۲۷ شهریور ماه،سالروز درگذشت سید محمد حسین بهجت تبریزی،شهریار شعر ایران و روز شعر و ادب فارسی گرامی باد...
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
#شهریار
@Sadegh_Hedayat©
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
#شهریار
@Sadegh_Hedayat©
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
#شهریار
@Sadegh_Hedayat©️
Forwarded from اتچ بات
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل، نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت، ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها، اما
چقدر آخر تحمل؟ بلکه یادت رفته پیمانت!
چو بلبل نغمهخوانم، تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن، دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست، عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم، نیستم در بند درمانت
امید خستهام تا چند گیرد با اجل کُشتی
بمیرم یا بمانم؟ پادشاها چیست فرمانت؟
شبی با دل به هجران تو ای سلطانِ ملکِ دل
میان گریه میگفتم که کو ای مُلک سلطانت؟
چه شبهایی که چون سایه، خزیدم پای قصر تو
به امّیدی که مهتاب رُخَت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی، چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که میگیرد گریبانت!
دلِ تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل، از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را مانَد نویدِ طبعِ دیوانت
غزل: #شهریار
ویولن: #ارسلان_کامکار
@Sadegh_Hedayat©
که جانم در جوانی سوخت، ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها، اما
چقدر آخر تحمل؟ بلکه یادت رفته پیمانت!
چو بلبل نغمهخوانم، تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن، دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست، عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم، نیستم در بند درمانت
امید خستهام تا چند گیرد با اجل کُشتی
بمیرم یا بمانم؟ پادشاها چیست فرمانت؟
شبی با دل به هجران تو ای سلطانِ ملکِ دل
میان گریه میگفتم که کو ای مُلک سلطانت؟
چه شبهایی که چون سایه، خزیدم پای قصر تو
به امّیدی که مهتاب رُخَت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی، چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که میگیرد گریبانت!
دلِ تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل، از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را مانَد نویدِ طبعِ دیوانت
غزل: #شهریار
ویولن: #ارسلان_کامکار
@Sadegh_Hedayat©
Telegram
attach 📎