anandayoga
1.34K subscribers
2.99K photos
536 videos
49 files
890 links
زندگی رازی است که باید آن را زیست ، عاشقش شد و تجربه اش کرد
Download Telegram
امروز صبح آماندا تا من را دید گفت: "چه پولیور قشنگی، خیلی بهت می‌آد". بعد هم کله‌اش را فروبرد توی مانیتور و مشغول محاسبه‌ی سایز میلگرد‌های ستون‌های بتنی پل شد. همین دو جمله‌ی ساده، هزار ژول انرژی برایم تولید کرد. پارسال هم با دوستم رفته بودیم رستوران. گارسون‌مان یک دختر خیلی جوان بود که وقتی می‌خندید یک چاله‌ی گود می‌افتاد روی لپ راستش. غذا را که آورد رفیقم بهش گفت: چال گونه‌ات خیلی جذابه. بعد هم با سر رفت توی کاسه سوپ قارچ و مشغول خوردن شد. گارسون هم دو برابر لبخند زد برای‌مان و چال گونه‌ی راستش به اندازه یک بند انگشت گود شد. معلوم بود که همین یک جمله‌ی ساده کار خودش را کرده و روز گارسون را قشنگ کرده است.
خود من هم چند سال پیش رفته بودم توی یکی از دهات شمال ایالت‌مان. توی راه برگشت دم یک کافه نگه داشتم تا چای بگیرم. کافه‌دارش زن پیر و چروکی بود که موهایش را آبی کرده بود. به نظرم خیلی قشنگ می‌آمدند. همین را بهش گفتم. آن‌قدر خوشحال شد که آمد این ‌طرف دخل و بغلم کرد. حالا بماند که چای‌اش مزه‌ی پشکل خشک می‌داد.
دارم یاد می‌گیرم که زیبایی‌ها را اعلام کنم. به شکل بی‌منظور و بی‌خطر. همان تعریف یا کامپلیمنت. باید اعتراف کنم که در کنار میلیاردها خاصیت خوبی که فرهنگ ما دارد، جای این یکی کمی خالی است. شاید هم من می‌ترسم از این سلاح کاربردی برای خوب کردن حال دل ایرانی‌ها استفاده کنم. ترس از سوِء‌تعبیر. پارسال با دو نفر قرار داشتم شهرکتاب میدان ونک. خانم پشت دخل لبخند که می‌زد، امید به زندگی آدم سه برابر می‌شد. اما به هیچ وجه جرات نداشتم زکاتش را به آن خانم پس بدهم و بگویم چه قدر لبخندتان قشنگ است. احتمالا بابت این تصور که از این سلاح بی‌نهایت بار سواستفاده شده و کاربردش راه انداختن کارهایمان شده یا کشاندن پای صاحب قشنگی به رختخواب. حتی جرات نداشتم به راننده‌ی تاکسی ونک-آریاشهر بگویم که چه خالکوبی قشنگی روی گردنش دارد. به هر حال ممکن بود سوتعبیر کند و بگوید که در خانه‌اش شتر سخن‌گو نگه می‌دارد، بیا تا برویم.
همین شد که با خیال راحت به پیرزن خارجی توی دهات گفتم چه موهایت قشنگ است اما به داخلی‌ها نگفتم. اما خب. تمرین لازم دارم. تعریف و کامپلیمنتِ بی‌منظور و بی‌خطر، خیلی لذت‌بخش است. اصلا مثل سیب و انگور و نارگیل، میوه‌ای از میوه‎های بهشت است. چه اشکال دارد به نگهبان ساختمان بگویم که موهایش را چه قشنگ کوتاه کرده. یا مثلا به ماموری که پای پاسپورت‌ها را مهر می‌زند بگویم چه سبیل‌های حقی داری. یا به مهمان‌دار هواپیما بگویم رنگ چشم‌هایت مثل آسمان ماه نوامبر است. بعد هم راهم را بکشم و بروم. بی‌آنکه هیچ چیزی بخواهم. بی‌منظور و بی‌خطر، چند لحظه آدم‌ها را از کثافت دنیا فارغ می‌کنیم. چی بهتر از این؟

| فهیم عطار |

#داستانک

📻 @tehranpodcast ❄️
February 23
حقیقت... چیست؟ این پرسش ازلی، این پرسشی که در اعماق وجود هر انسانی لانه کرده، چگونه می‌تواند کلید گشودن درهای آگاهی باشد؟ آیا این همان آغازی نیست که پایان را در خود دارد؟
اگر انسان بتواند با اولین پرسش زندگی خود روبرو شود، اگر بتواند با ذهنی عاری از پیش‌فرض‌ها و قضاوت‌ها، به این پرسش خیره شود، پاسخ تمام سوالات بعدی، خود به خود، مانند شبحی از تاریکی بیرون می‌آید. این پرسش، نه یک معمای پیچیده، بلکه یک دعوت است، فراخوانده شدن به یک سفری درونی، حرکتی به اعماق خود، جایی که حقیقت عریان، بدون هیچ نقابی، خود را نمایان می‌کند.
وقتی انسان با این پرسش روبرو می‌شود، ذهن او از تمام تعلقات و وابستگی‌ها رها می‌شود، و در این رهایی، حقیقت، مانند صاعقه‌ای در سکوت، می‌درخشد. این پرسش، نه فقط یک سوال، بلکه یک تحول است، تحولی در نحوه نگرش انسان به جهان، تحولی در درک ندانسته‌های خویش.
اگر انسان بتواند با این پرسش، با تمام وجود، روبرو شود، دیگر نیازی به جستجوی پاسخ در بیرون نخواهد داشت، زیرا پاسخ، در درون او، در سکوت ذهن، در تپش قلب، در تاریکی و روشنایی، نهفته است.
👤#نیما_محی_الدین

📅 #سه‌شنبه #روز۷ #اسفند #سال۱۴۰۳
February 25
Forwarded from دیباج بافت
رسید آن ماه مهمانی یزدان
ز دل دستی بریم تا کوی جانان

بگیریم هر سحر جام از سبویش
بخوانیم صد غزل اخلاص و عرفان

📅 #یک‌شنبه #روز۱۲ #اسفند #سال۱۴۰۳
March 2
" زنان بی‌نام "

آفتاب خسته بر دوش دیوار افتاده
زنان در سایه‌های خود
با زخم‌های کهنه ایستاده‌اند
در آینه‌ی ترک‌خورده‌ی قرن‌ها
صورتشان هنوز غبارآلود است.
دست‌هایشان بوی خمیر نان و خون،
چشمانشان فانوسی خاموش در شب،
صدایشان پرنده‌ای در قفس
که آوازش را پیش از تولد دزدیده‌اند.

باز هشت مارچ...
اما هنوز در خیابان‌های سرد،
چادر سیاه زنی
بر سیم‌خاردار سرنوشت گیر کرده است.

در کافه‌ای تلخ و بی‌رهگذر
فنجان‌های قهوه سردتر از زمستان
میزها پوشیده از خاکسترِ سال‌ها
و هیچ زنی، هیچ‌جا
با نام خودش صدا نمی‌شود.

در کلبه‌ای خاموش و ویران
باد، قصه‌ی زنان را زمزمه می‌کند
اما دیوارها فراموشکارند،
و خاطره‌ها در تاریکی می‌پوسند
دختری با کتاب‌های بسته‌شده
زنی پشت پنجره‌های قفل‌شده
مادری کنار قاب عکسی بی‌لبخند
خواهرم، رفیقم، نیمه‌ی گمشده‌ی زمین...

رفیق، امشب شمعی بیفروز،
برای زنانی که دست‌هایشان
بندِ نان و اشک شد،
و نامشان را باد با خود برد،
و در تنهایی،
ترانه‌های خاموشی سرودند...

شیما مهجور

📅 #شنبه #روز۱۸ #اسفند #سال۱۴۰۳
March 8
ما نور هستیم…

گاهی باید از همه فاصله بگیری، چه خوب، چه بد…
بگذاری که روحت در سکوتی عمیق، تنها با خدا و کائنات در تعامل باشد. هرجا که کمکی نیاز است، بی‌صدا انجام بده و خودت را دستی از نور ببین، جاری در هستی…

💫 قدرت او را در تمام وجودت لمس کن، زیرا تو از خدا جدا نیستی.
ترس، چیزی جز بی‌ایمانی و جدایی از قدرت هستی نیست. هرچه ایمان قوی‌تر، اتصال روشن‌تر…

🌟 ما همه تکه‌هایی از خداوند هستیم، قوی و متصل به انرژی بیکران او.
آزمایش ایمان، همین لحظه‌ای است که در آن هستی…
هیچ چیز تو را شکست نخواهد داد، مگر ترس، ناباوری و بی‌ایمانی به نیروی بی‌پایان هستی.

اگر این پیام را دریافت کرده‌ای، شاید نشانه‌ای برای تو باشد…
ایمانت را قوی نگه دار. نگذار تاریکی فریب دهد، چون تو نور هستی.
از انرژی‌های نوری کمک بگیر و خودت هم برای دیگران منبع نور باش.

🔮 باشد که همیشه متصل به حقیقت وجودت باشی…

✍🏻رومینا رنجبری

📅 #چهارشنبه #روز۲۲ #اسفند #سال۱۴۰۳
March 12
Forwarded from دیباج بافت
سال جدید با یک دنیا آرزوی خوب بر همگان خجسته باد

📅 #جمعه #روز۱ #فروردین #سال۱۴۰۴
March 21
خودشناسی برای تو به معنای آگاه شدن از وجود حقیقی‌ات است.

احتمالا شخصیتی را که هم اکنون بعنوان خودت پذیرفتی، پر است از ایده آلهای اطرافیانت، آموخته ای که آنچیزی باشی که دیگران دوست دارند ببینند؛ پر از باید ها و نبایدها، هنجارها و ناهنجارها، نقابهایی برای شخصیت خود ساخته‌ای که در هر جمع، به اقتضای سلیقه ی اعضای آن جمعیّت، یکی را بر چهره میزنی، زیرا از اینکه دیگران روی حقیقی‌ات را ببینند و نپسندند، بیم داری.

غافل از اینکه هرگونه که شخصیت خود را آرایش کنی، باز کسانی هستند که از تو ایراد بگیرند، پس نقابها را بینداز، تتها کسی که باید از وجود تو شادمان باشد خود تو هستی، خود را آنگونه که هستی بپذیر، آنگاه که خود را پذیرفتی و به آنچه که هستی عشق ورزیدی، خواهی دید کسانی به سوی تو می آیند که آنان نیز تو را آنگونه که هستی پذیرفته‌اند.

خود را بیاب و در راستای پرورش نقاط قوّت و تقویت نقاط ضعف خود اقدام کن، هر انسانی منحصر بفرد است، پس خویش حقیقی‌ات را کشف کن، تنها تو هستی که میتوانی ناجی خود باشی.

⚜️راستمرد مکانی برای شکوفایی روح

Rastmard.com

📅 #سه‌شنبه #روز۵ #فروردین #سال۱۴۰۴
March 25
هفته‌ پیش با نگار چت می‌کردیم و آسمان و ریسمان می‌بافتیم. حرف‌مان رسید به کلاس زبانی که می‌رود. بعد هم گفت که معلم‌شان موضوع انشا داده تا دو پاراگراف درباره‌اش بنویسند. این که اگر قرار باشد یک کلمه را از فرهنگ لغات حذف کنید، چه کلمه‌ای را حذف می‌کنید؟ به هر حال موضوعش هیجان‌انگیزتر از توصیف فواید گاو و گوسفند است. یا این‌که علم بهتر است یا ثروت (که قطعا هر کدام‌شان که آدم را خوشحال کند، بهترین است). بعد از من پرسید تو چه کلمه‌ای را دوست داری حذف کنی؟ و مطابق باقی مکالمات مرسوم بین‌ ما دو نفر، افسار خر بحث کشیده شد به سمت چرت‌گویی و هجو و هزل و خنده. این‌که مثلا خرمالو را حذف کنیم یا حسن‌ریوندی یا آروغ یا محمدرضا گلزار. بعد هم خداحافظی کرد و رفت و موضوع انشا را گذاشت تا بماند ورِ دل من.
پنج دقیقه بعد از خداحافظی‌مان، به ضرس قاطع با خودم گفتم که کلمه‌ی مورد نظر نفرت است. نفرت را باید حذف کرد. دو دقیقه بعد یاد مادر و پدرم افتادم. نظرم عوض شد و با قاطعیت تصمیم گرفتم تا کلمه‌ی دوری را حذف کنم. بعد یاد تراژدی‌هایی افتادم که سیاست‌مداران هرثانیه در جهان راه می‌اندازند و تصمیم گرفتم تا کثافت را حذف کنم. هر ده دقیقه یک بار نظرم عوض می‌شد. حماقت. تعصب. فقر. نادانی. مرض. مرز. سیاست. ثروت. درد و الخ. (که البته خرمالو کماکان در صدر جدول بود). نهایتا تصمیم گرفتم که اگر روزی من هم رفتم کلاس زبان و معلم‌مان خوش‌ذوقی کرد و این موضوع انشا را به ما تحمیل کرد، من به یک کلمه راضی نشوم. بحر طویل بنویسم برایش و بگویم که نیمی از فرهنگ لغات مایه‌ی فساد است و باید حذفش کرد و باید برگشت به دوره‌ی قبل از قابیل که با بیل هابیل را کشت و اولین زشتی را خلق کرد.
فقط این وسط یک چیزی ناقض حرف‌هایم است. این‌که متاسفانه افعال جهان ما با کانتراست ارزش خود را پیدا می‌کنند. هیچ خوبی‌ای بدون حضور بدی معنی پیدا نمی‌کند. هیچ سفیدی‌ای اگر در برابر سیاهی نباشد، دیده نمی‌شود. زیبایی کار کیشلوفسکی در برابر حاتمی‌کیا دیده می‌شود. سفیدی فرنی در کاسه‌ی سیاه چشم را می‌گیرد. یا با حضور خرمالوست که آدم زیبایی انگور و انار را درک می‌کند.
خلاصه این‌که جهان ما درهم است. خوب و بد با هم شکل می‌گیرند و فارغ از هم نیستند. زیبایی در کنار زشتی است که زیبا می‌شود. شادی هم کنار رنج مفهومش هویدا می‌شود. مارلون براندو هم کنار گلزار.

| فهیم عطار |

#داستانک

📻 @tehranpodcast ❄️
March 27
تمرینات مفید یوگا برای سم زدایی فصل بهار


1- بال آسانا (وضعیت کودک)
چشم های تان را ببندید و تصور کنید از شکم و گودی کمر نفس می کشید. نیتی برای ورود به فصل جدید در نظر بگیرید (ده تا پانزده نفس)
2- آنجانی آسانا (پنج تا هشت نفس در هر طرف)
3- پاری ورتا آنجانی آسانا ( پنج تا هشت نفس در هر طرف)
4- پاری ورتا تریکون آسانا (پنج تا هشت نفس در هر طرف)
5- پاری ورتا آردهاچاندرآسانا (پنج تا هشت نفس در هر طرف)
6- خط کش روی ساعد (پنج تا هشت نفس)

http://telegram.me/Ayurveda
March 27
7- اکاپادا کوندینی آسانای یک (پنج نفس در هر طرف)
8- دانورآسانا (پنج تا هشت نفس)
9- پاری ورتا سوکهاسانا (هشت تا ده نفس هر طرف)
10- مریچی آسانای سه (هشت تا ده نفس در هر طرف)
11- پاسچی موتان آسانا ( هشت تا ده نفس)
12- سالامباساروآنگ آسانا (ده تا پانزده نفس)

و در پایان تمرین پنج تا ده دقیقه در شاوآسانا بدن را وانهاده کنید.

http://telegram.me/Ayurveda
March 27
 هر زباله، يک گناه است. با هر زباله که مي سازيم گناهي مرتکب مي شويم. گناهانمان را در کوه و‌ جنگل و دشت و دمن مي ريزم. در کوچه و خيابان و رودخانه و جويخانه.
گناهانمان را مي ريزيم در حلق پرندگان در نَفَس آسمان.
گناهانمان را مي پاشيم به صورتِ مادرمان زمين و سيلي مي زنيم به شفقتِ خاک و به مهربانيِ آب.

ما به جهنم نمي رويم ما خودمان دوزخيم.
گناهانمان دست و‌ پايمان را گرفته،‌ وبال گردنمان شده است، وبالِ همه چيز.
زندگيِ ما شکنجه اي است براي بي پناهترين و معصوم ترين آفريدگان خدا.

به پشت سرت نگاه کن! ببين چقدر نفرينِ گياه و پرنده و آب و خاک پشتمان است.
عاق والدينمان، عاق زمين و آسمان، ما را گرفته است...

سيزدهم فروردين، روز گناهان کبيره ما ايرانيان است.
تو اما در آن روز گناه نکن!
تو اما گناهي را از زمين بردار!
تو مي داني که نيکوکاران به بهشت نمي روند، نيکوکاران بهشت را مي سازند.
حتي در جهنم و حتي در ميان جماعت دوزخيان تو يک نفر بهشت باش!

عرفان نظرآهاري
تو يک نفر بهشت باش

📅 #سه‌شنبه #روز۱۲ #فروردین #سال۱۴۰۴
April 1
Forwarded from زمین نو |zamin_new
📌 وقتی به کسی میگویی دلم برایت تنگ شده، در واقع تو دلت برای بخشی از وجود خودت تنگ شده.

آن شخص و ارتعاش وجودی‌اش،
بخشی از تو و ارتعاش وجودی خود توست.
هنگام ملاقاتش، تو با خودت در چهره ای دیگر ملاقات میکنی. یادت باشد همیشه آنچه را که میبینی (خوشایند یا ناخوشایند) برون فکنیِ بخشی از درون خودِ توست.
برای تو، این جهانِ توست که واقعیت دارد.
همچنانکه برای دیگری این جهان اوست که واقعیت دارد. و در عین حال، جهان واحد است.

تمام شگفتی جهان، به همین کثرت در وحدت است. تو به هر طرف که رو کنی، بخشی از درون خودت را می بینی، پس اگر ناخوشایند است، خودت را تغییر بده، نه آنچه را که میبینی.

👤 الهی قمشه‌ای

@zamin_new🌎
April 9
"وقتی کنار یک خر نشستم، حقیقت در مقابلم قرار گرفت!"

ملاقات من با یک خر: سخن از حکمت، آزمون و محبت!

روز عادی و معمولی‌ای بود که تصمیم گرفتم از喧‌و‌غوغا و سر‌و‌صدای شهر فرار کنم.
نه می‌خواستم فریادهای سیاستمداران را بشنوم،
نه پند و اندرزهای ظاهری را،
نه تحلیل‌های طولانی تحلیل‌گران را،
و نه فریب کسانی را که خود را دانا جلوه می‌دهند.
من دنبال اندک حقیقتی می‌گشتم، هرچند فقط برای لحظه‌ای باشد.

به یک کشتزار آرام رسیدم،
در آنجا یک خر به درختی بسته شده بود.
به سویش رفتم،
نمی‌دانم چرا، اما در چشمانش دعوت خاموشی بود که مرا به سوی خودش کشاند.

روی یک سنگ نزدیکش نشستم و گفتم:
"ای دوست، مردم به تو می‌خندند و می‌گویند تو بی‌عقل هستی. واقعاً همین‌طور است؟"

مدتی طولانی به من نگاه کرد،
سپس به‌آرامی سرش را تکان داد، گویی لبخند می‌زد،
و گفت:
"من هیچ‌گاهی ادعای دانایی نکرده‌ام،
اما هیچ‌گاه دروغ نگفته‌ام،
نه به کسی خیانت کرده‌ام و نه به کسی زیان رسانده‌ام.
آیا نادانی این است که همانی باشم که هستم؟
یا اینکه دو چهره داشته باشم و چیزی را نشان بدهم که نیستم؟"

گفتم:
"اما مردم تو را بی‌فایده می‌دانند،
فقط برای حمل بار!"

او با سکوتی پر از معنا پاسخ داد:
"من کم سخن می‌زنم، اما بارهای سنگین را تحمل می‌کنم،
و آنان زیاد سخن می‌زنند، اما چیزی را تحمل نمی‌کنند."

پرسیدم:
"آیا خسته نمی‌شوی؟
از این خاموشی؟
از این آزمون؟"

سرش را تکان داد و گفت:
"خستگی بخشی از زندگی است،
اما مرا نمی‌شکند.
آزمون، آن‌ کسی را نمی‌شکند که آن را می‌پذیرد،
بلکه کسانی را می‌شکند که با دروغ به جنگ آن می‌روند.
من آزمون خاموشی و بار کشیدن را پذیرفته‌ام،
اما نه خیانت کرده‌ام و نه طمع ورزیده‌ام،
و همین برایم مایه آرامش است."

پرسیدم:
"در مورد زندگی چه نظری داری؟"

گفت:
"زندگی آسان نیست،
اما سختی‌های آن به انسان اجازه نمی‌دهد که به درنده تبدیل شود.
من یک خر هستم،
نه کسی را دریده‌ام،
نه فریب داده‌ام،
نه در رقابت بر سر مقام شرکت کرده‌ام،
نه به کسی نفرت ورزیده‌ام."

در سخنانش غرق شدم،
و چهره‌های زیادی به خاطرم آمد:
یک فرد مذهبی که از فروتنی سخن می‌گوید،
اما انتقاد را تاب نمی‌آورد.
یک سیاستمدار که به نام مردم فریاد می‌زند،
اما سرمایه‌ی همان مردم را می‌دزدد.
یک جوان که به خر می‌خندد،
اما خودش نمی‌داند که کیست
و به کجا می‌رود.

پرسیدم:
"آیا تا به‌حال عشق ورزیده‌ای؟"

با لبخند نرمی گفت:
"بسیار محبت کرده‌ام،
به این زمینی که روی آن قدم می‌زنم،
به آنانی که با وجود سختی، با من مهربانی می‌کنند،
به آن دل‌های ساده‌ای که بدون پرسیدن از نسبم، برایم آب می‌آورند.
محبت، آن چیزی نیست که در آوازهای شماست،
محبت یعنی وفادار بودن،
حتی اگر فراموشت کنند،
با نرمی سخن گفتن،
حتی اگر مردم تو را درک نکنند."

پرسیدم:
"آیا هیچ آرزو داشتی که چیز دیگری باشی؟"

گفت:
"اگر به من اختیار داده شود،
باز هم می‌خواهم همان چیزی باشم که هستم.
نگاه‌های مردم را خوش ندارم که تنها ظاهر را می‌بینند و حقیقت را فراموش می‌کنند.
نه جنگ‌های‌شان را دوست دارم
که از یک کلمه شروع شده و به خون‌ریزی می‌انجامد.
من خر هستم،
نه چهره‌ام را تغییر می‌دهم، نه زبانم را و نه موضعم را.
و کسی که مرا بشناسد،
مرا به‌درستی می‌شناسد."

ساکت شدم،
دیگر چیزی برای گفتن نداشتم.

سپس به‌سویم نگاه کرد و گفت:
"به یاد داشته باش،
از من نپرس چرا خر زاده شدم،
بلکه از خود بپرس:
چرا انسان باقی نماندی؟"

برخاستم و خواستم بروم،
که گفت:
"تو در جستجوی حقیقت هستی،
و گاهی،
حقیقت را در جایی می‌یابی که هیچ‌گاه گمانش را نمی‌کردی.
در دل یک سنگ،
در لبخند یک فقیر،
یا، در وجود یک خر."

مدتی به او نگاه کردم،
سپس با احترام سر خم کردم و رفتم.
و در درونم احساسی بیدار شد،
که من با یک خر ملاقات نکردم،
بلکه با وجدانی بیدار روبرو شدم،
که چیزی به من آموخت که شاید تمام عمر نیاموخته بودم.

📅 #یک‌شنبه #روز۲۴ #فروردین #سال۱۴۰۴
April 13
April 17