♀🤵🏻‍♂ @AdabSar
چک‌چک باران، چک‌چک باران
بام شکسته خانه‌ی ویران
پشت سرم تیر، روی تن آوار
این دمِ افتان این دل ترسان

خیز و خروشم دو دوِ آهو
تیر فراوان گله گریزان
از چه بجویی روز و شبم را
شوم و سیاه و سخت و پریشان

من چه بخواهم یا که نخواهم
داغ و درفش است دستک فرمان
تاب ندارم تا که بگویم
اشک که خشکید از تب پنهان

همسر من مُرد، دختر من… آه
داد و فغان از شیوه‌ی گرگان
کاش که خوابی یا که سرابی
بود وَ یا من داده بُدم جان

ای که نشسته تارک افغان
پنجه‌ی شیرم من رگ افغان
گرچه که دشمن با تو ستم کرد
لیک تو اکنون شرزه‌‌ی میدان

کاش که آیین شیوه‌ی تو بود
نی که به نامش چیره‌ای این‌سان
گرچه که پرچم رنگ سپید است
کاشته آن را لشکر دیوان

رخت سیاهی بر تن مردم
این که نباشد شیوه‌ی مردان
گرچه به خونم می‌کشی‌ام زار
شهر مزار است پر ز دلیران

شهر به شهر ‌و کوچه به کوچه
نام بلندی زمزمه‌ی جان
احمدِ مسعود آن پسر یل
پور نریمان مرد خراسان.


سراینده‌ و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)
هنرمند: #شمسیه_حسنی
#چکامه_پارسی

⚡️🇦🇫 @AdabSar
🪶🦅 پَر پارسی

این زبان پارسی پر داشت، بالا می‌پرید
در قفس* کردند تا توتی کنندش باز را

پرّ سیمرغی بسوزانیم تا چاره کنیم
زخم‌های کهنه‌ی دیروزِ گشته باز را

باز یاد دشت جلفا خواب من آشفته کرد
یاد کرده چشم من آن چادر روباز را

گرد ایران با دو سد نیرنگ اردوها زدند
تا برآرند از تنش دیبای نرم ناز را

پاره‌پاره گشته چون آن غالی گلرنگ فام
باز هم هر تکه‌اش یادآورد شیراز را

از بخارا جان شنیدم از هَزار آواز نو
از دماوندش درود این سرزمین راز را

باز در هر کوی و برزن پُر سرود مولوی
می‌توان آیا به جان نشنید این آواز را؟

بسته‌ی دریا و دریاچه نباشد سرزمین
بهر تو ماهی ندارد گِل نکن آراز را

ما برای میهن ایران هزاران بار هم
جان دهیم و سرفرازیم آفرین سرباز را


سراینده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)
#چکامه_پارسی
*قفس: تنها واژه‌ی بیگانه

طوطی: توتی
صد: سد
قالی: غالی

🦅 @AdabSar 🪶
🇮🇷🏔 #دماوند

ای سیه‌کِلک شکسته روبروی کهکشان
در دلت اندوه جانکاهی شده آتشفشان

گرچه ما خو کرده‌ایم از آسمان پیغام را
تو پیام این زمین را می‌رسانی آسمان

آن سپُرداری* که تاب کوه‌ها نتوان کشید
بر تو افکندند گشتی این چنین در آزمان*

پیچ در پیچ است راهی که به دامانت رسم
همچو رستم تا بیابم خانه‌ی دیو و دَدان

هم سپیدی در پناهت هم سیه در کنج تو
چون جهانی را که در آن می‌زیَد روز و شبان

دامن مهر تو چون دامان مادر گرم و نرم
ببر و شیر و یوز هم آرام گیرد آن میان

من ز ری یا سیستان یا پارَک* گيلان سبز
روی در سوی تو دارم از بلندای زمان

ای کبود دامنت رخساره‌ی رنج فزون
وی چِکاد روشن‌ات آیینه‌ی نام‌آوران

شادمانم تا تو را دارم بلندابخت من
ای شکوه داستان آرش پَرّین‌کمان

رنگ در رنگ است چون تاووس در خورشیدگاه
دامن شبنم نشین‌ات چون پَر رنگین‌کمان

ای دماوند شکوه‌آذین، بلندای زمین
نام تو بخت بلند میهنم ایرانِ جان


🖋 سراینده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر) ۱۴۰۱/۴/۱۴
فَرتورگَر(عکاس): #محمد_هدایتی

*پی‌نوشت:
۱- سپُرداری: امانت
۲- آزمان: امتحان
۳- پارَک: بخش

#چکامه_پارسی
🇮🇷🏔 @AdabSar
🪶📜 ما و سعدی

اگر از کهن‌ترهای هر جا از ایران نام چند سراینده‌ی برجسته را بپرسی، هنباز(اشتراک) همه‌ی نام‌ها که بیشتر یاد خواهند کرد «سعدی» خواهد بود.
شگفت آنکه بجز اندکی از اینان سروده‌ای از ایشان از بر ندارند ولی شاید داستانی از «گلستان» یا داستان‌ساخته‌ای از زندگی سعدی یادشان مانده باشد که از گذشته‌های دور در زبان مردم چرخیده است.
شگفت‌تر آن که سعدی را همه سراینده می‌دانند ولی از نوشته‌ی ناسرود «گلستان»اش نمونه می‌آورند و این چیرگی و ماندگاری داستانک است که به گونه‌ای زیبا در پیرایه «حکایت» در نامک «گلستان» نمود پیدا کرده است.
برداشت ما از سرایشگران بزرگ جدا از آنچه در نبشته‌ها خوانده‌ایم چیست؟ یا بازتاب اندیش‌گاه ما از این ستاره‌ها چه فَرتوره‌ای(تصویری) است؟ این کهن‌الگوها چه هَنایشی(تاثیری) در روان و اندیشه‌ی ما گذاشته‌اند؟
در گاهشمار(تقویم)، نخستین روز اردیبهشت را روز بزرگداشت سرایشگر پرآوازه «شیخ مصلح‌الدین سعدی شیرازی» نام نهاده‌اند. هرچند یک روز برای بزرگمرد سرود و ادب ایران زمین کم است.
این جهانگرد دیرآزما که در زندگی‌اش فراز و فرود فراوانی دیده و از بردگی تا همنشینی فرمانروا را آزموده و برای همه‌ی مردم آن زمان از درویش گرفته تا پادشاهان در پوشینه‌ی داستان نسخه پیچیده است.
هر چند درباره‌ی همه‌ی نامداران داستان‌سازی فراوان است ولی درباره سعدی بیشتر شنیده‌ایم. گویا رویارویی پنهانی در کار است تا هر کس داستان خود را از زبان سعدی بازگو کند.
نمونه اینکه از کودکی داستانی شگفت درباره‌ی زندگی سعدی به یاد دارم که یادآوری بخشی از آن دلچسب خواهد بود:
«سعدی که بار چهل شتر درباره‌ی ترفند زنان نوشته بود و به رای خود پنبه‌ی فریب زنان را زده و چیزی را از خامه(قلم) نینداخته بود در رویارویی با تردستی پیرزنی درمی‌ماند و همه‌ی برگ‌نوشته‌های خود را در آب می‌شوید!»
هرچند داستانی نزدیک به این درونمایه را در نبشته‌ی «سندبادنامه» بَرماند(اثر) «ظهیری سمرقندی» دیده‌ام ولی گویا باور همگی و فرهنگ چیره‌ی بخش بیشتری از تاریخ ما با این دید به زنان نگریسته و بسیاری از کسان خوش دارند که نگاه خویش را به سعدی پیوند دهند.
مگر ترفند و فریب ویژه‌ی زن است و مردان از این سویه جدا هستند؟ اگر فرهنگ زن‌ستیز سده‌های گذشته راه می‌داد که زنان به اندازه‌ی مردان آزادی انجام و سخن داشتند و می‌خواستند فریب‌های مردان را بنویسند چند بار شتر می‌نوشتند؟


نویسنده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)
#پیام_پارسی #روز_سعدی

👩🏻‍🦱🌱🕊 @AdabSar
💻💡 برنده شدن فرزندم در رویارویی روباکی (رباتیک)


آن روز در کاردرمانی به درمانگر گفتم اگر می‌تواند کار ما را زودتر راه بیندازد چون باید به دانشگاه تهران برای رویارویی روباکی برویم.
ایشان نتوانست و ما به اندازه‌ای دیر رسیدیم که سرپرستان جشنواره ما را نپذیرفتند و دیر رسیدن و ابزار همراه نیاوردن و از همه بدتر با چرخ‌افزار(کالسکه) آمدن او را سه فرنود (دلیل) نپذیرفتن خواندند.
این سخن ایشان به پسر نازک‌دل ما برخورد و با تندی از من خواست که برگردیم ولی پافشاری من آن‌ها را برآن داشت تا با گردانندگان اندرون هماهنگی کنند. پس از چندی دوباره با همان سویه باز سخن راندند و این بار من از راهنمایی فن‌آموزشان گفتم و نام ایشان را آوردم. با شنیدن نام ایشان کمی نرم شدند و کسی را پی او فرستادند. ولی هنوز سدا(صدا)ی فرزند خسته و سردرگم من زیر پوشه‌ای که بر چهره زده بود بر رفتن فرمان می‌داد.
ناگاه فن‌آموز مهربانش رسید و پسر بی‌آنکه بر رای خود ابرام ورزد با وی همراه گشت و به درون گسیل  شد. من دم آسوده‌ای کشیدم و برای زدودن خستگی به چای پناه بردم.
دیدن کودکان و نوجوانانی که از سراسر میهن با امید و آرزو به پایتخت آمده‌اند تا در هماورد ابزارساخته‌های خود توانایی خود را بنمایانند، دیدنی و شگفت‌انگیز بود.
پدر کردی را دیدم که با لباس بومی فرزند خود را همراهی می‌کرد و از چهره‌ی آفتاب سوخته‌اش هر آن لبخند به سوی پور(پسر) توانمندش می‌تابید. یا پدر و مادر لر زبانی که شب را در خانه آشنایان مانده بودند تا دوری راه نتواند راه پیروزی دخترشان را بند کند.
هر کس که ابزار به دست‌ بیرون می‌آمد در درآیگاه(ورودی) که با پرده‌ی نمایه بازی‌ها آذین‌بندی شده بود، فرتوره می‌گرفت و خرسند و امیدوار به شهر و دیار خود برمی‌گشت.
ما هم با پورپویای خود همان‌گونه جشنواره را بدرود گفتیم و راستش را بخواهید برنده شدن‌اش را باور نداشتم.
چند روز گذشت و ما در سودای رفتن به زادگاه بودیم که زنگ زدند و مژده‌ی پیروزی پورپویای ما را دادند. نوید خوشایندی بود.
در روز پایان جشن (اختتامیه) نیز که همه‌ی بچه‌های برتر آمده بودند، شور و شادی سرسرای فردوسی دانشگاه را پر کرده بود. پدران و مادران به پیروزبختی فرزند خویش می‌بالیدند. دوربین‌ها لبخندهای زیبا را شکار می‌کردند و در یک آن می‌شد نمایی از توان به بار نشسته‌ی فردای این سرزمین را اینجا به دیدار نشست.


💻💡 پی‌نوشت نویسنده: این نوشته بر پایه‌ی رویدادی راست‌انجام است. «روباک» را برابر «ربات» آورده‌ام. چون ربات از واژه‌ی robata در زبان چک گرفته شده و به کارگرفتن و به‌کار واداشتن (کار اجباری) و بیشتر برای رُفت و روب را گویند.


نویسنده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر)
#پیام_پارسی #ربات

💻💡 @AdabSar
🇮🇷🏔 #روز_دماوند

ای سیه‌کِلک شکسته روبروی کهکشان
در دلت اندوه جانکاهی شده آتشفشان

گرچه ما خو کرده‌ایم از آسمان پیغام را
تو پیام این زمین را می‌رسانی آسمان

آن سپُرداری* که تاب کوه‌ها نتوان کشید
بر تو افکندند گشتی این چنین در آزمان*

پیچ در پیچ است راهی که به دامانت رسم
همچو رستم تا بیابم خانه‌ی دیو و دَدان

هم سپیدی در پناهت هم سیه در کنج تو
چون جهانی را که در آن می‌زیَد روز و شبان

دامن مهر تو چون دامان مادر گرم و نرم
ببر و شیر و یوز هم آرام گیرد آن میان

من ز ری یا سیستان یا پارَک* گيلان سبز
روی در سوی تو دارم از بلندای زمان

ای کبود دامنت رخساره‌ی رنج فزون
وی چِکاد روشن‌ات آیینه‌ی نام‌آوران

شادمانم تا تو را دارم بلندابخت من
ای شکوه داستان آرش پَرّین‌کمان

رنگ در رنگ است چون تاووس در خورشیدگاه
دامن شبنم نشین‌ات چون پَر رنگین‌کمان

ای دماوند شکوه‌آذین، بلندای زمین
نام تو بخت بلند میهنم ایرانِ جان


🖋 سراینده و فرستنده: #احمد_ابراهیمیان(رهگذر) ۱۴۰۱/۴/۱۴
فَرتورگَر(عکاس): #محمد_هدایتی

*پی‌نوشت:
۱- سپُرداری: امانت
۲- آزمان: امتحان
۳- پارَک: بخش

#چکامه_پارسی
🏔 @AdabSar