معشوقهشدنبرایمردیمثلِمن… درستمثلِداوطلبشدنبرایرفتنبهانفرادیه.
همونقدردردناکوسرد.
همونقدردردناکوسرد.
شایدالانکهنیستییکیدیگهرومردِخودتبدونیاماتاابدپسرکوچولویمنباقیمیمونی؛
پسرکوچولوییکهتاآخریننفسامعاشقانهمیپرستمشوتاآخرینلحظهیزندگیمکهبدوناونفرقیباجهنمندارهازدورتریننقطهمراقبشمیمونم.
پسرکوچولوییکهتاآخریننفسامعاشقانهمیپرستمشوتاآخرینلحظهیزندگیمکهبدوناونفرقیباجهنمندارهازدورتریننقطهمراقبشمیمونم.
من آرامش و یجایی بین تار به تار مژههات وقتی خواب بودی و چشماتو میبوسیدم داشتم ، یجایی بین گرمای دستامون وقتی تو دست هم بود و یجایی بین خط خندت که حاضر بودم بمیرم و خودمو همونجا چال کنم که تا ابد ما بین خنده هات زندگی کرده باشم...
اما از وقتی که چشماتو به روم بستی و ازم گرفتیشون ، از وقتی دستامو ول کردی و به حال خودم رهام کردی ، از وقتی که خنده هاتو ازم محروم کردی ، من یادم نمیاد آرامش چه حسی داشت..الان دیگه فقط میتونم از درد و زندانی که برام ساختی واست بگم سوان!
اما از وقتی که چشماتو به روم بستی و ازم گرفتیشون ، از وقتی دستامو ول کردی و به حال خودم رهام کردی ، از وقتی که خنده هاتو ازم محروم کردی ، من یادم نمیاد آرامش چه حسی داشت..الان دیگه فقط میتونم از درد و زندانی که برام ساختی واست بگم سوان!
+ وقتی ترکت کنم چی میشه؟
- میخوای اینکارو کنی؟
+ اگر بکنم دلم واسه تک تک حرفات و اخمای نازِ بین ابروهات و لبخندای قشنگت تنگ میشه.
- اما اونموقع دیگه نیستی که اخمه بین ابروهام و ببوسی یا حتی دیگه لبخندی وجود نداره که دلتنگش باشی.. من حتی اونموقعم نگرانم که کیا دورتن! قراره کی بعد من دلتو بلرزونه؟
+ اما وقتی نبودم دیگه منی وجود نداره که نگرانش باشی .
- میخوای اینکارو کنی؟
+ اگر بکنم دلم واسه تک تک حرفات و اخمای نازِ بین ابروهات و لبخندای قشنگت تنگ میشه.
- اما اونموقع دیگه نیستی که اخمه بین ابروهام و ببوسی یا حتی دیگه لبخندی وجود نداره که دلتنگش باشی.. من حتی اونموقعم نگرانم که کیا دورتن! قراره کی بعد من دلتو بلرزونه؟
+ اما وقتی نبودم دیگه منی وجود نداره که نگرانش باشی .
اولین باری که دیدمت چیزی تو قلبم تکون خورد..
اخمِ بینِ ابروهات و خطِ لبخندت زیبا ترین پارادوکس تو تمام زندگیم بود ، حسی بود که تجربش نکرده بودم.
چشمایِ من هیچوقت انقدر خواستارِ دوباره دیدنِ کسی نبودن؛ اون تیله های مشکیت بدجور از خود بیخودم کرده بود.
هیچوقت لبام انقد بی قرارِ صدا کردنِ کسی نبودن که حتی اسمی ازش نمیدونن!
میتونم صدات کنم قلبِ من؟
اخمِ بینِ ابروهات و خطِ لبخندت زیبا ترین پارادوکس تو تمام زندگیم بود ، حسی بود که تجربش نکرده بودم.
چشمایِ من هیچوقت انقدر خواستارِ دوباره دیدنِ کسی نبودن؛ اون تیله های مشکیت بدجور از خود بیخودم کرده بود.
هیچوقت لبام انقد بی قرارِ صدا کردنِ کسی نبودن که حتی اسمی ازش نمیدونن!
میتونم صدات کنم قلبِ من؟
– اگه بگیرمت همینجا به فاکت میدم .