کافه هدایت
9.26K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
یكشب صدای مرنو مرنوی همان گربه نر را شنیدم، تا صبح ونگ زد، شب بعد هم به همچنین، ولی صبح صدایش میبرید. شب سوم باز ششلول را برداشتم و سر هوائی به همین درخت كاج جلو پنجره ام خالی كردم. چون برق چشمهایش در تاریكی پیدا بود ناله طویلی كشید و صدایش برید. صبح پائین درخت سه قطره خون چكیده بود، از آنشب تا حالا هر شب میآید و با همان صدا ناله میكشد. آنهای دیگر خوابشان سنگین است نمیشنوند. هر چه بآنها میگویم بمن میخندند ولی من میدانم، مطمئنم كه این صدای همان گربه است كه كشته ام. از آنشب تا كنون خواب بچشمم نیامده، هر جا میروم، هر اطاقی میخوابم، تمام شب این گربه بی انصاف با حنجره ترسناكش ناله میكشد و جفت خودش را صدا میزند.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
آسمان لاجوردى، باغچه سبز و گلهاى رو تپه باز شده، نسيم آرامى بوى گلها را تا اينجا مى آورد. ولى چه فايده؟ من ديگر از چيزى نمى توانم كيف بكنم، همه اينها براى شاعرها و بچه ها و كسانيكه تا آخر عمرشان بچه مى مانند خوبست.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت
@sadegh_hedaya
تار را برداشتم، آواز را با ساز جور کرده، این اشعار را خواندم:

دریغا که بار دگر شام شد
سراپای گیتی سیه‌فام شد
همه خلق را گاه آرام شد
مگر من که رنج و غمم شد فزون
جهان را نباشد خوشی در مزاج
بجز مرگ نَبوَد غمم را علاج
ولیکن در آن گوشه در پای کاج
چکیده است بر خاک سه قطره خون

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©️
یكشب صدای مرنو مرنوی همان گربه نر را شنیدم، تا صبح ونگ زد، شب بعد هم به همچنین، ولی صبح صدایش میبرید. شب سوم باز ششلول را برداشتم و سر هوائی به همین درخت كاج جلو پنجره ام خالی كردم. چون برق چشمهایش در تاریكی پیدا بود ناله طویلی كشید و صدایش برید. صبح پائین درخت سه قطره خون چكیده بود، از آنشب تا حالا هر شب میآید و با همان صدا ناله میكشد. آنهای دیگر خوابشان سنگین است نمیشنوند. هر چه بآنها میگویم بمن میخندند ولی من میدانم، مطمئنم كه این صدای همان گربه است كه كشته ام. از آنشب تا كنون خواب بچشمم نیامده، هر جا میروم، هر اطاقی میخوابم، تمام شب این گربه بی انصاف با حنجره ترسناكش ناله میكشد و جفت خودش را صدا میزند.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
 مردمان این‌جا همه هم این‌طور نیستند. خیلی از آن ها اگر معالجه بشوند و مرخص بشوند، بدبخت خواهند شد. مثلا این صغرا سلطان كه در زنانه است، دو سه بار می‌خواست بگریزد، او را گرفتند. پیرزن است اما صورتش را گچ دیوار می‌مالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. خودش را دختر چهارده ساله می‌داند، اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بكند سكته خواهد كرد، بدتر از همه تقی خودمان است كه می‌خواست دنیا را زیر و رو بكند و با آنكه عقیده اش این است كه زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چه زن است باید كشت، عاشق همین صغرا سلطان شده بود!


#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
یكشب صدای مرنو مرنوی همان گربه نر را شنیدم، تا صبح ونگ زد، شب بعد هم به همچنین، ولی صبح صدایش میبرید. شب سوم باز ششلول را برداشتم و سر هوائی به همین درخت كاج جلو پنجره ام خالی كردم. چون برق چشمهایش در تاریكی پیدا بود ناله طویلی كشید و صدایش برید. صبح پائین درخت سه قطره خون چكیده بود، از آنشب تا حالا هر شب میآید و با همان صدا ناله میكشد. آنهای دیگر خوابشان سنگین است نمیشنوند. هر چه بآنها میگویم بمن میخندند ولی من میدانم، مطمئنم كه این صدای همان گربه است كه كشته ام. از آنشب تا كنون خواب بچشمم نیامده، هر جا میروم، هر اطاقی میخوابم، تمام شب این گربه بی انصاف با حنجره ترسناكش ناله میكشد و جفت خودش را صدا میزند.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
میدانید میرزا احمد خان نه فقط خوب تار میزند و خوب شعر می گوید، بلكه شكارچی قابلی هم هست، خیلی خوب نشان میزند .
بعد به من اشاره كرد، من هم بلند شدم و گفتم :
بله امروز عصر آمدم كه جزوه مدرسه از سیاوش بگیرم ، برای تفریح مدتی به درخت كاج نشانه زدیم ، ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست مال مرغ حق است . میدانید كه مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آنقدر ناله میكشد تا سه قطره خون از گلویش بچكد ، و یا اینكه گربه ای قناری همسایه را گرفته بوده و او را با تیر زده اند و از اینجا گذشته است ، حالا صبر كنید تصنیف تازه ای كه در آورده ام بخوانم ، تار را برداشتم و آواز را با ساز جور كرده این اشعار را خواندم :

دریغا كه بار دگر شام شد ،
سراپای گیتی سیه فام شد ،
همه خلق را گاه آرام شد ،
مگر من ، كه رنج و غمم شد فزون .
جهان را نباشد خوشی در مزاج ،
بجز مرگ نبود غمم را علاج ،
ولیكن در آن گوشه در پای كاج ،
چكیده است بر خاك سه قطره خون .

به اینجا كه رسید مادر رخساره با تغیر از اطاق بیرون رفت ، رخساره ابروهایش را بالا كشید و گفت : این دیوانه است .
بعد دست سیاوش را گرفت و هر دو قه قه خندیدند و از در بیرون رفتند و در را برویم بستند .
در حیاط كه رسیدند زیر فانوس من از پشت شیشه پنجره آنها را دیدم كه یكدیگر را در آغوش كشیدند و بوسیدند .

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
 مردمان این‌جا همه هم این‌طور نیستند. خیلی از آن ها اگر معالجه بشوند و مرخص بشوند، بدبخت خواهند شد. مثلا این صغرا سلطان كه در زنانه است، دو سه بار می‌خواست بگریزد، او را گرفتند. پیرزن است اما صورتش را گچ دیوار می‌مالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. خودش را دختر چهارده ساله می‌داند، اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بكند سكته خواهد كرد، بدتر از همه تقی خودمان است كه می‌خواست دنیا را زیر و رو بكند و با آنكه عقیده اش این است كه زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چه زن است باید كشت، عاشق همین صغرا سلطان شده بود!


#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
میدانید میرزا احمد خان نه فقط خوب تار میزند و خوب شعر می گوید، بلكه شكارچی قابلی هم هست، خیلی خوب نشان میزند .
بعد به من اشاره كرد، من هم بلند شدم و گفتم :
بله امروز عصر آمدم كه جزوه مدرسه از سیاوش بگیرم ، برای تفریح مدتی به درخت كاج نشانه زدیم ، ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست مال مرغ حق است . میدانید كه مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آنقدر ناله میكشد تا سه قطره خون از گلویش بچكد ، و یا اینكه گربه ای قناری همسایه را گرفته بوده و او را با تیر زده اند و از اینجا گذشته است ، حالا صبر كنید تصنیف تازه ای كه در آورده ام بخوانم ، تار را برداشتم و آواز را با ساز جور كرده این اشعار را خواندم :

دریغا كه بار دگر شام شد ،
سراپای گیتی سیه فام شد ،
همه خلق را گاه آرام شد ،
مگر من ، كه رنج و غمم شد فزون .
جهان را نباشد خوشی در مزاج ،
بجز مرگ نبود غمم را علاج ،
ولیكن در آن گوشه در پای كاج ،
چكیده است بر خاك سه قطره خون .

به اینجا كه رسید مادر رخساره با تغیر از اطاق بیرون رفت ، رخساره ابروهایش را بالا كشید و گفت : این دیوانه است .
بعد دست سیاوش را گرفت و هر دو قه قه خندیدند و از در بیرون رفتند و در را برویم بستند .
در حیاط كه رسیدند زیر فانوس من از پشت شیشه پنجره آنها را دیدم كه یكدیگر را در آغوش كشیدند و بوسیدند .

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
میدانید میرزا احمد خان نه فقط خوب تار میزند و خوب شعر می گوید، بلكه شكارچی قابلی هم هست، خیلی خوب نشان میزند .
بعد به من اشاره كرد، من هم بلند شدم و گفتم :
بله امروز عصر آمدم كه جزوه مدرسه از سیاوش بگیرم ، برای تفریح مدتی به درخت كاج نشانه زدیم ، ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست مال مرغ حق است . میدانید كه مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آنقدر ناله میكشد تا سه قطره خون از گلویش بچكد ، و یا اینكه گربه ای قناری همسایه را گرفته بوده و او را با تیر زده اند و از اینجا گذشته است ، حالا صبر كنید تصنیف تازه ای كه در آورده ام بخوانم ، تار را برداشتم و آواز را با ساز جور كرده این اشعار را خواندم :

دریغا كه بار دگر شام شد ،
سراپای گیتی سیه فام شد ،
همه خلق را گاه آرام شد ،
مگر من ، كه رنج و غمم شد فزون .
جهان را نباشد خوشی در مزاج ،
بجز مرگ نبود غمم را علاج ،
ولیكن در آن گوشه در پای كاج ،
چكیده است بر خاك سه قطره خون .

به اینجا كه رسید مادر رخساره با تغیر از اطاق بیرون رفت ، رخساره ابروهایش را بالا كشید و گفت : این دیوانه است .
بعد دست سیاوش را گرفت و هر دو قه قه خندیدند و از در بیرون رفتند و در را برویم بستند .
در حیاط كه رسیدند زیر فانوس من از پشت شیشه پنجره آنها را دیدم كه یكدیگر را در آغوش كشیدند و بوسیدند .

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
 مردمان این‌جا همه هم این‌طور نیستند. خیلی از آن ها اگر معالجه بشوند و مرخص بشوند، بدبخت خواهند شد. مثلا این صغرا سلطان كه در زنانه است، دو سه بار می‌خواست بگریزد، او را گرفتند. پیرزن است اما صورتش را گچ دیوار می‌مالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. خودش را دختر چهارده ساله می‌داند، اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بكند سكته خواهد كرد، بدتر از همه تقی خودمان است كه می‌خواست دنیا را زیر و رو بكند و با آنكه عقیده اش این است كه زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چه زن است باید كشت، عاشق همین صغرا سلطان شده بود!


#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
آسمان لاجوردی، باغچه سبز و گلهای روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گلها را تا اینجا میآورد. اما چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمی توانم کیف بکنم، همه اینها برای شاعرها و بچه ها و کسانیکه تا آخر عمرشان بچه میمانند خوبست.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
داش آکل
صادق هدایت
خوانش: علیرضا اکبریان


داش‌ آکُل نام یکی از یازده داستان کوتاه مجموعه #سه_قطره_خون، نوشته صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد. داش آکُل، مخفّف سه کلمه است: داداش+ آقا+ کُل.
کُل به معنی بی‌ تناسب و بدهیکل می‌باشد. در روایت صادق هدایت، داش آکُل، مردی تنومند و بدسیما گزارش شده است.

داش‌ آکل لوطی مشهور شیرازی است که خصلت‌ های جوانمردانه‌ اش او را محبوب مردم ضعیف و بی‌پناه شهر کرده‌است.
اما کاکارستم که گردن‌ کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.

#داش_آکل
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
 مردمان این‌جا همه هم این‌طور نیستند. خیلی از آن ها اگر معالجه بشوند و مرخص بشوند، بدبخت خواهند شد. مثلا این صغرا سلطان كه در زنانه است، دو سه بار می‌خواست بگریزد، او را گرفتند. پیرزن است اما صورتش را گچ دیوار می‌مالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. خودش را دختر چهارده ساله می‌داند، اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بكند سكته خواهد كرد، بدتر از همه تقی خودمان است كه می‌خواست دنیا را زیر و رو بكند و با آنكه عقیده اش این است كه زن باعث بدبختی مردم شده و برای اصلاح دنیا هر چه زن است باید كشت، عاشق همین صغرا سلطان شده بود!


#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
می‌دانید میرزا احمد خان نه فقط خوب تار می‌زند و خوب شعر می‌گوید، بلكه شكارچی قابلی هم هست، خیلی خوب نشان می‌زند .
بعد به من اشاره كرد، من هم بلند شدم و گفتم :
بله امروز عصر آمدم كه جزوه‌ی مدرسه از سیاوش بگیرم، برای تفریح مدتی به درخت كاج نشانه زدیم، ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست مال مرغ حق است. می‌دانید كه مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آن‌قدر ناله می‌كشد تا سه قطره خون از گلویش بچكد، و یا اینكه گربه‌ای قناری همسایه را گرفته بوده و او را با تیر زده‌اند و از اینجا گذشته است، حالا صبر كنید تصنیف تازه‌ای كه در آورده ام بخوانم، تار را برداشتم و آواز را با ساز جور كرده این اشعار را خواندم :

دریغا كه بار دگر شام شد ،
سراپای گیتی سیه‌فام شد ،
همه خلق را گاه آرام شد ،
مگر من، كه رنج و غمم شد فزون .
جهان را نباشد خوشی در مزاج ،
بجز مرگ نبود غمم را علاج ،
ولیكن در آن گوشه در پای كاج ،
چكیده است بر خاك سه قطره خون .

به اینجا كه رسید مادر رخساره با تغیر از اطاق بیرون رفت، رخساره ابروهایش را بالا كشید و گفت: این دیوانه است.
بعد دست سیاوش را گرفت و هر دو قه‌قه خندیدند و از در بیرون رفتند و در را به رویم بستند.
در حیاط كه رسیدند زیر فانوس من از پشت شیشه پنجره آنها را دیدم كه یكدیگر را در آغوش كشیدند و بوسیدند .

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
بریده‌ای از داستان طلب آمرزش(از کتاب سهقطرهخون)
نوشته صادق هدایت :

مشدی رمضانعلی خاکستر ته چپقش را تکان داد و گفت: خدا پدرت را بیامرزد، پس ما برای چه اینجا آمده‌ایم؟
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم، میان راه کالسکه چاپاری شکست. یکی از آنها مرد، آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم.
چون پا به سن گذاشته‌ام، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده، آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم.
همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما، هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید، حالا این پول از شیر مادر به من حلال‌تر است.

خانم گلین قلیان را از دست عزیز آغا گرفت، دود غلیظی از آن درآورد و بعد از کمی سکوت گفت: همین شاه‌باجی که همراه ما بود، من می‌دانستم که تکان راه برایش بد است. استخاره هم کرده بودم، بد آمده بود. اما با وجود این آوردمش. می‌دانید این ناخواهری من بود، شوهرش عاشق من شد، مرا هوو برد سر شاه‌باجی. من از بسکه توی خانه به او هول و تکان دادم، افلیج شد، بعد هم در راه او را کشتم تا ارث پدرم به او نرسد.
عزیزآغا‌ از شادی اشک می‌ریخت و می‌خندید، بعد گفت: پس… پس شما هم…

خانم گلین همینطورکه پُک به قلیان می‌زد گفت:
مگر پای منبر نشنیدی. زوار همان‌وقت که نیّت می‌کند و راه می‌افتد، اگر گناهش به‌اندازه برگ درخت هم باشد، طیب و طاهر می‌شود.

#صادق_هدایت
#طلب_آمرزش
#سه_قطره_خون

@abtinpouria
 یك دكتر داریم كه قدرتی خدا چیزی سرش نمی شود، من اگر به جای او بودم یكشب توی شام همه زهر می‌ریختم می‌دادم بخورند، آنوقت صبح توی باغ می‌ایستادم دستم را به كمر میزدم، مرده‌ها را كه می‌بردند تماشا می‌كردم  اول كه مرا اینجا آوردند همین وسواس را داشتم كه مبادا به من زهر بخورانند، دست به شام و ناهار نمی‌زدم تا اینكه محمد علی از آن می‌چشید آنوقت می‌خوردم، شب‌ها هراسان از خواب می‌پریدم، به خیالم كه آمده‌اند مرا بكشند. همه‌ی این‌ها چقدر دور و محو شده...! همیشه همان آدم‌ها، همان خوراك‌ها ، همان اطاق آبی كه تا كمركش آن كبود است.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©