آرشیو دسر و غذای محلی
2.09K subscribers
7.17K photos
7.35K videos
37 files
1.06K links
آرشیو دسر و غذای محلی:
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAEG4FCP-j095zO4UWg

آرشیو دسر و غذای محلی
گلچینی از تمام دستورات امتحان شده ،کانال را به دوستان خود معرفی کنید

تعرفه ی تبلیغات👇👇👇
@Advertablig

ارتباط با ادمین👇👇👇
@Kiyan1212

@ghazaymahaly
Download Telegram
#مرغ_ذغالى

موادلازم
مرغ 4 تکه
سس مایونز یک قاشق غذاخوری
آب 2لیوان
نمک ، فلفل و زردچوبه به میزان لازم
روغن به میزان لازم
زعفران نصف استکان
پیاز 2عدد بزرگ
زغال 2 عدد


طرز تهیه:
ابتدا مرغها رو با نمک، فلفل و زردچوبه مزه دار کنید و یک ساعت بگذارید استراحت کنه. در یک ظرف روغن بریزید و بگذارید داغ بشه حالا مرغها رو با شعله کم سرخ کنید. شعله کم به این علته که مرغ علاوه بر سرخ شدن مغز پخت هم بشه. سس مایونز و آب رو با هم مخلوط کنید و زعفران دم کشیده رو بهش اضافه کنید. سس آماده شده رو کنار بگذارید. پیازها رو بصورت کبریتی خلال کنید . بعد از این که مرغها سرخ شد و تموم شد پیاز ها رو در همون روغن سرخ کنید و روغن رو دور بریزید. مرغها رو کف ماهی تابه بچینید و پیازها و سس رو روش بریزید. گاز رو روشن کنید و صبر کنید تا سس غلیظ بشه و حدود دو سه قاشق ازش باقی بمونه. روی یک نعلبکی یا پیاله فویل بکشید و بگذارید وسط ماهی تابه دو عدد ذغال بزرگ رو بزارید روی گاز خوب سرخ بشه و بگذارید روی فویل نعلبکی دو سه قطره از روغن مرغ رو بریزید روی ذغال ها و به محض دود کردن سریع درب ماهی تابه رو بگذارید و اجازه بدید مرغها حسابی ذغالی و دودی بشن. نکته: مقدار سس مایونز و آب بستگی به تعداد مرغها داره، هر چی مرغ بیشتر بشه طبعا از سس و آب و زعفران بیشتری استفاده میشه. قانونش برای ۴ تکه مرغ یک قاشق سس مایونز هست

🍃🍇🍃🍇🍃🍇🍃
@ghazaymahaly
قاشق های چوبی زود میکروب را
جذب خودش میکنه 😱😭

هفته ای یک بار با جوش شیرین
وسرکه سفید یک ربع بجوشونید تا ضدعفونی بشه😍😊

#ظرافت_خانه_داری
@ghazaymahaly
🍃❤️🍃
#ترشی_فلفل_دلمه ای

🍎🍇🍎🍇🍎🍇


مواد اولیه ترشی فلفل دلمه ای
 
    فلفل دلمه ای رنگی : ۳ عدد
    فلفل سبز تند : ۱۰ عدد
    گل کلم : ۱ عدد (کوچک)
    خیار : ۲ عدد
    سیر : ۵ حبه
    ادویه ترشی : ۳ قاشق مرباخوری
    برگ بو : ۳ عدد
    سرکه : به میزان لازم (حدودا ۲ تا ۲ و نیم پیمانه)
    نمک : به میزان لازم
 
طرز تهیه ترشی فلفل دلمه ای
 ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️
ابتدا فلفل دلمه ای و گل کلم را با آب و نمک خوب بشویید و اجازه دهید درون آبکش خوب خشک شوند.پس از خشک شدن آنها را به اندازه های دلخواه خرد کرده و روی پارچه ای تمیز پهن کنید و اجازه دهید یک شب روی پارچه باقی بمانند تا آب اضافی آنها کاملا خارج شود.پس از خشک شدن گل کلم و فلفل خیارها را خرد کرده و رویشان ۲ قاشق چایخوری نمک بپاشید
 
🍎🍇🍎🍇🍎🍇


و ۱ ساعت صبر کنید ، پس از این مدت زمان خیارها را زیر آب سرد آبکشی نمائید.تمام سبزیجات خرد شده را درون قابلمه ای قرار دهید ، روی سبزیجات کمی آب جوشیده سرد شده بریزید و بمدت ۵ دقیقه اجازه دهید بجوشند تا نرم شوند ، سبزیجات را پس از اینکه ۵ دقیقه جوشاندید درون آبکش بریزید تا آب اضافی آنها خارج شده و سرد شوند.

@ghazaymahaly
🍇🍎🍇🍎🍇🍎
#همسرانه💑

خانوم ها زرنگ باشید👌

💠دنیای #خانومانه👩👇

@ghazaymahaly

بیا اینجا😉☝️
🔰در دوران بارداری سعی کنید کمربند ایمنی کمترین تماس را با سطح شکم داشته باشد، تا در مواقع ترمز شدید فشار و آسیبی به جنین وارد نشود.

💠همیشه کمربند را زیر شکم ببندید



@ghazaymahaly
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ترفند👩‍🍳

💢اگر در خرد کردن سبزیجات🌿 همیشه مشکل دارید، در این ویدیو روش صحیح خرد کردن سبزیجات را ببینید.


💠دنیای #ایده و #ترفند😊👇

@ghazaymahaly

بیا اینجا😉☝️
#ترفند_فلافل👩‍🍳

برای درست کردن فلافل نخود را باید از قبل بپزیم؟
نخود فلافل باید 24 ساعت قبل از پخت خیس شود و بعد نخود خیس خورده را چرخ کنید

💠دنیای #ایده و #ترفند😊👇

@ghazaymahaly
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📚آموزش دم کردن زعفران 🥃🍂🍥
تمام نکات توی فیلم هست 👌🏻


@ghazaymahaly
🍇🍎🍇🍎🍇🍎
درمقابل غذا نخوردن فرزندتان آرام باشید

به غذا نخوردنش توجه نکنید و نگرانیتان را کنترل کنید

تافرزند شما متوجه شود که با حربه غذا نخوردن نمیتواند توجه شما راجلب کند!

واردبازی او نشوید

@ghazaymahaly
خواص هویچ برای زیبایی

💎هویج به دلیل داشتن ویتامین C که در بدن باعث ساخت کلاژن می شود خاصیت ضد پیری دارد و می تواند از چین و چروک و افتادن پوست جلوگیری کند
@ghazaymahaly
سلام عزیزان صبحتون بخیر روزتون پرانرژی🌺بریم ادامه ی رمان جذاب دنیای عجیب رو با هم بخونیم😍
ڪافـ☕️ـہ دونفــره(دنیای عجیب):
#پارت۱۶۱



لیلا گفت: به به ... خان وحيد وخان ناصر ....... این طرفا؟

دو تاییشون اومدن جلومون وایسادن.

یکیش گفت: داشتیم رد می شدیم گفتیم یه عرض ادب کنیم .

به من نگاه کرد و گفت:دوست جدیده؟... اینم می خوای بدبخت کنی؟

لیلا: زر نزن جنس می خوای؟ بگیر و برو. - قربون محبت لیلیت ... ترک کردیم

! لیلا: چی؟! ترک کردی؟

سرشو عقب کشید : می گم رنگ و روتون وا شده، نگو اثرات ترکه ..... آفرین ... آفرین کار بسیار شایسته ای کردین!

- نمی خوای معرفی کنی؟

لیلا به من اشاره کرد و گفت: ناصر، وحید اینم شیرین.

به اونا اشاره کرد: شیرین این دو تا ریشو ... این ناصر اینم، وحیده.

ناصر خیلی خیلی لاغر بود

. به اندازه ای که شلوارش با دوتا کمربند رو کمرش سفت می شد ...

نمی شد گفت وحید خوش استیل تر از ناصره ولی بهتر از ناصر بود.

هر چند ترک کرده بودن اما هنوز شلخته پلخته بودن. وحید دستشو به طرفم دراز کرد و گفت: خوشبختم!

سرمو کج کردم و به دستش نگاه کردم و گفتم: فکر نمی کردم وسط پارکم میشه گدایی کرد؟

لیلا زد زیر خنده. ناصرم زد تو سر وحید و با لبخند گفت: خاک تو سر ضایع شدنت بکنن!

لیلا دست زد و گفت: آقا ناصر به افتخار ضایع شدن دوستت باید ...

آب هویج بستی بهمون بدی!

ناصر: به من چه از خودش بگیرین! وحید با قیافه ضایع شده گفت: بیاید بریم مهمون من



#پارت۱۶۲



ليلا دست زد و گفت: ایول!

داشتیم می رفتیم سمت کافی شاپ که وحید اومد کنارم و گفت: می مردی باهام دست می دادی و ضایعمون نمی کردی؟

- اگه ضایعت نمی کردم که آب هویج بستنی گیرمون نمیومد؟!

بعد از خوردن آب هویج بستنی باهاشون خداحافظی کردیم. چند ساعت تو پارک گشتیم و تمام جنسا رو

فروختیم.

تو راه برگشت به خونه، با حالت معصومانه ای گفتم: لیلا؟

لیلا با تعجب نگام کرد و گفت: عین بچه هایی که از ماماناشون چیزی می خوان صدام می زنی...
چیه؟

صورتمو معصوم تر کردم و گفتم: می ذاری زنگ بزنم؟ چشاش سه تا شد و گفت: زنگ بزنی؟ روز اول منوچهر چی بهت گفت؟

- از کجا می خواد بدونه من زنگ زدم؟

- از کجا؟ شیرین تو آلزایمر داری؟ مگه روز اولی که اومدی نگفتم منوچهر هر جا که ما رو می فرسته برام بپا میذاره؟

پشت سرتو نگاه کن تا بهت بگم. نگاه کردم و گفتم: خب؟

- خب به جمالت... این دوتا که دارن پشت سرمون میان ... اصغر و اکبرن. داداشن.

نوچه و مواد فروش منوچهرن.

فکر کردی منوچهر ما رو به امون خدا ول می کنه و میره؟

- پس من چی کار کنم؟ باید زنگ بزنم.

- به کی؟

- به دوستم.

#پارت۱۶۳


- به مامانت زنگ نمی زنی می خوای به دوستت زنگ بزنی؟

- مامانم فوت کرده.

- معذرت میخوام نمی دونستم.

پوفی کرد و گفت: بذار با بچه ها حرف بزنم،

ببینم چیکار می تونیم برات بکنیم.

لبخند زدم و گفتم: ممنون.

برگشتیم به خونه .

فقط مهسا و یسنا خونه بودن. من و لیلا بهشون سلام کردیم اما اونا زیر لب جواب سلام دادن.

رفتیم تو اتاق لباسامونو عوض کردیم.

مهسا و یسنا هم اومدن تو اتاق. مهسا اومد جلوم وایساد ولی یسنا عقب ایستاده بود.

لیلا با ترس گفت: بچه ها میشه دعوا راه نندازین؟

مهسا بهش لبخند زد و چیزی نگفت. دستشو به طرفم دراز کرد و گفت: آشتی؟

دستشو گرفتم و گفتم: مگه قهر بودیم که آشتی کنیم؟

مهسا: ممنون.

یسنا هم اومد جلو با من دست داد و گفت: خوبه که دوستی عین تو پیدا کردیم.

لیلا به نفسی کشید و گفت: خدایا کسی اینجا ما رو مارمولکم حساب نمی کنه!

یهو یسنا و مهسا با خنده بغلش کردن.

مهسا گفت: غصه نخور آبجی ..من سوسک حسابت می کنم!

لیلا خندید و با تعجب گفت: راست میگی کرم زالو؟!

مهسا ازش جدا شد و گفت: چی گفتی؟



#پارت۱۶۴



لیلا: با تو نبودم که با این ... با این بودم!

یسنا: من ؟!!

با این هیکلم میگی کرم زالو؟!

لیلا عقب عقب به سمت در می رفت و گفت: آره کرم زالو اینو گفت و فرار کرد. مهسا و یسنا هم دنبالش دویدن ...

بعد از یک هفته و چند روز بالاخره با من آشتی کردند.

خوشحالم که به اشتباهشون پی بردن ...وقتی همه بچه ها جمع شدن، نهارو خوردیم.

زبیده به مهناز گفت با منوچهر میرن جایی کار دارن تا شب برنمی گردن و مواظب ما باشه.

وقتی رفتن همه مون تو هال نشستیم. نگاه تلویزیون می کردیم.

به جز نگار و مهسا که داشتن ابرو هاشونو برمی داشتن. یهو لیلا پرید جلو تلویزیون و گفت: باید جلسه دو فوریتی بگیریم.

مهناز: چته عین شامپازه می پری جلو تلویزیون؟ اصلا خودت فهمیدی چی گفتی؟

لیلا: آره دیگه از همین جلسه ها که نماینده های مجلس می گیرن!

نگار: خوب... موضوعش چیه؟

لیلا قیافه معلم ها رو گرفت و گفت: علم بهتر است یا ثروت؟

نجوا بلند خندید و سپیده گفت: میشه دلقک بازی درنیاری و حرفتو بزنی

لیلا: شیرین میخواد زنگ بزنه.

همشون با هم گفتن: چ ی

؟
لیلا با خنده گفت: چی شما دقیقا عین زمانی بود که نیوتون زیر درخت نشسته بود و سیب از بالای درخت افتاد پایین گفت چی؟ ..

همون جا کشف کرد زمین جاذبه داره! نگار: لیلا جان یک ثانیه حرف نزن باشه؟

به من نگاه کرد و گفت: مگه ما قبلا بهت توضیح ندادیم ...

اینجا تلفن نداریم. باید بری بیرون زنگ بزنی.

#پارت۱۶۵



لیلا: و از اونجایی که منوچهر برامون هاپو گذاشته، این کار امکان پذیر نیست.

نگار با اخم نگاش کرد. لیلا گفت: چیه؟ گفتی فقط یک ثانیه.

گفتم: خواهش می کنم کمکم کنید. من باید زنگ بزنم.

مهناز: بچه ها ما هشت نفریم ... خیر سرمونم اشرف مخلوقاتیم. فکرامونو بریزیم رو هم شاید یه راه حلی پیدا بشه.

بعد چند دقیقه فکر کردن، اونم به صورت آی کیوسانی، لیلا یهو بلند شد و گفت: یافتم ... یافتم!

نگار: چی یافتی؟

نجوا با خنده گفت: الكل!

لیلا: یه فکری کردم... نه نمی گید؟ مهناز: و آنگاه که انیشتن فکر می کند .... بگو فکرتو

لیلا سرشو چرخوند طرف سپیده. پشت چشمی نازک کرد و انگشت اشارشو به طرف سپیده

گرفت و گفت: تو... باید هم اکنون جانت را نثار ما کنی!

سپیده با تعجب گفت: چی؟

لیلا: بچه ها غلام سوته عاشق کیه؟

همشون گفتن: سپیده!

ليلا: خوب دیگه ... سپیده میره با غلام حرف می زنه، من و آینازم می ریم زنگ می زنیم.

سپیده: انقدر دری وری نگو... می خوای برم یه بلایی سرم بیاره؟

نجوا: منم باهات میام.

لیلا: حله دیگه؟ قلتم می خواد باهات بیاد.

سپیده: من پامو تو اون خونه نمی ذارم. من از این پسره خوشم نمیاد.
سلام دوستان عزیز عصرتون بخیر 🌺بریم برای خوندن ادامه ی رمان البته با عرض پوزش با تاخیر🙏
ڪافـ☕️ـہ دونفــره(دنیای عجیب):
#پارت۱۶۶



لیلا: عزیزم آنگاه که بوسه های آتشینش را بر لبانت کوبید عاشقش خواهی شد!

گفتم: خواهش می کنم سپیده ... جبران می کنم ...واقعا باید زنگ بزنم.

سپیده دلش نمی خواست بره. از چهره شم مشخص بود ولی لیلا گفت: نجوا سپیده رو همراهی

کن.

نجوا دست سپیده رو کشید و با خودش بلند کرد...

سپیده گفت: پس حداقل وقتی تلفن زدنتون تموم شد، یه سنگی یه کوفتی بزنید به در تا من بدونم زود بیام... شماها می خواید منو به کشتن بدید.

نجوا رفت سمت در و گفت: این در که قفله؟

لیلا به مهسا و یسنا نگاه کرد و گفت: دستان پر توان گجت برس به داد این ناتوان

مهسا بلند شد و با سنجاق سرش درو باز کرد و گفت: زود برید.

نجوا و سپیده رفتن بیرون. نگار هم از پنجره کشیک می داد که هروقت رفتن تو خبر بده...
لیلا گفت: هنوز نرفتن؟

نگار: نه... فعلا دم در وایسادن دارن حرف میزنن. لیلا: ای بابا.. اگه من بودم تا حالا تاریخ عقدم مشخص کرده بودم.

مهناز: آخه همه مثل تو تو دلبرو نیستن که؟

نگار: برید.. برید..رفتن تو. خواستیم بریم که مهناز گفت: شیرین.. قول بده فرار نمی کنی؟


گفتم: دیگه انقدر نامرد نیستم!

لیلا: میشه حرفای لوتی تونو بذارید برای بعد؟

#پارت۱۶۷



لیلا همین جور دستامو می کشید و با خودش می برد. مهناز دنبالمون اومد و گفت: زیاد حرف نزن باشه؟ زودم برگردید.

لیلا: چشم خان باجی!

به باجه تلفن رسیدیم. لیلا کارت تلفونشو داد بهم. سریع شماره نسترنو گرفتم. بعد از چند تا بوق
جواب داد: بله بفرمایید...

بغض به گلوم هجوم آورد. چقدر دلم برای صداش و پرحرفياش تنگ شده بود. با همون بغض گفتم: الو سلام نسترن...

ساکت بود. هیچی نگفت. فقط صدای نفس کشیدنشو می شنیدم.

گفتم:الو نسترن....صدامو می شنوی؟

با صدای بی جونی گفت: ش.............. شیرین خودتی؟ آره؟

بغضم شکست و با گریه گفتم: آره خودمم.

نسترنم گریه کرد و گفت: معلوم هست تو جایی؟

کجا گذاشتی رفتی؟ ها؟ میدونی چقدر دنبالت
گشتم؟ عکستو به همه کلانتریا دادم...

ترسیدم اونا کشته باشنت. نمی دونی چقدر خودمو نفرین

کردم که چرا حرفتو گوش ندادم.
- خوبی نسترن؟

- الان که صداتو شنیدم بهتر شدم... بگو کجایی تا بیام دنبالت؟

خندیدم گفتم: کجا می خوای بیایی؟ تهرانم.

- تهران؟!! تهران چی کار می کنی؟

لیلا با انگشت اشارش زد به ساعت که یعنی وقت نداریم.

گفتم: نسترن من نمی تونم زیاد حرف بزنم ..

.زنگ زدم که بهت بگم حالم خوبه و نگرانم نشی

.
- کجا می خوای بری؟ آدرسو بده تا بیام دنبالت.


#پارت۱۶۸



نمی خواستم برای بچه ها دردسر درست کنم.

گفتم: نمی تونم نسترن... نمی تونم... اگه تونستم
دوباره بهت زنگ می زنم. خداحافظ...

صدای نسترن هنوز پشت گوشی میومد که گوشی رو گذاشتم. دلم برای دیدنش لک می زد.

اشکامو پاک کردم و از ليلا تشکر کردم.

راه افتادیم ..لیلا رفت سمت خونه غلام... سرشو گذاشت
رو در

گفتم: چی کار می کنی؟

- هیچی تو برو تو می خوام شنگول و منگولو از دست آقا گرگه نجات بدم.

خندیدم و رفتم تو. بچه ها اومدن پیشم گفتن زنگ زدی؟

با لبخند گفتم: آره از همتون ممنون.

یسنا: پس لیلا کو؟

گفتم: رفته شنگول و منگولو نجات بده!

وقتی نجوا و سپیده اومدن، از اونا هم تشکر کردم. قیافه ی سپیده دیدنی بود!

رنگ به صورت نداشت. وقتی همه جمع شدن، لیلا گفت:

- بچه ها نظرتون چیه برای این پیروزی بزرگ جشن بگیریم؟

نگار با خنده گفت: چیه؟ کبکت خروس می خونه؟ لیلا: نه اردک می خونه!

نگار : من موافقم.

یسنا: اگه زبیده بیاد چی؟

نجوا: نه بابا...مگه نشنیدی گفت شب میان؟
ليلا: موافقا دستا بالا.

سپیده: میشه موافقا دستاشونو پایین کنن؟

#پارت۱۶۹



لیلا: تو هرجور راحتی جیگر!

مهناز: قبول بچه ها... بساط مهمونی رو حاضر کنید.

نجوا و سپیده پریدن تو آشپز خونه، سپیده هر چی میوه تو یخچال بود ریخت تو سینک ظرفشویی، شروع کرد به شستن.

لیلا بهش گفت: اینجوری فایده نداره. بذار برم برات تشت بیارم قشنگ با پا برو توش...

اینو که گفت سپیده یه سیب طرفش پرت کرد. لیلا تو هوا گرفتش و گاز زد.

نجوا هم داشت شربت آلبالو درست می کرد. لیلا بهش گفت: آخه آدم... کی شربتو با قاشق هم زده؟


نجوا با تعجب نگاش کرد و گفت: پس با چی هم بزنم؟

لیلا: با همزن برقی

نجوا با حرص لیلا رو از آشپزخونه بیرون کرد و گفت: یکی بیاد اینو بگیره.

نمی ذاره کار بکنیم. مهسا رفت تو آشپزخونه، به نجوا و سپیده کمک کنه.

من و بقیه هم داشتم هالو برای مهمونی آماده می کردیم. هر کی می رفت تو آشپزخونه یه ناخونکی به میوه و شیرینی می زد.

مهسا گفت: قحطی زده ندیده بودیم که لطف لیلا دیدیم!

لیلا: به جای اینکه حرف بزنی، برو یه نوار بندری بذار شیرین برامون بندری برقصها گفتم: بیخود...

خودت برقص یسنا: ما رقص معمولیشم بلد نیستیم، چه برسه به بندریش
مهناز: شیرین... داره ناز می کنه!
سپیده: اشتباه گرفته. باید بره برای یکی دیگه ناز کنه!

همشون خندیدن. وقتی همه چی حاضر شد، بچه ها تو هال نشستن.

لیلا یه دونه خیار به عنوان میکروفن برداشت. هم می خوردش، هم حرف می زد:



#پارت۱۷۰



- لیدی ها و دوشیزگان محترم!

به این مهمانی خوش آمدین و مقدمتان را گرامی می داریم و از اینکه قدم های نحستان را در این مجلس .

حرفش تموم نشد که بچه کوسن مبل به طرفش پرت کردن. لیلا هم فقط جاخالی می داد.

با خنده گفت: وقتی یکی داره بهتون احترام می ذاره آدم باشید

مهناز: لیلا! اون خیارو بخور، بعد حرف بزن!

ليلا وقتی تمام خیارشو خورد،

یکی دیگه برداشت، به تعظیم کرد و گفت: بله بانوی من ... شما هم اکنون شاهد رقص زیبای خفته ی من خواهید شد!

همین جور که سیب گاز می زدم، ابرومو بردم بالا.


لیلا خوند: ابرو می ندازی بالا بالا، می دونم سرت شلوغه والا! همه خندیدن

. گفتم: به شرطی می رقصم که شما هم برقصید. نجوا: قبول! اول تو بندری برو بعد ما تکنو می ریم. گفتم:

زرنگین منم می خوام تکنو برقصم

نگار: باشه قبول... هم بندری هم تکنو

لیلا: بچه ها من تکنو نمی رم چون می ترسم نشئگیم بپره .......براتون رقص باله می رم .

به من نگاه کرد و گفت: شروع کنم مادام!

بلند شدم و روسریمو از رو زمین برداشتم و دور کمرم بستم و وسط وایسادم. موهامم باز کردم و گفتم: شروع کن!

دخترا سوت و کف برام زدن. لیلا شروع کرد اولشو به صورت رپ خوند:

- خوشگل موشگلاش بیان وسط؛ بزنن تو فاز بندری؛ می خونه لیلا مفنگی؛ دیگه نشینین رو
صندلی

خندیدم و گفتم: شعر مردمو به نام خودت ثبت می کنی؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

امروز از زندگی لذت ببر
دیروز گذشته و قول
فردارو به هیچکس ندادن...

سلام روزبخیر🌺