کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
#هدایت_به_روایت_مسکوب
#علیرضا_اکبری
#بخش_اول

یادداشت‌های مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایت‌شناسی و هم از نظر مسکوب‌شناسی اهمیتِ فراوان دارند و برای آشنایان با آثار مسکوب ناآشنا به نظر نمی‌رسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از هم‌روزگارانش و مثل هدایت، در حسرت دنیایی آرمانی سپری شد. اما هدایت و مسکوب برخلاف بسیاری از هم‌روزگاران‌شان در آوردگاه درون و خلوت دلِ خودشان هم زنده‌گی می‌کردند و به جای به دار کشیدن دیگران، لبۀ تیز شمشیر را به طرفِ خودشان برمی‌گرداندند، و به جای محکوم کردن دیگران خودشان را به چوبۀ دار می‌سپردند. یادداشت‌های مسکوب در مورد آثار هدایت همدلیِ او را با هدایت و توجه و تمرکز او را بر همین جنبه از شخصیت هدایت به روشنی نشان می‌دهد. هدایت در سالیانی از زنده‌گی‌اش در افسون ناسیونالسیم وارداتی روزگارش غوطه‌ور بود و بازسازی شکوه از دست رفتۀ دیروز را درمانِ دردهای ناگفتنی روزگارش تصور می‌کرد.

@Sadegh_Hedayat©️
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین)
#نوید_چیت_ساز
#بخش_اول
#صادق_هدایت

رویا در حفظ تعادل روانی ما بسیار اهمیت دارد و باید به پیامهای آن توجه کرد.
این گفته کارل گوستاو یونگ روانپزشک سوییسی در کتاب انسان و سمبولهایش می باشد . اما چه ارتباطی به بوف کور دارد؟! در واقع داستان بوف کور را باید همچون یک رویا تلقی و تفسیر کرد. ساختار داستان همچون یک رویای سیاه یا کابوس است. همانگونه که قوانین حاکم بر رویا با منطق حاكم بر زندگی روزمره متفاوت است، نمی توان آنرا با معیارهای دنیای بیداری سنجید.
بنابراین برای فهم آن نباید بدنبال یک داستان خطی بود. زمان و مکان در داستان حالتی خیالی و رویا گونه دارد و همچنین نمادین(سمبولیک).

رویاها و تفسیر آنها از اهمیت زیادی برخوردارند زیرا میتوانند بیان کننده ضمیر ناخودآگاه ما باشند در واقع میتوانند آینه ای باشند از روان ما؛ نگرانی هایمان، ترسهایمان، شادی هایمان، غم هایمان و...آنچه که در بیداری و در دنیای به اصطلاح منطقی از نظر مخفی میشوند، اما بر رفتارمان موثر. هنگام خواب همه چیز کنار می رود فقط خودمان هستيم و درونمان...
و اما داستان های رویا گونه از آن جهت اهمیت دارند که میتوانند بیانگر ضمیر ناخودآگاه جمعی ِگروهی از مردم یا حتی ملتی یا حتی بشریت باشند. مانند داستان شازده کوچولو، مسخ یا بوف کور.
نمادها در رویاها نقشی اساسی ایفا می کنند بنابراین تفسیر نمادها در تفسیر رویاها نقشی کلیدی دارند.
چنانچه گفته شد بوف کور همچون یک رویاست. این داستان شامل نمادهای متعددی است از جمله راوی داستان، دختر زیبای سیه چشم، گل نیلوفر، کوزه و پیرمرد کریه قوزیِ خنزرپنزری...

راوی داستان مردی نقاش است که گویی در کابوسی ترسناک گیرافتاده است. کابوسی مرگبار که گریزی از آن نمی بیند.
همه ما گاهی در خواب دچار کابوسی نفس گیر می شویم که اگر چه می دانیم خواب میبینیم اما توان بيدار شدنمان از آن خواب نيست.

شاید شاخص ترین نماد یا همان سمبول ِداستان بوف کور ، مرد راوی است؛ مردی که زندگی خود را سراسر بدبختی می داند. مرد راوی می تواند نمادی از خود نویسنده یا انسان باشد.

در این کابوس مرد راوی، زنی را می بیند که عشقی عمیق در او برمی انگیزد. زن اثیری، زنی با شادی غم انگیز(به تعبیر صادق هدایت) ، زنی زیبا با چشمانی درشت و سیاه؛ راوی زندگی اندوهبار خود را در آن چشمها ميبيند.
می توان گفت زن مظهر زایش و زندگی است. به تعبیری آن زن اثیری که عشقی عمیق در او بر می انگیزد نمادی از زندگی اندوهبار اوست.
در اینجا میتوان به مفهوم نهفته درعبارت شادی غم انگیز پی برد.

@Sadegh_Hedayat©️
«در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد...» این جملۀ معروف سرآغاز رمان «بوف کور» است.

بوف کور داستان آفرینش پوچی است؛ زیبایی و زشتی چنان در هم تنیده است که «زن اثیری» و «لکاته» یکی‌اند. «پیرمرد خِنزرپِنزری» همان «خدا»ست و مرد سرگشتۀ داستان «لکاته»ای را می‌کُشد که انگار همان زن اثیر، همان نماد عشق بی‌همتاست. مرد بدن زن اثیری را تکه تکه می‌کند و جهان در مشت پیرمرد خنزرپنزری و زن لکاته و فاسق‌هایش (رجاله‌ها) می‌ماند؛ رجّاله‌هایی که «هریک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شده‌ است و به آلت تناسلی شان ختم می‌شود و دائم دنبال پول و شهوت می‌دوند.»

بعید است از میان آثار ادبیات مدرن ایران هیچ اثری به اندازۀ «بوف کور» شهرتی جهانی داشته باشد. همین‌که به حدود ۲۰ زبان ــ یا بیشتر از آن ــ ترجمه شده، گویای این شهرت است. اما این اثر گرانقدر در شرایطی بسیار محقرانه و با سختی‌های زیادی منتشر شد. گویا هدایت «بوف کور» را در ۱۳۰۹ نوشته است، زمانی که هنوز در فرانسه بود. برای چاپ آن به هند رفت و پنجاه نسخه از آن کپی کرد. در سال‌های بعد وقتی در ایران ممنوع‌القلم شد، با کمک «دکتر شین پرتو» به هندوستان رفت. هدایت وقتی در ۱۳۱۵ به بمبئی رسید در نامه به مجتبی مینوی این کوچ را چنین توصیف کرد: «تا این‌که دری به تخته خورد و دکتر پرتو به عنوان مرخصی به ایران آمد. از دهنش در رفت گفت: آمدم تو را با خودم ببرم. کور از خدا چه می‌خواهد: دو چشم بینا... باری تا موقعی که از خرمشهر وارد کشتی شدم خارج شدن از گندستان را امری محال، و تصور می‌کردم در فیلمی مشغول بازی هستم... همین‌قدر می‌دانم که از آن قبرستان گندیدۀ نکبت‌بار ادبار و خفه‌کننده عجالتاً خلاص شده‌ام. فردا را کسی ندیده.»

#چشمان_تیزبین_بوف_کور
#مهدی_تدینی
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعهٔ ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیاگیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.

اگر همهٔ کتاب‌هایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته‌شده جمع آوری شود تشکیل کتابخانهٔ بزرگی را خواهد داد. ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می‌باشد مجموعه‌ای است که عموماً از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم وبیش دربردارد؛ اما همهٔ آن‌ها تقریباً جنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می‌دهند. حالا اگر یکی از این نسخه‌های رباعیات را از روی تفریح ورق بزنیم و بخوانیم درآن به افکار متضاد، به مضمون‌های گوناگون و به موضوع‌های قدیم و جدید برمی‌خوریم؛ به‌طوری‌که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خودرا عوض کرده‌باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد‌بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت‌پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری ... آیا ممکن است یک نفر این‌همه مراحل و حالات مختلف را پیموده‌باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضی‌دان و منجم هم باشد؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش درهم‌جوش چیست؟ اگر به شرح حال خیام در کتب قدما هم رجوع بکنیم به همین اختلاف نظر برمی‌خوریم.

#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©️
نامۀ دردمندانۀ کافکا به پدرش

نامه به پدر که هرگز به دستِ مخاطبش نرسید، نمایانگر صادقانه‌ترین کوششی‌ست که نویسنده، زیرین‌ترین لایه‌های روابط خانواده‌گی را کاویده و از این منظر، بسیاری از دردمندی‌های جان و روا‌نش را با رویکردی روان‌کاوانه، غنایِ هنرمندانه بخشیده است. نامه چنین آغاز می‌شود:
«پدر بسیار عزیزم!
به تازه‌گی پرسیدی، چرا به نظر می‌آید از تو می‌ترسم …».
خانواده‌یی که کافکا در آن پرورش یافت، پدری مستبد، مادری خرافی و خواهرانی معمولی داشت. کافکا از پدرش حساب می‌برد، می‌ترسید و تمام دوره‌های زنده‌گی‌اش را زیر سایۀ وحشت از پدر گذراند.
هرمان کافکا، بازرگانی خودساخته و تنومند، قوی‌بنیه، پرسر و صدا؛ و فرانتس کافکا، نویسنده‌یی باریک‌اندام و حساس و روشن‌فکر بود که بیش‌تر عمر خود را در زادگاهش، پراگ گذراند. اگرچه کافکا بسیار پرانرژی و بنا به گفتۀ دوستانش، آرام و مسحورکننده بود، هیچ‌گاه موفق به بیرون آمدن از زیر یوغ پدر و فرار از خودعداوتیِ او نشد. البته بعدها در زنده‌گی‌اش به انواع گوناگون برای بالا بردن قدرتِ فیزیکی‌اش روی آورد.
در برابر پدر احساس حقارت می‌کرد و همیشه با مخالفتِ پدری مواجه بود که نوشتن را اتلاف وقت می‌دانست.
پدر هیچ‌گاه به این‌که به پسرش یأس و نومیدی می‌آموزد، توجه نکرد. تفکر «پدر» و «خانواده» بافت بسیاری از آثار کافکا را چه به صورت مستقیم و چه به صورت انتزاعی تشکیل داده است. پدر دکان‌داری منفعت‌طلب بود با افکاری پدرسالارانه که چیزی را نمی‌پرستید جز کامیابی مادی و پیشرفت اجتماعی.

#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
برای آن که بوف کور به یک ژانر در رمان و داستان فارسی بدل شود، صادق هدایت می‌بایست دوربین روایت را از وضعیت روایت بیرونی جدا می‌کرد و آن را درون ذهن خودش به کاوش وامی‌داشت؛ دوربینی که طرف نقل‌اش کسی نبود جز سایه‌ی راوی داستان.

در واقع او برخلاف بسیاری از نویسندگان که فرق “طرف نقل” و “مخاطب” را نمی‌دانند، به خوبی طرف نقل خود را می‌شناخت، و بوف کور را برای سایه‌اش نوشت، نه برای مخاطب خیالی، نه برای روشنفکران، نه برای کارگران، و نه هیچکس دیگر. معمولاً نویسندگان حرفه‌ای داستان و رمان‌شان را برای طرف نقل مشخصی می‌نویسند که بتوانند سطح آگاهی و سواد او را در نظر داشته باشند تا اثر یکدست و بدون اظهار فضل از آب در بیاید. هدایت این را می‌دانست اما دورتر از سایه‌اش مابه‌ازایی نداشت تا به عنوان طرف نقل داستان را برایش تعریف کند.

او با این آگاهی که حرفی برای گفتن دارد بوف کور را نوشت، و قصدش داستانسرایی نبود. می‌دانست چه خوانده و چقدر خوانده و فاصله‌اش با جامعه و حتی اطرافیانش تا به کجاست. می‌دانست که اصلاً برای آدم‌های دور و برش قابل فهم نیست، طنز شلاق‌گونه‌اش در تمامی نوشته‌هاش به‌ویژه در بوف کور پوزخند او به جریان گذرای معاصر است، آنجا که آدم درمی‌یابد بر چنان جامعه‌ای زبان تراژیک کار نمی‌کند، آنجا که همه چیز مسخره‌تر از خط فقر فرهنگی قرار می‌گیرد، آنجا که هیچ پدیده‌ای رنگ و بوی شهری نمی‌یابد، و تنها دهاتی فکل کراواتی شده مسخره‌ای بر صحنه ورجه وورجه می‌کند تا ادای باسمه‌ای آدمی متمدن را در‌آورد و موجب خنده که نه، موجب عصبانیت گردد، آنجاست که زبان تراژدی از کار می‌افتد و کمدی آغاز می‌شود، پس از سکوتی طولانی طنز زبان می‌گشاید تا شلاق‌کش به جان رجاله‌ها و لکاته‌ها بیفتد. تنهایی‌اش گواه همین مدعاست که او کسی را به قد و قواره خودش نمی‌یافت. از بالا نگاه کردن و ریشخند آدم‌ها در نوشته‌ها و گفته‌هاش نیز همین را حکایت می‌کند. حتا دم برنمی‌آورد اگر می‌شنید که سفیر کشورش در سوییس او را “پسره” خطاب می‌کند. بجز معدود آدم‌هایی که نام‌شان را می‌دانیم با کسی حشر و نشر نداشت، و چنان فاصله‌ای بین او و جامعه افتاده بود که نه کسی می‌توانست او را شصت سال به عقب برگرداند، و نه چشم‌اندازی برای پیشرفت آن جامعه منحط وجود داشت؛ بوف کور تنها “نسخه”‌ای بود که هنرمندی می‌توانست برای جامعه‌اش بپیچد.

#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینه‌ای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
نامۀ دردمندانۀ کافکا به پدرش

نامه به پدر که هرگز به دستِ مخاطبش نرسید، نمایانگر صادقانه‌ترین کوششی‌ست که نویسنده، زیرین‌ترین لایه‌های روابط خانواده‌گی را کاویده و از این منظر، بسیاری از دردمندی‌های جان و روا‌نش را با رویکردی روان‌کاوانه، غنایِ هنرمندانه بخشیده است. نامه چنین آغاز می‌شود:
«پدر بسیار عزیزم!
به تازه‌گی پرسیدی، چرا به نظر می‌آید از تو می‌ترسم …».
خانواده‌یی که کافکا در آن پرورش یافت، پدری مستبد، مادری خرافی و خواهرانی معمولی داشت. کافکا از پدرش حساب می‌برد، می‌ترسید و تمام دوره‌های زنده‌گی‌اش را زیر سایۀ وحشت از پدر گذراند.
هرمان کافکا، بازرگانی خودساخته و تنومند، قوی‌بنیه، پرسر و صدا؛ و فرانتس کافکا، نویسنده‌یی باریک‌اندام و حساس و روشن‌فکر بود که بیش‌تر عمر خود را در زادگاهش، پراگ گذراند. اگرچه کافکا بسیار پرانرژی و بنا به گفتۀ دوستانش، آرام و مسحورکننده بود، هیچ‌گاه موفق به بیرون آمدن از زیر یوغ پدر و فرار از خودعداوتیِ او نشد. البته بعدها در زنده‌گی‌اش به انواع گوناگون برای بالا بردن قدرتِ فیزیکی‌اش روی آورد.
در برابر پدر احساس حقارت می‌کرد و همیشه با مخالفتِ پدری مواجه بود که نوشتن را اتلاف وقت می‌دانست.
پدر هیچ‌گاه به این‌که به پسرش یأس و نومیدی می‌آموزد، توجه نکرد. تفکر «پدر» و «خانواده» بافت بسیاری از آثار کافکا را چه به صورت مستقیم و چه به صورت انتزاعی تشکیل داده است. پدر دکان‌داری منفعت‌طلب بود با افکاری پدرسالارانه که چیزی را نمی‌پرستید جز کامیابی مادی و پیشرفت اجتماعی.

#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
برای آن که بوف کور به یک ژانر در رمان و داستان فارسی بدل شود، صادق هدایت می‌بایست دوربین روایت را از وضعیت روایت بیرونی جدا می‌کرد و آن را درون ذهن خودش به کاوش وامی‌داشت؛ دوربینی که طرف نقل‌اش کسی نبود جز سایه‌ی راوی داستان.

در واقع او برخلاف بسیاری از نویسندگان که فرق “طرف نقل” و “مخاطب” را نمی‌دانند، به خوبی طرف نقل خود را می‌شناخت، و بوف کور را برای سایه‌اش نوشت، نه برای مخاطب خیالی، نه برای روشنفکران، نه برای کارگران، و نه هیچکس دیگر. معمولاً نویسندگان حرفه‌ای داستان و رمان‌شان را برای طرف نقل مشخصی می‌نویسند که بتوانند سطح آگاهی و سواد او را در نظر داشته باشند تا اثر یکدست و بدون اظهار فضل از آب در بیاید. هدایت این را می‌دانست اما دورتر از سایه‌اش مابه‌ازایی نداشت تا به عنوان طرف نقل داستان را برایش تعریف کند.

او با این آگاهی که حرفی برای گفتن دارد بوف کور را نوشت، و قصدش داستانسرایی نبود. می‌دانست چه خوانده و چقدر خوانده و فاصله‌اش با جامعه و حتی اطرافیانش تا به کجاست. می‌دانست که اصلاً برای آدم‌های دور و برش قابل فهم نیست، طنز شلاق‌گونه‌اش در تمامی نوشته‌هاش به‌ویژه در بوف کور پوزخند او به جریان گذرای معاصر است، آنجا که آدم درمی‌یابد بر چنان جامعه‌ای زبان تراژیک کار نمی‌کند، آنجا که همه چیز مسخره‌تر از خط فقر فرهنگی قرار می‌گیرد، آنجا که هیچ پدیده‌ای رنگ و بوی شهری نمی‌یابد، و تنها دهاتی فکل کراواتی شده مسخره‌ای بر صحنه ورجه وورجه می‌کند تا ادای باسمه‌ای آدمی متمدن را در‌آورد و موجب خنده که نه، موجب عصبانیت گردد، آنجاست که زبان تراژدی از کار می‌افتد و کمدی آغاز می‌شود، پس از سکوتی طولانی طنز زبان می‌گشاید تا شلاق‌کش به جان رجاله‌ها و لکاته‌ها بیفتد. تنهایی‌اش گواه همین مدعاست که او کسی را به قد و قواره خودش نمی‌یافت. از بالا نگاه کردن و ریشخند آدم‌ها در نوشته‌ها و گفته‌هاش نیز همین را حکایت می‌کند. حتا دم برنمی‌آورد اگر می‌شنید که سفیر کشورش در سوییس او را “پسره” خطاب می‌کند. بجز معدود آدم‌هایی که نام‌شان را می‌دانیم با کسی حشر و نشر نداشت، و چنان فاصله‌ای بین او و جامعه افتاده بود که نه کسی می‌توانست او را شصت سال به عقب برگرداند، و نه چشم‌اندازی برای پیشرفت آن جامعه منحط وجود داشت؛ بوف کور تنها “نسخه”‌ای بود که هنرمندی می‌توانست برای جامعه‌اش بپیچد.

#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینه‌ای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین)
#نوید_چیت_ساز
#بخش_اول
#صادق_هدایت

رویا در حفظ تعادل روانی ما بسیار اهمیت دارد و باید به پیامهای آن توجه کرد.
این گفته کارل گوستاو یونگ روانپزشک سوییسی در کتاب انسان و سمبولهایش می باشد . اما چه ارتباطی به بوف کور دارد؟! در واقع داستان بوف کور را باید همچون یک رویا تلقی و تفسیر کرد. ساختار داستان همچون یک رویای سیاه یا کابوس است. همانگونه که قوانین حاکم بر رویا با منطق حاكم بر زندگی روزمره متفاوت است، نمی توان آنرا با معیارهای دنیای بیداری سنجید.
بنابراین برای فهم آن نباید بدنبال یک داستان خطی بود. زمان و مکان در داستان حالتی خیالی و رویا گونه دارد و همچنین نمادین(سمبولیک).

رویاها و تفسیر آنها از اهمیت زیادی برخوردارند زیرا میتوانند بیان کننده ضمیر ناخودآگاه ما باشند در واقع میتوانند آینه ای باشند از روان ما؛ نگرانی هایمان، ترسهایمان، شادی هایمان، غم هایمان و...آنچه که در بیداری و در دنیای به اصطلاح منطقی از نظر مخفی میشوند، اما بر رفتارمان موثر. هنگام خواب همه چیز کنار می رود فقط خودمان هستيم و درونمان...
و اما داستان های رویا گونه از آن جهت اهمیت دارند که میتوانند بیانگر ضمیر ناخودآگاه جمعی ِگروهی از مردم یا حتی ملتی یا حتی بشریت باشند. مانند داستان شازده کوچولو، مسخ یا بوف کور.
نمادها در رویاها نقشی اساسی ایفا می کنند بنابراین تفسیر نمادها در تفسیر رویاها نقشی کلیدی دارند.
چنانچه گفته شد بوف کور همچون یک رویاست. این داستان شامل نمادهای متعددی است از جمله راوی داستان، دختر زیبای سیه چشم، گل نیلوفر، کوزه و پیرمرد کریه قوزیِ خنزرپنزری...

راوی داستان مردی نقاش است که گویی در کابوسی ترسناک گیرافتاده است. کابوسی مرگبار که گریزی از آن نمی بیند.
همه ما گاهی در خواب دچار کابوسی نفس گیر می شویم که اگر چه می دانیم خواب میبینیم اما توان بيدار شدنمان از آن خواب نيست.

شاید شاخص ترین نماد یا همان سمبول ِداستان بوف کور ، مرد راوی است؛ مردی که زندگی خود را سراسر بدبختی می داند. مرد راوی می تواند نمادی از خود نویسنده یا انسان باشد.

در این کابوس مرد راوی، زنی را می بیند که عشقی عمیق در او برمی انگیزد. زن اثیری، زنی با شادی غم انگیز(به تعبیر صادق هدایت) ، زنی زیبا با چشمانی درشت و سیاه؛ راوی زندگی اندوهبار خود را در آن چشمها ميبيند.
می توان گفت زن مظهر زایش و زندگی است. به تعبیری آن زن اثیری که عشقی عمیق در او بر می انگیزد نمادی از زندگی اندوهبار اوست.
در اینجا میتوان به مفهوم نهفته درعبارت شادی غم انگیز پی برد.

@Sadegh_Hedayat©️
سایه ی بعضی از شخصیت ها همیشه بر گرده تاریخ سنگینی می کند ، چرا که روایت تاریخی بازنمودی از آنچه که امر واقع است ، محسوب می شود و برای ناظر ( مورخ ، محقق و … ) تنها متون ( آثار ) و بخشی از زندگی نامه ی اشخاص به عنوان مرده ریگ باقی می ماند ، که باید آن را تحلیل و استنتاج کند و بدین ترتیب ناظر ، یک مشاهده گر صرف نیست بلکه عملاً در فرآیند نتیجه گیری نقشی فعال دارد نه منفعل .

بی شک صادق هدایت (۱۲۸۱ ـ ۱۳۳۰ ه.ش ) یکی از محبوب ترین و منفورترین داستان نویسان ایران است ؛ چون توانسته محبوب و مغلوب دلها شود . اثر آفرینی و اثر گذاری هدایت باعث رد و تایید او شده است . تاویل پذیری متون ، عدم تبیین سازی سیستم فکری ، خطای هاله ای اثر و شخصیت و غرض ورزی ناظر ، برای هدایت شخصیتی آفریده که او را سزاوار لعن و نفرین یا مدح و مرحمت کرده است.

اما جدای از هاله ی متنی ـ منشی هدایت ، آن چه که مبرهن است ، رشد فزاینده ی کتب و مقالاتی است که در رد و تایید این شخصیت فرهنگی ـ ادبی نوشته می شود و این خود دلیلی بر سایه ی سترگ هدایت است که پس از پنجاه و چهار سال که از مرگ او می گذرد ، هنوز بر تاریخ ادبی ایران حکم فرماست و آن چه نوشته می شود دال بر آوازه نام او نیست بلکه آثار متنی و معنوی هدایت آن قدر سترگ است که یا باید او را تایید کرد یا انکار ؛ چرا که نمی توان از کنار او بی تفاوت گذشت . آنچه که هدایت را از دیگر همسانانش متمایز می کرد ، احاطه اش به ادبیات کهن و معاصر است و تخیلی که این دو را در فرایندی دیالکتیکی به هم نزدیک می ساخت، تا اثری بدیع بیافریند.


#صادق_هدایت_راوی_آگاهی_غیر_رسمی
#مجید_نصرآبادی
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران
#بخش_اول

پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتاب‌هایش به این بهانه که مروج یأس و خودکشی است ممنوع شد. بسیاری از ما در خانواده‌هایمان و از بزرگ‌ترها شنیده‌ایم که خواندن آثار هدایت آدم را افسرده می‌کند. علاوه بر ممنوعیت از طرف خانواده در بسیاری از خانه‌ها، بزرگ‌ترها آثار هدایت را از دسترس فرزندان خود دور نگاه می‌داشتند. آیا به راستی هدایت مروج سرخوردگی و یأس بود؟ باید گفت این انسانی که در باور برخی از عوام نوشته‌هایش خطرناک است، غول ادبی ایران است و از سرشناس‌ترین نویسندگان ایرانی در جهان محسوب می‌شود.



توقیف آثار هدایت بهانه‌ای بهتر از خودکشی می‌خواهد که جمهوری اسلامی به آن بیاویزد؛ چرا که بسیاری از نویسندگانی که خودکشی کرده‌اند آثارشان در ایران منتشر می‌شود. والتر بنیامین، ریچارد براتیگان، سیلیو پلات، آرتور کستلر، جرزی کوزینسکی، رومن گاری، ویرجینیا ولف و غزاله علیزاده از جمله نویسندگانی هستند که خود به زندگی خویش پایان داده‌اند. با این‌که پس از پیروزی انقلاب اسلامی آثار هدایت چندان اجازه‌ انتشار نیافت اما نقدهای بسیاری بر آثار و زندگی او نوشته شد که نشان از اهمیت این نویسنده شهیر ایرانی دارد.

#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا

@Sadegh_Hedayat©️
احمق ها و بی‌سوادهایی که از میان همه آثار #صادق_هدايت مخصوصا #بوف_کور را برای ناسزاگویی به هدایت مورد استفاده قرار میدهند،اقلا این سوال را از خود نمی کنند که آن مترجم فرانسوی که همه آثار صادق هدایت را خوانده بود و درباره او صاحب رای و یک مقام صلاحیت دار شده بود چرا درست از میان این همه کتاب همین"بوف کور" را برای ترجمه انتخاب کرد؟بعد چرا بوف کور چنین اثر عمیقی در محافل ادبی اروپا کرد؟
آیا صادق هدایت اثر جالب تری،اثر عالی تری نداشت؟
نکته اینجاست که در این مورد اصلا صحبت "جالبتر" و "عالیتر" در میان نیست.نکته اینست که در میان آثار صادق هدایت،"بوف کور" بیش از همه مربوط به قرن بیستم و مربوط به بشریت بطور کلی است.
بوف کور مربوط به همه انسان هایی که در قرن بیستم زندگی میکنند.


#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی
#بخش_اول

@sadegh_hedayat©
شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعهٔ ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیاگیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.

اگر همهٔ کتاب‌هایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته‌شده جمع آوری شود تشکیل کتابخانهٔ بزرگی را خواهد داد. ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می‌باشد مجموعه‌ای است که عموماً از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم وبیش دربردارد؛ اما همهٔ آن‌ها تقریباً جنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می‌دهند. حالا اگر یکی از این نسخه‌های رباعیات را از روی تفریح ورق بزنیم و بخوانیم درآن به افکار متضاد، به مضمون‌های گوناگون و به موضوع‌های قدیم و جدید برمی‌خوریم؛ به‌طوری‌که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خودرا عوض کرده‌باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد‌بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل: الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت‌پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری ... آیا ممکن است یک نفر این‌همه مراحل و حالات مختلف را پیموده‌باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضی‌دان و منجم هم باشد؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش درهم‌جوش چیست؟ اگر به شرح حال خیام در کتب قدما هم رجوع بکنیم به همین اختلاف نظر برمی‌خوریم.

#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©️
بوف کور اثر صادق هدایت (۱۳۳۰ـ۱۲۸۱) مهمترین اثر داستانی مدرن ایران است. تاکنون نقدهایی بسیار از زوایایی گوناگون از سوی پژوهشگران ادبی بر این اثر نگاشته شده. اثری که آنچنان چندمعنا و چندلایه است که بررسی‌های چندلایه و همه‌جانبه نیز می‌طلبد.* بنابراین در این بررسی کوتاه به سیمای زن از زاویه‌ی عرفانی در این مطرح‌ترین رمان قرن فارسی بسنده می‌گردد.

چکیده‌ی داستان
بوف کور از دو بخش تشکیل شده است. در بخش نخست، راوی اول‌شخص یک نقاش الکلی و تریاکی است که همواره یک مجلس را می‌کشد. پیرمردی که به درختی سرو کنار رودی تکیه داده و زنی که آنسوی رود خم شده و به او گل نیلوفر تعارف می‌کند.

از روزی که راوی از سوراخی در دیوار خانه‌اش مجلس نقاشی‌اش را در جلوی خانه می‌بیند، هر روز به دنبال آن منظره و آن زن می‌گردد تا روزی که زن خود پای به خانه‌ی او می‌گذارد. زن بر بستر راوی می‌خوابد. اما راوی متوجه می‌شود که زن مرده است. وی زن را تکه‌تکه می‌کند و در چمدانی جای داده و به کمک پیرمرد خنزرپنزری زن را به خاک می‌سپارد. راوی در پایان بخش نخست در اغمایی مرگ‌گونه فرو می‌رود تا اینکه دوباره چشم باز کرده و خود را در محیط آشنایی می‌یابد.

در بخش دوم راوی نویسنده است. همسری دارد که لکاته صدایش می‌زند، چراکه زن با دیگرمردان رابطه دارد بجز با او.
پدر و عموی راوی برادران دوقلو هستند که برای تجارت به هند می‌روند و هردو عاشق رقاصه‌ی معبدی می‌شوند. زن برای برگزیدن یکی از آن دو، هردو را با ماری در سیاهچال می‌اندازد. اما این پدر یا عمو که زنده می‌ماند، گذشته‌اش را فراموش می‌کند. مادر نیز کودک را پس از تولد به دایه می‌سپارد.
در پایان بخش دوم راوی در هم‌آغوشی با همسرش چشم او را با گزلیکی درمی‌آورد و زن را می‌کشد. وقتی از اتاق بیرون می‌آید، روح تازه‌ای در تن‌اش حلول کرده و تبدیل به پیرمرد خنزرپنزری شده است.

#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from کافه هدایت
‍ ‍‍ #صادق_هدایت #زخم_خورده‌ای_در_روزگار_ما
#حسینقلی_شفیعی
#بخش_اول


چه حیف! صادق خان هدایت با سینه‌ای مملوِّ از معلومات و تجربیات اجتماعی و فردی در میانمان نیست. معلوماتی فراتر از حیطۀ ملّی معاصر خود و تجربیاتی شخصی که نتیجه ژرفای نگاه نجیب، تیز و نیمۀ خالی بین او بود. تجربیاتی عمدتاً نانوشته که با خودش به گور برد. اگر چه در ادبیات مورد استفاده‌اش، چه در محاوره و چه در نوشتار، بر خلاف رفتارش با اهل خانواده، بستگان، دوستان و بانوان که از چارچوب روابط رسمی خارج نمی‌شد، به نظر می‌رسید که هرگز سعی نمی‌کرد اسائۀ ادب ننماید، ولی در داستان علویه خانم هر چه از فنّ بدزبانی در دوران عمر پر محتوایِ بذله گو و دردبین خود آموخته بود را با شگردی تکرار نشدنی، بسیار شیرین و جذّاب بیان می‌کند و انگار که تو را سوار بر گاری یوزباشی نموده باشد، استادانه میهمان ناخوانده سفرت می‌کند.

ولی حیف که صادق خان هدایت در میانمان نیست. شاید آرزوی طول عمر ۱۱۲ ساله برایش کمتر دستیافتنی می‌نمود (چه خود او که به نظر می‌رسد در ۲۷ سالگی پر شده بود و چون کوزه‌ای پر شده از آب، بر سطح جریان زندگی، آرام و دلخسته و تنها به این سو و آن سو کشیده میشد.) ولی نخبه کشی در دوران خفقان معاصرش نه تنها که موجبات قدرشناسی از مقام شامخش را مهیّا ننمود که شکاف افتاده میان او و اطرافیانش را (چه خود او که در رمان بهت برانگیز خود عنوان می‌کند که چه ورطۀ هولناکی میان او و اطرافیانش بوده است) پر نشدنی و عمیقتر کرد و آنرا تا مرز مرگش ادامه داد. حالا هم که هنوز از او انگ توهین به مقدسات برداشته نشده است. چرا که او واقعیّت‌ها را در طلب حقایق به چالش می‌کشید و موجبات رشک به قول خودش رجاله ها را مهیّا می‌نمود. رشکی که زاییده مغلوب شدن به اصطلاح رقبای هم عصر وطنی در رزمگاه نوشتار نشات گرفته بود و چاره‌ای برای حریف جز خودزنی در غالبِ نقد نه مهارت و استادی او که در شخصیّت کمتر شناخته شده‌اش باقی نمی‌گذاشت.

#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#هدایت_به_روایت_مسکوب
#علیرضا_اکبری
#بخش_اول

یادداشت‌های مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایت‌شناسی و هم از نظر مسکوب‌شناسی اهمیتِ فراوان دارند و برای آشنایان با آثار مسکوب ناآشنا به نظر نمی‌رسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از هم‌روزگارانش و مثل هدایت، در حسرت دنیایی آرمانی سپری شد. اما هدایت و مسکوب برخلاف بسیاری از هم‌روزگاران‌شان در آوردگاه درون و خلوت دلِ خودشان هم زنده‌گی می‌کردند و به جای به دار کشیدن دیگران، لبۀ تیز شمشیر را به طرفِ خودشان برمی‌گرداندند، و به جای محکوم کردن دیگران خودشان را به چوبۀ دار می‌سپردند. یادداشت‌های مسکوب در مورد آثار هدایت همدلیِ او را با هدایت و توجه و تمرکز او را بر همین جنبه از شخصیت هدایت به روشنی نشان می‌دهد. هدایت در سالیانی از زنده‌گی‌اش در افسون ناسیونالسیم وارداتی روزگارش غوطه‌ور بود و بازسازی شکوه از دست رفتۀ دیروز را درمانِ دردهای ناگفتنی روزگارش تصور می‌کرد.

@Sadegh_Hedayat©️
بوف کور اثر صادق هدایت (۱۳۳۰ـ۱۲۸۱) مهمترین اثر داستانی مدرن ایران است. تاکنون نقدهایی بسیار از زوایایی گوناگون از سوی پژوهشگران ادبی بر این اثر نگاشته شده. اثری که آنچنان چندمعنا و چندلایه است که بررسی‌های چندلایه و همه‌جانبه نیز می‌طلبد.* بنابراین در این بررسی کوتاه به سیمای زن از زاویه‌ی عرفانی در این مطرح‌ترین رمان قرن فارسی بسنده می‌گردد.

چکیده‌ی داستان
بوف کور از دو بخش تشکیل شده است. در بخش نخست، راوی اول‌شخص یک نقاش الکلی و تریاکی است که همواره یک مجلس را می‌کشد. پیرمردی که به درختی سرو کنار رودی تکیه داده و زنی که آنسوی رود خم شده و به او گل نیلوفر تعارف می‌کند.

از روزی که راوی از سوراخی در دیوار خانه‌اش مجلس نقاشی‌اش را در جلوی خانه می‌بیند، هر روز به دنبال آن منظره و آن زن می‌گردد تا روزی که زن خود پای به خانه‌ی او می‌گذارد. زن بر بستر راوی می‌خوابد. اما راوی متوجه می‌شود که زن مرده است. وی زن را تکه‌تکه می‌کند و در چمدانی جای داده و به کمک پیرمرد خنزرپنزری زن را به خاک می‌سپارد. راوی در پایان بخش نخست در اغمایی مرگ‌گونه فرو می‌رود تا اینکه دوباره چشم باز کرده و خود را در محیط آشنایی می‌یابد.

در بخش دوم راوی نویسنده است. همسری دارد که لکاته صدایش می‌زند، چراکه زن با دیگرمردان رابطه دارد بجز با او.
پدر و عموی راوی برادران دوقلو هستند که برای تجارت به هند می‌روند و هردو عاشق رقاصه‌ی معبدی می‌شوند. زن برای برگزیدن یکی از آن دو، هردو را با ماری در سیاهچال می‌اندازد. اما این پدر یا عمو که زنده می‌ماند، گذشته‌اش را فراموش می‌کند. مادر نیز کودک را پس از تولد به دایه می‌سپارد.
در پایان بخش دوم راوی در هم‌آغوشی با همسرش چشم او را با گزلیکی درمی‌آورد و زن را می‌کشد. وقتی از اتاق بیرون می‌آید، روح تازه‌ای در تن‌اش حلول کرده و تبدیل به پیرمرد خنزرپنزری شده است.

#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_اول

@Sadegh_Hedayat©
خانه‌ی رو به ویران صادق هدایت
#بخش_اول

کتاب‌های صادق هدایت پس از انقلاب اسلامی اجازه‌ی انتشار پیدا نکردند. بهانه‌ی عدم صدور مجوز برای انتشار این کتاب‌ها غالبا این بوده که داستان‌های این نویسنده‌ی بنام ایرانی که شهرت جهانی دارد یاس‌آور و مروج خودکشی است. از طرفی گفته می‌شود که کتاب‌های هدایت با باورهای مذهبی مردم سر ستیز دارد.

حتا پیش آمده که در نمایشگاه کتاب هر جا پوستری از عکس صادق هدایت بوده است روی آن کاغذ سفیدی چسبانده شده تا مردم او را نبینند.این بی‌مهری به نویسنده‌ی سرشناسی چون صادق هدایت که آبرو و اعتبار داستان‌نویسی ایران در جهان است تنها به آثار او محدود نمی‌شود. خانه‌ی این نویسنده‌ی بزرگ نیز از اتهام اباحه‌گری مبرا نیست و از این‌رو به آن جفا می‌شود.

@Sadegh_Hedayat©️