Forwarded from کافه هدایت
هرگز کسی اینگونه فجیع
به کُشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم ...
#احمد_شاملو
#آیدا_در_آینه
۲ مرداد ماه ، سالمرگ احمد شاملو
@Sadegh_Hedayat©
به کُشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم ...
#احمد_شاملو
#آیدا_در_آینه
۲ مرداد ماه ، سالمرگ احمد شاملو
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from هدافکا (صادق هدایت)
🔴استعداد مردم برای عزاداری زیاد است!
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🔵عزاداری یا مال مردم خیلی بیکار و یا خیلی خوشبخت است و در زندگی آنقدر کم تفریح هست که دیگر لازم نیست بیاییم برای خودمان بدبختیهای تازهای بتراشیم.
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🟢دورهی مردانگی و گذشت و هنرنمایی و دلاوری با رستم و هرکول سپری شد، در اسلام باید از روی پهلوانانی مانند زینالعابدینِ بیمار و امام حسین که تکیه به نیزه غریبی میکند گُرده برداشت!
✍صادق هدایت
📚توپ مرواری
⚫️آنقدر عنعنات اسلامی کردند که خوشقدمآباد صحرای کربلا شد. چنان گریه و شیون و شاخ حسینی و روضهخوانی و سینهزنی و قربانی و عزاداری و زوزه درگرفت که عرش و فرش به لرزه درآمد و گند و کثافت از سر و روی مردم بالا میرفت. تمام هستی مردم دستخوش پایینتنهی یک جوال تخم و ترکهی البوقرق سوم و یک مشت آخوند گردنکلفت شده بود.
✍صادق هدایت
📚توپ مرواری
🟡خلاصه بازار دعانویس و جنگیر و شاخحسینی و جیگرکی و محلّل رونقی بسزا گرفت. متخصصین روضه و گریه تمام لذتهای این دنیا را حواله به دنیای دیگر میکردند و مردم را وادار به زوزه و روزه و گریه و چسناله مینمودند و خودشان دائماً در عیش و نوش مشغول اندوختن مال و منال بودند و میخواندند : گریه بر هر درد بیدرمان دوا است!
مردم به اندازهای گریهرو شده بودند که اشکشان دَمِ مَشکشان بود. حتی مومنین دوآتشه شیشهی اشکدان داشتند و اشکی که در مجالس روضهخوانی برای اولاد علی میریختند در آن جمع میکردند و بعد از مرگ این شیشهها را توی قبرشان میگذاشتند تا در روز پنجاه هزار سال عَمَله و اَکَرهی آن دنیا را آسان کنند و ثابت نمایند که روی زمین برای اولاد علی دلشان سوخته و چشمشان حیض شده است!
✍صادق هدایت
📚توپ مرواری
🟣برای روز مبادا حاجی به مذهب هم معتقد بود. اگرچه خودش میگفت:"کی از آن دنیا برگشته؟ اگر راست باشه!"
و مثل عقاید سیاسیش به آن دنیا هم اعتقاد محکمی نداشت. مگر با پول نمیشد حج و نماز و روزه را خرید؟ پس هر کس پول داشت دو دنیا را داشت.
اما مذهب را برای دیگران لازم میدانست و در جامعه تقیه میکرد و به ظواهر میپرداخت.
به همین علت در ماه محرم توی تکیهها و حسینیهها و مجالس روضهخوانی در صدر مجلس جا میگرفت.
✍صادق هدایت
📚حاجی آقا
🟠وقتی ماه محرم و صفر میآمد هنگام جولان و خودنمائی آبجیخانم میرسید، در هیچ روضهخوانی نبود که او در بالای مجلس نباشد. در تعزیهها از یک ساعت پیش از ظهر برای خودش جا میگرفت، همه روضهخوانها او را میشناختند و خیلی مایل بودند که آبجیخانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه، ناله و شیون خودش گرم بکند.
✍صادق هدایت
📚آبجی خانم
⚪️فردا صبح که روز قتل بود من و رضوی و بارنی درشگه گرفتیم و برای دیدن منارجنبان رهسپار شدیم. از درشگهچی که آدم خوشرویی بود پرسیدیم چرا نمیرود عزاداری بکند ، این حکایت را برایمان گفت:
من عزاداری نمیکنم، اما وقتی که میکنم درستش را میکنم . بعضیها میروند پای روضه همهاش برای پسر یا دخترشان که مُرده گریه میکنند. یا برای اینکه کار و کاسبیشان خوب نمیگردد و یا به نیت اینکه کارشان خوب بشود گریه میکنند!
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🔵نفوذ زیاد روحانیون مانع از پیشرفت جوانان شده و مردم را به غم و غصه و سوگواری وا داشته بود.
تا چند سال پیش آواز مردم نوحه بوده و در مجلس عروسی آخوندها مردم را وادار میکردهاند که روضه بخوانند.
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🟡در دالان مسجد برخوردم به یک دسته که بیرق سیاه داشتند و نوحه میخواندند. عدهی آنها کم بود و آژان با آنها حرکت میکرد.
بچهای چیزی به صورتم پاشید ، من یک ذرع از جا جَستم. بعد فهمیدم که از قرار معلوم باید گلاب بوده باشد!🥴
شنیدم در سالهای پیش موضوع دسته در اصفهان اهمیت مخصوصی داشته. بهطوریکه از دِههای اطراف چندین شمر و امام زینالعابدینِ بیمار لباس پوشیده به شهر میآمدهاند و هر دستهای مکرر از آنها داشته. یک روز میبینند که دود از دهن شیر درمیآید، وقتی که ملتفت میشوند کسی که در پوست شیر بوده سیگار میکشیده است!😂
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🔵عزاداری یا مال مردم خیلی بیکار و یا خیلی خوشبخت است و در زندگی آنقدر کم تفریح هست که دیگر لازم نیست بیاییم برای خودمان بدبختیهای تازهای بتراشیم.
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🟢دورهی مردانگی و گذشت و هنرنمایی و دلاوری با رستم و هرکول سپری شد، در اسلام باید از روی پهلوانانی مانند زینالعابدینِ بیمار و امام حسین که تکیه به نیزه غریبی میکند گُرده برداشت!
✍صادق هدایت
📚توپ مرواری
⚫️آنقدر عنعنات اسلامی کردند که خوشقدمآباد صحرای کربلا شد. چنان گریه و شیون و شاخ حسینی و روضهخوانی و سینهزنی و قربانی و عزاداری و زوزه درگرفت که عرش و فرش به لرزه درآمد و گند و کثافت از سر و روی مردم بالا میرفت. تمام هستی مردم دستخوش پایینتنهی یک جوال تخم و ترکهی البوقرق سوم و یک مشت آخوند گردنکلفت شده بود.
✍صادق هدایت
📚توپ مرواری
🟡خلاصه بازار دعانویس و جنگیر و شاخحسینی و جیگرکی و محلّل رونقی بسزا گرفت. متخصصین روضه و گریه تمام لذتهای این دنیا را حواله به دنیای دیگر میکردند و مردم را وادار به زوزه و روزه و گریه و چسناله مینمودند و خودشان دائماً در عیش و نوش مشغول اندوختن مال و منال بودند و میخواندند : گریه بر هر درد بیدرمان دوا است!
مردم به اندازهای گریهرو شده بودند که اشکشان دَمِ مَشکشان بود. حتی مومنین دوآتشه شیشهی اشکدان داشتند و اشکی که در مجالس روضهخوانی برای اولاد علی میریختند در آن جمع میکردند و بعد از مرگ این شیشهها را توی قبرشان میگذاشتند تا در روز پنجاه هزار سال عَمَله و اَکَرهی آن دنیا را آسان کنند و ثابت نمایند که روی زمین برای اولاد علی دلشان سوخته و چشمشان حیض شده است!
✍صادق هدایت
📚توپ مرواری
🟣برای روز مبادا حاجی به مذهب هم معتقد بود. اگرچه خودش میگفت:"کی از آن دنیا برگشته؟ اگر راست باشه!"
و مثل عقاید سیاسیش به آن دنیا هم اعتقاد محکمی نداشت. مگر با پول نمیشد حج و نماز و روزه را خرید؟ پس هر کس پول داشت دو دنیا را داشت.
اما مذهب را برای دیگران لازم میدانست و در جامعه تقیه میکرد و به ظواهر میپرداخت.
به همین علت در ماه محرم توی تکیهها و حسینیهها و مجالس روضهخوانی در صدر مجلس جا میگرفت.
✍صادق هدایت
📚حاجی آقا
🟠وقتی ماه محرم و صفر میآمد هنگام جولان و خودنمائی آبجیخانم میرسید، در هیچ روضهخوانی نبود که او در بالای مجلس نباشد. در تعزیهها از یک ساعت پیش از ظهر برای خودش جا میگرفت، همه روضهخوانها او را میشناختند و خیلی مایل بودند که آبجیخانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه، ناله و شیون خودش گرم بکند.
✍صادق هدایت
📚آبجی خانم
⚪️فردا صبح که روز قتل بود من و رضوی و بارنی درشگه گرفتیم و برای دیدن منارجنبان رهسپار شدیم. از درشگهچی که آدم خوشرویی بود پرسیدیم چرا نمیرود عزاداری بکند ، این حکایت را برایمان گفت:
من عزاداری نمیکنم، اما وقتی که میکنم درستش را میکنم . بعضیها میروند پای روضه همهاش برای پسر یا دخترشان که مُرده گریه میکنند. یا برای اینکه کار و کاسبیشان خوب نمیگردد و یا به نیت اینکه کارشان خوب بشود گریه میکنند!
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🔵نفوذ زیاد روحانیون مانع از پیشرفت جوانان شده و مردم را به غم و غصه و سوگواری وا داشته بود.
تا چند سال پیش آواز مردم نوحه بوده و در مجلس عروسی آخوندها مردم را وادار میکردهاند که روضه بخوانند.
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
🟡در دالان مسجد برخوردم به یک دسته که بیرق سیاه داشتند و نوحه میخواندند. عدهی آنها کم بود و آژان با آنها حرکت میکرد.
بچهای چیزی به صورتم پاشید ، من یک ذرع از جا جَستم. بعد فهمیدم که از قرار معلوم باید گلاب بوده باشد!🥴
شنیدم در سالهای پیش موضوع دسته در اصفهان اهمیت مخصوصی داشته. بهطوریکه از دِههای اطراف چندین شمر و امام زینالعابدینِ بیمار لباس پوشیده به شهر میآمدهاند و هر دستهای مکرر از آنها داشته. یک روز میبینند که دود از دهن شیر درمیآید، وقتی که ملتفت میشوند کسی که در پوست شیر بوده سیگار میکشیده است!😂
✍صادق هدایت
📚اصفهان نصف جهان
وقتي ماه محرم و صفر ميآمد هنگام جولان و خود نمائي آبجي خانم ميرسيد، در هيچ روضهخواني نبـود كـه او در بالاي مجلس نباشد. در تعزيهها از يك ساعت پيش از ظهر براي خودش جا ميگرفت، همه روضـهخوانهـا او را ميشناختند و خيلي مايل بودند كه آبجي خانم پاي منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گريه، ناله و شيون خـودش گرم بكند. بيشتر روضهها را از بر شده بود، حتي از بس كه پـاي وعـظ نشسـته بـود و مسـئله مي دانسـت اغلـب همسايهها مي آمدند از او سهويات خودشان را مي پرسيدند، سفيده صبح او بود كه اهل خانه را بيدار ميكـرد، اول ميرفت سر رختخواب خواهرش به او لگد ميزد ميگفت : ‹‹ لنگ ظهر است ، پس كي پـا ميشـوي نمـازت را به كمـرت بزني؟ ›› آن بيچاره هم بلند میشد خوابآلود وضو میگرفـت و میايسـتاد بـه نمـاز كـردن. از اذان صـبح ، بانـگ خروس ، نسيم سحر ، زمرمه نماز ، يك حالت مخصوصي، يك حالت روحانی به آبجی خانم دست میداد و پـيش وجدان خويش سرافراز بود. با خودش ميگفت: اگر خدا من را نبرد به بهشت پس كی را خواهد بـرد ؟
#آبجی_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#آبجی_خانم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
برای روز مبادا، حاجی به مذهب هم معتقد بود. اگر چه با خودش میگفت: (کی از آن دنیا برگشته؟ اگر راست باشه!) و مثل عقاید سیاسیش به آن دنیا هم اعتقاد محکمی نداشت. مگر با پول نمیشد حج و نماز و روزه را خرید؟
پس هر کس پول داشت دو دنیا را داشت، اما مذهب را برای دیگران لازم میدانست و در جامعه تقیه میکرد و به ظواهر میپرداخت.
به همین علت در ماه محرم توی تکیهها و حسینیهها و مجالس روضهخوانی در صدر مجلس جا میگرفت. نذر کیومرث را هم سقائی کردهبود که خرج زیادی نداشته باشد و در دهه عاشورا، او را با لباس سیاه که برایش کوتاه شده بود و کشکول و پیشبند سفید توی جماعت میفرستاد که به رایگان آب به لبهای تشنه بدهد. هر وقت هم گذرش به مسجد میافتاد دست وضوئی میگرفت و یک نماز محض رضای خدا میگذاشت.
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
پس هر کس پول داشت دو دنیا را داشت، اما مذهب را برای دیگران لازم میدانست و در جامعه تقیه میکرد و به ظواهر میپرداخت.
به همین علت در ماه محرم توی تکیهها و حسینیهها و مجالس روضهخوانی در صدر مجلس جا میگرفت. نذر کیومرث را هم سقائی کردهبود که خرج زیادی نداشته باشد و در دهه عاشورا، او را با لباس سیاه که برایش کوتاه شده بود و کشکول و پیشبند سفید توی جماعت میفرستاد که به رایگان آب به لبهای تشنه بدهد. هر وقت هم گذرش به مسجد میافتاد دست وضوئی میگرفت و یک نماز محض رضای خدا میگذاشت.
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
اگر قرار است کشته شویم،
مگذارید همچون خوکان کشته شویم،
به دام افتاده و گرفتار در بیغولهای پلشت،
به هنگامی که سگان هار و گرسنه به دورمان پارس میکنند،
و بر سرنوشت نفرین شدهمان پوزخند میزنند.
اگر قرار است کشته شویم، بیایید شکوهمندانه کشته شویم،
بدانسان که خون مطهرمان به عبث مریزد.
آنگاه اهریمنانی هم که به ستیزشان برخاسته ایم،
نشانی هم اگر از ما نباشد، به ناگزیر ارج مان خواهند نهاد.
آی همتباران، با دشمن مشترک رویاروی باید شد.
هر چند بیشمارند، بیایید نشان دهیم دلاوریم.
و بر هزار ضربه آنان یک ضربه مرگبار فرود آوریم.
ما را چه باک اگر در برابرمان گور دهان بگشاید.
جانانه با گروه جانیان و جبونان رو در رو میشویم،
و پشت به دیوار، تا سر حد مرگ میستیزیم.
#کلود_مککی
@Sadegh_Hedayat©
مگذارید همچون خوکان کشته شویم،
به دام افتاده و گرفتار در بیغولهای پلشت،
به هنگامی که سگان هار و گرسنه به دورمان پارس میکنند،
و بر سرنوشت نفرین شدهمان پوزخند میزنند.
اگر قرار است کشته شویم، بیایید شکوهمندانه کشته شویم،
بدانسان که خون مطهرمان به عبث مریزد.
آنگاه اهریمنانی هم که به ستیزشان برخاسته ایم،
نشانی هم اگر از ما نباشد، به ناگزیر ارج مان خواهند نهاد.
آی همتباران، با دشمن مشترک رویاروی باید شد.
هر چند بیشمارند، بیایید نشان دهیم دلاوریم.
و بر هزار ضربه آنان یک ضربه مرگبار فرود آوریم.
ما را چه باک اگر در برابرمان گور دهان بگشاید.
جانانه با گروه جانیان و جبونان رو در رو میشویم،
و پشت به دیوار، تا سر حد مرگ میستیزیم.
#کلود_مککی
@Sadegh_Hedayat©
تکه هایی از آخرین روزهای هدایت که از همیشه سختتر گذشت.
به زبان آقای فرزانه که در روزهای آخر بیشترین نزدیکی و هم صحبتی را با صادق خان هدایت داشتند.
_جانم به لبم رسیده...از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!
_جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین... باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم... آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم میشود... ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمیگذارند...
_طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق...گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گه بغلتد، به به و چهچه ندارد...
_هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم..
_ یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم....
_می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است....و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند..تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده.....
_طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید....
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
به زبان آقای فرزانه که در روزهای آخر بیشترین نزدیکی و هم صحبتی را با صادق خان هدایت داشتند.
_جانم به لبم رسیده...از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!
_جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین... باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم... آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم میشود... ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمیگذارند...
_طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق...گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گه بغلتد، به به و چهچه ندارد...
_هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم..
_ یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم....
_می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است....و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند..تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده.....
_طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید....
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
هدایت تقریباً خاموش است. یکی از آنها فکر او را میخواند و از آخرین امیدش_تغییری معجزه آسا در همه چیز _حرف میزند: تو میدانی که هیچ تغییری در پیش نیست. همه در نهان مثل همند. کشورت بوی نفت و گدایی میدهد، و همه همدستِ چپاولگرانند. رجاله ها همین نیست کلمه ای که به کار میبری؟ رجاله ها هر فکر نوی دلسوزانه ای را با گلوله پاسخ میدهند. همین روزها نویسنده ای را در دادگستری تهران، روز روشن جلوی چشم همه کشتند، به خاطر صراحت افکارش! و امید به اینکه با نوشتن چیزی را عوض کنی یا حتی فقط آیین های باشی، در تو مرده. اینجا کسی زبان نوشته های تو را نمیداند؛ و آنها که در کشورت خط تو را میخوانند آیا از حروف الفبا بیشترند؟! هدایت میخواهد بداند که آنها پلیس اند؟ نه؛ آن دو بسیار شبیه خودهدایت هستند
#صادق_هدایت_روز_آخر
#بهرام_بیضایی
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت_روز_آخر
#بهرام_بیضایی
@Sadegh_Hedayat©
ﺗﻤﺎﻡ ﻓﻠﺴﻔﻪﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﻭﯼ ﻧﺠﺎﺳﺎﺕ ﺑﻨﺎ ﺷﺪﻩ. ﺍﮔﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ، ﺍﺳﻼﻡ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﻣﯽﻏﻠﺘﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺎﻡ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺎﺧﺘﮕﯽ ﻋﺮﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﺠﻊ ﻭ ﻗﺎﻓﯿﻪﻫﺎﯼ ﺑﯽمعنی ﻭ ﭘُرﻃَﻤﻄَﺮﺍﻕ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻏﻔﺎﻝِ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺗﺤﻮﯾﻞِ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
عوض اینکه به مسایل فکری و فلسفی هنری بپردازند کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استحاضهی قلیله و کثیره و متوسط بحث کنند.
این مذهب برای یک وجب پایین تنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده، انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولیدمثل میکرده و نه سر قدم میرفته ، خدا آخرین فرستادهی برگزیدهی خود را مامور اصلاح این امور کرد!
#توپ_مرواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
عوض اینکه به مسایل فکری و فلسفی هنری بپردازند کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استحاضهی قلیله و کثیره و متوسط بحث کنند.
این مذهب برای یک وجب پایین تنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده، انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولیدمثل میکرده و نه سر قدم میرفته ، خدا آخرین فرستادهی برگزیدهی خود را مامور اصلاح این امور کرد!
#توپ_مرواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
طبیعی است که نمیتوانستم آشکارا به مرگ خودم فکر بکنم اما همه جا جلو چشمم بود ، آنجور که اشیا عقب رفته و محرمانه فاصله گرفته بودند مرگم را روی آنها میدیدم مثل اشخاصی که سر بالین محتضر آهسته صحبت میکنند.
#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
Farthest Spaces
Anthéne
اگر میتوانستم بنویسم کتابی می نوشتم درباره بزرگترین لذات و بزرگترین اندوه های بشری...
از کتاب و به مدد کتاب است که آموخته ام که آسمان بکلی از عاطفه بی بهره است...
نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشمند...
نه اینکه انسان نخواهد بی عاطفه باشد،ولی وجود عاطفه در او خلاف عقل سلیم است...
بهومیل هرابال
تنهایی پر هیاهو
@Sadegh_Hedayat©
از کتاب و به مدد کتاب است که آموخته ام که آسمان بکلی از عاطفه بی بهره است...
نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشمند...
نه اینکه انسان نخواهد بی عاطفه باشد،ولی وجود عاطفه در او خلاف عقل سلیم است...
بهومیل هرابال
تنهایی پر هیاهو
@Sadegh_Hedayat©
ملت ایران میداند که گرگهای ما داخلی هستند، از خارجی نباید متوقع بود که دایه خاتون از مادر مهربانتر باشد.
بدانیم که اگر به خودمان رحم نکنیم دیگران به ما رحم نخواهند کرد.
#صادق_هدايت
#اشک_تمساح
@Sadegh_Hedayat©
بدانیم که اگر به خودمان رحم نکنیم دیگران به ما رحم نخواهند کرد.
#صادق_هدايت
#اشک_تمساح
@Sadegh_Hedayat©
The Empty Moons Of Jupiter
DivKid
میگفت خواستگاه بعضی از اصوات ملکوت ست...
اینها لالایی ست برای ِ آرامیدن فرشتگان...
پرسید : فرشتگان هم بی خواب اند...؟
اینها لالایی ست برای ِ آرامیدن فرشتگان...
پرسید : فرشتگان هم بی خواب اند...؟
البته ملت ایران در دوره تاریخ وظیفه مهمی را در مقابل تاخت و تاز یونان و روم و عرب و مغول انجام داده و نهضت ها و مقاومت هایی از خود نشان داده است ولی چرا عواملی که منتج به این تحولات شده در نظر نمیگیرند یا اقلاً نمیگویند که پیشوایان دلسوزتر و زمامداران سالم تر و کاردانتر و ملت بیدارتری داشته است که از حقوق خود دفاع میکرده و به خصوص پشت هم اندازهایی مثل امروز به سرش سوار نبوده اند؟
#اشک_تمساح
#صادق_هدايت
@sadegh_hedayat©
#اشک_تمساح
#صادق_هدايت
@sadegh_hedayat©
- پس این همه جانماز آب کشیدن. این همه عوامفریبی برای چه بود؟
- مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست. دکان ماست که مردم را خر بکنیم!
مرحوم ابوی خدا بیامرز از آن آخوندهای بیدین بود. همیشه به ترکی میگفت:"ای موسلمان قارداش! سنین ایاقین هارا چاتدی که پوخ چخارت مادی؟"
(ای برادر مسلمان تو پایت را کجا گذاشتی که آنجا را به گوه نکشیدی؟)
#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
- مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست. دکان ماست که مردم را خر بکنیم!
مرحوم ابوی خدا بیامرز از آن آخوندهای بیدین بود. همیشه به ترکی میگفت:"ای موسلمان قارداش! سنین ایاقین هارا چاتدی که پوخ چخارت مادی؟"
(ای برادر مسلمان تو پایت را کجا گذاشتی که آنجا را به گوه نکشیدی؟)
#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
مطبوعات آزاد میتوانند خوب یا بد باشند، اما قطعاً بدون آزادی چیزی جز مطبوعات بد نخواهیم داشت.
#آلبر_کامو
@sadegh_hedayat©
#آلبر_کامو
@sadegh_hedayat©
به گور پدرشان و میهنشان و اقداماتشان
اما دیگر روضهخوانیکردن و ننه من غریبم در آوردن به کلی بیجاست.
آب از سرچشمه گل است.
#صادق_هدایت
#نامه_به_نورایی
@Sadegh_Hedayat©
اما دیگر روضهخوانیکردن و ننه من غریبم در آوردن به کلی بیجاست.
آب از سرچشمه گل است.
#صادق_هدایت
#نامه_به_نورایی
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from Abtin Pouria آبتین پوریا
بریدهای از داستان طلب آمرزش(از کتاب سهقطرهخون)
نوشته صادق هدایت :
مشدی رمضانعلی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت: خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه اینجا آمدهایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه چاپاری شکست. یکی از آنها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشتهام، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما، هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلالتر است.
خانم گلین قلیان را از دست عزیز آغا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت: همین شاهباجی که همراه ما بود، من میدانستم که تکان راه برایش بد است. استخاره هم کرده بودم، بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش. میدانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برد سر شاهباجی. من از بسکه توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد.
عزیزآغا از شادی اشک میریخت و میخندید، بعد گفت: پس… پس شما هم…
خانم گلین همینطورکه پُک به قلیان میزد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همانوقت که نیّت میکند و راه میافتد، اگر گناهش بهاندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر میشود.
#صادق_هدایت
#طلب_آمرزش
#سه_قطره_خون
@abtinpouria
نوشته صادق هدایت :
مشدی رمضانعلی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت: خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه اینجا آمدهایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه چاپاری شکست. یکی از آنها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشتهام، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما، هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلالتر است.
خانم گلین قلیان را از دست عزیز آغا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت: همین شاهباجی که همراه ما بود، من میدانستم که تکان راه برایش بد است. استخاره هم کرده بودم، بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش. میدانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برد سر شاهباجی. من از بسکه توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد.
عزیزآغا از شادی اشک میریخت و میخندید، بعد گفت: پس… پس شما هم…
خانم گلین همینطورکه پُک به قلیان میزد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همانوقت که نیّت میکند و راه میافتد، اگر گناهش بهاندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر میشود.
#صادق_هدایت
#طلب_آمرزش
#سه_قطره_خون
@abtinpouria
بوف کور درگیر اندیشه های نیست انگارانه ی نیچه و پیروی از آن هاست. نیچه در بوف کور در هیئت پیرمرد خنزر پنزری نمایان می شود و راهنمای راوی در طول داستان است؛ به گونه ای که راوی هیچ گاه او را با خود بیگانه نمی یابد؛ به مقایسه این پیرمرد با نیاکان خویش می پردازدو اندیشه او را با آن ها نزدیک و بلکه یکسان می بیند؛ می کوشد پا به پای پیر مرد قوزی مراحل شش گانه نیست انگاری را طی کندتا از آنچه نیچه آن را تاریکیِ وهم می خواند گذشته، به روشنایی خرد دست یابد. داستان خطای بشر را با او مرور می کند و تلاش خود را صرف در آمدن از آن می نماید.اما به ناگاه متوجه می شود این راه پایان روشنی ندارد. او تحمل خود را برای به دوش کشیدن تنهایی دهشتناک زندگی جدید ناکافی می بیند. از طرفی مجذوب این پیرمرد است و از دیگر سو خود را ناتوان از ادامه راهی می بیند که او پیش پایش نهاده است.
#مقالاتی_درباره_بوف_کور
#پوچ_انگاری_منفعل
#کاظم_موسوی
@Sadegh_Hedayat©
#مقالاتی_درباره_بوف_کور
#پوچ_انگاری_منفعل
#کاظم_موسوی
@Sadegh_Hedayat©
Ichi
Vladimir Frith, nihil
به خوابی سنگین فرو رفتم بی آن که خواب ببینم. نه غروب ماه و نه طلوع خورشید از خواب بیدارم نکرد...
شرح یک نبرد
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
شرح یک نبرد
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمیدانم - ولی حالا که در آینه نگاه کردم خودم را نشناختم، نه، آن "من" سابق مرده است، تجزیه شده ولی هیچ سد و مانعی بین ما وجود ندارد - باید حکایت خودم را نقل بکنم، ولی نمیدانم باید از کجا شروع کرد - سرتاسر زندگی قصه و حکایت است. باید خوشه انگور را بفشارم و شیره آنرا قاشق قاشق در گلوی خشک این سایه پیر بریزم.
"آیا از کجا باید شروع کرد؟ چون همه فکرهائی که عجالتاً در کله ام میجوشد مال همین الان است، ساعت و دقیقه ندارد - یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنه تر و بی تاثیر تر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد.
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©
"آیا از کجا باید شروع کرد؟ چون همه فکرهائی که عجالتاً در کله ام میجوشد مال همین الان است، ساعت و دقیقه ندارد - یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنه تر و بی تاثیر تر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد.
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©
اما اینجا هر کسی مطابق میل موقتی چارتا جنده لگوری یک عبارتهای پوچ و بیلطف و حتی پُر از غلطهای گرامری زبان مادری خودش پشت هم ریسه کرد و به زور هو چند صد نسخه از آن را به فروش رسانیده خودش را نویسندۀ محترم و عالیمقدار میپندارد. چاق میشود. اخمهای خودش را قدری توی هم میکند تا قیافه اش سرد و بی اعتنا و بزرگوار جلوه کند، گردن خودش را در اعماق یخه پالتوش فرو میکند تا آتمسفر مرموزی دور خودش احداث نماید و هر وقت به یکی از بالادستهای خودش میرسد فیس کرده با منتهای پُرروئی باو میگوید: "جامعه به نوشتجات من خوشبین است!" دیگر اسم کامل کتاب خودش را بر زبان نمیآورد و فقط به لفظ "کتاب" اکتفا میکند و در هر مجلسی هر مطلبی موضوع گفتگو بشود او قر گردنی آمده میگوید: "این نکته در "کتاب" شرح داده شده است." و بجای مواجب کلفت خانه اش چندتا از کتابهای خودش را میدهد که دور خیابانها افتاده بفروشد اجرت کار خودش را دربیاورد.
#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب
@Sadegh_Hedayat©️
#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب
@Sadegh_Hedayat©️