آقای جمال زاده هم به ایران آمده و در هتل دربند مهمان دولت است! گرچه اظهار تمایل به دیدنم کرده بود ولیکن اصلا به سراغش نرفتم. فایده اش چیست؟ نه تنها به سراغ او بلکه به هیچ جا و به دیدن هیچکس نمیروم اگرچه دعوت رسمی هم بشوم. حالا که محکوم به این زندگی گه آلود شده ایم چرا آدم بیخود خودش را مسخره بکند؟
نامه به حسن شهید نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
نامه به حسن شهید نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
هرچند بازنده بودن تراژیک است و در وضعیت تراژیک، ناامیدی و ملال و بیماری هست اما باز ،
حماقت بزرگیست که آدمی به بهانه ی اینکه در بیرون از خویش برنده شود در درونش ببازد و از شورمندی عشق بگریزد.
در بازنده بودن از عشق ملال هست اما آگاهانه است و در گریز از عشق هم ملالی ست ابدی که چون بیماری تا آستانه ی مرگ برآن سایه افکنده.
عشق حتی اگر همه ی مصالح و منافع را هم به باد دهد بازهم پرهیز از آن حماقت است و خسرانی نصیب آدم می شود که سنگین است.
گریز از عشق مثل وضعیت کسی است که از ترس مرگ خودکشی کند.
#سورن_کی_یرکگورد
@Sadegh_Hedayat©
حماقت بزرگیست که آدمی به بهانه ی اینکه در بیرون از خویش برنده شود در درونش ببازد و از شورمندی عشق بگریزد.
در بازنده بودن از عشق ملال هست اما آگاهانه است و در گریز از عشق هم ملالی ست ابدی که چون بیماری تا آستانه ی مرگ برآن سایه افکنده.
عشق حتی اگر همه ی مصالح و منافع را هم به باد دهد بازهم پرهیز از آن حماقت است و خسرانی نصیب آدم می شود که سنگین است.
گریز از عشق مثل وضعیت کسی است که از ترس مرگ خودکشی کند.
#سورن_کی_یرکگورد
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from کافه هدایت
حق با شماست که به این ملت فحش میدهید، تحقیرش میکنید و مخصوصن لختش میکنید. اگر ملت غیرت داشت امثال شما را سر به نیست کرده بود.
#صادق_هدایت
#حاجی_آقا
@Sadegh_Hedayat©️
#صادق_هدایت
#حاجی_آقا
@Sadegh_Hedayat©️
Forwarded from ᕈɾɑ̀ηɑɑ́ ᗣɾt
کتاب | βook
ڪتاب / نوشتـار: زن و عشق در دنیای صادق هدایت
نویسـنده: محمود کیانوش
ꜜ
در دنیای هر مردی، اگر زندگی عادی داشته باشد و طبیعت هم در حق او استثنایی روا نداشته باشد، در چهار مرحله چهار زن ظاهر میشوند: مادر، خواهر، همسر، و دختر. و باز هر مردی اگر طبیعی و عادی زاده و پرورده شده باشد، به هر یک از چهار زن در زندگی خود جایی خاصّ میدهد. شاید درست نباشد که از او بپرسند: کدامیک از این چهار زن را بیشتر دوست داری؟ یا پیوندت با کدامیک از آنها محکمتر است؟ زیرا که مرد نمیخواهد آنها را با یکدیگر مقایسه کند. پیوند با مادر پیوندی است که با عقل و استدلال تحلیل پذیر نیست. زنی که کودک یا مرد آینده، به محض زاده شدن دهانش از او شیر میجوید، در آغوش گرم او امنیت گرم رحم را باز مییابد، و بعد همچنان با یک بند ناف نامرئی به او وابسته میماند، صاحب بهشت کودکی اوست. این مادر میتواند جاهل بوده باشد، در فرزند خاطرههای تلخ به جا گذاشته باشد، در وظیفهی مادری بسیار کوتاهیها کرده باشد، اما با این همه، مرد هرگاه مادر را به یاد بیاورد، پنداری که فرشتهای را به یاد آورده است که او را از نفس خدا گرفته است.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
ڪتاب / نوشتـار: زن و عشق در دنیای صادق هدایت
نویسـنده: محمود کیانوش
ꜜ
در دنیای هر مردی، اگر زندگی عادی داشته باشد و طبیعت هم در حق او استثنایی روا نداشته باشد، در چهار مرحله چهار زن ظاهر میشوند: مادر، خواهر، همسر، و دختر. و باز هر مردی اگر طبیعی و عادی زاده و پرورده شده باشد، به هر یک از چهار زن در زندگی خود جایی خاصّ میدهد. شاید درست نباشد که از او بپرسند: کدامیک از این چهار زن را بیشتر دوست داری؟ یا پیوندت با کدامیک از آنها محکمتر است؟ زیرا که مرد نمیخواهد آنها را با یکدیگر مقایسه کند. پیوند با مادر پیوندی است که با عقل و استدلال تحلیل پذیر نیست. زنی که کودک یا مرد آینده، به محض زاده شدن دهانش از او شیر میجوید، در آغوش گرم او امنیت گرم رحم را باز مییابد، و بعد همچنان با یک بند ناف نامرئی به او وابسته میماند، صاحب بهشت کودکی اوست. این مادر میتواند جاهل بوده باشد، در فرزند خاطرههای تلخ به جا گذاشته باشد، در وظیفهی مادری بسیار کوتاهیها کرده باشد، اما با این همه، مرد هرگاه مادر را به یاد بیاورد، پنداری که فرشتهای را به یاد آورده است که او را از نفس خدا گرفته است.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
Forwarded from ᕈɾɑ̀ηɑɑ́ ᗣɾt
Zan o Eshgh Hedayat.pdf
4.1 MB
عالم و آدم میدانند که در زمان شاه شهید توپ مرواری، توی میدان "ارگ" شق و رق روی قنداقه اش سوار بود برّ و برّ نگاه میکرد، بالای سرش دهل و نقاره میزدند.
هر سال چهارشنبه سوری دورش غلغله شام می شد: تا چشم کار می کرد مخدرات یائسه، بیوه های نروک ورچروکیده، دخترهای تازه شاش کف کرده، ترشیده های حشری یا نابالغ های دم بخت، از دور و نزدیک هجوم می آوردند و دور این توپ طواف می کردند، بطوریکه جا نبود سوزن بندازی. آنوقت آنهایی که بختشان یاری می کرد، سوار لوله توپ می شدند، از زیرش در میرفتند یا اینکه دخیل به قنداقه و چرخش می بستند، یا اقلا یکجای تنشان را به آن می مالیدند، نخورد نداشت که تا سال دیگر به مرادشان می رسیدند: زن های نا امید امیدوار می شدند، ترشیده ها ترگل و ورگل می شدند، خانه بابا مانده ها به خانه شوهر می رفتند. زنهای نروک هم دو سه بچۀ دوقلو از سر و کولشان بالا می رفت و بچه هایشان هی بهانه می گرفتند که: "ننه جون! من نون می خوام."
#توپ_مرواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_hedayat©
هر سال چهارشنبه سوری دورش غلغله شام می شد: تا چشم کار می کرد مخدرات یائسه، بیوه های نروک ورچروکیده، دخترهای تازه شاش کف کرده، ترشیده های حشری یا نابالغ های دم بخت، از دور و نزدیک هجوم می آوردند و دور این توپ طواف می کردند، بطوریکه جا نبود سوزن بندازی. آنوقت آنهایی که بختشان یاری می کرد، سوار لوله توپ می شدند، از زیرش در میرفتند یا اینکه دخیل به قنداقه و چرخش می بستند، یا اقلا یکجای تنشان را به آن می مالیدند، نخورد نداشت که تا سال دیگر به مرادشان می رسیدند: زن های نا امید امیدوار می شدند، ترشیده ها ترگل و ورگل می شدند، خانه بابا مانده ها به خانه شوهر می رفتند. زنهای نروک هم دو سه بچۀ دوقلو از سر و کولشان بالا می رفت و بچه هایشان هی بهانه می گرفتند که: "ننه جون! من نون می خوام."
#توپ_مرواری
#صادق_هدایت
@Sadegh_hedayat©
کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده «مرصادالعباد» تألیف نجمالدین رازی میباشد که در سنه ۶۱۰ - ۶۲۱ (هجری) تألیف شده. این کتاب وثیقهٔ بزرگی است زیرا نویسندهٔ آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او میدهد و میگوید:
(ص ۱۸) « ... که ثمرهٔ نظر ایمان است و ثمرهٔ قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محروماند و سر گشته و گمگشتهاند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را میگوید، رباعی:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست، آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛ کس مینزند دمی درین عالم راست، کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی: دارنده چه ترکیب طبایع آراست. باز از چه سبب فکندش اندر کموکاست؟ گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟ ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خاست؟»
(ص ۲۲۷) «... اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشتهٔ غافل و گمکشتهٔ عاطل میگوید: «دارنده چو ترکیب طبایع آراست ...»
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفهٔ خیام دارد. مؤلف صوفیمشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکردهاست. البته به واسطهٔ نزدیک بودن زمان، از هر جهت مؤلف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیدهٔ خودرا در بارهٔ او ابراز میکند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه بر عکس یکی ازدشمنان ترسناک این فرقه به شمار میآمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهةالارواح، تاریخالحکماء، آثارالبلاد، فردوسالتواریخ و غیره دربارهٔ خیام وجود دارد که اغلب اشتباهآلود و ساختگی است. و از روی تعصب و یا افسانههای مجعول نوشتهشده و رابطهٔ خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد، عبارت است از رباعیات سیزدهگانهٔ «مونسالاحرار» که در سنهٔ ۷۴۱ هجری نوشتهشده، و در خاتمهٔ کتاب رباعیات روزن استنساخ و دربرلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰،۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند و انتقاد مؤلف «مرصادالعباد» به آنها نیز وارد است. پس دراصالت این سیزده رباعی ودو رباعی «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده (نمرهٔ ۱۰) شکی باقی نمیماند و ضمناً معلوم میشود که گویندهٔ آنها یک فلسفهٔ مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان میدهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سروکار داریم. از این رو با کمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهاردهگانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©️
(ص ۱۸) « ... که ثمرهٔ نظر ایمان است و ثمرهٔ قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محروماند و سر گشته و گمگشتهاند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را میگوید، رباعی:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست، آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛ کس مینزند دمی درین عالم راست، کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی: دارنده چه ترکیب طبایع آراست. باز از چه سبب فکندش اندر کموکاست؟ گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟ ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خاست؟»
(ص ۲۲۷) «... اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشتهٔ غافل و گمکشتهٔ عاطل میگوید: «دارنده چو ترکیب طبایع آراست ...»
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفهٔ خیام دارد. مؤلف صوفیمشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکردهاست. البته به واسطهٔ نزدیک بودن زمان، از هر جهت مؤلف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیدهٔ خودرا در بارهٔ او ابراز میکند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه بر عکس یکی ازدشمنان ترسناک این فرقه به شمار میآمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهةالارواح، تاریخالحکماء، آثارالبلاد، فردوسالتواریخ و غیره دربارهٔ خیام وجود دارد که اغلب اشتباهآلود و ساختگی است. و از روی تعصب و یا افسانههای مجعول نوشتهشده و رابطهٔ خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد، عبارت است از رباعیات سیزدهگانهٔ «مونسالاحرار» که در سنهٔ ۷۴۱ هجری نوشتهشده، و در خاتمهٔ کتاب رباعیات روزن استنساخ و دربرلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰،۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند و انتقاد مؤلف «مرصادالعباد» به آنها نیز وارد است. پس دراصالت این سیزده رباعی ودو رباعی «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده (نمرهٔ ۱۰) شکی باقی نمیماند و ضمناً معلوم میشود که گویندهٔ آنها یک فلسفهٔ مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان میدهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سروکار داریم. از این رو با کمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهاردهگانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©️
از این قرار چهارده رباعی مذکور سند اساسی این کتاب خواهد بود، و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایهٔ مشکوک و صوفیمشرب داشت، نسبت آن به خیام جایز نیست. ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این است که میگویند خیام به اقتضای سن، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شرابخوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول بادهگساری بوده؛ ناگاه باد تندی وزیدن میگیرد و کوزهٔ شراب روی زمین میافتد و میشکند. خیام برآشفته به خدا میگوید:
اِبریقِ می مرا شکستی رَبّی، بر من درِ عیش را ببستی، من میْ خورم و تو میکنی بد مستی؟ خاکم به دهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب میکند، فوراً صورت خیام سیاه میشود و خیام دوباره میگوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو، آنکس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو؛ من بد کنم و تو بد مکافات دهی! پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو.
خدا هم او را میبخشد و رویش درخشیدن میگیرد، و قلبش روشن میشود. بعد میگوید: «خدایا مرا به سوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز میکند!
این حکایت معجزآسای مضحک بدتر از فحشهای نجمالدین رازی به مقام خیام توهین میکند، و افسانهٔ بچگانهای است که از روی ناشیگری بههم بافتهاند. آیا میتوانیم بگوییم گویندهٔ آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیشخندهای تمسخرآمیزش دنیا و مافیهایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک میریزد و از همان خدایی که محکوم کرده به زبان لغات آخوندی استغاثه میطلبد؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گرانبها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او برخورد به نظر عفو و بخشایش بگویندهٔ آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد!
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_پنجم
@Sadegh_Hedayat©️
اِبریقِ می مرا شکستی رَبّی، بر من درِ عیش را ببستی، من میْ خورم و تو میکنی بد مستی؟ خاکم به دهن مگر تو مستی ربی؟
خدا او را غضب میکند، فوراً صورت خیام سیاه میشود و خیام دوباره میگوید:
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو، آنکس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو؛ من بد کنم و تو بد مکافات دهی! پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو.
خدا هم او را میبخشد و رویش درخشیدن میگیرد، و قلبش روشن میشود. بعد میگوید: «خدایا مرا به سوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز میکند!
این حکایت معجزآسای مضحک بدتر از فحشهای نجمالدین رازی به مقام خیام توهین میکند، و افسانهٔ بچگانهای است که از روی ناشیگری بههم بافتهاند. آیا میتوانیم بگوییم گویندهٔ آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیشخندهای تمسخرآمیزش دنیا و مافیهایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک میریزد و از همان خدایی که محکوم کرده به زبان لغات آخوندی استغاثه میطلبد؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گرانبها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او برخورد به نظر عفو و بخشایش بگویندهٔ آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد!
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_پنجم
@Sadegh_Hedayat©️
افسانهٔ دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش میکرده و عجز و لابه مینموده، روح خیام در خواب به او ظاهر میشود و این رباعی را میگوید:
ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی، ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛ تاکی گویی که بر عُمَر رحمت کن؟ حق را تو کجا به رحمت آموختنی؟
باید اقرار کرد که طبع خیام در آن دنیا خیلی پس رفته که این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید. از این قبیل افسانهها در بارهٔ خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همهٔ آنها جمع آوری بشود کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته برمیخوریم که تأثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافاتپرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی میکند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجهٔ سوم و چهارم که به او حمله کردهاند از زمان خیلی قدیم شروع شده، و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد به دست میدهد کسانی که منافع خود را از افکار خیام درخطر میدیدهاند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیدهاند.
ولی ما از روی رباعیات خود خیام نشان خواهیم داد که فکر و مسلک او تقریباً همیشه یکجور بوده و از جوانی تا پیری شاعر پیرو یک فلسفهٔ معین و مشخص بوده و در افکار او کمترین تزلزل رخ نداده. و کمترین فکر ندامت و پشیمانی یا توبه از خاطرش نگذشتهاست.
در جوانی شاعر با تعجب از خودش میپرسد که چهرهپرداز ازل برای چه او را درست کرده. طرز سؤال آنقدر طبیعی که فکر عمیقی را برساند، مخصوص خیام است:
هرچند که رنگ و روی زیباست مرا، چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا؛ معلوم نشد که در طربخانهٔ خاک، نقّاشِ اَزَل بهرِ چه آراست مرا!
از ابتدای جوانی زندگی را تلخ و ناگوار میدیده و داروی دردهای خودرا در شراب تلخ میجسته:
امروز که نوبت جوانی من است، می نوشم از آن که کامرانی من است؛ عیبم مکنید، گرچه تلخ است خوش است. تلخ است، چرا که زندگانی من است.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_ششم
@Sadegh_Hedayat©️
ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی، ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛ تاکی گویی که بر عُمَر رحمت کن؟ حق را تو کجا به رحمت آموختنی؟
باید اقرار کرد که طبع خیام در آن دنیا خیلی پس رفته که این رباعی آخوندی مزخرف را بگوید. از این قبیل افسانهها در بارهٔ خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همهٔ آنها جمع آوری بشود کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته برمیخوریم که تأثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافاتپرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی میکند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجهٔ سوم و چهارم که به او حمله کردهاند از زمان خیلی قدیم شروع شده، و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد به دست میدهد کسانی که منافع خود را از افکار خیام درخطر میدیدهاند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیدهاند.
ولی ما از روی رباعیات خود خیام نشان خواهیم داد که فکر و مسلک او تقریباً همیشه یکجور بوده و از جوانی تا پیری شاعر پیرو یک فلسفهٔ معین و مشخص بوده و در افکار او کمترین تزلزل رخ نداده. و کمترین فکر ندامت و پشیمانی یا توبه از خاطرش نگذشتهاست.
در جوانی شاعر با تعجب از خودش میپرسد که چهرهپرداز ازل برای چه او را درست کرده. طرز سؤال آنقدر طبیعی که فکر عمیقی را برساند، مخصوص خیام است:
هرچند که رنگ و روی زیباست مرا، چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا؛ معلوم نشد که در طربخانهٔ خاک، نقّاشِ اَزَل بهرِ چه آراست مرا!
از ابتدای جوانی زندگی را تلخ و ناگوار میدیده و داروی دردهای خودرا در شراب تلخ میجسته:
امروز که نوبت جوانی من است، می نوشم از آن که کامرانی من است؛ عیبم مکنید، گرچه تلخ است خوش است. تلخ است، چرا که زندگانی من است.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_ششم
@Sadegh_Hedayat©️
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیشکی نبود! یک زمینی بود توی منظومهء شخصی خودمان درندشت و بیابان، که رویش نه آب بود نه آبادانی و نه گلبانگ مسلمانی.دست بر قضا یک روز، خدا از بالای آسمان سرش را دولا کرد و روی زمین را نگاه کرد دید زمین سوت و کور،پیلی پیلی خوران دور خورشید برای خودش میچرخد، خوب هرچه باشد دل خدا از سکوت و گوشه نشینی زمین سوخت .آه کشید، فوری ابری تولید شد و آن ابر آمد روی زمین باریدن گرفت و بیک چشم بهم زدن خدا،که ملیونها قرن طول کشید، بطور لایشعری زمین پر شد از موجودات کور و کچل و مفینه.
در اثنای کار نمیدانم چطور شد از دست طبیعت در رفت و شاهکار خلقت و گل سرسبد جانوران ما، آدم خودمان بطور غلط انداز پا بعرصهء وجود گذاشت و فوراً زیر بغل همسر محترم خود را گرفت و رفت.بعد از نه ماه و نه روز و نه دقیقه و نه ثانیه دو پسر کاکل زری با یک دختر دندان مرواری پیدا کرد
#صادق_هدايت
#قضیه_زیر_بته
@Sadegh_Hedayat©️
در اثنای کار نمیدانم چطور شد از دست طبیعت در رفت و شاهکار خلقت و گل سرسبد جانوران ما، آدم خودمان بطور غلط انداز پا بعرصهء وجود گذاشت و فوراً زیر بغل همسر محترم خود را گرفت و رفت.بعد از نه ماه و نه روز و نه دقیقه و نه ثانیه دو پسر کاکل زری با یک دختر دندان مرواری پیدا کرد
#صادق_هدايت
#قضیه_زیر_بته
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
افسانهٔ دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش میکرده و عجز و لابه مینموده، روح خیام در خواب به او ظاهر میشود و این رباعی را میگوید: ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی، ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛ تاکی گویی که بر عُمَر رحمت…
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را میخورد: افسوس که نامهٔ جوانی طی شد! وان تازهبهار زندگانی دی شد! حالی که ورا نام جوانی گفتند، معلوم نشد او که کی آمد و کی شد!
شاعر با دست لرزان و موی سپید قصد باده میکند. اگر او معتقد به زندگی بهتری دردنیای دیگر بود، البته اظهارندامت میکرد تا بقیهٔ عیش و نوشهای خودرا به جهان دیگرمحول بکند. این رباعی کاملاً تأسف یک فیلسوف مادی را نشان میدهد که در آخرین دقایق زندگی سایهٔ مرگ را درکنار خود میبیند و میخواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانههای مذهبی، و تسلیت خودرا در جام شراب جستوجو میکند:
من دامن زهد و توبه طی خواهمکرد، با موی سپید، قصد می خواهمکرد، پیمانهٔ عُمْرِ من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط کی خواهمکرد؟
اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان وفلسفهٔ گویندهٔ این چهار رباعی که درمراحل مختلف زندگی گفتهشده یکی است، پس میتوانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بد بین و ریبی بوده ( و یا فقط در رباعیاتش اینطور مینموده ) و یک لحن تراژدیک دارد که به غیر از گویندهٔ همان رباعیات چهاردهگانهٔ سابق کس دیگری نمیتواند گفتهباشد، و قیافهٔ ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکردهاست. فقط در آخر عمر با یک جبر یأسآلودی حوادث تغییرناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهراً خوشبینی به نظر میآید اتخاذ میکند.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_هفتم
@Sadegh_Hedayat©️
شاعر با دست لرزان و موی سپید قصد باده میکند. اگر او معتقد به زندگی بهتری دردنیای دیگر بود، البته اظهارندامت میکرد تا بقیهٔ عیش و نوشهای خودرا به جهان دیگرمحول بکند. این رباعی کاملاً تأسف یک فیلسوف مادی را نشان میدهد که در آخرین دقایق زندگی سایهٔ مرگ را درکنار خود میبیند و میخواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانههای مذهبی، و تسلیت خودرا در جام شراب جستوجو میکند:
من دامن زهد و توبه طی خواهمکرد، با موی سپید، قصد می خواهمکرد، پیمانهٔ عُمْرِ من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط کی خواهمکرد؟
اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان وفلسفهٔ گویندهٔ این چهار رباعی که درمراحل مختلف زندگی گفتهشده یکی است، پس میتوانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بد بین و ریبی بوده ( و یا فقط در رباعیاتش اینطور مینموده ) و یک لحن تراژدیک دارد که به غیر از گویندهٔ همان رباعیات چهاردهگانهٔ سابق کس دیگری نمیتواند گفتهباشد، و قیافهٔ ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکردهاست. فقط در آخر عمر با یک جبر یأسآلودی حوادث تغییرناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهراً خوشبینی به نظر میآید اتخاذ میکند.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_هفتم
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
پیرمردِ خنزرپنزری #حماد_جوادزاده @Sadegh_Hedayat©
...:
کمی دورتر، زیر یک طاقی، پیرمرد عجیبی نشسته که جلوش بساطی پهن است. توی سفره ی او یک دستغاله، دو تا نعل، چند جور مهره ی رنگین، یک گزلیلک، یک تله موش، یک گازانبر زنگ زده، یک آب دوات کن، یک شانه ی دندان شکسته، یک بیلچه و یک کوزه ی لعابی گذاشته که رویش را دستمال چرک انداخته. ساعتها و روزها، ماهها من از پشت دریچه به او نگاه کرده ام. همیشه با شال گردنِ چرک، عبای شوشتری، یخه ی باز که از میان او پشم های سفید سینه اش بیرون زده با پلک های واسوخته که ناخوشی سمج و بی حیایی آنرا می خورد و طلسمی که به بازویش بسته به یک حالت نشسته است.
فقط شبهای جمعه با دندان های زرد و افتاده اش قرآن می خواند؛ گویا از همین راه نان خودش را در می آورد. چون من هرگز ندیده ام کسی از او چیزی بخرد.
مثل این است که در کابوس هایی که دیده ام اغلب صورت این مرد در آنها بوده است. پشت این کله ی مازویی و تراشیده ی او که دورش عمامه ی شیر و شکری پیچیده، پشت پیشانی کوتاه او چه افکار سمج و احمقانه ای مثل علف هرز روییده است؟!
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
کمی دورتر، زیر یک طاقی، پیرمرد عجیبی نشسته که جلوش بساطی پهن است. توی سفره ی او یک دستغاله، دو تا نعل، چند جور مهره ی رنگین، یک گزلیلک، یک تله موش، یک گازانبر زنگ زده، یک آب دوات کن، یک شانه ی دندان شکسته، یک بیلچه و یک کوزه ی لعابی گذاشته که رویش را دستمال چرک انداخته. ساعتها و روزها، ماهها من از پشت دریچه به او نگاه کرده ام. همیشه با شال گردنِ چرک، عبای شوشتری، یخه ی باز که از میان او پشم های سفید سینه اش بیرون زده با پلک های واسوخته که ناخوشی سمج و بی حیایی آنرا می خورد و طلسمی که به بازویش بسته به یک حالت نشسته است.
فقط شبهای جمعه با دندان های زرد و افتاده اش قرآن می خواند؛ گویا از همین راه نان خودش را در می آورد. چون من هرگز ندیده ام کسی از او چیزی بخرد.
مثل این است که در کابوس هایی که دیده ام اغلب صورت این مرد در آنها بوده است. پشت این کله ی مازویی و تراشیده ی او که دورش عمامه ی شیر و شکری پیچیده، پشت پیشانی کوتاه او چه افکار سمج و احمقانه ای مثل علف هرز روییده است؟!
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
هرچه بیشتر در خودم فرو می رفتم،مثل جانورانیکه در زمستان در یک سوراخ پنهان می شوند،صدای دیگران را با گوشم می شنیدم و صدای خودم را در گلویم می شنیدم.
تنهایی و انزوائی که پشت سرم پنهان شده بودمانند شبهای ازلی غلیظ و متراکم بود،شبهایی که تاریکی چسبنده ،غلیظ و مسری دارندو منتظرند روی سر شهرهای خلوت که پر از خواب های شهوت و کینه است فرود بیایند،ولی من در مقابل این گلویی که برای خودم بودم بیش از یکنوع اثبات مطلق و مجنون چیز دیگری نبودم.
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©
تنهایی و انزوائی که پشت سرم پنهان شده بودمانند شبهای ازلی غلیظ و متراکم بود،شبهایی که تاریکی چسبنده ،غلیظ و مسری دارندو منتظرند روی سر شهرهای خلوت که پر از خواب های شهوت و کینه است فرود بیایند،ولی من در مقابل این گلویی که برای خودم بودم بیش از یکنوع اثبات مطلق و مجنون چیز دیگری نبودم.
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©
آیا هرگز با خودت نگفتهای که وقتی خوابی کسانی هستند که در خوابشان میمیرند؟ آیا هرگز وقتی دندانهایت را مسواک میزنی فکر نکردهای که: ایناهاش، این آخرین روزم است؟ آیا هرگز احساس نکردهای که باید تند بروی، تند، تند... و مَجال کم است؟ آیا به گمانات نامیرندهای؟ نیمی از سرِ چالشجویی، نیمی بیاختیار پاسخ میدادم: «همین است: به گمانام نامیرندهام.» هیچی دروغتر از این نبود.
ژان پل سارتر
از کتاب «کلمات»؛ ترجمهی امیر جلال الدین اعلم
@Sadegh_Hedayat©
ژان پل سارتر
از کتاب «کلمات»؛ ترجمهی امیر جلال الدین اعلم
@Sadegh_Hedayat©
بعضی بر این عقیده اصرار میورزند که ترس از مرگ علتِ موجهِ ژرفی ندارد، چرا که تا وقتی من وجود دارم مرگی در کار نیست، و به محضِ مردنم دیگر منی در کار نیست. این افراد پدیدهی بسیار غریبِ مشقتِ تدریجی را فراموش کردهاند. این تمایزِ تصنعی بینِ من و مرگ، برای کسی که پیشآگاهیای قوی از مرگ دارد، چه رضایتِ خاطری به ارمغان میآورد؟ استدلالِ منطقی یا تفکراتِ زیرکانه برای کسی که به شدت لبریز از حسِ امرِ محتوم است چه معنایی میتواند داشته باشد؟ هر تلاشی برای طرحِ مسائلِ وجودی در ساحتِ منطقی باطل است. فیلسوفان مغرورتر از آناند که به وحشتِ خود از مرگ اقرار کنند و متكبرتر از آن که زایاییِ معنویِ بیماری را به رسمیت شناسند. تأملاتِ آنها در باب مرگ نمایشِ آرامشی ریاکارانه است. در واقع، آنها بیش از هر کسی از ترسِ مرگ به خود میلرزند. نباید فراموش کرد که فلسفه، هنرِ نقاب گذاشتن بر شکنجههایِ درونی است.
#امیل_سیوران
بر بلندای ناامیدی
@Sadegh_Hedayat©
#امیل_سیوران
بر بلندای ناامیدی
@Sadegh_Hedayat©
Eidolon II
Anthesteria
...:
سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس
صفحهٔ خاطر ازین خواب فراموشم تهی است
| صائب تبریزی |
سرگذشت روزگار خوشدلی از من مپرس
صفحهٔ خاطر ازین خواب فراموشم تهی است
| صائب تبریزی |
اشتباهی بدنيا آمدهام، مثل چوب دو سر گهی، از اينجا مانده و از آنجا رانده. از همه نقشههای خودم چشم پوشيدم، از عشق، از شوق، از همه چيز كناره گرفتم.
#زنده_بگور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©
#زنده_بگور
#صادق_هدايت
@Sadegh_Hedayat©