در این لحظه تمام سرگذشت دردناک زندگی خودم را پشت چشمهای درشت، چشمهای بیاندازه درشت او دیدم، چشمهای تر و براق، مثل گوی الماس سیاهی که در اشک انداخته باشند.
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©️
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©️
#صادق_هدایت در تاریخ معاصر ایران جایگاهی فراتر از یک نویسنده دارد.این ادعا را حجم بسیار بالای نقدها و نظراتی که گروههای مختلف اجتماعی در طی چندین نسل درباره او گفته اند و نوشته اند، تصدیق می کند.نخبگان او را به عنوان نویسنده ای شهیر که پایه گذار نوول نویسی در ادبیات داستانی معاصر است، و نیز به مثابه یکی از نشانه های مهم روشنفکری معاصر ایران می شناسند.این جایگاه با آنکه امروز بیش از نیم قرن از خودکشی او می گذرد،نه تنها کمرنگ نشده که رفته رفته موقعیتی تغییر نیافتنی یافته است؛ به گونه ای که نام هدایت بر تمامی نویسندگان ادبیات داستانی بعد از او و نیز روشنفکری معاصر ایران سایه دارد. با این حال نام و آثار هدایت رفته رفته در جامعه سنتی ایران در یک حوزه ممنوعه قرار گرفت و تقریبا در همه دوران سلطه اجتماعی و سیاسی سنت،ممنوع بود.به طوری که با وجود اهمیت و اثرگذاری ویژه هدایت در پیدایش نوول نویسی و ادبیات داستانی ایران،نام او به ندرت می آید.
#محسن_شهرنازدار
بخش اول
@Sadegh_Hedayat©
#محسن_شهرنازدار
بخش اول
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from Toomaj | توماج
امروز پنجشنبه ۹ آذر ۱۴۰۲ عدهای مامور لباس شخصی مسلح #توماج_صالحی را در خیابانی در بابل با برخوردی خشونتآمیز همراه با ضرب و شتم بازداشت کرده و به مکانی نامعلوم منتقل کردند. مسئولیت جان و سلامت او با جمهوری اسلامی است.
Forwarded from Toomaj | توماج
تکمیلی؛ ربایش توماج صالحی در خیابان و بدون ارائه هرگونه حکم قضایی، کارت شناسایی و با ضرب و شتم شدید همراه بودهاست. براساس اطلاعات تایید نشده ماموران لباس شخصی با قنداق تفنگهای کلاشینکف و کلت کمری توماج را ضرب و شتم کرده و به او آسیب زدهاند.
زاری و شیونی که سر بالین مُرده میکنند چنین میرساند که او هنوز به معنی تمام کلمه نمرده است. باید به این طرز مردن تن در بدهیم: ما بازی در میآوریم.
همچنین این جمله که روشنتر از جمله پیش نیست: "رهایی ما در مرگ است، اما نه این مرگ." پس در حقیقت ما نمیمیریم، اما چنین به دست میآید که زنده هم نیستیم، در حالی که زنده هستیم مُردهایم.
#صادق_هدایت
#پیام_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
همچنین این جمله که روشنتر از جمله پیش نیست: "رهایی ما در مرگ است، اما نه این مرگ." پس در حقیقت ما نمیمیریم، اما چنین به دست میآید که زنده هم نیستیم، در حالی که زنده هستیم مُردهایم.
#صادق_هدایت
#پیام_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#صادق_هدایت در تاریخ معاصر ایران جایگاهی فراتر از یک نویسنده دارد.این ادعا را حجم بسیار بالای نقدها و نظراتی که گروههای مختلف اجتماعی در طی چندین نسل درباره او گفته اند و نوشته اند، تصدیق می کند.نخبگان او را به عنوان نویسنده ای شهیر که پایه گذار نوول نویسی…
آیا ادبیات داستانی هدایت حقیقتا تکرار ناپذیراست و همین یگانگی او را متمایز می کند؟ پاسخ بسیاری به این پرسش منفی است و حقیقت هم این است که نویسندگان درخشان دیگری حتی با مهارت ادبی بیشتر همچون او ماندگار نشده اند.آیا فعالیت های خارج از موضوع داستان نویسی است که به هدایت چنین جایگاهی می دهد؟ پاسخ این سوال هم مثبت نیست چرا که بسیاری دیگر و بسیار جدی تر از هدایت به موضوعاتی که او خیلی پراکنده به آن توجه کرده، پرداخته اند و چنینی اثری نگذاشته اند. اما آنچه که روشن است نگاه نقادانه و پیشرو هدایت به شرایط پیرامون و تیزبینی درخشانش در شناخت جریانهای اجتماعی که گاه به پیشگویی های باور نکردنی درباره آینده اجتماعی ایران شبیه می شود، او را از سایر نویسندگان و روشنفکران هم عصرش جدا میکند.این نگاه را در متن های حاشیه ای او بیشتر می توان پیدا کرد. در عین حال هدایت ورای همه ویژگیهای متمایز کننده ،بدل به نماد و نشانه روشنفکری در صد سال گذشته ایران شده است. بی تردید آنچنان که او در طی هفتاد سال گذشته با پذیرش و یا انکار افکار عمومی مواجه بوده است،دیگران نبوده اند. از سوی دیگر مردمی شدن نام هدایت ، چه از زاویه موافقین و چه مخالفین ، گرچه با انزوا و تنهایی در سالهای حیاتش ناسازگار است، اما به نظر در بستر همین ناسازگاری است که اسطوره هدایت شکل می گیرد.
#محسن_شهرنازدار
بخش دوم
@Sadegh_Hedayat©
#محسن_شهرنازدار
بخش دوم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
آیا ادبیات داستانی هدایت حقیقتا تکرار ناپذیراست و همین یگانگی او را متمایز می کند؟ پاسخ بسیاری به این پرسش منفی است و حقیقت هم این است که نویسندگان درخشان دیگری حتی با مهارت ادبی بیشتر همچون او ماندگار نشده اند.آیا فعالیت های خارج از موضوع داستان نویسی است…
هدایت نوعی نگاه منحصر به فرد برای نیل به ترقی و اصلاح امور در جامعه سنتی دارد که با نسخه دیگر روشنفکران زمانه اش متفاوت است. نسخه هدایت هرچند کمی ناسیونال رومانتیک است، کمی یکسویه قضاوت می کند و گاهی لجوج و یکدنده پای حرف خویش می ایستد، در یگانگی و منحصر بودن هیچ کم ندارد . در اینکه نگاه او برخاسته از حقیقت تجدد ایرانی است و بسیار واقعی تر از سایر تجویزهایی است که روشنفکران ایرانی برای تجدد و ترقی ایران نوشته اند؛ نزد بسیاری از مفسرین شکی نیست.انتقادهای به ظاهر غیر سازنده او، مثل بوفی که در تاریکی می بیند، زوایای تاریک ناکامی های فرهنگی و اجتماعی ایران را گوشزد می کند. او برآمده از واقعیت فرهنگی جامعه است و با حقیقت زمانه نسبتی عمیق تر از سایرین دارد.
#محسن_شهرنازدار
بخش سوم
@Sadegh_Hedayat©
#محسن_شهرنازدار
بخش سوم
@Sadegh_Hedayat©
میخواستم با خود بگویم: زندگی خوشی است اما نمیشد درباره زندگی من حکم کرد چون فقط طرحی بود؛ من وقتم را صرف کرده بودم که از محل حساب ابدیت چک بکشم ، هیچ چیز نفهمیده بودم. تاسفی هم نداشتم: درباره خیلی چیزها می توانستم تاسف بخورم مثل مزه مشروب مانزانیلا یا آب تنی هائی که در تابستان در یک برکه کوچک نزدیک قادسیه می کردم. اما مرگ همه کیف و لذت آنها را از بین برده بود.
#ژان_پل_سارتر
#دیوار
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#ژان_پل_سارتر
#دیوار
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
وظیفهی ماست که مردم را احمق نگه داریم، تا سر به گریبان خودشان باشند و تو سر هم بزنند!... همیشه در این آب و خاک دزدها و قاچاقچیها همه کاره بودهاند؛ چون که مقامات صلاحیتدار خارجی اینطور صلاح دیده اند... اشتباه نکنید، ما نمیخواهیم که شما بروید و نماز و روزهی مردم را درست بکنید؛ برعکس ما میخواهیم که به اسم مذهب، آداب و رسوم قدیم را رواج بدهیم. ما به اشخاص متعصب سینهزن و شاخ حسینی و خوش باور احتیاج داریم، نه دیندار مسلمان!
حاجی آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
حاجی آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
صادق هدایت
دکتر قربان عباسی
هدايت را میتوان دليرترين و روشنبينترين نويسندهی ايران دانست که بدون هيچ واهمه و ملاحظهای، عقبماندگی، تحجر و تاريکانديشی و مردهپرستی فرهنگ و جامعهی ايرانی را از منظر هستیشناسی عصر جديد مورد انتقاد قرار داد.
وجه تمايز هدايت با شاعران و نويسندگان تجددخواه زمان خود در اين است که در نزد او هستیشناسی عصر جديد به يک تجربه و فرايند درونی تبديل شده و نگاه و فرهنگ او را در قاب خود نشانده است. اين سخن را دربارهی همگنان او نمیتوان گفت و حتی دربارهی "نيما یوشیج"، "احمد شاملو" و يا "فروغ فرخزاد"، به طور مشروط و محدود صادق است.
آثار هدايت و به ويژه "بوف کور" را میتوان در کادر "پروژهی روشنگری" ارزيابی کرد. افق فلسفی تاريخی در نگاه هدايت به همان چشماندازی تعلق دارد که "دکارت" و "کانت" مسیرهای اصلی آن را به روی انسان عصر جديد گشودند.
هدايت در "بوفکور" به تجربهی هستی شناسی خود لباس داستان پوشاند اگر "راوی"، "يک مخلوط عجيب" و "مردهی متحرک" است، به علت تعليق او ميان دنيای قديم و دنيای جديد است. اين تعليق اساس هستی شناختی دارد: در يکسوی آن عالم مثال يعنی "سنت" و در سوی ديگر جهان واقع يعنی "مدرنيته" ايستاده است. "راوی" در "بوف کور" ناتوان از گسست از "مثال" است و اهميت کتاب هدايت آشکار کردن بنيان هستی ناتوان ما در واقعيت جهان عصر جديد است.
ترويج يک فکر، اقبال به يک اثر، به زمينههای اجتماعی مساعدی نيازمند است. نيروهای اجتماعی معينی بايد وجود داشته باشند که آن فکر را بپذيرند و آن اثر را حاوی خواستها، آرزوها، عواطف وانديشههای خود بيابند.
در شرايط امروز، هدايت در اذهان گروههای بزرگ زنان و مردان نسلهای جوان ايران تولد تازه پيدا کرده است. آثار هدايت، به ويژه"بوف کور"در گسترهی وسيعی خوانده میشود و مورد بحث قرار میگيرد و اين بههيچ رو پديدهای تصادفی نيست، و میتوان آنرا پیامد تجربهی انقلاب ۵۷، انقلاب جهانی اطلاعات و ارتباطات، تحول روانشناسی اجتماعی و رشد و بلوغ نيروهای اجتماعی مدرن در ايران دانست.
در "بوف کور" موضوع اصلی گسست از "سايه" و بيرون آمدن از "تاريکی" است. اين موضوع در متن مواجههی "راوی" با يادمانهايی که به هستی قديم – به عالم مثال- تعلق دارند تبيين شده است. "راوی" در اين مواجهه در پی يافتن خويش، در جستجوی فرديت خود و دست يافتن به اختيار و آزادی است. همزبانی هدايت با نسلهای امروز ايران که پيکارشان معطوف به حقوق و آزادیهای فردی است و پيام نيرومند کتاب او که انسان ايرانی را بيرون از "حبس سايهها" و "تاريکی" قرون وسطا میطلبد، هدايت را نويسندهی محبوب نسلهای جوان کشور کرده است.
کتاب هدايت که متأثر از شکست انقلاب مشروطيت ايران است، در عين حال تجربهی نسلی است که در بهمن ١٣٥٧ انقلاب کرد، کتاب نسلی است که در انقلاب متولد شده و با انقلاب زيسته است، اما "وقت" نگاه کردن چون رسيد ديد زندگیاش در ظلمات "يک تناقض" در تاريکی فرو رفته: "... نه تنها جسمم بلکه روحم هميشه با قلبم متناقض بود و با هم سازش نداشتند".
جسم و روح خود را در حبس سايهها ديد و قلباش را در هوای آزادی. خود را ناکام و در اسارت ديد. ديد پوسيده، کرم انداخته و در حال تجزيه است، درست مثل "راوی" در "بوف کور".
در کتاب هدايت علت ناکامی و اسارت و تباهی در خود"راوی" – که ما هستيم- نموده شده است: "ديوی" در درون ماست که ما را ناکام میکند و همدم با اسارت و تباهی و مر گ میسازد.
پس از هشت دهه، خروش حسرتبار و درد اندود "راوی": نتوانستم خود را از دست ديو درون نجات بدهم...، بغض مانده در گلوی ماست...
@Sadegh_Hedayat©
دکتر قربان عباسی
هدايت را میتوان دليرترين و روشنبينترين نويسندهی ايران دانست که بدون هيچ واهمه و ملاحظهای، عقبماندگی، تحجر و تاريکانديشی و مردهپرستی فرهنگ و جامعهی ايرانی را از منظر هستیشناسی عصر جديد مورد انتقاد قرار داد.
وجه تمايز هدايت با شاعران و نويسندگان تجددخواه زمان خود در اين است که در نزد او هستیشناسی عصر جديد به يک تجربه و فرايند درونی تبديل شده و نگاه و فرهنگ او را در قاب خود نشانده است. اين سخن را دربارهی همگنان او نمیتوان گفت و حتی دربارهی "نيما یوشیج"، "احمد شاملو" و يا "فروغ فرخزاد"، به طور مشروط و محدود صادق است.
آثار هدايت و به ويژه "بوف کور" را میتوان در کادر "پروژهی روشنگری" ارزيابی کرد. افق فلسفی تاريخی در نگاه هدايت به همان چشماندازی تعلق دارد که "دکارت" و "کانت" مسیرهای اصلی آن را به روی انسان عصر جديد گشودند.
هدايت در "بوفکور" به تجربهی هستی شناسی خود لباس داستان پوشاند اگر "راوی"، "يک مخلوط عجيب" و "مردهی متحرک" است، به علت تعليق او ميان دنيای قديم و دنيای جديد است. اين تعليق اساس هستی شناختی دارد: در يکسوی آن عالم مثال يعنی "سنت" و در سوی ديگر جهان واقع يعنی "مدرنيته" ايستاده است. "راوی" در "بوف کور" ناتوان از گسست از "مثال" است و اهميت کتاب هدايت آشکار کردن بنيان هستی ناتوان ما در واقعيت جهان عصر جديد است.
ترويج يک فکر، اقبال به يک اثر، به زمينههای اجتماعی مساعدی نيازمند است. نيروهای اجتماعی معينی بايد وجود داشته باشند که آن فکر را بپذيرند و آن اثر را حاوی خواستها، آرزوها، عواطف وانديشههای خود بيابند.
در شرايط امروز، هدايت در اذهان گروههای بزرگ زنان و مردان نسلهای جوان ايران تولد تازه پيدا کرده است. آثار هدايت، به ويژه"بوف کور"در گسترهی وسيعی خوانده میشود و مورد بحث قرار میگيرد و اين بههيچ رو پديدهای تصادفی نيست، و میتوان آنرا پیامد تجربهی انقلاب ۵۷، انقلاب جهانی اطلاعات و ارتباطات، تحول روانشناسی اجتماعی و رشد و بلوغ نيروهای اجتماعی مدرن در ايران دانست.
در "بوف کور" موضوع اصلی گسست از "سايه" و بيرون آمدن از "تاريکی" است. اين موضوع در متن مواجههی "راوی" با يادمانهايی که به هستی قديم – به عالم مثال- تعلق دارند تبيين شده است. "راوی" در اين مواجهه در پی يافتن خويش، در جستجوی فرديت خود و دست يافتن به اختيار و آزادی است. همزبانی هدايت با نسلهای امروز ايران که پيکارشان معطوف به حقوق و آزادیهای فردی است و پيام نيرومند کتاب او که انسان ايرانی را بيرون از "حبس سايهها" و "تاريکی" قرون وسطا میطلبد، هدايت را نويسندهی محبوب نسلهای جوان کشور کرده است.
کتاب هدايت که متأثر از شکست انقلاب مشروطيت ايران است، در عين حال تجربهی نسلی است که در بهمن ١٣٥٧ انقلاب کرد، کتاب نسلی است که در انقلاب متولد شده و با انقلاب زيسته است، اما "وقت" نگاه کردن چون رسيد ديد زندگیاش در ظلمات "يک تناقض" در تاريکی فرو رفته: "... نه تنها جسمم بلکه روحم هميشه با قلبم متناقض بود و با هم سازش نداشتند".
جسم و روح خود را در حبس سايهها ديد و قلباش را در هوای آزادی. خود را ناکام و در اسارت ديد. ديد پوسيده، کرم انداخته و در حال تجزيه است، درست مثل "راوی" در "بوف کور".
در کتاب هدايت علت ناکامی و اسارت و تباهی در خود"راوی" – که ما هستيم- نموده شده است: "ديوی" در درون ماست که ما را ناکام میکند و همدم با اسارت و تباهی و مر گ میسازد.
پس از هشت دهه، خروش حسرتبار و درد اندود "راوی": نتوانستم خود را از دست ديو درون نجات بدهم...، بغض مانده در گلوی ماست...
@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from اتچ بات
ای درس عشقت هر شبم، تا روز تکرار آمده
وی روز من بی روی تو، همچون شب تار آمده
ای مه غلام روی تو، گشته زحل هندوی تو
وی خور ز عکس روی تو، چون ذره در کار آمده
ای در سرم سودای تو، جان و دلم شیدای تو
گردون به زیر پای تو، چون خاک ره خوار آمده
جان بنده شد رای تو را، روی دلآرای تو را
خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده
چون بر بساط دلبری شطرنج عشقم میبری
گشتم ز جان و دل بری ای یار عیار آمده
تا نرد عشقت باختم، شش را ز یک نشناختم
چون جان و دل درباختم، هستم به زنهار آمده
ای جزع تو شکر فروش، ای لعل تو گوهر فروش
ای زلف تو عنبر فروش، از پیش عطار آمده
#عطار
#حسام_الدین_سراج
#تنبور
@Sadegh_Hedayat©
وی روز من بی روی تو، همچون شب تار آمده
ای مه غلام روی تو، گشته زحل هندوی تو
وی خور ز عکس روی تو، چون ذره در کار آمده
ای در سرم سودای تو، جان و دلم شیدای تو
گردون به زیر پای تو، چون خاک ره خوار آمده
جان بنده شد رای تو را، روی دلآرای تو را
خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده
چون بر بساط دلبری شطرنج عشقم میبری
گشتم ز جان و دل بری ای یار عیار آمده
تا نرد عشقت باختم، شش را ز یک نشناختم
چون جان و دل درباختم، هستم به زنهار آمده
ای جزع تو شکر فروش، ای لعل تو گوهر فروش
ای زلف تو عنبر فروش، از پیش عطار آمده
#عطار
#حسام_الدین_سراج
#تنبور
@Sadegh_Hedayat©
Telegram
attach 📎
ناگهان از سوراخ هواخور رَف چشمم به بیرون افتاد؛ دیدم در صحرای پشت اطاقم پیرمردی قوز کرده، زیر درخت سرو نشسته بود و یک دختر جوان- نه، یک فرشته ی آسمانی- جلوی او ایستاده خم شده بود و با دست راستش گل نیلوفر کبودی به او تعارف میکرد، در حالی که پیرمرد ناخن انگشت سبابه ی دست چپش را می جوید.
دختر درست مقابل من واقع شده بود، ولی به نظر می آمد که هیچ متوجه اطراف خودش نمی شد. نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود. مثل اینکه به فکر شخص غائبی بوده باشد. از آنجا بود که چشم های مهیب افسونگر، چشم هایی که مثل این بود که به انسان سرزنشِ تلخی می زند، چشم های مضطرب، متعجب، تهدید کننده و وعده دهنده ی او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گودی های براق پر معنی ممزوج و در ته آن جذب شد..
این آینه ی جذاب همه ی هستی مرا تا آنجایی که فکر بشر عاجز است به خودش می کشید. چشم های موربِ ترکمنی که یک فروغِ ماوراءطبیعی و مست کننده داشت، در عین حال میترسانید و جذب میکرد. مثل اینکه با چشم هایش مناظر ترسناک و ماوراءطبیعی دیده بود که هرکسی نمی توانست ببیند. گونه های برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریکِ به هم پیوسته، لبهای گوشت آلوی نیمه باز، لبهایی که مثل این بود که تازه از یک بوسه ی گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده بود. موهای ژولیده ی سیاه و نا مرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و یک رشته ی از آن روی شقیقه اش چسبیده بود. لطافت اعضا و بی اعتنایی اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد. فقط یک دختر رقاص بتکده ی هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد.
حالت افسرده و شادیِ غم انگیزش، همه ی اینها نشان می داد که او مانند مردمان معمولی نبود. اصلا خوشگلی او معمولی نبود.
او مثل یک منظره ی رویای افیونی به من جلوه کرد.. او همان حرارت عشقیِ مهر گیاه را در من تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو، پستانها، سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت، مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند، مثل ماده ی مهر گیاه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند. لباس سیاه چین خورده ای پوشیده بود که قالب و چسب تنش بود...
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
دختر درست مقابل من واقع شده بود، ولی به نظر می آمد که هیچ متوجه اطراف خودش نمی شد. نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود. مثل اینکه به فکر شخص غائبی بوده باشد. از آنجا بود که چشم های مهیب افسونگر، چشم هایی که مثل این بود که به انسان سرزنشِ تلخی می زند، چشم های مضطرب، متعجب، تهدید کننده و وعده دهنده ی او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گودی های براق پر معنی ممزوج و در ته آن جذب شد..
این آینه ی جذاب همه ی هستی مرا تا آنجایی که فکر بشر عاجز است به خودش می کشید. چشم های موربِ ترکمنی که یک فروغِ ماوراءطبیعی و مست کننده داشت، در عین حال میترسانید و جذب میکرد. مثل اینکه با چشم هایش مناظر ترسناک و ماوراءطبیعی دیده بود که هرکسی نمی توانست ببیند. گونه های برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریکِ به هم پیوسته، لبهای گوشت آلوی نیمه باز، لبهایی که مثل این بود که تازه از یک بوسه ی گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده بود. موهای ژولیده ی سیاه و نا مرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و یک رشته ی از آن روی شقیقه اش چسبیده بود. لطافت اعضا و بی اعتنایی اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد. فقط یک دختر رقاص بتکده ی هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد.
حالت افسرده و شادیِ غم انگیزش، همه ی اینها نشان می داد که او مانند مردمان معمولی نبود. اصلا خوشگلی او معمولی نبود.
او مثل یک منظره ی رویای افیونی به من جلوه کرد.. او همان حرارت عشقیِ مهر گیاه را در من تولید کرد. اندام نازک و کشیده با خط متناسبی که از شانه، بازو، پستانها، سینه، کپل و ساق پاهایش پایین می رفت، مثل این بود که تن او را از آغوش جفتش بیرون کشیده باشند، مثل ماده ی مهر گیاه بود که از بغل جفتش جدا کرده باشند. لباس سیاه چین خورده ای پوشیده بود که قالب و چسب تنش بود...
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
ناگهان از سوراخ هواخور رَف چشمم به بیرون افتاد؛ دیدم در صحرای پشت اطاقم پیرمردی قوز کرده، زیر درخت سرو نشسته بود و یک دختر جوان- نه، یک فرشته ی آسمانی- جلوی او ایستاده خم شده بود و با دست راستش گل نیلوفر کبودی به او تعارف میکرد، در حالی که پیرمرد ناخن انگشت…
با خودم عهد بسته بودم تا زمان نشر نامه به ماهک، دیگر چیزی از آن نگذارم. ولی امروز این بریده از #بوف_کور را در کافه هدایت دیدم، دلم نیامد نگویم که این بخش #نامه_به_ماهک، اشاره مستقیم به این بخش از بوف کور دارد:
... افسوس که برای همیشه بسته شد آن روزنهای که تو را از آن میدیدم و دهانم از حیرت باز میماند.
همانجا که تو غرق در اندیشههای خود بودی و من در پسکوچههای شهر حیرت، سرگردان از اینکه چطور ساعتساز کور طبیعت، میتواند آناندازه خوشسلیقه باشد که تو را بیافریند...
#نامه_به_ماهک
#آبتین_پوریا
@abtinpouria
... افسوس که برای همیشه بسته شد آن روزنهای که تو را از آن میدیدم و دهانم از حیرت باز میماند.
همانجا که تو غرق در اندیشههای خود بودی و من در پسکوچههای شهر حیرت، سرگردان از اینکه چطور ساعتساز کور طبیعت، میتواند آناندازه خوشسلیقه باشد که تو را بیافریند...
#نامه_به_ماهک
#آبتین_پوریا
@abtinpouria
آنچه را که عاشقانه دوست میداری، بیاب
و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند
در آنچه که هستی
بگذار بر شانههایت بچسبد
سنگینت کند
تو را به سمت پوچی ببرد
بگذار تو را بکشد و تمامت را ببلعد
زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت
دیر یا زود
اما چه بهتر
آنچه که دوستش میداری بکشدت...!
#چارلز_بوکوفسکی
@Sadegh_Hedayat©
و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند
در آنچه که هستی
بگذار بر شانههایت بچسبد
سنگینت کند
تو را به سمت پوچی ببرد
بگذار تو را بکشد و تمامت را ببلعد
زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت
دیر یا زود
اما چه بهتر
آنچه که دوستش میداری بکشدت...!
#چارلز_بوکوفسکی
@Sadegh_Hedayat©
هرجا بروید آدمهایی هستند که بهشان بد نمیگذرد، اگر فردا ببینید همهی کرهی زمین شده خاک و خاکستر، کهکشان پروتون، باز توی یک سوراخِ کوهی یک مشت حشری پیدا میکنید گرمِ کنش و مکش و کِیف و بخور و برین، فسقِ کامل... توفان و عیشِ هرکی هرکی!
قصر به قصر
لویی فردینان سلین
@Sadegh_Hedayat©
قصر به قصر
لویی فردینان سلین
@Sadegh_Hedayat©
من عاقل بودم، اگر چنین میپسندی، چون هر لحظه آمادهی مرگ بودم، اما نه به آن علت که به همهی کارهایی که به عهدهام واگذار شدهبود رسیده بودم، بلکه بیشتر به این دلیل که هیچکدامشان را انجام ندادهبودم و حتی امید آن را نداشتم که هرگز بتوانم انجام دهم.
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©️
#یادداشتها
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©️
بچه هاييكه هنوز به دنيا نيومدند سالها بعد اسم جوان مشهدى رو در شرايطى خواهند شنيد كه يك روايت براش باقى مونده: مبارزه كرد و در راه باورش؛ مرد…
و اين قسمت باشكوه ماجراست كه آيندگان اتفاق اين سالها رو با آدم هايى به ياد خواهند آورد كه قصه هاشون رو خودشون رقم زدند. حتى با دستانى كه از خون رنگين بود. مبارزه با نجاست و شرارت والاترين اتفاق انسانى قابل تجربه ست. انتخاب درست در جاييكه يا ميكشى يا كشته ميشى، رسيدن به نقطه ى هبوط انسانيه. اونهاييكه بلد شدند قدم هاشون رو به اين نقطه خودشون بردارند ماندگارند. و اين مهمترين دليله كه چرا همه ما فراموش خواهيم شد در حاليكه زنده ايم و مجيدرضا جاودانه خواهد ماند… .
"از کانال شوکران جام عدم"
و اين قسمت باشكوه ماجراست كه آيندگان اتفاق اين سالها رو با آدم هايى به ياد خواهند آورد كه قصه هاشون رو خودشون رقم زدند. حتى با دستانى كه از خون رنگين بود. مبارزه با نجاست و شرارت والاترين اتفاق انسانى قابل تجربه ست. انتخاب درست در جاييكه يا ميكشى يا كشته ميشى، رسيدن به نقطه ى هبوط انسانيه. اونهاييكه بلد شدند قدم هاشون رو به اين نقطه خودشون بردارند ماندگارند. و اين مهمترين دليله كه چرا همه ما فراموش خواهيم شد در حاليكه زنده ايم و مجيدرضا جاودانه خواهد ماند… .
"از کانال شوکران جام عدم"
Silent Messenger
Desiderii Marginis
انتظار تسلی نمیبخشد . آنان که منتظرند هیچ چیزی برای تسلی ندارند .
#انتظار_فراموشی
#موریس_بلانشو
@Sadegh_Hedayat©
#انتظار_فراموشی
#موریس_بلانشو
@Sadegh_Hedayat©