دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای
13K subscribers
132 photos
36 videos
51 files
1.15K links
همیشه از ما می پرسند چرا زخمهای بسته شده را دوباره باز میکنید؟
میگوییم چون آن زخمها، بد بسته شده اند. اول باید عفونت را معالجه کرد و بعد زخم را بست و گرنه، زخمها خودشان دوباره سرباز می کنند...


ارتباط با من:
@amoradym
Download Telegram
💥ملیجک نه بلکه ببری خان...!
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

اشاره:
فقدان شایسته سالاری در استبداد ایرانی چنان بوده که هر کسی مغضوب واقع می شد یکشبه از هستی ساقط می شد اما برعکس، هر که مورد عنایت بود به عرش برده می شد و این عنایت شاهانه نه تنها ملیجک کوتوله را به عرش اعلا می برد بلکه حتی می توانست شامل گربه ای گردد و او را بر صدر بنشاند یعنی ببری خان، گربه مورد لطف ناصرالدین شاه که صاحب دم و دستگاه و لقب بود...!
مقاله ای که در مورد ملیجک نوشتم نقدهایی نوشتند که ارزش پاسخ مبسوط نداشت.
من توصیه میکنم سکوت کنند بهتر است چون هر چه بیشتر نویسند گندِ کار بیشتر درمی آید!
اینجا گامی فراتر نهاده میگویم نه ملیجک که انسان بود حتی اگر حیوانی نیز مورد عنایت قبله عالم قرار می گرفت دارای خدم و حشم و همه چیز می شد!
آنانکه در تاریخ استبداد ایرانی دنبال اخلاق و مدینه فاضله هستند در انبار کاه، دنبال سوزن می گردند، چون بقول سهراب:
پشت سر روی همه ی فرفره ها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است....


♦️بعدها که کارد بر استخوان مردم بدبخت رسید و نامه های اعتراضی بدون امضا به شاه شدت یافته بود در آنها از ببری خان نیز سخن رفته:
«از ابتداى سلطنت اعليحضرت به هرچه ارادۀ همايونى تعلق گرفته، بندگان جز راه اطاعت نپيموده‌ايم. مثل ميرزا تقى خان اتابك را كه اميدگاه يك ملت و نجات‌دهندۀ يك مملكت بود... بى‌تقصير برافكنديد، سكوت كرديم؛ شصت فوج ايرانى را در سفر مرو به دست تركمان اسير داديد، بدون كلمه‌اى اعتراض هر كس توانست عزيز خود را مثل گاو و خر خريدارى كرد؛ هركس را از برادران اسلامى ما... به هر تهمت و اسم‌ قربانى كرديد، چشم پوشيديم؛ از اراذل و اشخاص پست، از زن و مرد و سفيد و سياه حتى گربه را به هر مقام و منصب و لقب مفتخر فرموده بر عقلا و بزرگان و نجبا و علماى مملكت ترجيح داديد، تذلل كرديم؛ «جیران خانم» ها «مليجك» ها «ببرى خان» ها، بزرگان مملكت واقع گرديدند...خدا آگاه است كار به جان و كارد به استخوان رسيده»!
(خاطرات حاج سياح، پيشين، ص ۳۳۳)

♦️بخاطر علاقه شاه به گربه‌اش«حتى درباريها هم عريضۀ تقاضاى خود را به دُم اين گربه مي بسته و هيچوقت محروم نمي شده‌اند...»!
(مستوفی، ‌شرح زندگانی من، ج 1 ص ۲۶۲)
مجبورم از خاطرات تاج السلطنه دختر روشنفکر ناصرالدین شاه نقل کنم تا باز برخی نگویند از منابع ایرانشهری یا دوران پهلوی یا ماسونی یا شعوبی استفاده کرده ای!
تاج السلطنه می نویسد:
«پس از مرگ جيران، دده‌ى گربه مى‌شود. و پس از مرگ و مفقود شدن گربه، برادرزاده‌ى او كه همبازى گربه - ملقب به ببرى خان بوده است، در پيش حضرت سلطان تقربى يافته»
(خاطرات تاج السلطنه...ص۱۵)
تاج السلطنه در ادامه می نویسد:
«این گربه زینت داده می‌شد به انواع و اقسام چیزهای نفیس قیمتی؛ و پرورش داده می‌شد با غذاهای خیلی عالی. و مثل یک نفر انسان، مستخدم و مواجب‌بگیر و مواظبت‌کننده داشت؛ از جمله همین امین‌اقدس [یکی از همسران شاه] ددۀ گربه بود.آه!... اگر این پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانیت و ترقی ملت خود و معارف و صنایع می‌نمود، چقدر بهتر بود تا اینکه مشغول یک حیوانی؟ و اگر آنقدر زن‌ها را دوست نمی‌داشت و آلوده به لذائذ دنیوی نشده، مشغول سیاست مملکت و ترویج زراعت و فلاحت می‌شد چقدر امروز به حال ما مفید بود؟ و [اگر] در عوض اینکه من در این تاریخ از گربۀ او صحبت نمایم، از رعیت‌پروری، معارف‌طلبی و کارهای عمدۀ سلطنتی می‌نوشتم چقدر با افتخار بود؟ افسوس! . . .
در هر حال . . . پس از اینکه عزت و سعادت این گربۀ بیچاره به سرحد کمال می‌رسد، خانم‌ها که شوهر عزیز خود را همیشه مشغول به او می‌بینند، به واسطۀ رشک و رقابت، گربۀ بدبخت را دزدیده و در چاه عمیقی سرنگون می‌سازند...»
(تاج السلطنه...ص15)

♦️زنان حرم که رقیب خود(ببری خان) را سربه نیست می کنند و اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات و روزنامه خوان شاه از ماتم گرفتن چنده روزه شاه بخاطر مرگ ببری خان می نویسد!
او در 17 شعبان 1292 می نویسد:
«شاه مرا احضار کردند شرفیاب شدم.معلوم شده ببری خان گربه مخصوص شاه مفقود شده خاطر همایون پریشان است»
دوباره در 18 شعبان می نویسد:
«دربخانه رفتم باز خاطر همایون ملول بود»
دوباره در روز 19شعبان می نویسد:
«بعضی کارها راجع به سفر(مازندران)...خدمت شاه رسیدم باز به جهت گربه افسرده خاطر بود با کمال کسالت ناهار میل فرمودند»
باز در روز 20 شعبان از ناراحتی شاه می نویسد.
(خاطرات اعتمادالسلطنه...ص21)

♦️در دسپوتیزم درازنای ایرانی، هر که از انسان و حیوان نظر کرده سلطان می بود صاحب همه چیز می شد اما در مقابل، تمام مصلحینی که می خواستند به اصلاح آن اوضاع ملیجک پرور و ببری خان پرور بپردازند بدون استثنا سرنوشت غمباری داشتند آدمهایی چون: قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، امین الدوله...و بعدها مصدق...
🔹مناظره آنلاین

🔸موضوع: متدهای تاریخنگاری و تاریخ قاجار(محمدشاه قاجار تبریزی) - جلسه سوم

🔸طرفین مناظره:
آقایان استاد علی مرادی مراغه‌ای و دکتر عبدالغفار بدیع

🟢 زمان: پنج شنبه:۱۴۰۳/۲/۲۰ ساعت 9 تا 23

🟣 فضا: گوگل میت

حضور برای عموم حداکثر تا ۱۰۰ نفر آزاد است

در طول گفتگو تنها میکروفن اساتید مناظره کننده باز خواهد بود و برای پیشگیری از هر گونه بی نظمی و اختلال و کاهش نویز میکروفون مخاطبین بسته خواهد بود.

از همه مخاطبین اکیداً درخواست می‌شود در طول گفتگو میکروفون خود را بسته نگاه دارند تا نیازی به کنترل مدیر برنامه گفتگو نباشد، مگر در انتهای برنامه و هنگام پرسش و پاسخ
.
از لینک زیر وارد شوید👇👇👇
https://meet.google.com/sie-thyw-ykj
Audio
💥دانلود فایل صوتی کم حجم مناظره(قسمت۳)
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
طرفین مناظره:
آقایان: علی مرادی مراغه ای و عبدالغفار بدیع 

🟢موضوع مناظره: بررسی تاریخ دوره قاجاریه(محمدشاه قاجاری)

🟢 این مناظره در مورخه۱۴۰۳/۰۲/۲۰ در گوگل میت برگزار شده است.
برای اینکه امکانان دانلود آسان گردد حجم فایل را تا حد امکان کم کردیم.
2(Split0).mpg
10.8 MB
💥دیالوگ زیبای فیلم پرزیدنت...
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

هر موقع از خواندن و نوشتن فارغ گردم، بیشتر فیلم می بینم یا موسیقی گوش می کنم...
دیروز جمعه، فیلم پرزیدنت اثر مخملباف را می دیدم که در آن، مردم انقلاب می کنند و رئیس جمهور دیکتاتور با لباس مبدل مجبور میگردد نوه اش را به دوش گرفته، فرار کند!
دیکتاتور در طول این فرار با بدبختیهای مردم آشنا شده و تازه می فهمد که چه گندی بر جامعه زده است!
اما خودِ آن مردم نیز به اندازه او در دیکتاتور شدنش نقش داشتند و گر نه، دیکتاتورها که از آسمان نمی آیند یا از زمین مثل قارچ نمی رویند!
و آن کودک یعنی نوه اش در واقع کودکی خود اوست که به مرور زمان، از یک بچه معصوم، به چنین هیولایی بدل شده است!

◀️جایزه کلانی گذاشته اند برای کسی که رئیس جمهور دیکتاتور را لو دهد و دیکتاتور در طول فرارش برای مدتی به خانه تن فروشی پناه می برد که زمانی قبل از رئیس جمهور شدن، از مشتری هایش بوده و در دیالوگی ماندار از تن فروش می پرسد:
آیا اگر جای دیکتاتور را بداند لو می دهد؟!
و تن فروش پاسخ می دهد:
«اگر آدم فروش می بودم که تن فروش نمی شدم...!
»
Forwarded from اتچ بات
💥رجالِ سیاسی که در ایران عاقبت بخیر میگردند!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

در تاریخ ما رجال سیاسی پاکدامن و وطندوستی که می خواستند طرحی نو دراندازند غالبا خانه خراب شده اند! آدمهایی چون قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، مستشار الدوله، امین الدوله، مصدق...
اما در مقابل، مردان سیاسی فاسد و بیگانه پرست، همیشه عاقبت بخیر شده اند!


♦️در اینجا می خواهم به میرزا ابوالحسن خان شیرازی بپردازم که یکی از آلوده ترین و خودفروخته ترین رجال دوره فتحعلی شاه و محمدشاه بوده بوده و عاقبت بخیر شده!
خواندن زندگی نامه او برای هر ایرانی، عذاب آور است، اما عذاب آورتر از آن، اینکه، رجالی از نوع حاجی ابوالحسن خان عاقبت بخیر می گردند! عمری طولانی کرده و در کمال ناز و نعمت ریغ رحمت را سر می کشند!

♦️او در ۱۸۱۰م. به فرمان فتحعلی شاه به عنوان سفیر ایران، عازم لندن می گردد. چگونگی رویارویی او با دنیای مدرن غرب و مات و مبهوت ماندنش در کتاب خاطراتش (حیرت نامه) آمده است.
در لندن فراماسون و سپس مزدبگیر و سرسپرده انگلیس می گردد و دولت انگلستان ۱۵۰۰روپیه برایش مقرری تعیین می کند که از طریق کمپانی هند شرقی مرتب به مدت ۳۵سال پرداخت می شد!.
حاجی، به زودی رسالت دیپلماتیکش را فراموش کرده، غرق در خوشگذرانی شده، عاشق دخترِ کاستلردی(وزیر خارجه انگلستان) می گردد و شبها از عشق او گریه سر می داده و حافظ می خوانده!
(اسماعیل رایین..ص۳۲۰)
وقتی از او می پرسند چرا ایرانیان، زنان خود را به سفر نمی برند، می گوید:
«اولا رسم ایرانی زن به سفر بردن نیست، خصوصا به انگلستان زن به همراه داشتن، از قبیل زیره به کرمان بردن است»
(حیرت نامه...ص۱۰۶)

♦️شگفت انگیز است که وقتی او پس از ۸ ماه به اتفاق سرگور اوزلی (وزیر مختار انگلیس) به ایران برمی گردد و سرگور اوزلی در حضور فتحعلی شاه به تعریف از او می پردازد، فتحعلی شاه نیز بی آنکه دركى از این مستمرى ۱۵۰۰روپیه ای داشته باشد، به جایِ عصبانی شدن، او را تشويق کرده می گوید:
«آفرين، آفرين، ابوالحسن تو روى مرا در مملكت بيگانه سفيد كردى، من هم روى تو را سفيد خواهم كرد. تو از نجيب ترين خانواده‏ هاى مملكت من هستى، به حول الهى، من تو را به مقامهاى بلند اجدادت خواهم رساند»
(تاریخ روابط ایران و انگلیس،محمود...ج۱ ص۹۶)
و در نتیجه، او را وزیر خارجهٔ ایران می کند!
این مزدبگیر انگلیسی از دشمنان سرسخت اصلاحاتِ عباس میرزا و قائم مقام بود و از هیچ توطئه و دسیسه ای بر علیه آن دو دریغ نکرد!

♦️اما خنده دار است که وقتی او در ۱۸۴۶م. می میرد، وصیت نامه جالبی داشته، او وصيت کرده بود که پس از مرگش، وارثين، نماز وحشت خوانده، قرآن بر سر قبرش ختم كنند.
البته هزینه و پول آنها را نيز از همين منبع مستمری که انگلیسیها می دادند، تعیین کرده بود!
«چون اجل موعود رسيد و زبان گفتار خاموش گرديد، اولاً امين تعيين كنند عالم به احكام شرعيه تا متوجه تجهيز شود و غسل را نيز، به مرده‏ شور وا نگذارند، بلكه عالم عادلى را به جهت آن معين كنند اجراى فاتحه خوانى، چنانچه بايد، بكنند و نماز وحشت به اشخاص ظاهرالصلاح از قرار نمازى هزار دينار بدهند و تا هفت روز طعام بسيار كنند و هيچ مضايقه ننمايند... و به همراهى نعش، شش نفر قارى روانه نمايند و قهوه و غليان و آنچه لازم است، به ايشان بدهند...و اين مخارج به تفصيلى كه در نوشته جداگانه مندرج است و در ذيل آن، به خط عاليجاه شيل صاحب ايلچى دولت بهيه عليّه انگليس است كماً و كيفاً بدون زياده و نقصان، بايد از آن قرار معمول دارند...»!
(بنگرید به: وصیتنامه: گنجینه اسناد، مورخه۱۳۸۳، ش ۵۴)

♦️ميرزا ابوالحسن ‏خان در طول ۳۵ سال اشتغال خود در مسند سفارت و وزارت خارجه، خدمات گرانبهايى به انگليسیها كرد، البته بذل و بخشش انگليسیها نيز هيچ وقت قطع نشد. ضرب‏ المثل شده بود كه انگليسیها به آسانى هديه می دهند و پول خرج می كنند، اما نمی دانستند كه «گردو در خانه قاضى فراوان است اما حساب و كتاب دارد»
(سالهای زخمی...مرادی مراغه ای...ص۳۶۶)
و تاسف برانگیز است که برخی تاریخ نشناسان، از وزارت خارجه آن دوران به عنوان افتخار یاد کرده اند!

♦️در چنین بستری، مستشارالدوله ها به خاطر قانونخواهی، دچار انواع رنجها شده، اما میرزاابوالحسن ها عاقبت بخیر شده و جامعه ای با ۲۰۰ سال دوندگی در حسرت مدرن شدن!
این تاریخ و دولتمردانش، مصداق داستان عبید زاکانی:
«دو کودک از زمانِ طفلی تا به وقتِ پیری مبادله می کردند، روزی بر سر مناره ای به همین معامله مشغول بودند، چون فارغ شدند یکی به دیگری گفت: این شهر ما سخت خراب است و دیگری جواب داد: شهری که پیرانِ با برکتش من و تو باشیم، بیش از این توقع آبادی نباید داشت!»
(رساله دلگشا...ص۱۱۸)

دانلود حیرت نامه:
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❤️در ستایش شفقت و مهربانی...
💥به مناسبت لغو قرارداد ننگین تنباکو
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

امروز ۲۴ اردیبهشت روز فسخ قرارداد تنباکوست.(۱۲۷۰ ه.ش)

♦️در اوضاع رو به زوال ایران پس از تحمیل قرارداد ترکمنچای، تعادل جامعه برهم خورده، بازارهای ایران پر از کالاهای خارجی شده، تولید کنندگان ایرانی روز به روز ورشکست شده و به لشکر فقرا می پیوستند.
میزان تولید ثابت مانده اما میزان مخارج و ولع مصرف محصولات جدید رو به افزایش بود و در اینجاست که عصر فروش امتیازات آغاز می گردد.
مسافرت سوم ناصرالدین شاه به فرنگ در پیش بود خزانه تهی گشته مشکل هزینه سفر پیش آمد در این اوضاع است که در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ش امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت انگلیسی اعطا می گردد.

♦️میزان مالیاتی که با شلاق از رعیت ایرانی بیرون کشیده می شد نه تنها کفاف مخارج رو به تزاید دربار را نمی داد بلکه بواسطه ظلم و تعدی بیشتر، حتی کاهش یافته بود!.
در واقع، صحبت از این نبود که بر رعیت ظلم نشود، بلکه صحبت از این بود که ظلم در حدی باشد که رعیت زنده بماند و بتواند کار فردا را تحمل کند و یا شبانه از مرز به بلاد قفقاز نگریزد بلکه بماند و کار کند و این چرخه تولید و جمع آوری مالیات ادامه یابد...!
در آن زمان، توتون و تنباکو از مهم‌ترین اقلام تجاری و صادراتی ایران بود و دست کم ۲۰۰هزار تن به کشت و خرید و فروش آن اشتغال داشتند که به نسبت جمعیت حدود ۶ میلیونی آن زمان، زیاد بود و دادن آن به یک انگلیسی یعنی بدبختی و فلاکت هزاران خانواده ایرانی.

♦️نخستین اعتراض‌ها از تاجران تنباکو آغاز شد در اسفند۱۲۶۹ ش خطاب به شاه نوشتند که حاضرند مبلغی بیش از حق امتیاز بابت مالیات به او بپردازند و او امتیاز را لغو کند، اما مستبد به مانند تمامی مستبدین، خواسته های به حق تاجران را نشنید و در نتیجه منجر به تشدید قیام شد!
برای حاکمیت و دولتمردانش آنچه مهم بود پول و پیشکشی ها و هدایا و رشوه های حاصل از عقد این قرارداد بود:
۲۵ هزار لیره امین السلطان صدراعظم و مبالغی میرزا ملکم خان و کامران میزرا و حتی دکتر طلوزان پزشک فرانسوی شاه نیز رشوه گرفتند...
و این رشوه ها خونبهای مردم ایران بود که تنها درآمدشان از طریق خرید و فروش تنباکو بود و اینک برباد می رفت!

♦️بر طبق قرارداد، هر گونه خرید و فروش و تعیین قیمت تنباکو بر عهده کمپانی بود.
وقتی فتوای میرزای شیرازی جهت لغو قرارداد صادر شد، انگلیسیها گفتند اگر امتیاز لغو گردد حکومت ایران باید ۶۰۰ هزار لیره خسارت دهد!
ناصرالدین شاه به میرزای شیرازی نوشت که قادر به لغو امتیاز نیست و لغو آن خسارات زیادی به حکومت وارد می کند، اما میرزای شیرازی این بار لحنش تندتر بود و اعلام کرد که این امتیاز به منزله تسلط کفار بر تجارت مسلمانان است و فتوای داد که امروزه، استعمال توتون و تنباکو در حکم محاربه با امام زمان است!
در استقبال از فتوی، مردم غلیانها و چپوق هایشان را شکستند، حتی یهودیان و مسیحیان ایرانی نیز به نشانه همکاری با مسلمانان از مصرف دخانیات امتناع کردند!
سرانجام در ۵ جمادی الثانی ۱۳۰۹ شاه مجبور به لغو امتیاز شد.

♦️شکست شاه، ابهتش را تنزل داد، زنان برای اولین بار به او لقب شاه باجی سبیلو دادند!
(محمدرضا زنجانی، تحریم تنباکو... ص۱۰۱)
سیدجمال پا فراتر گذاشت و از علما خواست که خلع ناصرالدین شاه از سلطنت را بخواهند!
ناصرالدین شاه خشمگین شده در صحبت با وزیر مختار انگلیس گفته بود که:
«باید گوش آخوندها را کشید و دماغشان را گرفت»
(فریدون آدمیت، فکر دمکراسی اجتماعی در ... ص۱۳۷)
اما قدرت روحانیون چنان بود که او نمی توانست گوششان را بکشد! بخاطر همین، حتی مجالس متعدد برای پذیرایی از روحانیون برگزار و در ظاهر از آنها سپاسگذاری نمود!
(حسن کربلایی، قرارداد رژی... ص۱۸۸)
فوریه نیز نوشت:
«مردم ایران هر وقت فتوائی از طرف ملای منتقد یا مجتهد معتبر برسد با انضباط تمام اطاعت آن را گردن می نهند و امروز اختیار بکلی در قبضه آخوندهاست»
(فوریه، سه سال در دربار ایران...۲۳۱)

♦️پیروزی مردم بر حکومت، زمینه را برای انقلاب مشروطه فراهم ساخت و تنها ۱۵ سال زمان فاصله بود.
اما با این پیروزی برای اولین بار طبقه روحانیت به قدرت خود پی برد قدرتِ فتوایی که حتی تا اندرونِ حرم شاه بُرش داشت که حتی عزیزترین زنش انیس الدوله نیز برایش قلیان چاق نکرد!
حتی امپراطور روسیه که رقیب انگلیسی اش شکست خورده بود نامه احترام آمیزی جهت سپاسگذاری از میرزا نوشت اما وقتی نامه تزار را سرکنسول روسیه در بغداد خواست به سامره برده و تقدیم کند، میرزای شیرازی او را به حضور خود نپذیرفت!
(ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو...ص۲۰۴)

🔷اما در این میان امری غریب بود:
جهان مدرن بسوی جدایی دین از سیاست می رفت اما ایران با این فتوی هر چه بیشتر بسوی امتزاج دین و سیاست رفت!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

عقایدی که جهان را به خیر و شرِ مطلق تقسیم میکند همیشه خطرناکند. چون آنها نه تنها به آسانی خود را بخاطر آن به کشتن میدهند بلکه، به آسانی دیگران را هم به خیال اینکه در گمراهی اند میتوانند قربانی کنند!.
چون، مجالی برای تحمل دیگری نمی ماند.

♦️تصویر بالا: کشتار خمرهای سرخ.
وقتی در 17 آوریل 1975، به رهبری پل ‌پت قدرت را در کامبوج بدست گرفتند، در عرض 5 سال، از جمعیت 8 میلیونی کامبوج، سه میلیون نفر را کشتند.
ببینید در تصویر با چه دقت و نظمی، جمجمه ها را کنار هم چیده اند...!

♦️محسن رضوانی رهبر سازمان انقلابی حزب توده که در دوران سفاکی خمرهای سرخ به کامبوج رفته و کشتار آنان را از نزدیک دیده و با پل پت(رهبر جنایتکار خمرها) دیدار کرد پس از بازگشت از کامبوج، جزوه ایی منتشر کرد با عنوان:
«کامبوج انقلابی می رزمد»!
و در جزوه به ستایش از خمرهای سرخ پرداخت!

♦️بعدها در پیرانه سری وقتی از او می پرسند چرا از جنایتکاران کامبوج ستایش کردی؟
پاسخ جالبی میدهد:
«ما وظیفه انقلابی خود می دانستیم که در اظهار نظر رسمی از احزاب برادر پشتیبانی کنیم»!
(محسن رضوانی، شوکت، آلمان...ص۱۷۵)
💥مسئله حجاب در کاریکاتور مجله باباشمل
✍️ علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie
رضاشاه پس از بازگشت از ترکیه، به نخست وزیر(ﺟﻢ) گفته بود:
«ﭼﺎﻗﭽﻮرﻫﺎ را ﭼﻄﻮر می شود از ﺑﻴﻦ ﺑﺮد؟ دو ﺳﺎل اﺳﺖ ﻓﻜﺮ ﻣﺮا ﻣﺸﻐﻮل ﺳﺎﺧﺘﻪ؛ در ترکیه زنها را دﻳﺪم ﻛﻪ ﭘﻴﭽﻪ و ﺣﺠﺎب را دور اﻧﺪاﺧﺘﻪ و دوشادوش ﻣﺮدﻫﺎ ﻛﺎر می کنند، ﻫﺮ ﭼﻪ زن ﭼﺎدری ﺑﻮد ﺑﺪم آﻣﺪه...»
او برای برداشتن، متوسل به زور شد اما با سرنگونی اش، جامعه دوباره به حجاب برگشت، در رستورانها می نوشتند:
ورود بی حجابها ممنوع...

♦️مجله طنز آمیز باباشمل که خود مخالف حجاب بوده به موضوع بازگشت جامعه ایرانی به حجاب پس از سقوط رضاشاه، عکس العمل نشان داده و در شماره 144 مورخه 1324در کاریکاتوری یک زن و مرد آفریقایی را کشیده و مرد آفریقایی، روزنامه ای از کشور ایران در دست دارد که زنان را با چادر و روبند نشان می دهد.
مرد آفریقایی خطاب به زن اش می گوید:
«اگر سر به سرم بگذاری تو را به ایران می فرستم تا روزگارت را سیاه کنند.»!

به نظر می رسد اقدام قهری از بالا برای برداشتن حجاب یا تحمیل آن در درازمدت موفقیت آمیز نبوده است
.
در دنیای جدید تنوع را باید پذیرفت چه در فکر و اندیشه چه در نوع لباس.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز ۲۹ اردیبهشت زادروز برتراند راسل
✍️ علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie

♦️راسل در این فیلم کوتاه انگشت بر اساسی ترین مشکل می گذارد:
وقتی موضوعی را بررسی می کنید به فاکتهایی توجه کنید که واقعیت ارائه می دهد نه آنکه مورد علاقه و خواسته قلبی شماست...!

♦️این یعنی ۹۵ درصد جنگ و جدالها در گروههای تلگرامی و همچنین در بیرون از آن در زندگی روزمره.
قبل از این در یک گروه تلگرامی بودیم با جمعی از همشهریان کرد و ترک بودند، همیشه جنگ و جدال بین شان بود و البته همیشه نیز صف های مخالفت و موافقت را قوم شان تعیین می کرد نه داده ها و فاکتها.
برایم شگفت انگیز بود که حتی یکبار ندیدم که آن صف های حق و باطل بر هم بخورد و یکی از آنها در صف مقابل باشد مثلا در یک موضوعی با هم قومی خود مخالف و با قوم آن طرفی موافق باشد!

♦️دل ام می خواست یک بار به شوخی یک موضوعی مثلا وجود و یا عدم وجود آب در کره مریخ را پیش بکشم و ببینم آیا در این موضوع هم بحث ها و صف ها قومیتی می گردد...؟!
البته همه شان هم دانشگاه دیده و دکتر و مهندس بودند و عاقبت هم آن گروه از هم پاشید...!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

دیروز در آخرین روز نمایشگاه بین المللی کتاب ۱۴۰۳ش به دعوت برخی دوستان، سری زدم همه چیز را تاسف بار دیدم، به هر غرفه ای سر زدم می نالیدند! خلوتِ خلوت و آن هم در آخرین روز نمایشگاه کتاب که معمولا چند سال پیش در آخرین روزهای نمایشگاهها، آدم نمی توانست از ازدحام جمعیت حرکت کند!
البته چند صف آن بیرون بود یعنی صف فست فودی...

♦️من ۳۰ سال است از تمام نمایشگاههای بین المللی کتاب تهران بازدید کرده ام اما سال به سال کمرنگ تر می گردد، انگار مثل دریاچه ارومیه بوده که سال به سال کوچکتر و زار و نزارتر می گردد تا جلوی چشم مان محو گردد!
شاید نسل بعدی زمانی اگر گذرش به این مکان نمایشگاه بیفتد به همدیگر بگویند اینجا زمانی نمایشگاه کتاب بوده! بقول دوست شاعرم آقای واحدی:
«بوردا بير دنيز وارايميش»

♦️با دولت مرا کاری نیست، اما به نظرم این مردم انگار حسابی آن نصیحتِ تلخ و شومِ قابوسنامه را آویزه گوش شان کرده اند كه:
«مردی، فرزند سركش و لا‌ابالی خود را نصيحت می کرد كه اگر دوباره سركشی كند او را به مكتبخانه خواهد گذاشت تا درس بخواند و دانشمند شود تا يك عمر فقير و گرسنه بماند»!
کسب مجوز انتشار کتاب «انکار و مقاومت...»
خوشبختانه امروز اطلاع پیدا کردیم که کتاب «انکار و مقاومت...» پس از سه سال پی گیری در تهران مجوز انتشار دریافت کرده است.

♦️کتاب «انکار و مقاومت» آخرین و جدیدترین کتاب اینجانب در این زمینه بوده و خوانشی جدید است از فرقه دمکرات آذربایجان و جمهوری مهاباد در پرتو اسناد فوق محرمانه اتحاد جماهیر شوروی به ضمیمه ترجمه اسناد.

♦️این کتاب تا یک ماه دیگر از سوی انتشارات سفیر اردهال در تهران به بازار خواهد آمد.
💥آبله کوبی، خلافِ مشیت الهی...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

«آبله» یکی از مرگ ‌آورترین بیماریها بوده بقول دکتر پولاک پزشک ناصرالدین شاه «آبله یا جدری باعث مرگ ‌و میر فراوان کودکان و در نتیجه در تقلیل جمعیت سهم اصلی و اساسی دارد».

♦️کشف ادوارد جنر یعنی مقابله با آبله، وقتی به ایران آمد مدت زیادی، جهل و خرافات مانع پیشرفت آن شد.
مقابله با آبله را ابتدا پزشکان انگلیسی از استانبول آورده در تهران در سفارت انگلیس شروع کردند و در عرض یک ماه، سیصد طفل را آبله کوبی کردند، زنان با کودکان خود در سفارت صف کشیده بودند.
اما مخالفین در شهر شایعه کردند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود!
مخالفان، فراشان شاهی را به درِ سفارت فرستادند و آنان هر زنی را که برای آبله کوبی می آمدند جلوگیری میکردند، بهانه شان این بود که پدران باید اطفال را بیاورند نه مادران. همین باعث کاهش مراجعین شد.
(مجله یادگار - سال چهارم - شماره 3 - آبان 1326.ص69)

♦️در سال 1234محمدعلی میرزا دولتشاه، والی کرمانشاه نیز شخصی ارامنه بنام آوانس مرادیان را مامور تلقیح آبله به مردم کرمانشاه کرد. وی مردم همدان، تهران، کاشان، اصفهان و جلفا را مایه‌کوبی کرد اما خرافات مردم، همواره سد راه او بود مخالفان می گفتند:
«تلقیح یک نوع مبارزه با خواست خدواند و تقدیر الهی است»!
در روزنامه وقایع اتفاقیه این خبر آمده:
«در ممالک محروسه ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض میشود و اکثری را هلاک میکند یا کور و معیوب می شوند اشخاصی که در کودکی این آبله را بیرون نمی آورند در بزرگسالی بیرون می آورند و بهلاکت می رسند...اطبا، چاره این ناخوشی را اینطور یافته اند که در طفولیت از گاو آبله برمیدارند و به طفل می کوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون می آورد و بی زحمت خوب میشود اولیای دولت کسانی برای یاد گرفتن این شریف گماشته اند که بعد از آموختن بجمیع ممالک محروسه مامور نمایند که هر ولایتی جمیع اطفال خود را مردم بیاورند و آبله شان را بکوبند و از تشویش و هلاکت و عیب آسوده کردند»
(وقایع اتفاقیه، ش3، جمعه19ربیع الثانی1267)
کار خوب پیش نمی رفت، مردم وحشت داشتند بطوریکه در عرض 28 روز از ماه ربیع الاول سال1267فقط 330نفر زیر آبله کوبی رفتند.
(همان، ش 4، جمعه2 ربیع الاول سال1267)
به امیرکبیر خبر دادند مردم نمی خواهند واکسن بزنند، امیر فرمان داد هر فردی که حاضر نشود، آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه دهد. طفلکی فکر می کرد با ضرب و زور می توان حریف خرافات شد!
روزنامه وقایع اتفاقیه مینویسد:
«چون که منظور امنای دولت علیه در تعیین نمودن اطبا و غیره به جهت آبله کوبی در کل شهرهای ایران این بود که ناخوشی آبله در این ولایت کم کرده و بلکه از تفضلات الهی این بلیه در این دولت علیه به سبب مواظبت صاحبان اطفال و اطبای آبله کوب، به طور آسان و خوب بالمره رفع شود و قرار گذاشته‌اند که اگر کسی بچه خود را آبله نکوبد، مورد مواخذه دیوانیان بشود...»
و عجیب اینکه برخی که پول داشتند، حاضر شدند پنج تومان جریمه را بدهند اما از آبله کوبی نکنند!. و بسیاری دیگر در هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند...
جهل مردم باعث شد در کل تهران و روستاهای پیرامون آن تنها ۳۳۰ تن آبله کوبی گردند!

♦️روایت کتاب آگهی شهان، بسیار تلخ و باورنکردنی است:
«روزی پاره دوزی را که طفلش به آبله مرده بودند آوردند. امیر گفت ما که آبله کوب مجانی فرستاده ایم. گفت: ندانستم.
امیر فرمود: پنج تومان جرم دهد، گفت ندارم دست در جیب کرد پول باو داد و فرمود بصندوق جریمه بده حکم برنمیگردد، چنان کرد.
چند دقیقه بقالی را آوردند که طفلش مرده بود با او نیز همین مقاوله و همان معامله شد پس از رفتن آن دو فقیر، امیر مانند زن جوان مرده زار زار گریست، در آن حال میرزا آقاخان رسیده سبب گریه پرسید امیر گفت: خبر مرگ دو اولادم را آورده اند، میرزا آقاخان متوحش شد که میرزا احمدخان پسر امیر مرده، ملازمان به او گفتند: دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از آبله مرده ...
میرزا آقاخان جسورانه گفت: این گریه برای دو شیرخوار بقال و چقال است؟!.
امیر گفت: تمام ایرانی ها اولاد حقیقی منند و من می خواهم نسل ایرانی چندان شود که زمین را فرا گیرد چرا باید جاهل باشند که بر اثر آبله نکوبیدن بمیرند؟»
(بنگرید به: کتاب آگهی شهان...صص50-51)

https://s6.uupload.ir/files/1_uqg5.jpg
💥دوم خرداد 1376...
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie


دیروز دوم خرداد بود به منزله ی روزگاری سپری شدهٔ و مردم سالخورده...!

♦️من همیشه به عنوان یک پژوهشگر تاریخ از تمام این گروهها بر کنار بوده و هستم، اما به عنوان تاریخ نگار، باید اذعان کنم که دوران ۸ ساله ریاست جمهوری آقای خاتمی که با دوم خرداد آغاز شد بهترین دوران برای کتاب و کتابخوانی و روزنامه نگاری بوده است، بهاری بود که با آمدن خزانی چون دوران احمدی نژاد به پایان رسید!.
کتاب ۵۰۰ صفحه ای را برای اخذ مجوز به ارشاد تحویل می دادیم به خانه نرسیده، زنگ می زدند بیایید، مجوز انتشار کتاب صادر شد!

♦️آن زمان بیشتر در تهران و قم بودم صبحها که سرِ کار می رفتم لذت می بردم از دیدنِ مردمی که در میدان انقلاب تهران صف می کشیدند برای خرید روزنامه! و برخی روزنامه ها به چاپ مجدد می رسید!
تازه دانشگاه را تمام کرده و با جیب خالی در قم مستاجر بودم که کتابِ «از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان» را نوشتم و وقتی منتشر شد جزو کتابهای پر فروش گردیده، بزودی به چاپ سوم رسید و از ماحصلِ حق تالیف آن که سه میلیون تومان شد در قم صاحب خانه شدم در ۱۳۸۲.
دیگر در تاریخ ایران هرگز تکرار نخواهد شد صاحب خانه شدن جوانی ۳۴ ساله با حق تالیف یک کتابش...!

♦️آقای مهاجرانی که وزیر ارشاد بود آمده بود به قم و در گفتگویش، سخنی بدین مضمون گفت که هر چه کتاب دارید برای اخذ مجوز بیاورید که من می خواهم بروم!
البته پس از رفتن او مدتی اوضاع بد نبود اما بزودی بدترین دوران کتاب یعنی دوران احمدی نژاد از راه رسید البته با شعار "دولت بهار"آمد اما زمستانی بود پر ملال برای کتاب و کتابخوانی!
برعکس اهالی شعور، اهالی شعار همیشه اسمِ فرزندِ کچلِ خودشان را زولفعلی می گذارند!
یادم می آید که برای کتابِ مرحوم شاهرخ فرزاد(فرقه دمکرات آذربایجان: از تخلیه تبریز تا مرگ پیشه وری) مقدمه ای ۱۲صفحه ای نوشتم آن مقدمه را دو ماه نگهداشتند و عاقبت ۵ صفحه اش را حذف کرده ۷ صفحه اش ماند! و شاید الان خواننده ی آن کتاب وقتی آن مقدمه مرا می خواند حتما به ریشِ مقدمه نویس می خندد!
داستانِ آن مقدمه و گفتگویِ چالشی ام را با آن ممیزی در اداره ارشاد تهران نوشته ام برای زمانی...

◀️
این تصویر یادگاری از آن دورانِ طلایی کتاب یعنی زمان آقای خاتمی است که به نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رفته بودم به همراه دوستم دکتر عزتی در سال ۱۳۸۲ یا شاید سال ۱۳۸۳...

https://s8.uupload.ir/files/1_v22.jpg
💥تجارت برده چگونه در ایران ممنوع شد؟!
✍️علی مرادی مراغه ای


https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

تجارت برده در دوره محمدشاه با فشار و زور انگلستان ممنوع گردید. شاه ایران زیر بار نرفته، متوسل به احکام اسلام می شد که در آن، برده و کنیز حلال بود. این کشمکش به مدت ۹ ماه بین انگلستان و محمدشاه قاجار ادامه یافت تا اینکه سرانجام محمدشاه تسلیم شده و قرارداد منع تجارت برده را با انگلستان امضا کرد.
اما خرید و فروش برده و کنیز همچنان بصورت پنهانی در ایران ادامه داشت، بطوریکه زوّار ایرانی وقتی به حج میرفتند غلامان سیاهشان را با خود می بردند تا در صورت کم آوردن هزینه سفر، بفروشند و کسری مخارج حج را تامین کنند...!

♦️بهترین منبع برای کشمکش انگلستان با محمدشاه قاجار جهت ممنوع کردن تجارت برده، مکاتبات سالهای ۱۲۵۶-۱۲۶۲ ه .ق موجود در کارتن ۵ پرونده ۲، آرشیو وزارت امور خارجه بوده و همچنین این منبع:
BomBay Pol. Letters Recd. Vol. 8. quote of Kelly, Britain and Persian Gulf, Vol. 1, Oxford , 1968.

♦️غلیان احساسات و افکار ضد برده‌داری و تجارت برده در اروپا در قرن ۱۹ باعث تصویب قانون منع تجارت برده در پارلمان انگلستان شده و از ۱۸۱۱ ممنوع شد و کمپانی هند شرقی وابسته به انگلستان در ۱۸۲۰ م مامور اجرای قراردادهای منع تجارت برده در منطقه خلیج فارس گشت.
در این زمان در ایران، تجارت برده سود سرشاری داشت، یکی از نمایندگان کمپانی هند شرقی انگلیس در بندر عباس می‌نویسد:
«بلوچ ها بابت بردگانی که از مناطق سردسیر به شیراز و کرمان می‌آورند...منابع هنگفتی عایدشان می گردد»

♦️بدنبال تصویب منع تجارت برده توسط پارلمان انگلستان، فشار انگلستان بر ایران و اعراب خلیج فارس از سوی کمپانی هند شرقی گسترش یافت. جاستین شیل وزیر مختار انگلستان مامور مذاکره با حکومت قاجار برای لغو تجارت برده شد.
اما وقتی صدراعظم میرزا آغاسی، خواسته های انگلیسیها را با محمدشاه در میان گذاشت، شاه ضمن مخالفت، نوشت:
«جناب حاجی!
غلام و کنیز خریدن موافق شرع غرای حضرت خاتم الانبیاست من نمی توانم به مردم خود بگویم حلال شرع را من به شما حرام می کنم»
(بنگرید به سند زیر: اسناد وزارت امور خارجه، نامه جاستین شیل به حاجی میرزا آقاسی، ذیقعده ۱۲۶۲، مکاتبات ۱۲۶۲_ ۱۲۵۶ه. پرونده ۳۸)

♦️جاستین شیل مجبور شد به مراجع دینی تهران و محمدباقر شفتی مراجعه کند، آنها پاسخ دادند:
«خرید و فروش جایز است، اما عدم خرید و فروش حرام نیست...»
کشمکش و فشار انگلستان بر محمدشاه به مدت ۹ ماه ادامه یافت، محمدشاه مقاومت کرده می گفت:
«خلاف مذهب من است، خلاف دین من است و من لم یحکم بما انزل الیه لیت هم الکافرون و هم المنافقون و الفاسقون، آیه صریح قرآن است...»
(آرشیو اسناد وزارت امور خارجه، نامه 29 رمضان ۱۲۶۳، کارتن ۶، پرونده ۵)
جاستین شیل که از راضی کردن شاه ایران مایوس شده بدنبال راه حلی مناسب تر به پالمرستون نخست وزیر بریتانیا نوشت:
«من حرف دیگری برای متقاعد کردن شاه ایران ندارم تا بر اصرار او فائق بیایم، خواهش می کنم عقیده بهتری به من بدهید، این بحث ها نظر او را تغییر نخواهد داد»
و اینجاست که توسل به قوای نظامی مطرح شده و ستوان فرانسیس فرانت از هنگ سوار نظام بمبئی از سوی انگلیس مامور پی گیری شده اما بدون درگیری، شاه ایران مجبور به تمکین و عقد قرارداد منع تجارت برده با انگلستان می گردد.

♦️اما حتی پس از انعقاد قرارداد نیز حکومت ایران، پنهانی آنرا زیر پا میگذاشت! چون در نامه ای از سوی وزارت امورخارجه به کارگزاری بوشهر دستور داده شده:
«چون در تهران کنیزی قابل تربیت و بی عیب نمی توان یافت از آنجا دو یا سه کنیز که بومی نباشد بخرید بفرستید...»
(منبع زیر: آرشیو اسناد وزارت امور خارجه به کارگزاری بوشهر، پرونده ۳۹، کارتن ۱۳)
همچنین، محمدابراهیم کازرونی که پس از عقد قرارداد، در اواخر حکومت محمدشاه از بندر لنگه دیدن کرده می نویسد:
«در هر خانه ده دوازده نفر غلام و کنیز هستند چنان وفور دارد که جمیع خلق آنجا به زبان سودان متکلم اند»
(تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس...ص۱۱۸)

♦️در برخی اسناد نیز آمده که اشراف، کنیزان خوبی می خریدند و به ناصرالدین شاه هدیه می دادند بطوریکه ناصرالدین شاه ۵۰ سال پس از عقد قراردادِ منع تجارت برده، می نویسد:
«یک بچه کنیز بمباسی سیاه خوبی، سقاباشی از مکه برای ما آورده بود...»

🔷 تاثیرات فرهنگی بردگان کاکاسیاه و کنیزان آفریقایی در سواحل خلیج فارس چنان ماندگار بوده که یکصد سال بعد، غلامحسین ساعدی پس از دیدن فضای فرهنگی آنجا در اثر خود«اهل هوا» بدان پرداخته است!
💥بیش از ۶۰ درصد زندانیان کمونیست رضاشاه آذربایجانی بودند.

✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

♦️تقریباً تمامی رهبران اصلی نخستین جنبش کمونیستی ایران از آذربایجان و خواستگاه قومی و زبانی شان ترک بود، افراد برجسته ای مانند اسدالله غفارزاده ، حیدرخان عمواوغلی ، جعفر پیشه وری، کریم نیک بین، حسین شرقی، علی شرقی، آقابابا یوسف زاده، محمد آخوندزاده، سلام اله جاوید، علی سرتیپ زاده و ابراهیم علیزاده همگی آذربایجانی بودند.
البته دو نفر آوتیس سلطانزاده و آردشس آوانسیان نیز اگر چه ارمنی بودند، اما آن دو نیز آذربایجانی بودند یعنی سلطانزاده متولد مراغه بود و آوانسیان نیز زاده تبریز بود.
از بین کلِ رهبران جنبش کمونیستی، تنها دو نفر بنامهای محمد دهقان و محمد حجازی ترک نبودند و فارس بودند. محمد دهقان، زاده کاشان بود و در ۱۳۰۷ش از سیاست کناره گیری کرد و زندانی نشد، اما محمد حجازی زاده اهل تهران و حروفچینی بود که در ۱۳۰۹ش در زندان رضاشاه کشته شد.

♦️قبل از ظهور ۵۳ نفر که به نسل جدید و دوم کمونیستهای ایرانی معروف شدند، نسل قبلی که در دوره رضاشاه زندانی بودند اکثر قاطع (تقریبا ۸۰ درصدشان) از آذربایجان بودند، افراد شاخصی مانند یوسف افتخاری، رحیم همداد، برادران شرقی(حسین و علی)، محمد انزابی، سیدجعفر پیشه وری، اردشیر آوانسیان، دکتر سلام الله جاوید و... که سالها از عمر خود را در زندان رضاشاه گذراندند همگی آذربایجانی بودند.
البته زندانیان شاخص دیگری مانند هایم که در زندان رضاشاه کشته شد و سیدمحمد تنها، عباس گاندی، ابوالقاسم اسدی، نیک روزی ، عاصمی و مسنن که همزمان، زندان مخوف رضاشاه را تجربه کرده اند، خاستگاه قومی یا زبانی شان متأسفانه مشخص نیست که آیا ترک بودند یا نه؟

♦️با ظهور نسل جدید و جوانِ کمونیستها، ما شاهد یک شیفت و تغییر در زبان و همچنین منطقه جغرافیایی حزب کمونیست ایران می گردیم، این بخاطر ظهور انواع وسایل حمل و نقل زمینی، هوایی و دریایی در زمان رضاشاه بود که قبل از این وجود نداشت و مسافران اروپا مجبور بودند از آذربایجان و از طریق قفقاز و روسیه عازم اروپا گردند...
وقتی گروه ۵۳ نفری که در اردیبهشت ۱۳۱۶ش به زندان افتادند رهبر برجسته شان تقی ارانی زاده تبریز بود، اما برعکس کثیری از رهبران اولیه حزب کمونیست ایران که در قفقاز و روسیه و معادن نفتی باکو، جذب اندیشه های مارکسیستی شده بودند، ارانی در زمان دانشجویی اش در آلمان جذب مارکسیسم گردیده بود.
اکثر اعضای ۵۳ نفر زادگاهشان تهران، سپس تبریز و گیلان بود.
البته دست کم ده نفر از افراد ۵۳ نفر نیز آذربایجانی بودند.

♦️علت اینکه بیشتر اعضای ۵۳ نفر فارسی زبان و غیر از منطقه آذربایجان بودند بخاطر این بوده که چون اکثرا جوان و از دانشجویان دانشگاه تهران بودند که به دور مجله دنیا و تقی ارانی جمع شده بودند.
در حالیکه قبل از این، چون تبریز (و در مرتبه بعدی رشت) مرتبط با تحولات قفقاز و عصر تنظیمات عثمانی بودند در واقع به عنوان دروازه ورود ایران به دنیای مدرن و متجدد بودند در نتیجه، می بینیم که در انقلاب مشروطه ایران و جذب مفاهیم و اندیشه های جدید غربی، نسبت به شهرهای دیگر ایران پیشتاز بودند...


اما از عجایب بزرگِ روزگار اینکه، تقریبا تمامی رهبران اولیه حزب کمونیست ایران بدست استالین کشته شدند!
در واقع تنها آنهایی زنده ماندند که توسط پلیس رضاشاه دستگیر و زندانی شدند و نتوانستند بموقع به اتحاد جماهیر شوروی فرار کنند تا در تصفیه های استالینیستی در بین سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸م کشته شوند!
و این از طنز روزگار است که می توان گفت رضاشاه با دستگیری بسیاری از رهبران حزب کمونیست ایران و زندانی کردنشان، جان بسیاری از آنها را نجات داد...!


◀️در تصویر زیر، ۵ نفر از رهبران اولیه حزب کمونیست ایران دیده می شود که همگی آذربایجانی بودند.

https://s8.uupload.ir/files/2_ehkp.jpg
💥مردم ایران مانند کشتزارند!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

رشوه در ایران تاریخ درازدامنی دارد کتاب حاج بابای اصفهانی به رشوه، اشاره ای تلخ دارد که متاسفانه چندان با خلق و خوی ما ایرانیان، چه در آن زمان و چه الان بی ربط نیست:
«بدان كه مردم ايران مثل زمين كشتزارند، كه بی رشوه حاصل نمی دهند. قبل از بدست‏ آوردن محصول، بايد مايه گذاشت.
فرنگيها مى‏ گويند مقصودشان خير و صلاح مملكتشان است و بس، اما اين سخن در پيش ما اهل ايران، حرف مفت است، ما هر خدمتى كه انجام بدهيم، خواه من باشم و خواه شاه باشد، فردا همينكه مُرديم همه فراموش می كنند و از ميان می رود. كسى كه جانشين شاه می شود براى آبادى خود، تمام آباد كرده هاى پيشينيان را خراب می كند و از بين می ‏برد.
چون بلاشك، احدى در اين خاك به فكر خير و صلاح ملك و ملت نيست ديگر چه برسد به اينكه در اين راه فداكارى نمايد»
( به نقل از: حاجى‏ باباى اصفهانى…ص377)
💥در ستایشِ رنج و لذتِ زایش و تغییر...!

✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

در
این تکه فیلم این مجری خانم که فرق بین دوغ و دوشاب یا فلسفه و جامعه شناسی را نمی داند به استاد مصطفی ملکیان می تازد!
مرحوم مصطفی شعاعیان چریک معروف یک جمله جالبی داشت که می گفت:
«عزیزم! حرف زدن بلد نیستی، آیا حرف نزدن هم بلد نیستی؟!»

♦️بی احترامی این خانم به ملکیان مرا برد به خاطره حدود ۳۰ سال پیش که تازه از رشته کتابداری فارغ التحصیل شده رفته بودم قم و همزمان در دو یا سه کتابخانه کار می کردم، کارهای تخصصی مثل رده بندی و فهرستنویسی کتابها...
یکی از این کتابخانه ها هم کتابخانه موسسه آقای مصباح یزدی بود که اولین بار مصطفی ملکیان را آنجا دیدم، در آنجا فلسفه تدریس می کرد که اندکی بعد با آقای مصباح اختلاف پیدا کرد و کوچید به تهران.
نمی دانم چقدر راست بود که بچه ها می گفتند که آقای مصباح گفته که این مصطفی ملکیان از آن سروش خطرناکتر است...!

♦️به تازگی عاشق فلسفه شده بودم و کتابخانه و منابع صوتی و شنیداری موسسه مصباح بهترین جا بود برای خواندن فلسفه اسلامی و غرب.
فلسفه اسلامی را با کاستهای صوتی آقای مصباح بر شرح بدایه الحکمه و نهایه الحکمه مرحوم علامه طباطبایی شروع کردم که خیلی باسواد بود در فلسفه اسلامی.
و فلسفه غرب را با حدود ۳۰۰ کاست مصطفی ملکیان شروع کردم که معرکه بود! صدها ساعت صرف گوش کردن کاستها کردم!
«روشنفکر دینی» برایم همیشه بی معنی و پارادوکسیکال بوده اما این ملکیان چقدر آدم شریف و دارای دیسپلین ذهنی است!؟
محال است شما یک مقاله یا سخنرانی از ملکیان گوش کنید و مطلب جدیدی از آن نیاموزید! مثلا
این.
مفاهیم ژرف فلسفی را با زبانی بسیار ساده گفتن، هنر اوست، درست نقطه مقابل احمد فردید که یک کاست صوتی از او بدستم افتاد دشوار، غامض و با صدای ناهنجار که دورش انداختم!

♦️از رشته دیگری آمده بودم در کنکور ارشد فلسفه، شدم دوم و رفتم تهران و اولین بار با
دکتر عبدالحسین نقیب زاده آشنا شدم، در عمرم استادی شریف تر و بزرگوارتر از او ندیده ام! به کانت و افلاطون بیش از همه فیلسوفان علاقمندم و هر دو را مدیون او می دانم و او استاد راهنمایم شد در پایان نامه ارشدم.
اولین و آخرین کتابی هم که در حوزه فلسفه نوشته ام تقدیم او کرده ام.
این کتاب.

♦️حوالی ۱۳۸۱ بود که نمی دانم در کجا خواندم که پس از شکست فرقه دمکرات، اعضای فرقه را در جلوی کامیونهای ارتش سر می بُریدند، بعدا دکتر احمد ساعی هم در خاطراتش اشاره کرده!
از خواندن آن، تکان خوردم و نوشتن کتاب (از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات آذربایجان) کلید خورد که از آن به بعد در حوزه تاریخ ماندگار شدم.
همین زمان شنیدم که مراغه را می خواهند تبعیدگاه معتادان زندانی کنند نمی دانم درست شنیده بودم یا نه؟! اما دلم به شهرم خیلی سوخت و باعث شد آن «مراغه ای» را به آخر نام خانوادگی ام اضافه کنم و شدم مرادی مراغه ای!

♦️۲۵ سال است که در وادی تاریخ ساکن ام. اما از آن دو رشته قبلی که خوانده ام دو تا ابزار بسیار مهم با خود به حوزه تاریخ آوردم:
از کتابداری تسلط بر منابع اصلی و اولیه را که باعث میشود بدون هدر دادن وقت، مستقیما بروم سراغ کتابها و اسناد و منابع اولیه در هر موضوعی.
امروزه آنقدر کتابهای مزخرف منتشر می گردد که تشخیص بهترینها هنر است!
اما از فلسفه، عقلانیت را به تاریخ آوردم و پرهیز از حب و بغض ها و اینکه در حوزه تاریخ با هیچکس و هیچ چیز تا ابد دشمن و دوست نباشم، بلکه بگذارم فکتها و اسناد تعیین کننده باشند!
به خاطر همین هم اینقدر فحش می شنوم...!

♦️فلسفه باعث شده در حوزه تاریخ هیچ خط قرمز و یقینی را ابدی ندانم و از هر نقدی استقبال کنم، حتی قهرمانان تاریخی را که دوست شان دارم، در معرض نقد بگذارم تا بیشتر نقد شوند مانند کیسه بوکسی در معرضِ ضرباتِ مشتِ نقادان قرار گیرند تا ببینم ارزش ماندن دارند؟ و تاب می آورند!؟
وقتی برخی از آنها فرو میریزند اوایل، کمی دردناک بود اما به مرور، آسانتر شده درست مثلِ زنی که در زاییدن شکم اول و دوم درد داشته اما بعدها دیگر تغییر مثل تفریح میگردد که به یک استدلال قویِ منتقد بند می شود تا سه طلاقه و شکسته شوند.
در زمان کنار گذاشتن قهرمان دوست داشتنی ام، وقتی از او فاصله می گیرم برای آخرین بار با تحسر نگاهش می کنم و می گویم بدرود رفیقِ دهساله، بیست ساله...

♦️اینست که هر کتابِی مهم، اسنادی تازه یا مقاله ای ژرف که به دستم می رسد اول کمی تشویش پیدا میکنم، باخود می گویم پس از خواندنش، این بار باید دست کدام یک از شخصیتهای محبوب تاریخی ام را بگیرم و کنارش بگذارم؟!
البته در این میان ممکن است دوستانِ جدیدی هم پیدا کنم که رنجِ آن رفتن را لذتِ این تازه وارد، جبران می کند...

گاگاهی که از دست ددان و دیوانِ تاریخ استبدادی، ذله می شوم موقتا برای تسکین، به دنیای زیبایِ فلسفه پناه می برم...
💥پایانِ غم انگیزِ یک رفیقِ سرخ!
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

برخی همکاریها و اتحادها از همان اول محکوم به شکست اند نمونه اش، اتحاد کمونیستها با میرزاکوچک خان یا مثلا آنچه که در اوایل انقلاب، حزب توده از اتحاد با خط امامی دم میزد!
نورالدین کیانوری می گفت:
«اگر از روی جسد ما هم رد بشوند ما خط امامی هستیم»!
شاملو در آن زمان در طنزگونه ای در مورد حزب توده نوشت که آقایان که زمانی می گفتند«دین تریاک توده هاست» اما اکنون در «این اواخر آب توبه به سر ریخته و ختنه را برای اعضای خود اجباری کرده...»!

♦️در میان افراد نهضت جنگل، احسان‌الله خان نزدیکترین فرد به شوروی بود، وقتی ارتش سرخ وارد انزلی شد و صدای توپهای ارتش سرخ را شنید، او با شادی تمام خود را به کوچکخان رساند تا خبر ورود رفقایش را بدهد، میرزا که در حال نماز بود احسان‌الله خان در رساندن خبر چنان عجله داشت که منتظر نماند تا نمازش را تمام کند، به میرزا گفت:
«خدا را ول کن، تو در این موقع باید به لنین پناه بیاوری...»!

♦️احسان‌الله خان پس از شکست نهضت جنگل به شوروی رفت و در آنجا با دردناکترین وضع در تصفیه های استالینیستی کشته شد، مانند تمامی رهبران حزب کمونیست که در ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸م توسط استالین کشته شدند!
بر طبق آمار، ۱۳۰ نفر از رهبران و افراد برجسته حزب کمونیست ایران در دوره استالینیزم اعدام و یا سر از سیبری درآوردند.

♦️اتهامات آنها دقیقا همان اتهاماتی بود که یک عمر با آنها جنگیده بودند!
مانند: فعا‌لیت بر ضد شوروی، جاسوسی برای بریتانیا و آلمان...!
برخی موارد، حتی مسخره بود مثلا یکی را متهم کرده بودند که جاسوس ایران است و وظیفه داشته اگر جنگ جهانی آغاز شود نان مردم شهر را آلوده سازد و یا یکی از ایرانیان که کارمند اداره آب بوده، متهم به جاسوس انگلیس کرده بودند که قصد داشته با زهرآلود کردن آب شهر، مردم شوروی را به کام مرگ بفرستد!
بر طبق آمار بایگانی نهادهای امنیتی روسیه، از میان محکومین تصفیه ها، شمار ایرانیان بازداشت شده ۱۳هزار و ۲۹۷ تن بوده که از این تعداد ۲ هزار و ۴۶ تن تیرباران شده اند.
تنها معدودی بصورت معجزه آسا از کشتار استالین جان بدر بردند افرادی چون سیروس بهرام و یا لاهوتی از مرگ جستند.

♦️اما این تنها کمونیستهای ایرانی نبودند که بدست استالین کشته شدند بلکه کمونیستهای لهستان نیز سر به نیست شدند چون همچنانکه کمونیستهای ایرانی از دست رضاشاه گریخته به اتحاد شوروی پناهنده شده بودند، کمونیستهای لهستانی نیز که از دست«مارشال پیلسودسکی» گریخته و به شوروی پناهنده شده بودند، بدست استالین تیرباران شدند.
همچنین باید به بسیاری از کمونیستهای آلمان و اسپانیا اشاره کرد که در دهه ۱۹۳۰م بدست استالین کشتع شدند.
اما از این خیل بی شمار، بیشترین به خاک افتادگان تصفیه های استالینی، ایرانیان و یونانیان بودند.
براساس پیمان مولوتف–ریبنتروپ که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ استالین با هیتلر بسته بود «استالین کمونیستهای آلمانی را که از جهنم هیتلری به شوروی گریخته بودند تحویل دژخیمان گشتاپو داد» تا اعدام گردند!.

♦️رهبران حزب توده، از این تصفیه ها و اعدامهای کمونیستهای ایرانی توسط استالین اطلاع داشتند آنان هر ساله، در سالروز مرگ تقی ارانی در زندان رضاشاه به سوگ می نشستند اما در مورد اعدام بی شمارِ کمونیستهای ایرانی، بدست استالین همواره مهر سکوت بر لب زده و از استالین کبیر سخن میگفتند!

♦️اما برگردم به احسان‌الله خان.
او در ۱۵ دسامبر ۱۹۳۷ در باكو دستگیر شده و با اتهامات ساختگی متعدد زیر شكنجه‌های سخت و ددمنشانه رفت، او برای نجات جان خود نامه‌های متعددی خطاب به میكویان، یژوف (رئیس ان.ك.و.د) و استالین نوشت اما همه نامه‌ها بی‌پاسخ ماند.
(نامه هایش اینجا)
بارها شکنجه شد و سرانجام در حالیکه سخت بیمار بود در ۱۰ مارس ۱۹۳۹ در مقابل میز محاكمه قرار گرفت، محاكمه‌ای كه بیش از ۲۰ دقیقه طول نكشید و در صبح همان روز در مسكو به جوخه اعدام سپرده شد.
ناصر زربخت در مورد آخرین شب قبل از اعدام او مینویسد:
«در زندان که بودم پیرمردی تعریف کرد که در همان سالها که بگیر و به بند خارجیها شروع شد با احسان‌الله خان در زندان در یک سلول بودیم، او را هر شبانه روز به بازپرسی میبردند و هر بار با بدن کوفته به سلولش باز میگردانیدند. پس از دو ماه که به همین وضع گذشت در یکی از شبها که از بازپرسی برگشت، گفت دیگر راحت شدم.
پرسیدم چه کردی؟
گفت هرچه میخواستند گفتم و خودم را راحت کردم. پایش را دراز کرده به راحتی خوابید، فردایش آمده او را بردند و دیگر از او خبری نشد».

(همچنین این مقاله)

انقلابها همیشه فرزندان خودشان را می خورند اما انقلاب اکتبر، در خوردن فرزندانش چنان سیری ناپذیر بود که حتی بسیاری از رهبرانِ کمونیستهای کشورهای دیگر را نیز خورد...

◀️مستندی در باره کمونیستهای کشته شده ایرانی بدست استالین وجود دارد.
(اینجا).
💥چرا نوشتن در تاریخ معاصر ایران سخت تر شده است؟!
✍️علی مرادی مراغه ای
https://tttttt.me/Ali_Moradi_maragheie

چند سال پیش مقاله ای نوشته بودم با عنوان«چرا نوشتن در حوزه تاریخ در ایران سخت است؟!»
می توانید بخوانید(اینجا).

♦️اکنون که اوضاع را می بینم نتیجه می گیرم که نه تنها سخت بلکه سخت تر نیز شده و خواهد شد!.
این سختی بخاطر این نیست که هر بیسواد و غیرمتخصصی خود را در این حوزه صاحب نظر می داند بلکه به خاطر اینست که هر برهه ای از تاریخِ معاصر صاحب و مدعی دارد! مخصوصا دوران قاجاریه و دوران پهلوی و البته اکنون که هنوز به تاریخ نپیوسته است، کوچکترین نقد بر آنها به منزله فرو کردن چوب در لانه زنبوران است!

♦️اصلی ترین علت آنست که وقتی شما از تاریخ قاجاریه یا مخصوصا از تاریخ پهلوی می نویسید شما دیگر در حوزه تاریخ نیستید بلکه از تاریخ گذر کرده، وارد سپهر سیاسی و ایدئولوژیک شده اید، مخصوصا به دوره پهلوی که مدعیان قدرت، هنوز زنده اند و به آن پشتوانه تاریخی تکیه زده اند.
در تاریخ معاصر، شما برای آنچه نوشته اید اگر دهها و صدها فکت و سند بیاورید بی فایده است، کافی است شما به محمدعلی شاه قاجاری بگویید مثلا چرا مجلس را به توپ بسته؟! و یا چرا رضاشاه بزرگترین زمینخوار تاریخ و تعطیل کننده مجلس و مطبوعات بوده؟! بلافاصله حملات و تخریب ها آغاز می گردد!
امروزه گروهی هر چند اندک اما بشدت افراطی وجود دارد که اگر قدرتی داشته باشند، فوری مجسمه های ستارخان، باقرخان و سایر قهرمانان مشروطه را برداشته، بجای آنها مجسمه محمدعلی شاه مستبد یا شجاع الدوله خونخوار را نصب می کنند!
این گروه افراطی، قاجاریه را معادلِ کل ترکان گرفته و کوچکترین نقد به دوران قاجار را ذنب لایغفر می دانند!.

♦️اما متاسفانه برخی طرفداران پهلوی از قاجارپرستان نیز افراطی تر هستند، اگر آقای رضا پهلوی برای حفظ ظاهر هم که شده گاهگاهی از جمهوری صحبت می کند، طرفداران افراطی شان به شعاری کمتر از «جاوید شاه» رضایت نمی دهند!
زمانی کسانی که از ایران به فرنگ می رفتند مستشارالدوله یا میرزا ملکم خان می شدند که از حکومت قانون دفاع می کردند، اما امروزه خیلِ فرنگ رفتگانِ طرفدارِ پهلوی بجای حکومت قانون، عاشق تاج و چکمه می گردند!
آیا حال و هوای فرنگ نسبت به 150 سال پیش تغییر یافته است...؟!

♦️مریدانِ افراطیِ سلسله های ایرانی مخصوصا آقای پهلوی، مرا یاد این حکایت خنده دار دهخدا می اندازند که:
«مريدی مدعی شد كه پير او چون كامل است، در همه انواع فضايل بر ساير ابناء بشر برتری دارد. شنونده بر سبيل انكار پرسيد:
آيا شيخ خط را نيز از میرعماد بهتر نويسد؟
مرید گفت: البته چنين است.
مشاجره به دراز كشيد. داوری را به خود مراد بردند. مراد انصاف داد كه رجحان كتابت ميرعماد مسلم است.
اما مريد متعصب قبول نکرد و اين را حمل بر تواضع و فروتنی مراد كرده گفت: آقا شكسته نفسی میكند، غلط ميكند!
پير نمی پرد مريدان می پرانند. پير می سازد، مريدان دسته می نهند.
يك مريد خر بهتر از يك ده شش دانگ است».

♦️یادتان باشد که اکثرا نیز در سربزنگاههای تاریخی، آن اطرافیان و آن مریدانِ احساسی و افراطی تعیین کننده میگردند و دیکتاتورها چنين تراشیده و ساخته می‌شود!
یاد فیلم زندگی برایان(Life of Brian) افتادم که در آن، مرد عامی و بیچاره ای را اطرافیان بر دستها بلند می کنند و بادش می زنند که تو مسیح هستی و آن بیچاره فرار می کند که من مسیح نیستم اما مریدان مگر دست برمی دارند!
و همیشه نیز حرف آخر را این مریدانِ ابله می زنند به جز موارد بسیار استثنایی مثلا گاندی یا نلسون ماندلا که از دست آن مریدان، قسر درمی روند...

به نظرم مردمِ جهان سومی که بیشتر احساسی هستند تا خردمند و عقلانی. باید این فیلم را ببینند.
من این تکه از فیلم زندگی برایان را انتخاب کرده ام
(اینجا ببینید)
در ظاهر خنده دار است اما در باطن تلخ است به درازای تاریخ...
و البته در آخر فیلم، آن بیچاره را باد کرده و گنده می کنند برای ذبح و صلیب...!