کافه هدایت
9.26K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
539 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
آقا را باش! الان بهت نمونه‌ی عشق بازی هموطنانت را نشان دادم. هموطنت از کلمه‌ی عشق می‌ترسد. تا حالا شنیده‌ای که کسی به صدای بلند بگوید "من عاشقم"؟ پتی بورژوای ایرانی را فقط می‌شود مسخره کرد. همه‌شان حاجی آقا هستند. همان نوع قضیه به دردشان می‌خورد. زبانشان پر از حرف‌ها یا فحش‌های چارواداریست.

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه


@Sadegh_Hedayat©
می خواهم هفتاد سال سیاه چیز ننویسم. مرده شور ببرند! عُقم می‌نشیند که دست به قلم ببرم، به زبان این رجّاله‌ها چیز بنویسم...

یک مشت بی‌شرف، یک خط هم نباید بماند. این اراذل لیاقت ندارند که کسی برایشان کاری بکند. یک مشت دزد قالتاق. اصلا سرشان تو این حرفها نیست... نمیخوانند اگر هم بخوانند نمی‌فهمند!


#آشنائی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
اگر فحش نباشد، بله ، آدم دق می کند. هر زبانی که فحش مند است، دق دل مردمش بیشتر است. از تعداد فحش و نوع فحش هر زبانی میشود از اوضاع مردمی که تو یک ناحیه هستند سر درآورد. رابطه بینشان را کشف کرد. زبان فارسی اگر هیچ چیز نداشته باشد، فحش آبدار زیاد دارد.

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه
@Sadegh_Hedayat©
نمیدانم چه چیزی در سر و صورت یا لباس او بود که از مردم معمولی، حتی از کسانی که خیلی به خودشان می پردازند تمیزتر بود. دست های بزرگی که به هیکل او نمی آمد و سیگار گرگان اتوئی که سر یک چوب سیگار گذاشت و در حد بند سوم انگشتان محکم و بسیار بلندش گرفت و با کبریت آتش زد....


شرح اولین دیدار با صادق هدایت...
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه


@Sadegh_Hedayat©
نظر خودِ صادق هدایت درباره ی بوف کور...نقل از م. ف. فرزانه


_ به نظر من بوف کور خیلی شخصی است. خواب و خیال شخصی خودتان است. برای اینکه بوف کور را بنویسید دوا می خوردید؟ واضح تر بگویم، خیلی معذرت می خواهم، آیا مخدرات مصرف میکردید؟
_ نه. . . هرگز. بوف کور پر از effect [شگرد] است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمی توانستم بنویسم. چرت میزدم. تو هم فکر میکنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه محض! اتفاقا درست برعکس بود. هر صفحه اش را مثل حامل موسیقی جلو خودم میگذاشتم و تنظیم میکردم. جاهائیش که به نظر خیالی می آید درست قسمت هائیست که کلمه به کلمه سبک و سنگین کرده ام. زهر را، چونکه توش زهر است، زهر را چلانده ام و چکه چکه روی کاغذ ریخته ام. اول از خود می پرسیدم که می خواهم چه بگویم و بعد می گشتم ببینم بهترین شکل و لحن برای گفتنش چیست؟. . . فقط تو نیستی که عوضی گرفته ای. از تو استادترها هم فکر میکنند که پرسوناژ بوف کور خودِ من است. البته، چرا. حرف ها مال خودم است ولی پرسوناژش از من سواست. هر خطش به عمد نوشته شده. . .تصورات افیونی هم نیست. وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم خودم می خندیدم.

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
تکه هایی از آخرین روزهای هدایت که از همیشه سختتر گذشت.
به زبان آقای فرزانه که در روزهای آخر بیشترین نزدیکی و هم صحبتی را با صادق خان هدایت داشتند.


_جانم به لبم رسیده...از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!

_جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین... باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم... آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم میشود... ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمیگذارند...

_طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق...گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گه بغلتد، به به و چهچه ندارد...

_هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم..

_ یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم....

_می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است....و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند..تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده.....

_طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید....

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
تکه هایی از آخرین روزهای هدایت که از همیشه سختتر گذشت.
به زبان آقای فرزانه که در روزهای آخر بیشترین نزدیکی و هم صحبتی را با صادق خان هدایت داشتند.


_جانم به لبم رسیده...از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!

_جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین... باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم... آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم میشود... ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمیگذارند...

_طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق...گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گه بغلتد، به به و چهچه ندارد...

_هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم..

_ یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم....

_می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است....و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند..تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده.....

_طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید....

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
تکه هایی از آخرین روزهای هدایت که از همیشه سختتر گذشت.
به زبان آقای فرزانه که در روزهای آخر بیشترین نزدیکی و هم صحبتی را با صادق خان هدایت داشتند.


_جانم به لبم رسیده...از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!

_جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین... باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم... آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم میشود... ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمیگذارند...

_طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق...گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گه بغلتد، به به و چهچه ندارد...

_هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم..

_ یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم....

_می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است....و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند..تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده.....

_طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید....

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
فرزانه: هنوز در فکر قصد خودکشی کریم بودم:
- شاید کریم نوول "زنده بگور" را خوانده بود.
هدایت به شدت عصبانی شد:
- بله؟ تو هم بهتان میزنی؟ میخواهی مثل همه مرا منشاءِ فسق و فجور و فساد اخلاقی بدانی؟ اگر کسی طاقت ندارد که مسایلش را تجزیه و تحلیل بکند به من چه مربوط است؟ مگر من معلم اخلاقم؟


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
تقلید؟ همه تقلید می‌کنند. من هم تقلید می‌کنم. تقلید عیب نیست. دزدی و چاپیدن عیب است. داشتن شخصیت در این نیست که آدم به هر قیمت که شده خودش را اوری‌ژینال جا بزند. اوری‌ژینالیته، به تنهایی حُسن نیست، شرط خلق کردن نیست. چه بسا آدم حرفی داشته باشد که باید تو یک قالب خاص گفته بشود و این قالب پیش از او ساخته شده باشد... تقلید بدون اینکه آدم احتیاج داشته باشد،نشانه تنبلی و بی جربزگی است.


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
نگاه کن.
این مرد، #مجلسی، بیست و چهار جلد کتاب نوشته تا خودش از حماقت در بیاید ولی دیگران را احمق بکند. اسمش را هم گذاشته دریاهای نور، #بحارالانوار.
دریای نورش در حد یک آفتابه خلاست. اگر سگ در آب کر که هفت وجب در هفت وجب است بشاشد، می‌توانی توش ظرف بشوری. آب کر است. اگر آدم از آن بخورد نجس می‌شود و دیگر کر نیست! آقای مهندس بازرگان، رئیس‌الوزرای دانشکده فنی در حد مجلسی است. او هم آخرین اثر جاودانش را برایم فرستاده. درباره چی؟ درباره طهارت! آن‌وقت می‌خواهی این ملت از علم سر در بیاورد؟ تمام مطالب کتاب در همین حد است.

به نقل از #م_ف_فرزانه
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat©
مادرم از ترس اینکه مبادا عشق پیری پدرم بجنبد حتی کلفت هایی را که انتخاب میکند باید کور و کچل باشند. از بچگی یادم است که نگذاشتند یک کلفت جوان تو دل برو پایش را به این خانه بگذارد. کلفت هرچه زنک شلخته تر و کج و کوله تر باشد بیشتر دلخواه مادرم است!


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
هموطنت از کلمه‌ عشق می‌ترسد. تا حالا شنیده‌ای که کسی به صدای بلند بگوید من عاشقم!!!
پتی بورژوای ایرانی را فقط می‌شود مسخره کرد. همه‌شان حاجی آقا هستند.


#م_ف_فرزانه
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
نمی‌دانم چه چیزی در سر و صورت یا لباس او بود که از مردم معمولی، حتی از کسانی که خیلی به خودشان می‌پردازند تمیزتر بود. دست‌های بزرگی که به هیکل او نمی‌آمد و سیگار گرگان اتوئی که سر یک چوب سیگار گذاشت و در حد بند سوم انگشتان محکم و بسیار بلندش گرفت و با کبریت آتش زد....

شرح اولین دیدار با صادق هدایت...
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
راه رفتن هدایت تند و بریده بود. یک دستش را توی جیب کتش چپانده و آرنجش را به کمرش سفت مماس کرده و دست راستش را به کنار قفسه ی سینه اش آورده بود و از سیگار لای انگشتانش دود بلند میشد. سرش پایین بود و زانوانش را مثل اسبی که ترات برود خم میکرد.
توی دلم گفتم با یک آدم استثنایی ملاقات کرده ام. و ذوق کردم. هیچ چیزش شبیه افرادی که میشناختم نبود. نه حرف زدنش، نه حرکاتش. افکارش را مستقیم و بی آب و تاب بیان میکرد، حرکاتش همه به طرف خودش، حتی به درون خودش، کشیده میشد و چشمانش در یک نگاه زود گذر باطن شما را میخواند.


#م_ف_فرزانه
#آشنایی_با_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
هرکس قلم دارد بگذارند لای کفنش ولیکن چیز دیگر بنویسید.
یا حق.

دستخط #صادق_هدایت
نقل از #م_ف_فرزانه
#آشنایی_با_صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
آقا را باش! الان بهت نمونه ی عشق بازی هموطنانت را نشان دادم. هموطنانت از کلمه عشق می ترسند. تا حالا شنیدی که کسی به صدای بلند بگوید من عاشقم؟
پتی بورژوای ایرانی را فقط می شود مسخره کرد. همه شان حاجی آقا هستند. همان نوع قضیه به دردشان می خورد. زبانشان پر از حرف ها یا فحش های چار واداریست....


#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
همه اش سوء تفاهم ...
شهرت پرافتخارمان هم سوء تفاهم ...
اصلا سر تا سر زندگیم سوء تفاهم بوده ...
من زندگیِ خیلی از آدم های مشهور را خوانده ام
تو سرنوشت هیچکدامشان انقدر سوء تفاهم نبوده که من دچارش هستم ...

#صادق_هدایت
#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
تکه هایی از آخرین روزهای هدایت که از همیشه سختتر گذشت.
به زبان آقای فرزانه که در روزهای آخر بیشترین نزدیکی و هم صحبتی را با صادق خان هدایت داشتند.


_جانم به لبم رسیده...از ویزا بازی و این مسائل مضحک. هر پانزده روز باید شال و کلاه کنم و با گردن کج بروم به پلیس که یک مهر کوفتی تو باشبورتم بزنند. آنهم با چه خواری و بدبختی!

_جا و مکان ثابت نداشتم، به همه گفتم که کاغذهایم را به اسم فریدون هویدا به سفارت بفرستند، هم تلفن دارد، هم دفتر و هم ماشین... باید خودم صد دفعه تلفن بزنم، آیا باشد، آیا نباشد. بعد اتوبوس و مترو سوار بشوم، هن و هن زنان خودم را به سفارتخانه برسانم که کاغذ کوفتی را ازش بگیرم... آن اول ها عده ایشان برایم تره خرد می کردند، به خیال اینکه رزم آرا چون شوهر خواهر من است، آبی ازش گرم میشود... ولی از وقتی که رزم آرا را کشته اند، دیگر محل سگ هم بهم نمیگذارند...

_طوری نشده. به این ها می گویند تغییر خلق...گاس هم وضع جوریست که دیگر دستم به جایی نمی رسد. آدم که تو گه بغلتد، به به و چهچه ندارد...

_هدایت طبق معمول سر انگشتان دست چپش را توی جیب کتش طوری گذاشته بود که آرنجش به کمرش می چسبید. سر کلاه دارش پایین و قدم هایش را با زانوی خمیده بر میداشت. به قدری از گفته ها و قامت او غمگین شدم که نزدیک بود به دنبالش بدوم و سعی کنم دلداریش بدهم. ولی جرئت نکردم. ما هرگز چنین رابطه ی خودمانی با همدیگر نداشتیم..

_ یک هفته گذشت و من سراغ او را چند بار از خواهر زاده اش، بیژن جلالی گرفتم....

_می دانید چه شده؟ امروز صبح رفتم سفارت. خیلی برو بیا بود. دکتر شهید نورایی در حال احتضار است....و از آن بدتر صادق هدایت دیشب خودکشی کرده و سفارتی ها داشتند می رفتند جنازه اش را بردارند..تمام سوراخ سنبه های در و پنجره را با پنبه گرفته بوده و برای اینکه سربار کسی نشود پول کفن و دفنش را هم توی کیف بغلیش نمایان گذاشته بوده.....

_طاقت نیاوردم و از در آمدم بیرون. هوا ابر بود و باران نم نم میبارید....

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©
نظر خودِ صادق هدایت درباره ی بوف کور...نقل از م. ف. فرزانه


_ به نظر من بوف کور خیلی شخصی است. خواب و خیال شخصی خودتان است. برای اینکه بوف کور را بنویسید دوا می خوردید؟ واضح تر بگویم، خیلی معذرت می خواهم، آیا مخدرات مصرف میکردید؟
_ نه. . . هرگز. بوف کور پر از effect [شگرد] است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمی توانستم بنویسم. چرت میزدم. تو هم فکر میکنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه محض! اتفاقا درست برعکس بود. هر صفحه اش را مثل حامل موسیقی جلو خودم میگذاشتم و تنظیم میکردم. جاهائیش که به نظر خیالی می آید درست قسمت هائیست که کلمه به کلمه سبک و سنگین کرده ام. زهر را، چونکه توش زهر است، زهر را چلانده ام و چکه چکه روی کاغذ ریخته ام. اول از خود می پرسیدم که می خواهم چه بگویم و بعد می گشتم ببینم بهترین شکل و لحن برای گفتنش چیست؟. . . فقط تو نیستی که عوضی گرفته ای. از تو استادترها هم فکر میکنند که پرسوناژ بوف کور خودِ من است. البته، چرا. حرف ها مال خودم است ولی پرسوناژش از من سواست. هر خطش به عمد نوشته شده. . .تصورات افیونی هم نیست. وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم خودم می خندیدم.

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه

@Sadegh_Hedayat©