کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
من گمان می‌کردم که این مردم را باید از زیر فرمان و شکنجهٔ عرب‌ها آزاد کرد. اما حالا که خودشان نمی خاهند دیگر کوشش من چه فایده دارد؟!
#مازیار
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
این مردمی که می‌بینید یک گله گوسفند هستند که نه فکر دارند و نه جرئت تلاش، بقدری در زیر فشار فکر عرب مسموم شده‌اند که از هستی خودشان بیگانه‌اند.

#مازیار
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
#مازیار
اثر: #مجتبی_مینوی_صادق_هدایت

📝مازیار نوه ونداد هرمزد آخرین نمونه این قهرمانان ایرانی بود. وی به اقرار دوست و دشمن بزرگ ترین کسی است که به شاهی نواحی کوهستانی بحر خزر رسیده است. در میان شاهان این ناحیه ازو مقتدرتر و باهوش تر و فعال تری به وجود نیامده است. این مرد نامی همین که به شاهی طبرستان رسید به اطمینان موقع محکم طبرستان اکتفا نکرده بیشتر دوره شاهی خویش را به ساختن قلاع جنگی و سنگر بندی و کشیدن دیوار در برابر یأجوج و مأجوج تازی صرف کرد و پیوسته به لشکر آرایی و تجهیزات جنگی مشغول بود. با دشمنان دستگاه خلافت مانند افشین و بابک همدست شده بود و به طور غیر مستقیم امپراتور روم شرقی را نیز با خود یار داشت.
@Sadegh_Hedayat©️
باید با هم دست به یکی کنیم و این عربها را با #دین سیاهی که برایمان آورده‌اند از #ایران بیرون بکنیم.

#صادق_هدايت
#مازیار

@Sadegh_Hedayat©
من کوشش می کردم که این مردم را باید از زیر فرمان و شکنجه عرب ها آزاد کرد. اما حالا که خودشان نمی خواهند دیگر کوشش من چه فایده دارد؟

#صادق_هدایت
#مازیار

@Sadegh_Hedayat©
میکده ای پیداست که میان آن قندیل روشنی آویزان است ، چند کوزه در رف آن چیده شده ، کنار دیوار روی سکو قالیچه افتاده سه نشیمن کوتاه بی ترتیب در آنجا گذاشته شده .

« مجلس یکم »

مازیار به حال شوریده ، لباس پاره ، کنار شهرناز نشسته شهرناز چنگی در دست دارد . آهسته می نوازد و بهمان آهنگ میخواند :

زمانی دل به رود و باده خوش دار
بـجـام بـاده بـنشـان گـرد تـیـمار
اگـر مـاندسـت لـخـتی زنـدگـانی
ســرآیـد رنـج هـای ایـنجــهـانی
همان گـردون که بر تو کرد بیـداد
بـعـذر آیــد تـرا روزی دهــد داد
بسـا روزا کـه تـو دلـشـاد بـاشی
وزیــن انــدیـشــگـان آزاد باشی
اگـر کـار تــو دیـگر کرد کـیـهان
مر او را هـم نـمانـد حـال یکسان

ساز را زمین می گذارد ، مازیار دست های او را در دستش میگیرد .
مازیار - میخواستم یک پیاله شراب از دست تو بنوشم .
شهرناز در پیالهٔ مازیار شراب ریخته به او میدهد و مازیار هم گرفته سر میکشد .
مازیار - بیا نزدیک من بنشین ... بیا پهلوی من ... همین تو برای من ماندی !

#مازیار
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
این مردمی که می‌بینید یک گله گوسفند هستند که نه فکر دارند و نه جرأت تلاش، به‌ قدری در زیر فشار فکر عرب مسموم شده‌اند که از هستی خودشان بیگانه‌اند.

#مازیار
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
بیچاره اسلام آثاری از خودش نداشت. همه ی مذاهب قدیم کمک به ترقی صنایع کردند، اما عرب مخالف صنعت و تمدن بود و روح صنعتی را هر کجا رفت کشت. مسجدهایش از ساختمان های دوره ی ساسانیان تقلید شده است.
به جای این چیزها که از بین بردند از بیابان های سوزان عربستان چه برایمان آوردند؟ یک مشت پستی و رذالت، یک مشت موهوم و پرت و پلا که به زور شمشیر به ما تحمیل کردند.


#مازیار
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
میکده‌ای پیداست که میان آن قندیل روشنی آویزان است، چند کوزه در رف آن چیده شده، کنار دیوار روی سکو قالیچه افتاده سه نشیمن کوتاه بی‌ترتیب در آنجا گذاشته شده.

« مجلس یکم »

مازیار به حال شوریده، لباس پاره، کنار شهرناز نشسته، شهرناز چنگی در دست دارد. آهسته می‌نوازد و به همان آهنگ می‌خواند:

زمانی دل به رود و باده خوش دار
بـه جـام بـاده بـنشـان گـرد تـیـمار
اگـر مـانده‌سـت لـخـتی زنـدگـانی
ســرآیـد رنـج‌هـای ایـن جــهـانی
همان گـردون که بر تو کرد بیـداد
بـه عـذر آیــد تو را روزی دهــد داد
بسـا روزا کـه تـو دلـشـاد بـاشی
وزیــن انــدیـشــگـان آزاد باشی
اگـر کـار تــو دیـگر کرد کـیـهان
مر او را هـم نـمانـد حـال یکسان

ساز را زمین می‌گذارد، مازیار دست‌های او را در دستش می‌گیرد .
مازیار - می‌خواستم یک پیاله شراب از دست تو بنوشم.
شهرناز در پیاله‌ی مازیار شراب ریخته به او می‌دهد و مازیار هم گرفته سر می‌کشد.
مازیار - بیا نزدیک من بنشین... بیا پهلوی من... همین تو برای من ماندی !

#مازیار
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
میکده ای پیداست که میان آن قندیل روشنی آویزان است ، چند کوزه در رف آن چیده شده ، کنار دیوار روی سکو قالیچه افتاده سه نشیمن کوتاه بی ترتیب در آنجا گذاشته شده .

« مجلس یکم »

مازیار به حال شوریده ، لباس پاره ، کنار شهرناز نشسته شهرناز چنگی در دست دارد . آهسته می نوازد و بهمان آهنگ میخواند :

زمانی دل به رود و باده خوش دار
بـجـام بـاده بـنشـان گـرد تـیـمار
اگـر مـاندسـت لـخـتی زنـدگـانی
ســرآیـد رنـج هـای ایـنجــهـانی
همان گـردون که بر تو کرد بیـداد
بـعـذر آیــد تـرا روزی دهــد داد
بسـا روزا کـه تـو دلـشـاد بـاشی
وزیــن انــدیـشــگـان آزاد باشی
اگـر کـار تــو دیـگر کرد کـیـهان
مر او را هـم نـمانـد حـال یکسان

ساز را زمین می گذارد ، مازیار دست های او را در دستش میگیرد .
مازیار - میخواستم یک پیاله شراب از دست تو بنوشم .
شهرناز در پیالهٔ مازیار شراب ریخته به او میدهد و مازیار هم گرفته سر میکشد .
مازیار - بیا نزدیک من بنشین ... بیا پهلوی من ... همین تو برای من ماندی !

#مازیار
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©