زَوار دسته جمعی صلوات بلند میفرستادند .
گنبد طلایی باشکوهی با مناره های قشنگش پدیدار شد و گنبد آبی دیگری قرینهٔ آن نمایان گردید که میان خانه های گِلی مثل وصلهٔ ناجور بود . نزدیک غروب بود که کاروان وارد خیابانی شد که دو طرفش دیوارهای خرابه و دکان های کوچک بود . در اینجا ازدحام مهیبی برپا شد : عرب های پاچه ورمالیده ، صورت های احمق فینه به سر ، قیافه های آب زیرکاه عمامه ای با ریش ها و ناخن های حنا بسته و سرهای تراشیده تسبیح می گردانیدند و با نعلین و عبا و زیرشلواری قدم میزدند . زبان فارسی حرف میزدند یا ترکی بلغور میکردند یا عربی از بیخ گلو و از توی روده هایشان درمی آمد و در هوا غلغل میزد . زن های عرب با صورت های خالکوبیدهٔ چِرک ، چشم های واسوخته ، حلقه از پَره بینی شان گذرانده بودند . یکی از آنها پستان سیاهش را تا نصفه در دهن بچهٔ کثیفی که در بغلش بود فرو کرده بود .
این جمعیت به انواع گوناگون جلب مشتری میکرد: یکی نوحه میخواند ، یکی سینه میزد ، یکی مُهر و تسبیح و کفن متبرک میفروخت ، یکی جن میگرفت ، یکی دعا مینوشت ، یکی هم خانه کرایه میداد !
#طلب_آمرزش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
گنبد طلایی باشکوهی با مناره های قشنگش پدیدار شد و گنبد آبی دیگری قرینهٔ آن نمایان گردید که میان خانه های گِلی مثل وصلهٔ ناجور بود . نزدیک غروب بود که کاروان وارد خیابانی شد که دو طرفش دیوارهای خرابه و دکان های کوچک بود . در اینجا ازدحام مهیبی برپا شد : عرب های پاچه ورمالیده ، صورت های احمق فینه به سر ، قیافه های آب زیرکاه عمامه ای با ریش ها و ناخن های حنا بسته و سرهای تراشیده تسبیح می گردانیدند و با نعلین و عبا و زیرشلواری قدم میزدند . زبان فارسی حرف میزدند یا ترکی بلغور میکردند یا عربی از بیخ گلو و از توی روده هایشان درمی آمد و در هوا غلغل میزد . زن های عرب با صورت های خالکوبیدهٔ چِرک ، چشم های واسوخته ، حلقه از پَره بینی شان گذرانده بودند . یکی از آنها پستان سیاهش را تا نصفه در دهن بچهٔ کثیفی که در بغلش بود فرو کرده بود .
این جمعیت به انواع گوناگون جلب مشتری میکرد: یکی نوحه میخواند ، یکی سینه میزد ، یکی مُهر و تسبیح و کفن متبرک میفروخت ، یکی جن میگرفت ، یکی دعا مینوشت ، یکی هم خانه کرایه میداد !
#طلب_آمرزش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from Abtin Pouria آبتین پوریا
پاسبان بیدار، اما چشم من بیدارتر
شد تنم بیمار و زار، اما روان بیمارتر
من تن معشوق قبلیام اگرچه داغ بود
حال اما خود شدم سوزنده و تبدارتر
گرچه دشوار است بیداری برای مردمان
بر من اما خواب شیرین است بس دشوارتر
گرچه دهها بل هزاران غصه در قلب من است
هست گویا این دل از بحر خزر جادارتر
در بهاران ابر را دیدی چه میبارد شگرف؟
چشمهایم گشته از آن ابر هم پرکارتر
قلب مجنون ار شده مشهور رنج، اما بدان
من دلم از قلب مجنون است خیلی زارتر
هار گشته این سگ سگمصب افسردگی
دشمن آزادی پوشش، از آن هم هارتر
برق امیدی به قلب جملهمان تابیده بود
تا شود این مملکت آزاد و دشمن خوارتر
بین راه اما به یکباره نفاق افکند دیو
دیو ما بود از دل صاف همه مکارتر
روزگار این وطن همواره بود ادبار لیک
روزگاری میرسد حالا بسی ادبارتر
باید از نو عزممان را جزم گردانیم ما
ورنه میآید هزاران روز دلآزارتر
کولهبار تجربه بر دوش باید برشویم
تا شویم اینبار خوشاندیشه و پربارتر
کاخ استبدادی چندین هزاران ساله را
بفکنی بر فرقشان، آوار، هی آوارتر
ورنه هریک مثل شخص آبتین نالد به قهر:
از همه بیزار هستم از خودم بیزارتر
#آبتین_پوریا
@abtinpouria
شد تنم بیمار و زار، اما روان بیمارتر
من تن معشوق قبلیام اگرچه داغ بود
حال اما خود شدم سوزنده و تبدارتر
گرچه دشوار است بیداری برای مردمان
بر من اما خواب شیرین است بس دشوارتر
گرچه دهها بل هزاران غصه در قلب من است
هست گویا این دل از بحر خزر جادارتر
در بهاران ابر را دیدی چه میبارد شگرف؟
چشمهایم گشته از آن ابر هم پرکارتر
قلب مجنون ار شده مشهور رنج، اما بدان
من دلم از قلب مجنون است خیلی زارتر
هار گشته این سگ سگمصب افسردگی
دشمن آزادی پوشش، از آن هم هارتر
برق امیدی به قلب جملهمان تابیده بود
تا شود این مملکت آزاد و دشمن خوارتر
بین راه اما به یکباره نفاق افکند دیو
دیو ما بود از دل صاف همه مکارتر
روزگار این وطن همواره بود ادبار لیک
روزگاری میرسد حالا بسی ادبارتر
باید از نو عزممان را جزم گردانیم ما
ورنه میآید هزاران روز دلآزارتر
کولهبار تجربه بر دوش باید برشویم
تا شویم اینبار خوشاندیشه و پربارتر
کاخ استبدادی چندین هزاران ساله را
بفکنی بر فرقشان، آوار، هی آوارتر
ورنه هریک مثل شخص آبتین نالد به قهر:
از همه بیزار هستم از خودم بیزارتر
#آبتین_پوریا
@abtinpouria
Forwarded from کافه هدایت
Sadegh Hedayat Az Afsane Ta Vagheiat.pdf
5.6 MB
بیست سال ملت را از جریان دنیا و همسایگانش مجزا نگهداشتند و آش شلهقلمکاری به مذاق یک دسته قاچاقچی درست کردند. مردم از گرسنگی میمردند و مالشان چاپیده میشد و پشت میلههای آهنین، در زندانها میپوسیدند. گوشواره و النگوی بیوهزنها با کاغذ و مس خریده میشد و به خارجه مسافرت میکرد. کتاب و مجله سانسور میشد. فرهنگ، وسیلهی تفریح چند نفر کارچاقکن شده بود.پیشآهنگی و تربیتبدنی، تأسیس فرهنگستان و پرورش افکار را وسیلهی تقرب به پیشگاه قرار دادند.
#اشک_تمساح
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#اشک_تمساح
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from Abtin Pouria آبتین پوریا
امروز بیست و دوم شهریور، سالگرد قتل مردی است که نشان داد ضربالمثلها چقدر بیاعتبارند
آری سرهای بیگناه، هم پای دار میروند، هم سر دار
نوید عزیز یادت گرامی
نامت تا ابد بر لوح دل ما است
@abtinpouria
آری سرهای بیگناه، هم پای دار میروند، هم سر دار
نوید عزیز یادت گرامی
نامت تا ابد بر لوح دل ما است
@abtinpouria
او بچه ننه ، ترسو ، غمناک و افسرده بار آمده بود ، تاکنون با زن نامحرم حرف نزده بود ...
پدر و مادرش تا توانسته بودند مغز او را از پند و نصایح هزار سال پیش انباشته بودند. و بعد هم برای اینکه پسرشان از راه در نرود، دختر عمویش درخشنده را برای او نامزد کرده بودند و شیرینیش را خورده بودند و این را آخرین مرحله فداکاری و منت بزرگی میدانستند که به سر پسرشان گذاشته بودند و به قول خودشان یک پسر عفیف و چشم و دل پاک و مجسمه اخلاق پرورانیده بودند که بدرد دو هزار سال پیش می خورد. مهرداد بیست و چهار سالش بود ولی هنوز به اندازه یک بچه چهارده ساله فرنگی جسارت، تجربه، تربیت، زرنگی و شجاعت در زندگی نداشت. همیشه غمناک و گرفته بود مثل اینکه منتظر بود یک روضهخوان بالای منبر برود و او گریه بکند ..
#عروسک_پشت_پرده
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
پدر و مادرش تا توانسته بودند مغز او را از پند و نصایح هزار سال پیش انباشته بودند. و بعد هم برای اینکه پسرشان از راه در نرود، دختر عمویش درخشنده را برای او نامزد کرده بودند و شیرینیش را خورده بودند و این را آخرین مرحله فداکاری و منت بزرگی میدانستند که به سر پسرشان گذاشته بودند و به قول خودشان یک پسر عفیف و چشم و دل پاک و مجسمه اخلاق پرورانیده بودند که بدرد دو هزار سال پیش می خورد. مهرداد بیست و چهار سالش بود ولی هنوز به اندازه یک بچه چهارده ساله فرنگی جسارت، تجربه، تربیت، زرنگی و شجاعت در زندگی نداشت. همیشه غمناک و گرفته بود مثل اینکه منتظر بود یک روضهخوان بالای منبر برود و او گریه بکند ..
#عروسک_پشت_پرده
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
spiral
anthéne
در تار عنکبوتی گیر افتاده ام که عنکبوتش سیر است...نه میتوانم پرواز کنم,نه میتوانم بمیرم
ریونوسکه آکتاگاوا
@Sadegh_Hedayat©
ریونوسکه آکتاگاوا
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from نشر بیدگل
همۀ تسلیمشدگانی که در اتاقهای گاز تمام کردند یک داستان دارند، یا به بیان دقیقتر، داستانی ندارند؛ آنان سراشیبی سقوط را تا ته پایین رفتند، مانند رودهایی که به دریا میریزند. آنان هنگام ورود به اردوگاه، بهخاطر عجز بنیادین، یا از سر بداقبالی، یا به میانجی حادثهای پیشپاافتاده، پیش از آنکه بتوانند خود را با محیط وفق دهند، از پا میافتند؛ آنان مغلوب زمان میشوند، عمر آنان کوتاه، اما شمارشان بیپایان است؛ آنان، تسلیمشدگان، غرقشدگان، ستون فقرات اردوگاه را شکل میدهند، تودهای بینامونشان که پیوسته بازساخته میشود و هماره یکسان است، تودهای از نا-انسانهایی که در سکوت رژه میروند و کار میکنند، بارقۀ الهی درونشان مرده است، و پیشاپیش خالیتر از آناند که بهراستی رنج کشند. آدم دودل میماند که آنان را زنده بنامد: آدم دودل میماند که مرگشان را مرگ بنامد، مرگی که هیچ ترسی از آن ندارند، چون درماندهتر از آناند که بفهمند.
(باقیماندههای آشویتس: شاهد و بایگانی، جورجو آگامبن، مجتبا گلمحمدی)
(باقیماندههای آشویتس: شاهد و بایگانی، جورجو آگامبن، مجتبا گلمحمدی)
باید صادق بود. به هر قیمتی صادق بود، حتی اگر به ما آسیب بزند.
بنابراین، نه طغیان و نه درماندگی و ناامیدی. زندگی کردن با تمام چیزهایی که جزئی از آن است. کسی که علیه زندگی شورش میکند یا فقط آن را تحمل میکند، دریچهی روح خود را بر روی آن میبندد. خیال باطل مطلق. ما در زندگی هستیم. زندگی ما را میزند، مجروح میکند و به صورتمان تف میاندازد. همچنین با خوشبختی نامنتظره و جنونآمیز ما را به شناختی ناگهانی میرساند و اجازه میدهد در آن شرکت داشته باشیم. مدت زیادی هم طول نمیکشد، اما کافی است. نباید اشتباه کرد: رنج همین جاست. نمیتوان انکار کرد.
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©
بنابراین، نه طغیان و نه درماندگی و ناامیدی. زندگی کردن با تمام چیزهایی که جزئی از آن است. کسی که علیه زندگی شورش میکند یا فقط آن را تحمل میکند، دریچهی روح خود را بر روی آن میبندد. خیال باطل مطلق. ما در زندگی هستیم. زندگی ما را میزند، مجروح میکند و به صورتمان تف میاندازد. همچنین با خوشبختی نامنتظره و جنونآمیز ما را به شناختی ناگهانی میرساند و اجازه میدهد در آن شرکت داشته باشیم. مدت زیادی هم طول نمیکشد، اما کافی است. نباید اشتباه کرد: رنج همین جاست. نمیتوان انکار کرد.
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from • رایمون
پس از تو همهچیز تغییر کرد. وقتی در متروی حقانی جلویت را گرفتند. به حرفِ برادرت که گفته بود «ما اینجا غریبیم» توجهی نکردند. زدند. رفتی توی کما. و رفتی از پیش ما. بعد از این صحنه، تاریخ چیزهای زیادی برای نوشتن پیدا کرد. سیصدوشصتوپنج روز پیش. و ما یاد گرفتیم که فراموش نکنیم. یاد گرفتیم که نترسیم. و دیدیم که ضحاک با تمام مارهای روی دوشش از ما ترسید. بعد از تو هیچچیز شبیه به قبل نبود. و به قول یغما گلرویی «بعد از این دیگه شیر و خط یکیه / بعد از این دیگه هرچه باداباد»
همهچیز این مملکت مال آدمهای بخصوصی است. کیف، لذت، گردش و همه چیز. نصیب ما میان این گند و کثافت، مسئولیت شد. مسئولیتش دیگر خیلی مضحک است!! آنهای دیگر مسئولیت اتومبیل سواری، قمار و هرزگی را دارند. اینها هم گله مادر قاسمی است.
پاتوق شبهایمان La mascotte است،خلوت است و آدم اداهای ایرانی را کمتر میبیند.
جای شما خالی چند روز پیش به شهریار رفتم و شب در منزل یکی از رعیتها خوابیدم. گمان نمیکنم که هیچ جای دنیا وضعیت میهن ششهزارساله را داشته باشد. تراخم، مالاریا، کثافت، شکنجههای قرون وسطایی و نفاق حکمفرماست.
#نامه_به_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
پاتوق شبهایمان La mascotte است،خلوت است و آدم اداهای ایرانی را کمتر میبیند.
جای شما خالی چند روز پیش به شهریار رفتم و شب در منزل یکی از رعیتها خوابیدم. گمان نمیکنم که هیچ جای دنیا وضعیت میهن ششهزارساله را داشته باشد. تراخم، مالاریا، کثافت، شکنجههای قرون وسطایی و نفاق حکمفرماست.
#نامه_به_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
حقوقِ حیوانات، حقوقِ زیردستان و بینوایان است، حفظِ حقوقِ آنها یکی از نتایجِ تمدنِ واقعی و انسانیتِ حقیقی و هم چنین حفظِ عقل، اخلاق و حیثیاتِ یک جامعه است.
#صادق_هدایت
#انسان_و_حیوان
@Sadegh_Hedayat©️
#صادق_هدایت
#انسان_و_حیوان
@Sadegh_Hedayat©️
نوشته سروش شفيعيان بر مزار شهید نیکا شاکرمی:
دست خالى آمدم اينجا ولى وقت وداع
پنجه در خاكت زدم، مشتى شرف برداشتم
امشب نیکا را میکشند...
دست خالى آمدم اينجا ولى وقت وداع
پنجه در خاكت زدم، مشتى شرف برداشتم
امشب نیکا را میکشند...
سرشب از پای منقل تریاک که بلند شدم از دریچهی اتاقم به بیرون نگاه کردم. یک درخت سیاه در دکان قصابی که تخته کرده بودند پیدا بود. حس میکردم همهچیز تهی و موقت است. آسمان سیاه و قیراندود مانند چادر کهنهی سیاهی بود که به وسیلهی ستارههای بیشمار درخشان سوراخسوراخ شده باشد. در همین وقت صدای اذان بلند شد. گویا زنی، شاید آن لکاته مشغول زاییدن بود، سر خشت رفته بود. من با خودم فکر کردم: اگر راست است هرکس یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهی من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد. شاید من اصلا ستارهای نداشتهام.
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
#بوف_کور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
نوشته سروش شفيعيان بر مزار شهید نیکا شاکرمی: دست خالى آمدم اينجا ولى وقت وداع پنجه در خاكت زدم، مشتى شرف برداشتم امشب نیکا را میکشند...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خیلی دوست دارم الان که دارم میرم آخرش وقتی چند سال گذشت، خوشحال باشم رفتم تظاهرات و همه چی عوض شد...
امروز حدیث را میکشند...
امروز حدیث را میکشند...
نمیدانم آزادیخواهان چرا بیشتر میل مهاجرت دارند. شاید آزادی اینجا را تامین کردهاند حالا به جاهای دیگر میپردازند!
#صادق_هدایت
#نامه_به_شهید_نورایی
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت
#نامه_به_شهید_نورایی
@Sadegh_Hedayat©
فرزندان شما به حقیقت فرزندان شما نیستند!
آنها دختران و پسران زندگیاند در سودای خویش.
آنها از کوچهی وجود شما میگذرند، اما از آنِ شما نیستند؛ و اگر چه با شمایند، به شما تعلق ندارند !
عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشههایتان را برای خود نگه دارید. زیرا آنها را نیز برای خود اندیشهای دیگر است.
جسم آنها را در خانهی خود مسکن دهید اما روح آنها را آزاد گذارید.
زیرا روح آنان در خانهی «فردا» زیست خواهد کرد که شما حتی در رؤیا نمیتوانید به دیدار آن بروید...
ممکن است تلاش کنید که شبیه آنها باشید اما مکوشید که آنان را مانند خود بار آورید. زیرا زمان به عقب برنخواهد گشت و با دیروز درنگ نخواهد کرد...
#جبران_خلیل_جبران
@Sadegh_Hedayat©
آنها دختران و پسران زندگیاند در سودای خویش.
آنها از کوچهی وجود شما میگذرند، اما از آنِ شما نیستند؛ و اگر چه با شمایند، به شما تعلق ندارند !
عشق خود را بر آنها نثار کنید، اما اندیشههایتان را برای خود نگه دارید. زیرا آنها را نیز برای خود اندیشهای دیگر است.
جسم آنها را در خانهی خود مسکن دهید اما روح آنها را آزاد گذارید.
زیرا روح آنان در خانهی «فردا» زیست خواهد کرد که شما حتی در رؤیا نمیتوانید به دیدار آن بروید...
ممکن است تلاش کنید که شبیه آنها باشید اما مکوشید که آنان را مانند خود بار آورید. زیرا زمان به عقب برنخواهد گشت و با دیروز درنگ نخواهد کرد...
#جبران_خلیل_جبران
@Sadegh_Hedayat©
نمیدانم دیوارهای اطاقم چه تأثیر زهرآلودی با خودش داشت که افکار مرا مسموم میکرد - من حتم داشتم که پیش از من یکنفر خونی، یکنفر دیوانه زنجیری درین اطاق بوده، نه تنها دیوارهای اطاقم بلکه منظره بیرون، آن مرد قصاب، پیرمرد خنزرپنزری، دایه ام، آن لکاته و همه کسانیکه میدیدم و همچنین کاسه آشی که تویش آش جو میخوردم و لباسهائی که به تنم بود، همه اینها دست بیکی کرده بودند برای اینکه این افکار را در من تولید بکنند- چند شب پیش همینکه در شاهنشین حمام لباسهایم را کندم افکارم عوض شد، استاد حمامی که آب روی سرم میریخت مثل این بود که افکار سیاهم شسته میشد، در حمام سایه خودم را بدیوار خیس عرق کرده دیدم، دیدم من همانقدر نازک و شکننده بودم که دهسال قبل وقتی که بچه بودم، درست یادم بود سایه تنم همینطور روی دیوار عرق کرده حمام میافتاد- به تن خودم دقت کردم. ران، ساق پا و میان تنم یک حالت شهوت انگیز نا امید داشت- سایه آنها هم مثل دهسال قبل بود. مثل وقتیکه بچه بودم- حس کردم که زندگی من همهاش مثل یک سایه سرگردان، سایههای لرزان روی دیوار حمام بیمعنی و بیمقصد گذشته است. ولی دیگران سنگین، محکم و گردن کلفت بودند، لابد سایه آنها به دیوار عرق کرده حمام پُررنگتر و بزرگتر میافتاد و تا مدتی اثر خودش را باقی میگذاشت، در صورتیکه سایه من خیلی زود پاک میشد- سر بینه که لباسم را پوشیدم حرکات، قیافه و افکارم دوباره عوض شد. مثل اینکه در محیط و دنیای جدیدی داخل شده بودم، مثل اینکه در همان دنیائی که از آن متنفر بودم دوباره بدنیا آمده بودم. در هر صورت زندگی دوباره بدست آورده بودم چون برایم معجز بود که در خزانه حمام مثل یک تکه نمک آب نشده بودم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat