کافه هدایت
بوف کور اثر صادق هدایت (۱۳۳۰ـ۱۲۸۱) مهمترین اثر داستانی مدرن ایران است. تاکنون نقدهایی بسیار از زوایایی گوناگون از سوی پژوهشگران ادبی بر این اثر نگاشته شده. اثری که آنچنان چندمعنا و چندلایه است که بررسیهای چندلایه و همهجانبه نیز میطلبد.* بنابراین در این…
سه رکن اساسی در عرفان
دوگانهباوری، شناخت و ریاضت از ارکان مهم عرفاناند.
عرفان هستی را به گیتی (جهان مادی) و مینو (جهان غیرمادی) تقسیم میکند. و در قیاس انسانی روان که همان نور است و منشأ ایزدی دارد “هستی” نام میگیرد. و جسم همان “نیستی” است، ولی “هستی” به نظر میآید.
روان به جهان نور تعلق دارد، چراکه ناگذرا و ازلی و ابدی است و گیتی به جهان ظلمت که در گذرایی و میرایی تنیده است. و انسان باید بکوشد که از طریق شناخت و ریاضت جهان نور را برگزیند. روان ایزدیاش را که در بدن کثیف زندانیست دریابد و پیش از مرگ به شناخت برسد تا روانش را نجات بخشد.
و در این میان ریاضت، با تضعیف پیکر و حقیر شمردن نیازهای زمینی (مانند خوراک، خواب و نیاز جنسی) به انسان کمک میکند تا به این شناخت برسد.
عرفان به زن نگاه دوگانهای دارد. روان در شمایل زن پرستش میشود، روان مرد به شکل زنی زیبا جلوه میکند و مرد باید زن درون خود، روان خود را دریابد تا روحش از سرگردانی نجات یابد، تا پیش از مرگ جسمی، روانش را از راه خودشناسی رهایی بخشد. اما عرفان با زن زمینی سر ستیزه دارد و زن را سدی در راه خودشناسی مرد میانگارد.
مرد برای آن که زیباترین زن دنیا، روانش را بشناسد، باید از زن ظاهری و جسمی که دروغی بیش نیست و دارای زیبایی ظاهری و فناپذیر و جسمی است و مرد را میفریبد تا زیبایی حقیقی را درنیابد، دوری جوید. باید از لذایذ دنیا چشم بپوشد، چرا که زن نیز مانند خوراک نماد نیازهای جسمی مرد است.
اثیری یا لکاته
بارزترین تصویر دوگانه در بوف کور، تصویر زن در بخش نخست و دوم داستان است. زن بخش نخست، زنی اثیری و آسمانی است که با زمین و تعلقات آن کوچکترین ارتباطی ندارد.
دوگانهباوری در بوف کور در ستایش زن اثیری و تحقیر زن زمینی با صفت “لکاته”، پست شمردن نیازهای زمینی همانند خوراک در شمایل قصابی که جسدهای خونآلود را دستمالی میکند، و تحقیر خواب و همخوابگی در تصویر “احمقها و رجالهها” که “خوب میخوردند، خوب میخوابیدند و خوب جماع میکردند”، تنیده است.
زن اثیری بخش نخست داستان به لکاتهی بخش دوم استحاله مییابد. زن اثیری لاغراندامی که غیرمادی و مینویی مینماید، به زن جاافتادهی فربهای تبدیل میشود که نمود شهوت است. شهوت این منفورترین، پستترین و خطرناکترین صفت مادی در عرفان در رمان بوف کور در شمایل زن بدکارهای ارائه میشود که تنها نامی که راوی از وی میبرد همان “لکاته” است.
#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
دوگانهباوری، شناخت و ریاضت از ارکان مهم عرفاناند.
عرفان هستی را به گیتی (جهان مادی) و مینو (جهان غیرمادی) تقسیم میکند. و در قیاس انسانی روان که همان نور است و منشأ ایزدی دارد “هستی” نام میگیرد. و جسم همان “نیستی” است، ولی “هستی” به نظر میآید.
روان به جهان نور تعلق دارد، چراکه ناگذرا و ازلی و ابدی است و گیتی به جهان ظلمت که در گذرایی و میرایی تنیده است. و انسان باید بکوشد که از طریق شناخت و ریاضت جهان نور را برگزیند. روان ایزدیاش را که در بدن کثیف زندانیست دریابد و پیش از مرگ به شناخت برسد تا روانش را نجات بخشد.
و در این میان ریاضت، با تضعیف پیکر و حقیر شمردن نیازهای زمینی (مانند خوراک، خواب و نیاز جنسی) به انسان کمک میکند تا به این شناخت برسد.
عرفان به زن نگاه دوگانهای دارد. روان در شمایل زن پرستش میشود، روان مرد به شکل زنی زیبا جلوه میکند و مرد باید زن درون خود، روان خود را دریابد تا روحش از سرگردانی نجات یابد، تا پیش از مرگ جسمی، روانش را از راه خودشناسی رهایی بخشد. اما عرفان با زن زمینی سر ستیزه دارد و زن را سدی در راه خودشناسی مرد میانگارد.
مرد برای آن که زیباترین زن دنیا، روانش را بشناسد، باید از زن ظاهری و جسمی که دروغی بیش نیست و دارای زیبایی ظاهری و فناپذیر و جسمی است و مرد را میفریبد تا زیبایی حقیقی را درنیابد، دوری جوید. باید از لذایذ دنیا چشم بپوشد، چرا که زن نیز مانند خوراک نماد نیازهای جسمی مرد است.
اثیری یا لکاته
بارزترین تصویر دوگانه در بوف کور، تصویر زن در بخش نخست و دوم داستان است. زن بخش نخست، زنی اثیری و آسمانی است که با زمین و تعلقات آن کوچکترین ارتباطی ندارد.
دوگانهباوری در بوف کور در ستایش زن اثیری و تحقیر زن زمینی با صفت “لکاته”، پست شمردن نیازهای زمینی همانند خوراک در شمایل قصابی که جسدهای خونآلود را دستمالی میکند، و تحقیر خواب و همخوابگی در تصویر “احمقها و رجالهها” که “خوب میخوردند، خوب میخوابیدند و خوب جماع میکردند”، تنیده است.
زن اثیری بخش نخست داستان به لکاتهی بخش دوم استحاله مییابد. زن اثیری لاغراندامی که غیرمادی و مینویی مینماید، به زن جاافتادهی فربهای تبدیل میشود که نمود شهوت است. شهوت این منفورترین، پستترین و خطرناکترین صفت مادی در عرفان در رمان بوف کور در شمایل زن بدکارهای ارائه میشود که تنها نامی که راوی از وی میبرد همان “لکاته” است.
#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
سایه ی بعضی از شخصیت ها همیشه بر گرده تاریخ سنگینی می کند ، چرا که روایت تاریخی بازنمودی از آنچه که امر واقع است ، محسوب می شود و برای ناظر ( مورخ ، محقق و … ) تنها متون ( آثار ) و بخشی از زندگی نامه ی اشخاص به عنوان مرده ریگ باقی می ماند ، که باید آن را تحلیل…
هدایت آثار برجستهی اروپایی زمان خویش را خوانده بود: در «گروه محکومین و پیام کافکا» به ترجمه و نقد آثار این نویسنده چکسلواکی میپردازد. هدایت سه عامل موثر در زندگی فرانتس کافکا را که در نوشتههایش تاثیر گذاشت، این گونه معرفی میکند: ۱ ـ اختلاف با پدر و مادر ۲ ـ مخالفت با جامعهی یهودی ۳ ـ زندگی مجردانه و بیماری.
هدایت رمان « اولیسس » جیمز جویس را که یکی از برترینهای ادبیات داستانی جهان میباشد، را خوانده بود. در نامهای به حسن شهید نورایی مینویسد: «شکی نیست که این کتاب یکی از شاهکارهای انگشت نمای ادبیات است و راههای بسیاری به نویسندگان بعد از خودش نشان داده و هنوز هم خیلیها از رویش گرته برمیدارند. اما خواندنش کار آسانی نیست و فهمش کار مشکل تری است. من که نمیتوانم چنین ادعای داشته باشم. ولی مطلبی که اشکار است، نویسنده وحشتناک نکرهای دارد که شوخی بردار نیست.»
این تیز فهمی هدایت در حدود بیش از نیم قرن پیش که پس از تکمیل و چاپ اثر اولیسس اتفاق افتاد، نشان از تیزبینی وی در امر تشخیص آثار برتر جهانی دارد. هدایت سعی در بت شکنی فرهنگی علیه باستان گرایان و میهن پرستانی داشت که دائماً به افتخارات و عظمت ایران باستان میبالیدند، هر چند که خود گروهی از متون پهلوی را از زمانی که در هند بود، ترجمه کرد و مقدمهای بر رباعیات خیام نوشت، اما در این موضوع می نویسد: «فردوسی و مولوی و حافظ و خیام (که امروز مدعیانی پیدا کرده اند!) البته نام بزرگی در ادبیات بینالمللی دارند اما اگر تنها دلمان را خوش بکنیم که این شعرا خاتم ادبیات میباشند، بسیار ابلهانه است. آیا انگلیس با شکسپیر و آلمان با گوته و روسیه با پوشکین در ادبیاتشان را تخته کردند و دست روی دستشان گذاشتند و نشستند یا صدها نابغه دیگر در دنیای علم و ادب به وجود آوردند؟… داشتم، داشتم حساب نیست، دارم، دارم حساب است. باید دید امروز چه داریم و چه میخواهیم بکنیم…»
#صادق_هدایت_راوی_آگاهی_غیر_رسمی
#مجید_نصرآبادی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
هدایت رمان « اولیسس » جیمز جویس را که یکی از برترینهای ادبیات داستانی جهان میباشد، را خوانده بود. در نامهای به حسن شهید نورایی مینویسد: «شکی نیست که این کتاب یکی از شاهکارهای انگشت نمای ادبیات است و راههای بسیاری به نویسندگان بعد از خودش نشان داده و هنوز هم خیلیها از رویش گرته برمیدارند. اما خواندنش کار آسانی نیست و فهمش کار مشکل تری است. من که نمیتوانم چنین ادعای داشته باشم. ولی مطلبی که اشکار است، نویسنده وحشتناک نکرهای دارد که شوخی بردار نیست.»
این تیز فهمی هدایت در حدود بیش از نیم قرن پیش که پس از تکمیل و چاپ اثر اولیسس اتفاق افتاد، نشان از تیزبینی وی در امر تشخیص آثار برتر جهانی دارد. هدایت سعی در بت شکنی فرهنگی علیه باستان گرایان و میهن پرستانی داشت که دائماً به افتخارات و عظمت ایران باستان میبالیدند، هر چند که خود گروهی از متون پهلوی را از زمانی که در هند بود، ترجمه کرد و مقدمهای بر رباعیات خیام نوشت، اما در این موضوع می نویسد: «فردوسی و مولوی و حافظ و خیام (که امروز مدعیانی پیدا کرده اند!) البته نام بزرگی در ادبیات بینالمللی دارند اما اگر تنها دلمان را خوش بکنیم که این شعرا خاتم ادبیات میباشند، بسیار ابلهانه است. آیا انگلیس با شکسپیر و آلمان با گوته و روسیه با پوشکین در ادبیاتشان را تخته کردند و دست روی دستشان گذاشتند و نشستند یا صدها نابغه دیگر در دنیای علم و ادب به وجود آوردند؟… داشتم، داشتم حساب نیست، دارم، دارم حساب است. باید دید امروز چه داریم و چه میخواهیم بکنیم…»
#صادق_هدایت_راوی_آگاهی_غیر_رسمی
#مجید_نصرآبادی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#هدایت_به_روایت_مسکوب #علیرضا_اکبری #بخش_اول یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایتشناسی و هم از نظر مسکوبشناسی اهمیتِ فراوان دارند و برای آشنایان با آثار مسکوب ناآشنا به نظر نمیرسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از همروزگارانش و مثل هدایت،…
#هدایت_به_روایت_مسکوب
#علیرضا_اکبری
#بخش_دوم
یادداشتهای شاهرخ مسکوب دربارۀ صادق هدایت را حسن کامشاد در اختیارِ ما قرار داد و ما نیز این یادداشتها را برای بررسی و تحلیلِ بیشتر زیر ذرهبینِ حورا یاوری پژوهشگر ارشد مرکز مطالعاتِ ایران دانشگاه کلمبیا و مؤلف کتابهایی چون گفتارهایی در نقد ادبی و روانکاوی و ادبیات در ایران قرار دادیم. در ادامه، ابتدا ارزیابی حورا یاوری را از خواندن یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت میخوانید و آنچه در این یادداشتها برای او واجد اهمیت بوده و اینکه چرا مسکوب «هدایت شهروند» را از «هدایت نویسنده» متمایز کرده و چگونه میتوان مطابق طرح مسکوب میان رباعیات خیام و پیامِ کافکا با آثار صادق هدایت ارتباط برقرار کرد.
@Sadegh_Hedayat©️
#علیرضا_اکبری
#بخش_دوم
یادداشتهای شاهرخ مسکوب دربارۀ صادق هدایت را حسن کامشاد در اختیارِ ما قرار داد و ما نیز این یادداشتها را برای بررسی و تحلیلِ بیشتر زیر ذرهبینِ حورا یاوری پژوهشگر ارشد مرکز مطالعاتِ ایران دانشگاه کلمبیا و مؤلف کتابهایی چون گفتارهایی در نقد ادبی و روانکاوی و ادبیات در ایران قرار دادیم. در ادامه، ابتدا ارزیابی حورا یاوری را از خواندن یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت میخوانید و آنچه در این یادداشتها برای او واجد اهمیت بوده و اینکه چرا مسکوب «هدایت شهروند» را از «هدایت نویسنده» متمایز کرده و چگونه میتوان مطابق طرح مسکوب میان رباعیات خیام و پیامِ کافکا با آثار صادق هدایت ارتباط برقرار کرد.
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین) #نوید_چیت_ساز #بخش_اول #صادق_هدایت رویا در حفظ تعادل روانی ما بسیار اهمیت دارد و باید به پیامهای آن توجه کرد. این گفته کارل گوستاو یونگ روانپزشک سوییسی در کتاب انسان و سمبولهایش می باشد . اما چه ارتباطی…
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین)
#نوید_چیت_ساز
#بخش_دوم
#صادق_هدایت
در قسمتی از این داستان یا به عبارتی این کابوس؛ راوی، زن اثیری را ميبيند که گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد قوزی خنزرپنزری تعارف می کند.
گل نیلوفر نماد کمال است. زیرا برگها گلها و میوه اش دایره ای شکلند. ودایره خود از این جهت که کاملترین شکل است نماد کمال به شمار میآید. نیلوفر یعنی شکفتن معنوی. زیرا ریشههایش در لجن است و با این حال به سمت بالا و آسمان میروید از آبهای تیره خارج میشود و گلهایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد میکنند.
نیلوفر کمال زیبایی نیز به شمار میرود. ریشههای نیلوفر مظهر ماندگاری و ساقه اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند میدهد و گلش پرتو خورشید را تداعی میکند. نیلوفر نماد انسان فوق العاده یا تولد الهی است زیرا بدون هیچ ناپاکی از آبهای گل الود خارج میشود.
در نقوش تخت جمشید و بیستون از این نماد استفاده شده است.
و اما نیلوفر کبود نماد ماتم هم می باشد.
پیرمرد خنزرپنزری: او نماد مرگ است. آنچه که بطرز هولناکی بر کل داستان سایه افکنده است. گویی هر آنچه در داستان به نوعی نابود میشود، می میرد بطور غیر مستقیم تحت تاثیر اوست. او پاره ای از خود راوی است. راوی در آخر داستان به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل می شود.
اینجاست که میتوان به تناقض های نهفته در شخصیت پیچیده راوی داستان پی برد.
زن اثیری گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد خنزرپنزری تعارف می کند...
شاید اشاره ای باشد به آنکه مرد زندگی و عشق متعالی خود را به مرگ تقدیم می کند....
@Sadegh_Hedayat©️
#نوید_چیت_ساز
#بخش_دوم
#صادق_هدایت
در قسمتی از این داستان یا به عبارتی این کابوس؛ راوی، زن اثیری را ميبيند که گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد قوزی خنزرپنزری تعارف می کند.
گل نیلوفر نماد کمال است. زیرا برگها گلها و میوه اش دایره ای شکلند. ودایره خود از این جهت که کاملترین شکل است نماد کمال به شمار میآید. نیلوفر یعنی شکفتن معنوی. زیرا ریشههایش در لجن است و با این حال به سمت بالا و آسمان میروید از آبهای تیره خارج میشود و گلهایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد میکنند.
نیلوفر کمال زیبایی نیز به شمار میرود. ریشههای نیلوفر مظهر ماندگاری و ساقه اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند میدهد و گلش پرتو خورشید را تداعی میکند. نیلوفر نماد انسان فوق العاده یا تولد الهی است زیرا بدون هیچ ناپاکی از آبهای گل الود خارج میشود.
در نقوش تخت جمشید و بیستون از این نماد استفاده شده است.
و اما نیلوفر کبود نماد ماتم هم می باشد.
پیرمرد خنزرپنزری: او نماد مرگ است. آنچه که بطرز هولناکی بر کل داستان سایه افکنده است. گویی هر آنچه در داستان به نوعی نابود میشود، می میرد بطور غیر مستقیم تحت تاثیر اوست. او پاره ای از خود راوی است. راوی در آخر داستان به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل می شود.
اینجاست که میتوان به تناقض های نهفته در شخصیت پیچیده راوی داستان پی برد.
زن اثیری گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد خنزرپنزری تعارف می کند...
شاید اشاره ای باشد به آنکه مرد زندگی و عشق متعالی خود را به مرگ تقدیم می کند....
@Sadegh_Hedayat©️
«گندستان»، «قبرستان گندیدۀ نکبتبار ادبار و خفهکننده»... اینها توصیف هدایت از ایران و فضایی است که او پیرامون خود میدید. تاریکتر از این نمیتوان دید؟ هدایت نخستین بار در سال ۱۳۱۵ «بوف کور» را در بمبئی به چاپ رساند، در چند ده نسخه. این رمان بعدها پس از بازگشت او به ایران و برکناری رضاخان، در ایران نیز چاپ شد. اما آیا توصیف سیاهی که هدایت از جامعهاش بیان میکرد، همان گندستان و قبرستان، میتوانست به رمان «بوف کور» بیربط باشد؟ نکته همین است. بوف کور را باید در مواجهۀ هدایت با جامعهاش فهمید. برای کسی که به هدایت میپردازد و زندگی و آثار و گفتههایش را بررسی میکند، بیش از هر چیز بیزاریاش از محیطی که در آن زندگی میکند به چشم میآید. همین بیزاری باعث میشود او با هیچ چیز مگر حلقۀ کوچکی از دوستان نتواند ارتباط برقرار کند؛ اما در عین حال، ویژگی منحصربهفرد و نایابی به او بخشیده است: او به رادیکالترین منتقد جامعۀ خود بدل شده است.
گویی هیچ رشتۀ پیوندی میان او و پیرامونش، از سیاست و فرهنگ و سنت تا زندگی روزمره و عرفها و عادتها، وجود ندارد. بیگانهای است تبعیدشده به جزیرۀ شیطان، محکوم به رنج ابدی. به سان سیزیف هر روز باید بار زندگی را چونان تختهسنگی، بیهوده به قله برد و هیچ امیدی به رهیدن از این دور باطل ندارد. همینها صادق را به «منتقد رادیکال جامعۀ ایرانی» بدل میکند که بوف کور یکی از بروندادهای آن است. او بوف کور را در دوران اوج حکومت رضاشاه نوشت، وقتی همهچیز دستکم در ظاهر روبهراه به نظر میرسید. کشور در مسیر مدرنشدن بود و نوگرایی پشتوانۀ حکومتی داشت. اما او میفهمید این نوگرایی درونزا نیست؛ میدانست این نظام بوروکراتیک نوپدید پوستهای بیش نیست و در پس این سامان مدرن، ماهیت مدرنناشدنی قدیم خدشهناپذیر مانده است. به همین دلیل، همۀ آن نقدهایی که دیگران به صورت خُرد، با تعارف و رودربایستی و همدلانه پیش و پس از او بیان کردند، او به تندترین، گزندهترین و آشتیناپذیرترین زبان بیان کرد. او یکی چون ما نشد تا بتواند بهتر از هر کسی نقدمان کند.
یکی از این نقدهای بیرحمانۀ او «بوف کور» است. اما در پس این بوف کور، در دل تاریکی این رمان، چشمان تیزبین صادق میدرخشد...
#چشمان_تیزبین_بوف_کور
#مهدی_تدینی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
گویی هیچ رشتۀ پیوندی میان او و پیرامونش، از سیاست و فرهنگ و سنت تا زندگی روزمره و عرفها و عادتها، وجود ندارد. بیگانهای است تبعیدشده به جزیرۀ شیطان، محکوم به رنج ابدی. به سان سیزیف هر روز باید بار زندگی را چونان تختهسنگی، بیهوده به قله برد و هیچ امیدی به رهیدن از این دور باطل ندارد. همینها صادق را به «منتقد رادیکال جامعۀ ایرانی» بدل میکند که بوف کور یکی از بروندادهای آن است. او بوف کور را در دوران اوج حکومت رضاشاه نوشت، وقتی همهچیز دستکم در ظاهر روبهراه به نظر میرسید. کشور در مسیر مدرنشدن بود و نوگرایی پشتوانۀ حکومتی داشت. اما او میفهمید این نوگرایی درونزا نیست؛ میدانست این نظام بوروکراتیک نوپدید پوستهای بیش نیست و در پس این سامان مدرن، ماهیت مدرنناشدنی قدیم خدشهناپذیر مانده است. به همین دلیل، همۀ آن نقدهایی که دیگران به صورت خُرد، با تعارف و رودربایستی و همدلانه پیش و پس از او بیان کردند، او به تندترین، گزندهترین و آشتیناپذیرترین زبان بیان کرد. او یکی چون ما نشد تا بتواند بهتر از هر کسی نقدمان کند.
یکی از این نقدهای بیرحمانۀ او «بوف کور» است. اما در پس این بوف کور، در دل تاریکی این رمان، چشمان تیزبین صادق میدرخشد...
#چشمان_تیزبین_بوف_کور
#مهدی_تدینی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعهٔ ترانههای خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیاگیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده. اگر همهٔ کتابهایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشتهشده جمع آوری شود…
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی میدهد. ولی اشتباه مهم از آنجا ناشی شده که چنانکه باید خیام شناخته نشده و افسانههایی که راجع به او شایع کردهاند این اشکال را در انتخاب رباعیات او تولید کردهاست.
در اینجا ما نمیخواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفتههای دیگران را راجع به او تکرار بکنیم. چون صفحات این کتاب خیلی محدود است. اساس کتاب ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفتهاست که به اسم خیام، همان منجم و ریاضی دان بزرگ مشهوراست و یا بهخطا به او نسبت میدهند. اما چیزی که انکارناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن ۵ و ۶ هجری به زبان فارسی گفتهشده.
تا کنون قدیمترین مجموعهٔ اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخهٔ «بودلن» اکسفورد میباشد که در سنهٔ ۸۶۵ در شیراز کتابت شده. یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای ۱۵۸ رباعی است، ولی همان ایراد سابق کموبیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز در این مجموعه دیدهمیشود.
فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بودهاست، درمجموعهٔ خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آنها به خیام جایز نیست. قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیدهمیشود؛ چون با ذوق و شامهٔ خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا نیکلا مترجم فرانسوی رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان میدهد، چنانکه از همان ترجمهٔ مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند رنان خیام حقیقی را شناختهاست.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©️
در اینجا ما نمیخواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفتههای دیگران را راجع به او تکرار بکنیم. چون صفحات این کتاب خیلی محدود است. اساس کتاب ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفتهاست که به اسم خیام، همان منجم و ریاضی دان بزرگ مشهوراست و یا بهخطا به او نسبت میدهند. اما چیزی که انکارناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن ۵ و ۶ هجری به زبان فارسی گفتهشده.
تا کنون قدیمترین مجموعهٔ اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخهٔ «بودلن» اکسفورد میباشد که در سنهٔ ۸۶۵ در شیراز کتابت شده. یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای ۱۵۸ رباعی است، ولی همان ایراد سابق کموبیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز در این مجموعه دیدهمیشود.
فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بودهاست، درمجموعهٔ خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آنها به خیام جایز نیست. قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیدهمیشود؛ چون با ذوق و شامهٔ خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا نیکلا مترجم فرانسوی رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان میدهد، چنانکه از همان ترجمهٔ مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند رنان خیام حقیقی را شناختهاست.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
نامۀ دردمندانۀ کافکا به پدرش نامه به پدر که هرگز به دستِ مخاطبش نرسید، نمایانگر صادقانهترین کوششیست که نویسنده، زیرینترین لایههای روابط خانوادهگی را کاویده و از این منظر، بسیاری از دردمندیهای جان و روانش را با رویکردی روانکاوانه، غنایِ هنرمندانه بخشیده…
کافکای پدر، در وﹸسک، روستایی منحصرن یهودینشین، در ۵۰ مایلی جنوب پراگ بزرگ شد. پدرش، جاکوب، قصاب تشریفات مذهبیِ شهر بود؛ شغلی که خانواده به سختی از آن گذران میکرد، و آنها قادر به تهیۀ آن تجملاتی که بعدها هرمان توانست برای فرانتس تهیه کند، نبودند. زمانی که هرمان آنقدر بزرگ شده بود که قادر به ارابه کشیدن شد، کارش این شد که اغلب در شرایط آبوهوایی بد، گوشت پاک را به مناطق دور برساند. شاید در نتیجۀ این سبک زندهگی مشقتبار، هرمان آموخت که پسری قوی باشد و از همان آوان کودکی دریافت که از زندهگی چیزی بیشتر از این میخواهد. در سن ۱۴ سالهگی خانه را ترک گفت، در ۱۹ سالهگی به ارتش ملحق شد و در سال ۱۸۸۲ سرانجام به شکل شراکتی تجارت را شروع کرد و تجارتخانهیی را افتتاح کرد. همان سال با ژولی لووی آشنا میشود و ازدواج میکند.
مادر کافکا در خانوادهیی یهودی ـ آلمانی در محیطی نسبتاً مرفه بزرگ شده بود، که بعد از ازدواج بهشدت تحت تأثیر و نفوذ شوهر مردسالارش بود تا حمایت کردن و هواخواهی از فرزندان و فرانتس.
سوم جولای ۱۸۸۳ وقتی فرانتس به دینا آمد، پراگ یکی از کلانشهرهای امپراتوریِ رو به زوال اتریش بود. در واقع سال ۱۸۶۷، یک توافقنامه بین آلمانیهای اتریشی و مجارها به امضا رسیده بود، دال بر اینکه سرزمین امپراتوری به دو بخش مجزا توسط رودخانۀ لیث تقسیم شود: شرق رودخانه، سلطنت مجارستان و غرب آن امپراتوری اتریش. امپراتوری اتریش توسط یک دولت مرکزی آلمانی اداره میشد و بهطور گستردهیی قشر وسعی از اقلیتها را به سوی مرز انتقال میدادـ چکهایی که بابت اخراجشان بسیار خشمگین بودند.
حرکتهای ناسیونالیستی باعث ایجاد درگیریِ مستقیم بین جمعیت چک و جمعیت ژرمنها شد. قانون از ژرمنها حمایت میکرد و این موضوع رنجیدهگی خاطرِ چکها را در پی داشت، مضافاً اینکه به دلایل اجتماعی، یهودیان مجبور به یادگیری زبان آلمانی بودند و این موضوع تخم دشمنی را در دل چکها میکاشت.
#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
مادر کافکا در خانوادهیی یهودی ـ آلمانی در محیطی نسبتاً مرفه بزرگ شده بود، که بعد از ازدواج بهشدت تحت تأثیر و نفوذ شوهر مردسالارش بود تا حمایت کردن و هواخواهی از فرزندان و فرانتس.
سوم جولای ۱۸۸۳ وقتی فرانتس به دینا آمد، پراگ یکی از کلانشهرهای امپراتوریِ رو به زوال اتریش بود. در واقع سال ۱۸۶۷، یک توافقنامه بین آلمانیهای اتریشی و مجارها به امضا رسیده بود، دال بر اینکه سرزمین امپراتوری به دو بخش مجزا توسط رودخانۀ لیث تقسیم شود: شرق رودخانه، سلطنت مجارستان و غرب آن امپراتوری اتریش. امپراتوری اتریش توسط یک دولت مرکزی آلمانی اداره میشد و بهطور گستردهیی قشر وسعی از اقلیتها را به سوی مرز انتقال میدادـ چکهایی که بابت اخراجشان بسیار خشمگین بودند.
حرکتهای ناسیونالیستی باعث ایجاد درگیریِ مستقیم بین جمعیت چک و جمعیت ژرمنها شد. قانون از ژرمنها حمایت میکرد و این موضوع رنجیدهگی خاطرِ چکها را در پی داشت، مضافاً اینکه به دلایل اجتماعی، یهودیان مجبور به یادگیری زبان آلمانی بودند و این موضوع تخم دشمنی را در دل چکها میکاشت.
#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
برای آن که بوف کور به یک ژانر در رمان و داستان فارسی بدل شود، صادق هدایت میبایست دوربین روایت را از وضعیت روایت بیرونی جدا میکرد و آن را درون ذهن خودش به کاوش وامیداشت؛ دوربینی که طرف نقلاش کسی نبود جز سایهی راوی داستان. در واقع او برخلاف بسیاری از نویسندگان…
هدایت البته آغاز این سقوط و انحطاط را در حمله اعراب میپنداشت، از آن روزگار که ستارههای افسری از شانههای مردم فرو ریخت تا سرباز پیاده هجومها و جنگها و حکومتها شوند، از آنوقت که فره ایزدی از جان این ملت رخت بربست تا گوش به فرمان دساتیر خودشیفتگان باشند، وزان پس تیرهبختی و دروغ و دلالی همواره بر سرای ایران خانه کرد. از زمانی که دختر ساسان میگریخت، این دلهره هدایت را به سکوت وامیداشت.
روزگارانی هم بد نبود، درختی بود، جوی آبی بود، آفتابی بود، اما این خوشی و خوشبختی به قد عمر هیچ کسی نرسید. باز همان آش بود و همان کاسه. غارتها و کشتارها و زبان بریدنها و گیس کشیدنها و سنیکشی و شیعهکشی و بابیکشی و غیره گویی تا همین دیروز ادامه داشته است.
هرگاه در هر دورهای که پایهها و سایههای خلاقیت و تمدن و نمادهای شهری در جامعه ایران کمرنگ شده، دروغ و دزدی و دغلکاری برآمده، لاتها و رجالهها به قدرت رسیدهاند و زمام خشنانه جامعه را به دست گرفتهاند. بدیهی است که در دورههایی از تاریخ، حکومتها با خشنترین وجه ممکن به فکر و خلاقیت حمله برده و بنیانهای آن را منهدم کردهاند.
آنچه هدایت را مأیوس کرده، نبودن نهادهای انسانیت و راستی و عدالت است. فرو ریختن این نهادها در یک شب یا در سی سال اتفاق نمیافتد. جایی میخواندم که ایرانیان برابر عربها هفتصد سال مقاومت کردهاند که ایرانی بمانند، نهاد راستی و آزادی اندیشه را حفظ کنند، به زبان خود سخن بگویند، به فرهنگ و تمدن دیرینه خود دسترسی داشته باشند، اما وقتی تمام آن حکمت در دورههای مختلف سوخته و نابود شده باشد، به سختی شاید بتوان فقط در لابلای آثار فردوسی و نظامی و عطار رگههایی از حکمت و فرهنگ و تمدن ایران یافت. هدایت اما بیشترش را جستجو میکند، و نمییابد. او میداند که جامعه حاصل تاریخ است، کسانی که دیوارهای تاریخ را چیدهاند، اثر انگشت خود را بر آن نهادهاند، و عمارت موجود قیامت زندگی گذشتگان است. برای همین بوف کور را مینویسد.
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
روزگارانی هم بد نبود، درختی بود، جوی آبی بود، آفتابی بود، اما این خوشی و خوشبختی به قد عمر هیچ کسی نرسید. باز همان آش بود و همان کاسه. غارتها و کشتارها و زبان بریدنها و گیس کشیدنها و سنیکشی و شیعهکشی و بابیکشی و غیره گویی تا همین دیروز ادامه داشته است.
هرگاه در هر دورهای که پایهها و سایههای خلاقیت و تمدن و نمادهای شهری در جامعه ایران کمرنگ شده، دروغ و دزدی و دغلکاری برآمده، لاتها و رجالهها به قدرت رسیدهاند و زمام خشنانه جامعه را به دست گرفتهاند. بدیهی است که در دورههایی از تاریخ، حکومتها با خشنترین وجه ممکن به فکر و خلاقیت حمله برده و بنیانهای آن را منهدم کردهاند.
آنچه هدایت را مأیوس کرده، نبودن نهادهای انسانیت و راستی و عدالت است. فرو ریختن این نهادها در یک شب یا در سی سال اتفاق نمیافتد. جایی میخواندم که ایرانیان برابر عربها هفتصد سال مقاومت کردهاند که ایرانی بمانند، نهاد راستی و آزادی اندیشه را حفظ کنند، به زبان خود سخن بگویند، به فرهنگ و تمدن دیرینه خود دسترسی داشته باشند، اما وقتی تمام آن حکمت در دورههای مختلف سوخته و نابود شده باشد، به سختی شاید بتوان فقط در لابلای آثار فردوسی و نظامی و عطار رگههایی از حکمت و فرهنگ و تمدن ایران یافت. هدایت اما بیشترش را جستجو میکند، و نمییابد. او میداند که جامعه حاصل تاریخ است، کسانی که دیوارهای تاریخ را چیدهاند، اثر انگشت خود را بر آن نهادهاند، و عمارت موجود قیامت زندگی گذشتگان است. برای همین بوف کور را مینویسد.
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
برای آن که بوف کور به یک ژانر در رمان و داستان فارسی بدل شود، صادق هدایت میبایست دوربین روایت را از وضعیت روایت بیرونی جدا میکرد و آن را درون ذهن خودش به کاوش وامیداشت؛ دوربینی که طرف نقلاش کسی نبود جز سایهی راوی داستان. در واقع او برخلاف بسیاری از نویسندگان…
هدایت البته آغاز این سقوط و انحطاط را در حمله اعراب میپنداشت، از آن روزگار که ستارههای افسری از شانههای مردم فرو ریخت تا سرباز پیاده هجومها و جنگها و حکومتها شوند، از آنوقت که فره ایزدی از جان این ملت رخت بربست تا گوش به فرمان دساتیر خودشیفتگان باشند، وزان پس تیرهبختی و دروغ و دلالی همواره بر سرای ایران خانه کرد. از زمانی که دختر ساسان میگریخت، این دلهره هدایت را به سکوت وامیداشت.
روزگارانی هم بد نبود، درختی بود، جوی آبی بود، آفتابی بود، اما این خوشی و خوشبختی به قد عمر هیچ کسی نرسید. باز همان آش بود و همان کاسه. غارتها و کشتارها و زبان بریدنها و گیس کشیدنها و سنیکشی و شیعهکشی و بابیکشی و غیره گویی تا همین دیروز ادامه داشته است.
هرگاه در هر دورهای که پایهها و سایههای خلاقیت و تمدن و نمادهای شهری در جامعه ایران کمرنگ شده، دروغ و دزدی و دغلکاری برآمده، لاتها و رجالهها به قدرت رسیدهاند و زمام خشنانه جامعه را به دست گرفتهاند. بدیهی است که در دورههایی از تاریخ، حکومتها با خشنترین وجه ممکن به فکر و خلاقیت حمله برده و بنیانهای آن را منهدم کردهاند.
آنچه هدایت را مأیوس کرده، نبودن نهادهای انسانیت و راستی و عدالت است. فرو ریختن این نهادها در یک شب یا در سی سال اتفاق نمیافتد. جایی میخواندم که ایرانیان برابر عربها هفتصد سال مقاومت کردهاند که ایرانی بمانند، نهاد راستی و آزادی اندیشه را حفظ کنند، به زبان خود سخن بگویند، به فرهنگ و تمدن دیرینه خود دسترسی داشته باشند، اما وقتی تمام آن حکمت در دورههای مختلف سوخته و نابود شده باشد، به سختی شاید بتوان فقط در لابلای آثار فردوسی و نظامی و عطار رگههایی از حکمت و فرهنگ و تمدن ایران یافت. هدایت اما بیشترش را جستجو میکند، و نمییابد. او میداند که جامعه حاصل تاریخ است، کسانی که دیوارهای تاریخ را چیدهاند، اثر انگشت خود را بر آن نهادهاند، و عمارت موجود قیامت زندگی گذشتگان است. برای همین بوف کور را مینویسد.
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
روزگارانی هم بد نبود، درختی بود، جوی آبی بود، آفتابی بود، اما این خوشی و خوشبختی به قد عمر هیچ کسی نرسید. باز همان آش بود و همان کاسه. غارتها و کشتارها و زبان بریدنها و گیس کشیدنها و سنیکشی و شیعهکشی و بابیکشی و غیره گویی تا همین دیروز ادامه داشته است.
هرگاه در هر دورهای که پایهها و سایههای خلاقیت و تمدن و نمادهای شهری در جامعه ایران کمرنگ شده، دروغ و دزدی و دغلکاری برآمده، لاتها و رجالهها به قدرت رسیدهاند و زمام خشنانه جامعه را به دست گرفتهاند. بدیهی است که در دورههایی از تاریخ، حکومتها با خشنترین وجه ممکن به فکر و خلاقیت حمله برده و بنیانهای آن را منهدم کردهاند.
آنچه هدایت را مأیوس کرده، نبودن نهادهای انسانیت و راستی و عدالت است. فرو ریختن این نهادها در یک شب یا در سی سال اتفاق نمیافتد. جایی میخواندم که ایرانیان برابر عربها هفتصد سال مقاومت کردهاند که ایرانی بمانند، نهاد راستی و آزادی اندیشه را حفظ کنند، به زبان خود سخن بگویند، به فرهنگ و تمدن دیرینه خود دسترسی داشته باشند، اما وقتی تمام آن حکمت در دورههای مختلف سوخته و نابود شده باشد، به سختی شاید بتوان فقط در لابلای آثار فردوسی و نظامی و عطار رگههایی از حکمت و فرهنگ و تمدن ایران یافت. هدایت اما بیشترش را جستجو میکند، و نمییابد. او میداند که جامعه حاصل تاریخ است، کسانی که دیوارهای تاریخ را چیدهاند، اثر انگشت خود را بر آن نهادهاند، و عمارت موجود قیامت زندگی گذشتگان است. برای همین بوف کور را مینویسد.
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین) #نوید_چیت_ساز #بخش_اول #صادق_هدایت رویا در حفظ تعادل روانی ما بسیار اهمیت دارد و باید به پیامهای آن توجه کرد. این گفته کارل گوستاو یونگ روانپزشک سوییسی در کتاب انسان و سمبولهایش می باشد . اما چه ارتباطی…
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین)
#نوید_چیت_ساز
#بخش_دوم
#صادق_هدایت
در قسمتی از این داستان یا به عبارتی این کابوس؛ راوی، زن اثیری را ميبيند که گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد قوزی خنزرپنزری تعارف می کند.
گل نیلوفر نماد کمال است. زیرا برگها گلها و میوه اش دایره ای شکلند. ودایره خود از این جهت که کاملترین شکل است نماد کمال به شمار میآید. نیلوفر یعنی شکفتن معنوی. زیرا ریشههایش در لجن است و با این حال به سمت بالا و آسمان میروید از آبهای تیره خارج میشود و گلهایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد میکنند.
نیلوفر کمال زیبایی نیز به شمار میرود. ریشههای نیلوفر مظهر ماندگاری و ساقه اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند میدهد و گلش پرتو خورشید را تداعی میکند. نیلوفر نماد انسان فوق العاده یا تولد الهی است زیرا بدون هیچ ناپاکی از آبهای گل الود خارج میشود.
در نقوش تخت جمشید و بیستون از این نماد استفاده شده است.
و اما نیلوفر کبود نماد ماتم هم می باشد.
پیرمرد خنزرپنزری: او نماد مرگ است. آنچه که بطرز هولناکی بر کل داستان سایه افکنده است. گویی هر آنچه در داستان به نوعی نابود میشود، می میرد بطور غیر مستقیم تحت تاثیر اوست. او پاره ای از خود راوی است. راوی در آخر داستان به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل می شود.
اینجاست که میتوان به تناقض های نهفته در شخصیت پیچیده راوی داستان پی برد.
زن اثیری گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد خنزرپنزری تعارف می کند...
شاید اشاره ای باشد به آنکه مرد زندگی و عشق متعالی خود را به مرگ تقدیم می کند....
@Sadegh_Hedayat©️
#نوید_چیت_ساز
#بخش_دوم
#صادق_هدایت
در قسمتی از این داستان یا به عبارتی این کابوس؛ راوی، زن اثیری را ميبيند که گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد قوزی خنزرپنزری تعارف می کند.
گل نیلوفر نماد کمال است. زیرا برگها گلها و میوه اش دایره ای شکلند. ودایره خود از این جهت که کاملترین شکل است نماد کمال به شمار میآید. نیلوفر یعنی شکفتن معنوی. زیرا ریشههایش در لجن است و با این حال به سمت بالا و آسمان میروید از آبهای تیره خارج میشود و گلهایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد میکنند.
نیلوفر کمال زیبایی نیز به شمار میرود. ریشههای نیلوفر مظهر ماندگاری و ساقه اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند میدهد و گلش پرتو خورشید را تداعی میکند. نیلوفر نماد انسان فوق العاده یا تولد الهی است زیرا بدون هیچ ناپاکی از آبهای گل الود خارج میشود.
در نقوش تخت جمشید و بیستون از این نماد استفاده شده است.
و اما نیلوفر کبود نماد ماتم هم می باشد.
پیرمرد خنزرپنزری: او نماد مرگ است. آنچه که بطرز هولناکی بر کل داستان سایه افکنده است. گویی هر آنچه در داستان به نوعی نابود میشود، می میرد بطور غیر مستقیم تحت تاثیر اوست. او پاره ای از خود راوی است. راوی در آخر داستان به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل می شود.
اینجاست که میتوان به تناقض های نهفته در شخصیت پیچیده راوی داستان پی برد.
زن اثیری گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد خنزرپنزری تعارف می کند...
شاید اشاره ای باشد به آنکه مرد زندگی و عشق متعالی خود را به مرگ تقدیم می کند....
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستاننویسی_ایران #بخش_اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتابهایش به این بهانه که مروج یأس و خودکشی است ممنوع شد. بسیاری از ما در خانوادههایمان و از بزرگترها شنیدهایم که خواندن آثار هدایت آدم را افسرده میکند. علاوه بر ممنوعیت از طرف…
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستاننویسی_ایران
#بخش_دوم
صادق هدایت در ۲۸ بهمن ماه ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. بسیاری او را از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران دانستهاند. آنچه بیشک موجب شهرت جهانی هدایت شده است، رمان «بوف کور» او است که به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است. مصطفی فریدون فرزانه از دوستان هدایت در کتاب «آشنایی با صادق هدایت» تاریخ انتشار این رمان را سال ۱۳۰۹ میداند. آغاز کتاب بوف کور شاید از معروفترین جملاتی باشد که در ادبیات فارسی میان مردم دست به دست شده و استفاده شده است: «در زندگی زخمهایی است که مثل خوره روح را در انزوا میخورند و میتراشند. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.»
#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا
@Sadegh_Hedayat©️
#بخش_دوم
صادق هدایت در ۲۸ بهمن ماه ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. بسیاری او را از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران دانستهاند. آنچه بیشک موجب شهرت جهانی هدایت شده است، رمان «بوف کور» او است که به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است. مصطفی فریدون فرزانه از دوستان هدایت در کتاب «آشنایی با صادق هدایت» تاریخ انتشار این رمان را سال ۱۳۰۹ میداند. آغاز کتاب بوف کور شاید از معروفترین جملاتی باشد که در ادبیات فارسی میان مردم دست به دست شده و استفاده شده است: «در زندگی زخمهایی است که مثل خوره روح را در انزوا میخورند و میتراشند. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.»
#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعهٔ ترانههای خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیاگیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده. اگر همهٔ کتابهایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشتهشده جمع آوری شود…
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی میدهد. ولی اشتباه مهم از آنجا ناشی شده که چنانکه باید خیام شناخته نشده و افسانههایی که راجع به او شایع کردهاند این اشکال را در انتخاب رباعیات او تولید کردهاست.
در اینجا ما نمیخواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفتههای دیگران را راجع به او تکرار بکنیم. چون صفحات این کتاب خیلی محدود است. اساس کتاب ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفتهاست که به اسم خیام، همان منجم و ریاضی دان بزرگ مشهوراست و یا بهخطا به او نسبت میدهند. اما چیزی که انکارناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن ۵ و ۶ هجری به زبان فارسی گفتهشده.
تا کنون قدیمترین مجموعهٔ اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخهٔ «بودلن» اکسفورد میباشد که در سنهٔ ۸۶۵ در شیراز کتابت شده. یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای ۱۵۸ رباعی است، ولی همان ایراد سابق کموبیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز در این مجموعه دیدهمیشود.
فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بودهاست، درمجموعهٔ خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آنها به خیام جایز نیست. قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیدهمیشود؛ چون با ذوق و شامهٔ خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا نیکلا مترجم فرانسوی رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان میدهد، چنانکه از همان ترجمهٔ مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند رنان خیام حقیقی را شناختهاست.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©️
در اینجا ما نمیخواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفتههای دیگران را راجع به او تکرار بکنیم. چون صفحات این کتاب خیلی محدود است. اساس کتاب ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفتهاست که به اسم خیام، همان منجم و ریاضی دان بزرگ مشهوراست و یا بهخطا به او نسبت میدهند. اما چیزی که انکارناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن ۵ و ۶ هجری به زبان فارسی گفتهشده.
تا کنون قدیمترین مجموعهٔ اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخهٔ «بودلن» اکسفورد میباشد که در سنهٔ ۸۶۵ در شیراز کتابت شده. یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای ۱۵۸ رباعی است، ولی همان ایراد سابق کموبیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز در این مجموعه دیدهمیشود.
فیتز جرالد که نه تنها مترجم رباعیات خیام بوده، بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بودهاست، درمجموعهٔ خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آنها به خیام جایز نیست. قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیدهمیشود؛ چون با ذوق و شامهٔ خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا نیکلا مترجم فرانسوی رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان میدهد، چنانکه از همان ترجمهٔ مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند رنان خیام حقیقی را شناختهاست.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
بوف کور اثر صادق هدایت (۱۳۳۰ـ۱۲۸۱) مهمترین اثر داستانی مدرن ایران است. تاکنون نقدهایی بسیار از زوایایی گوناگون از سوی پژوهشگران ادبی بر این اثر نگاشته شده. اثری که آنچنان چندمعنا و چندلایه است که بررسیهای چندلایه و همهجانبه نیز میطلبد.* بنابراین در این…
سه رکن اساسی در عرفان
دوگانهباوری، شناخت و ریاضت از ارکان مهم عرفاناند.
عرفان هستی را به گیتی (جهان مادی) و مینو (جهان غیرمادی) تقسیم میکند. و در قیاس انسانی روان که همان نور است و منشأ ایزدی دارد “هستی” نام میگیرد. و جسم همان “نیستی” است، ولی “هستی” به نظر میآید.
روان به جهان نور تعلق دارد، چراکه ناگذرا و ازلی و ابدی است و گیتی به جهان ظلمت که در گذرایی و میرایی تنیده است. و انسان باید بکوشد که از طریق شناخت و ریاضت جهان نور را برگزیند. روان ایزدیاش را که در بدن کثیف زندانیست دریابد و پیش از مرگ به شناخت برسد تا روانش را نجات بخشد.
و در این میان ریاضت، با تضعیف پیکر و حقیر شمردن نیازهای زمینی (مانند خوراک، خواب و نیاز جنسی) به انسان کمک میکند تا به این شناخت برسد.
عرفان به زن نگاه دوگانهای دارد. روان در شمایل زن پرستش میشود، روان مرد به شکل زنی زیبا جلوه میکند و مرد باید زن درون خود، روان خود را دریابد تا روحش از سرگردانی نجات یابد، تا پیش از مرگ جسمی، روانش را از راه خودشناسی رهایی بخشد. اما عرفان با زن زمینی سر ستیزه دارد و زن را سدی در راه خودشناسی مرد میانگارد.
مرد برای آن که زیباترین زن دنیا، روانش را بشناسد، باید از زن ظاهری و جسمی که دروغی بیش نیست و دارای زیبایی ظاهری و فناپذیر و جسمی است و مرد را میفریبد تا زیبایی حقیقی را درنیابد، دوری جوید. باید از لذایذ دنیا چشم بپوشد، چرا که زن نیز مانند خوراک نماد نیازهای جسمی مرد است.
اثیری یا لکاته
بارزترین تصویر دوگانه در بوف کور، تصویر زن در بخش نخست و دوم داستان است. زن بخش نخست، زنی اثیری و آسمانی است که با زمین و تعلقات آن کوچکترین ارتباطی ندارد.
دوگانهباوری در بوف کور در ستایش زن اثیری و تحقیر زن زمینی با صفت “لکاته”، پست شمردن نیازهای زمینی همانند خوراک در شمایل قصابی که جسدهای خونآلود را دستمالی میکند، و تحقیر خواب و همخوابگی در تصویر “احمقها و رجالهها” که “خوب میخوردند، خوب میخوابیدند و خوب جماع میکردند”، تنیده است.
زن اثیری بخش نخست داستان به لکاتهی بخش دوم استحاله مییابد. زن اثیری لاغراندامی که غیرمادی و مینویی مینماید، به زن جاافتادهی فربهای تبدیل میشود که نمود شهوت است. شهوت این منفورترین، پستترین و خطرناکترین صفت مادی در عرفان در رمان بوف کور در شمایل زن بدکارهای ارائه میشود که تنها نامی که راوی از وی میبرد همان “لکاته” است.
#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
دوگانهباوری، شناخت و ریاضت از ارکان مهم عرفاناند.
عرفان هستی را به گیتی (جهان مادی) و مینو (جهان غیرمادی) تقسیم میکند. و در قیاس انسانی روان که همان نور است و منشأ ایزدی دارد “هستی” نام میگیرد. و جسم همان “نیستی” است، ولی “هستی” به نظر میآید.
روان به جهان نور تعلق دارد، چراکه ناگذرا و ازلی و ابدی است و گیتی به جهان ظلمت که در گذرایی و میرایی تنیده است. و انسان باید بکوشد که از طریق شناخت و ریاضت جهان نور را برگزیند. روان ایزدیاش را که در بدن کثیف زندانیست دریابد و پیش از مرگ به شناخت برسد تا روانش را نجات بخشد.
و در این میان ریاضت، با تضعیف پیکر و حقیر شمردن نیازهای زمینی (مانند خوراک، خواب و نیاز جنسی) به انسان کمک میکند تا به این شناخت برسد.
عرفان به زن نگاه دوگانهای دارد. روان در شمایل زن پرستش میشود، روان مرد به شکل زنی زیبا جلوه میکند و مرد باید زن درون خود، روان خود را دریابد تا روحش از سرگردانی نجات یابد، تا پیش از مرگ جسمی، روانش را از راه خودشناسی رهایی بخشد. اما عرفان با زن زمینی سر ستیزه دارد و زن را سدی در راه خودشناسی مرد میانگارد.
مرد برای آن که زیباترین زن دنیا، روانش را بشناسد، باید از زن ظاهری و جسمی که دروغی بیش نیست و دارای زیبایی ظاهری و فناپذیر و جسمی است و مرد را میفریبد تا زیبایی حقیقی را درنیابد، دوری جوید. باید از لذایذ دنیا چشم بپوشد، چرا که زن نیز مانند خوراک نماد نیازهای جسمی مرد است.
اثیری یا لکاته
بارزترین تصویر دوگانه در بوف کور، تصویر زن در بخش نخست و دوم داستان است. زن بخش نخست، زنی اثیری و آسمانی است که با زمین و تعلقات آن کوچکترین ارتباطی ندارد.
دوگانهباوری در بوف کور در ستایش زن اثیری و تحقیر زن زمینی با صفت “لکاته”، پست شمردن نیازهای زمینی همانند خوراک در شمایل قصابی که جسدهای خونآلود را دستمالی میکند، و تحقیر خواب و همخوابگی در تصویر “احمقها و رجالهها” که “خوب میخوردند، خوب میخوابیدند و خوب جماع میکردند”، تنیده است.
زن اثیری بخش نخست داستان به لکاتهی بخش دوم استحاله مییابد. زن اثیری لاغراندامی که غیرمادی و مینویی مینماید، به زن جاافتادهی فربهای تبدیل میشود که نمود شهوت است. شهوت این منفورترین، پستترین و خطرناکترین صفت مادی در عرفان در رمان بوف کور در شمایل زن بدکارهای ارائه میشود که تنها نامی که راوی از وی میبرد همان “لکاته” است.
#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
خانهی رو به ویران صادق هدایت #بخش_اول کتابهای صادق هدایت پس از انقلاب اسلامی اجازهی انتشار پیدا نکردند. بهانهی عدم صدور مجوز برای انتشار این کتابها غالبا این بوده که داستانهای این نویسندهی بنام ایرانی که شهرت جهانی دارد یاسآور و مروج خودکشی است. از…
خانهی رو به ویران صادق هدایت
#بخش_دوم
خانهی صادق هدایت به آدرس استان تهران، شهر تهران، خیابان سعدی، خیابان شهید سروشالدین تقوی(هدایت سابق، کپنهاک اسبق و کوشک دیرین) پلاک ۳ (۱۱ سابق) فیمابین خانهی سفیر کبیر دانمارک (سفارت سابق) از غرب و بیمارستان امیر اعلم (زایشگاه کورش دیرین) از شرق، خانهای است که سرنوشت غمانگیزی داشته است.
خانهی پدری صادق هدایت، خانهای زیبا با معماری دورهی قاجار است. این خانه پیش از انقلاب قرار بود به موزهای تبدیل بشود تا یادگارهای صادق هدایت در آن قرار بگیرد.
@Sadegh_Hedayat©️
#بخش_دوم
خانهی صادق هدایت به آدرس استان تهران، شهر تهران، خیابان سعدی، خیابان شهید سروشالدین تقوی(هدایت سابق، کپنهاک اسبق و کوشک دیرین) پلاک ۳ (۱۱ سابق) فیمابین خانهی سفیر کبیر دانمارک (سفارت سابق) از غرب و بیمارستان امیر اعلم (زایشگاه کورش دیرین) از شرق، خانهای است که سرنوشت غمانگیزی داشته است.
خانهی پدری صادق هدایت، خانهای زیبا با معماری دورهی قاجار است. این خانه پیش از انقلاب قرار بود به موزهای تبدیل بشود تا یادگارهای صادق هدایت در آن قرار بگیرد.
@Sadegh_Hedayat©️