❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
99.1K subscribers
34.3K photos
3.54K videos
1.58K files
5.98K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1127 نیش سهیل بیشتر باز میشه سریع میگه: آخه خیلی بی تابی میکرد و نمیتونست بخوابه با…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1128

سها: وای مامان نمیدونی چه جوری همدیگه رو بغل کرده بودن
آروم زیر لب با غرغر میگه: پس این خانوم خانوما من رو از خواب بیدار کرد
سها: اصلا دلم نمیخواست از اتاق بیام بیرون... فقط ترسیدم سروش بیدار بشه و حسابم رو برسه
مادر: چند بار بگم سرخود نرو تو اتاق این بچه ها
سها: اه.. مامان بذار بقیش رو برات بگم
مادر: گمشو بیرون.. رفتارت خیلی زشت و خجالت آوره
با خنده به دیوار تکیه میده و به حرف سها گوش میده
سها بی توجه به حرف مادرش ادامه میده: خیلی باحال بود مامان.. هر دو نفرشون یه جور خوابیده بودن که یکی ندونه فکر میکنه هر
جفتشون میترسن اون یکی فرار کنه... خیلی بهم وابسته شدن
آهی میکشه و زمزمه وار میگه: پس خبر نداری خواهر کوچولو... من واقعا میترسم که یه روز صبح چشمام رو باز کنم و ببینم ترنمی در
کار نیست
مادر: ول کن سها... چیکار به کار شون داری.. تو رو آوردم کمکم کنی نهار درست کنم نه اینکه این حرفا رو برام بزنی
سها: خب دارم کمک هم میکنم دیگه
مادر: ولی زبونت بیشتر از دستات کار میکنه
سها: بی انصاف نشو مامان.. هر دو به یک اندازه کار میکنند
حرص کامل مادرش اون رو به خنده میندازه
مادر: اصلا کمک نخواستم گمشو برو بیرون
سها: اه.. مامان.. جوش نیار دیگه ولی خودمونیما، تو عمرم مردی به عاشقیه سروش ندیدم
بغض تو گلوش میشینه.. تو دلش میگه خبر نداری سها... خبر نداری چی کشیدم... وقتی یه تیکه سنگ بشه مونس تنهاییهات اون موقع
میفهمی که باید حرف دلت رو بزنی.. وقتی سنگ قبر عشقت رو با گل تزئین میکنی و اشک میریزی غرور از یادت میره و فقط عشق تو
نگاهت جا خشک میکنه.. سها هنوز خیلی مونده به حرفام برسی.. از خدا میخوام هیچوقت دردای من رو تجربه نکنی... هیچوقت
مادر: همین کارا رو میکنی که شبا اینجا نمیمونند دیگه
سها: نترس مامان... اول گوشم رو به در چسبوندم وقتی مطمئن شدم صدایی از اونور نمیاد در رو باز کردم
مادرش با صدای تقریبا بلندی میگه: چــــی؟.. تو چیکار کردی؟
سها میخنده و میگه: حرص و جوش نخور خانوم خوشگله... شوخی کردم.. در زدم دیدم کسی جواب نمیده در رو باز کردم.. میخواستم
بیدارشون کنم اما دلم نیومد
مادر: طفلیکیا خیلی عذاب کشیدن

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1128 سها: وای مامان نمیدونی چه جوری همدیگه رو بغل کرده بودن آروم زیر لب با غرغر میگه:…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1129

میخواستم بیدارشون کنم اما دلم نیومد
مادر: طفلیکیا خیلی عذاب کشیدن
سها:خیلی نگرانشونم.. این وابستگیه شدیدی که بین جفتشون وجود داره زیاد جالب به نظر نمیرسه... این وابستگی به ضررشونه..
مخصوصا ترنم که دیوونه ی سروشه... اصلا یه لحظه بدون سروش دیوونه میشه... هر چیزی متعادلش خوبه
حرفای سها رو قبول داره
مادر: سها دیوونم کردی.. مگه بده تا این حد عاشق و شیدای همدیگه هستن و همدیگه رو میخوان .. من که کلی لذت میبرم عروسم
این همه پسرم رو دوست داره
سها با عصبانیت میگه: مامان تو اصلا متوجه ی حرفای من میشی؟
خندش میگیره و تصمیم میگیره داخل آشپزخونه بشه
همونجور که وارد آشپزخونه میشه میگه: آره سها.. حق با توهه... نگران نباش.. من و ترنم تصمیم گرفتیم بریم پیش روانشناس.. هر
چند من از قبل میرفتم ولی به ترنم هم گفتم که باهام همراه بشه
سها با دهن باز بهش نگاه میکنه
و مهربونتر از قبل میگه: ممنون که نگرانمون هستی
متوجه ی چشم غره ی مادرش به سها میشه و خندش شدت میگیره
سها به زحمت میگه: تو همه چیز رو شنیدی؟
چشمکی به خواهرش میزنه و میگه: اوهوم...این دفعه یادم میمونه در اتاق رو از پشت قفل کنم تا خانومای فوضول نتونند بیان داخل
سها پیشونیش رو میخارونه و مادرش با خشم نگاش میکنه
با قدمهای بلند خودش رو به مادرش میرسونه و از پشت بغلش میکنه و میگه: درسته دعوات نمیکنم اما دلیل نمیشه مامانه خوشگله من
رو حرص بدی وگرنه میبرمش پیش خودم
سها با پررویی میگه: خوشم میاد مادر و پسر خوب هوای همدیگه رو دارین
مادر: دختره ی چشم سفید
گونه ی مادرشو میبوسه میگه: قربون مامان خانوم خودم برم که همیشه هوای پسرش رو داره... اصال بهش توجه نکن مامان خانومی..
بچه که زدن نداره
لبخند رو لبای مادرش میشینه و آروم از بغلش بیرون میاد
مادر: سها صبحونه ی داداشت رو آماده کن
-نه مامان... اینجا نمیخورم.. میخوام ببرم بالا با ترنم بخورم
مادر: سها شنیدی که
سها: مامان احیانا بنده رو با کلفت خونتون اشتباه نگرفتی

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1129 میخواستم بیدارشون کنم اما دلم نیومد مادر: طفلیکیا خیلی عذاب کشیدن سها:خیلی نگرانشونم..…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1130

سها: مامان احیانا بنده رو با کلفت خونتون اشتباه نگرفتی
خندش میگیره... مادرش هم نگاش میکنه و هر دو میزنند زیر خنده
سها با غرغر مشغول آماده کردن صبحونه میشه و مادرش میگه: قربون این چشمات بشم که تازگیا همیشه برق میزنه
چیزی نمیگه و فقط با محبت به مامانش نگاه میکنه... وقتی محبت مادرش رو میبینه دلش واسه ی ترنم بیشتر میسوزه که نمیتونه طعم
محبتهای مادرانه رو بچشه
-مامان هوای ترنم رو بیشتر داشته باش
مادر: حواسم هست عزیزم... خیالت راحت
سها: صبحونه آماده هست... برو ور دل زنت بشین بخور و به جون خواهرت دعا کن
میخنده و به مادرش میگه: مامانی این خدمتکاره زیادی پرحرفه ها
جیغ سها در میاد و بیشتر از قبل اون رو به خنده میندازه.. مادرش با لذت به سر تا پاش نگاه میکنه و میگه: برو عزیزم.. برو صبحونتو
بخور ضعف میکنی
سینی رو برمیداره و با حس خوبی از آشپزخونه خارج میشه.. کسی رو تو سالن نمیبینه و بی تفاوت از پله ها بالا میره... همینکه به در
اتاق میرسه سعی میکنه باز هم با کمترین سر و صدا وارد بشه که ترنم رو نترسونه
ولی با باز کردن در صدای ترنم رو میشنوه
ترنم: اومدی؟
-تو بیداری شیطون؟
ترنم همونجور که روبه روی آینه نشسته و موهاش رو شونه میکنه میگه: تازه بیدار شدم
-سینی رو روی تخت میذاره و به سمت ترنم میره.. شونه رو از دستش میگیره و به نرمی موهای عشقش رو شونه میکنه
ترنم: آقایی؟
-جانم
ترنم: من خیلی فکر کردم
-راجع به چی عزیزم؟
ترنم: راجع به خونوادم
-خب... به نتیجه ای هم رسیدی؟
ترنم: اوهوم.. دوست دارم این مدت یه کاری کنم که بهشون خیلی خوش بگذره
-اینکه خیلی خوبه

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1130 سها: مامان احیانا بنده رو با کلفت خونتون اشتباه نگرفتی خندش میگیره... مادرش هم…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1131

دوست دارم این مدت یه کاری کنم که بهشون خیلی خوش بگذره
-اینکه خیلی خوبه
ترنم: ولی با کمک تو
-همیشه میتونی رو کمک من حساب کنی عزیزم
ترنم: میشه این مدتی که ایران هستن تو خونه ی خودمون ازشون پذیرایی کنم
-البته.. چرا که نه.. من هم خوشحال میشم
شونه رو روی میز آرایش میذاره و موهای ترنم رو ساده میبنده
ترنم: ممنون سروشم... خیلی دوستت دارم
از تو آینه بهم نگاه میکنند و به روی هم لبخند میزنند
-آقا سینا میگفت خالت خیلی بی تابی میکنه
ترنم: دلم میخواد باهاش حرف بزنم... دیشب زن داداشم هم همینو میگفت.. میگفت مامان وقتی فهمید که یکی از دخترای خواهرش
زنده هست از شدت خوشحالی فقط اشک میریخت ولی به خاطر اینه حالش زیاد خوب نبود نمیتونست یه سفر طولانی با هواپیما داشته
باشه... خیلی اصرار داشت باهاشون برم
اخم ریزی میکنه و میگه: میدونی که اجازه نمیدم
ترنم: اوهوم
-ناراحت نمیشی؟
ترنم: نه آقایی.. میدونم خودت من رو میبری
لبخندی رو لباش میشینه
-آره عزیزم ولی خوشم نمیاد بدون من جایی بری
ترنم: هر چی تو بگی آقایی
بعضی وقتا حس میکنه این ترنمش رو بیشتر دوست داره... بر خالف گذشته ها ترنم برای چیزای غیر معقول اصرار نمیکنه... حرفاش رو
قبول میکنه... عشق و احساسش رو بیشتر نشون میده و شیطنتاش هم کمتر شده... کلا یه زن نمونه شده همونی که هر پسری آرزوش
رو داره... هر چند بعضی وقتا دلش برای پرحرفیهای ترنم تنگ میشه ولی این زندگیه آروم به همراه عشق رو به یه زندگیه پر سر و صدا
ترجیح میده... تنها نگرانیش افسردگیه ترنمه که حس میکنه این روزا بهتر شده
نوازشگونه گردن ترنم رو لمس میکنه و میگه: بلند شو عزیزم... بهتره صبحونمون رو بخوریم بقیه خوردن
ترنم از جاش بلند میشه و میگه: پس خیلی زشت شد که تا این وقت روز خوابیدم
-نه عزیزم.. اکثرا بیرون رفتن.. مثله اینکه آقا سینا بیرون کار داشت پسرا هم باهاش رفتن.. فقط سهیل مونده... بقیه هم که دیگه به
این رفتارای من و تو عادت دارن

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1131 دوست دارم این مدت یه کاری کنم که بهشون خیلی خوش بگذره -اینکه خیلی خوبه ترنم:…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1132

- سینا بیرون کار داشت پسرا هم باهاش رفتن.. فقط سهیل مونده... بقیه هم که دیگه به
این رفتارای من و تو عادت دارن
ترنم میخنده و چیزی نمیگه
-بریم که خیلی گرسنه ام
ترنم هم سری تکون میده و با همدیگه به سمت تخت میرن
**
&&ترنم&&
تو این مدت خیلی بهم خوش گذشت... بابا سینا و پسرا رو به همراه دخترخاله ام که همون زن داداشمه به خیلی جاها بردم و خیلی از
مکانهای دیدنی رو بهشون نشون دادم... هر چند بابا سینا خودش خیلی چیزا رو میدونست اما بقیه اطالعات دقیقی نداشتن... با اینکه
فقط چند روزه رفتن ولی دلم خیلی براشون تنگ شده... پریسا که موقع رفتن کلی گریه میکرد.. فرهاد با خنده بهم گفت زن من رو هم
مثل خودت لوس و ننر کردی... تو این مدت فهمیدم که فرهود هم یکی رو دوست داره و به تازگی باهم نامزد شدن... وقتی تلفنی
باهاش حرف میزدم اونقدر بامزه صحبت میکرد که باعث میشد با صدای بلند بخندم.. تازه اون هم از من دعوت کرده و گفته حتما باید
برم پیششو رو در رو باهاش آشنا بشم... از خاله ام که هر چی بگم کم گفتم.. اونقدر ماهه اونقدر خانومه که دلم میخواد هر چه زودتر
ببینمش... هر روز برام زنگ میزنه و کلی باهام حرف میزنه.. هر چی از محبتش بگم کمه.. فکر نمیکردم اینقدر عزیز باشم... اون هم
بین خونواده ای که پدرم زندگیشون رو داغون کرد... عاشق همگیشون هستم.. تو این مدت کم خیلی برام عزیز شدن... اونقدر بهم
محبت کردن که اصال احساس بی کسی نمیکنم... طاهر و سروش هم تو این مدت باهامون همراه میشدن... نریمان خودش نمیتونست
بیاد ولی نامزدش رو میفرستاد و کال همه دور هم بودیم... از صبح میرفتیم بیرون و تا شب با خوشحالی میومدیم خونه.. نریمان و پیمان
هم چند باری بهم سر زدن.. خونواده ی سروش هم که دیگه محبت رو در حق من تموم کردن و چند باری خونواده ی مادریم رو به
خونشون دعوت کردن... کلا رابطه ها خیلی خوبه تنها مشکلی که این روزا داشتیم مشکل دادگاه بود که نریمان و سیاوش اصرار داشتن
من و سروش هم در دادگاه هنگام صدور حکم حضور داشته باشیم ولی سروش مخالف صد در صد بود.. من هم که طبق معمول طرف
سروش بودمو با حرفش مخالفتی نمیکردم اما از یه طرف وقتی یاد حرفای سیاوش میفتم دلم آتیش میگیره... الان همه تو دادگاه هستن
و من و سروش تو شرکت مشغول کاریم... هر چند چه جور کاری من که اصلا دست و دلم به کار نمیره... برای بار هزارم مردد به
سروش نگاه میکنم... بی تفاوت و بدون هیچ استرسی مشغول به کاره.. انگار نه انگار که امروز روز دادگاهه و قراره حکم صادر بشه...
انگار واقعا براش مهم نیست ولی من از شدت استرس رو به موتم... پشت میزم نشستم و به متنایی که قراره ترجمه کنم نگاه میکنم...
سروش حجم کارای من رو کم کرده و اکثر کارا رو داده به مترجم جدید.. میگه دوست ندارم خودت رو خسته کنی... همین متنا رو هم
فقط به اصرار خودم داده تا از بیکاری در بیام
سری به نشونه ی نه تکون میدم و با خودکار پیشونیم رو میخارونم
-نه خوبم
از پشت میزش بلند میشه و فاصله ی بین میز خودش و میز من رو طی میکنه... دقیقا مقابلم وایمیسته و میگه: بگو... میشنوم
متعجب میگم: چی رو؟
سروش: همون چیزی که رو دلت سنگینی میکنه
-چیزی رو دلم سنگینی نمیکنه... فقط یه خورده استرس دارم

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1132 - سینا بیرون کار داشت پسرا هم باهاش رفتن.. فقط سهیل مونده... بقیه هم که دیگه به…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1133

سروش: همون چیزی که رو دلت سنگینی میکنه
-چیزی رو دلم سنگینی نمیکنه... فقط یه خورده استرس دارم

با اخم میگه: برای چی؟... برای حکم اون عوضیا
-نه... برام مهم نیست که چه بلایی سر اونا میاد... بیشتر نگران عکس العمل سیاوشم.. میترسم نتونه خودش رو کنترل کنه
سروش: حق داره
-دلم خیلی براش میسوزه.. امروز خیلی تنهاست... مامان هم که گفت تحمل ندارم و به خاطر همین نرفت
سروش: بابا هست.. هواش رو داره
از پشت میز بلند میشمو آروم زمزمه میکنم: سروش؟
چشماشو ریز میکنه و با حرص میگه: حرفشم نزن.. ما امروز هیچ جا نمیریم.. تازه تونستم یه خورده حالت رو، رو به راه کنم
آروم میگم: سروش من حالم خوبه... سیاوش این چند روز خیلی اصرار کرد.. حقش نیست که امروز تا این حد غریب و تنها باشه... من و
تو که همدیگه رو داریم اما سیاوش تو این لحظه های بحرانی نه ترانه ای داره نه عشقی نه امیدی به آینده... بیا بریم اون به کمک
ماها احتیاج داره
سروش متفکر نگام میکنه
-سروش خواهش میکنم... از صبح دارم از نگرانی دارم میمیرم
با اخم میگه: بیخود
بی توجه به حرفش ادامه میدم: نگران حکم و این چیزا نیستم.. یعنی دیگه برام مهم نیست.. تنها چیزی که الان برام مهمه تویی که تو
هم کنارمی... تنها نگرانیه من سیاوشه... هیچکس به اندازه ی من و تو نمیتونه اون رو درک کنه
مستاصل نگاهی به اطراف میندازه و میگه: آخه... پس.. تو چی؟
-من خوبم آقایی.. تا وقتی تو کنارمی من خوبه خوبم
برای چند لحظه مستقیم نگام میکنه و بعد به سمت میزش میره.. به ریموت ماشین که روی میزه چنگ میزنه و زمزمه وار میگه: راه
بیفت
لبخندی رو لبم میشینه و میگم: ممنون آقایی
با مهربونی میگه: قربون دل مهربونت بشم... بهتره سریع تر بریم
سریع تکون میدمو باهاش همراه میشم
*
سروش روی صندلی، کنار در بسته نشسته و من با نگرانی از این طرف به اون طرف میرم... از اونجایی که دیر حرکت کردیم نتونستیم
به موقع برسیم... وقتی رسیدیم در بسته بود و دادگاه شروع شده بود
سروش: ترنم بیا اینجا بشین

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1133 سروش: همون چیزی که رو دلت سنگینی میکنه -چیزی رو دلم سنگینی نمیکنه... فقط یه خورده…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1134

وقتی رسیدیم در بسته بود و دادگاه شروع شده بود
سروش: ترنم بیا اینجا بشین
-نگرانم سروش... از طاهر شنیدم مونا و بابا هم حضور دارن
با اینکه دل خوشی از بابام ندارم ولی دلم بی نهایت برای مونا میسوزه
سروش: نگرانیت بی مورده.. همه به جز مامان اومدن تا محکوم شدن اینا رو ببینند
بعد با اخم ادامه میده: گفتم بیا اینجا بشین... خوشم نمیاد زیاد تو چشم باشی
کنارش میشینم و میگم: تو نگران نیستی؟
با حرص پاش رو تکون میده و میگه: واسه همین میگفتم شرکت باشیم... حداقل زمان زودتر میگذشت... نگرانیه من بابت آلاگل و
بنفشه ست.. میترسم تبرئه بشن
-بیخیال سروش... تو دعا کن حال کسی بد نشه
سروش: چی چی رو بی خیال سروش... اینا زندگیه ماها رو تباه کردن.. من.. تو.. سیاوش.. ترانه.. خونواده هامون.. همه و همه بازیچه ی
دست این کثافتا شدیم
بعد با اخم و غیض ادامه میده: اگه کسی دور و برت چرخید و حرف از رضایت زد به هیچ عنوان قبول نمیکنیا وگرنه من میدونم و تو
-وای سروش.. تو چقدر عصبی هستی... من که حرفی از رضایت نزدم
سروش: اصال اسم این عوضیا رو که میشنوم اعصابم بهم میریزه.. چه برسه که بخوام حضور نحسشون رو هم تحمل کنم
نگاه خیره ی یه سرباز رو روی خودم احساس میکنم نگاهی بهش میندازم که باعث میشه سروش دستش رو دور شونه هام بندازه و اخم
وحشتناکی به سربازه کنه
عصبی زمزمه میکنه: نگاش نکن... بچه پررو میبینه همراه من هستیا باز دست بردار نیست........
تو همین موقع در اتاق باز میشه و سروش ساکت میشه
دستش رو از دور شونه هام برمیداره و دستم رو تو دستش میگیره... آدما تک و توک از اتاق خارج میشن...سروش همونجور که دستم تو
دستشه از جاش بلند میشه و من رو هم مجبور میکنه سر پا واستم
با دقت به آدمای غریبه نگاه میکنم و با دیدن نریمان لبخندی رو لبم میشینه... نریمان با دیدن ما به سمتمون میاد و با ذوق میگه:
طاقت نیاوردین؟
سروش ابرویی باال میندازه و با سر به من اشاره میکنه
سروش: باز مهربونیه خانوم قلنبه شد و کار دست ما داد
نریمان دماغمو فشار میده و میگه: آبجیه گله خودمه دیگه
سروش با اخم دست نریمان رو پس میزنه میگه: دماغ زن من رو نکش دردش میگیره
نریمان غش غش میخنده

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1134 وقتی رسیدیم در بسته بود و دادگاه شروع شده بود سروش: ترنم بیا اینجا بشین -نگرانم…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1135

سروش با اخم دست نریمان رو پس میزنه میگه: دماغ زن من رو نکش دردش میگیره
نریمان غش غش میخنده
سروش: کوفت.. بگو نتیجه ی دادگاه چی شد؟
تو این مدت نریمان و پیمان خیلی با سروش خودمونی و صمیمی شدن... چند باری نریمان و نامزدش به خونه مون اومدن... یه بار هم
با سردار تلفنی حرف زدم و فهمیدم اون بچه ای که من تو پارک نجات داده بودم بچه ی یکی از همکارای سردار بود که منصور و دار و
دستش میخواستن با گروگان گرفتن اون طفل معصوم به اهداف پلیدشون برسن.. در کل از آشنایی با سردار خیلی خوشحال شده بودم و
قرار شده که در اولین فرصت یه ملاقاتی باهاشون داشته باشم
نریمان نمیشه
سروش: نریمان
نریمان: راه نداره داداش... اول مژده گونی
سروش چپ چپ نگاش میکنه و که نریمان خطاب به من میگه: ترنم چه جوری تحملش میکنی.. اینو که با یه من عسل هم نمیشه
خورد
ابرویی بالا میندازم و میگم: شوشوی من بدون عسل هم خوردنیه.. دیگه نشنوم در مورد موش موشیه من بد حرف بزنیا
نریمان: اوه.. اوه.. چه هوای همدیگه رو هم دارن
لبخندی رو لبای سروش میاد و میگه: نریمان نتیجه چی شد؟
نریمان: لعیا که وضعش معلومه.. اعدام
سروش: آلاگل و بنفشه
نریمان: سه سال حبس
پوزخندی رو لبای سروش میشینه
نریمان با سرخوشی میگه: مژده گونی چی شد؟
سروش با حرص میگه: سه سال
نریمان: سروش از اول هم میدونستی.. بالاخره قانونه
سروش: آخه این انصافه.. بعد از اون همه عذاب فقط سه سال برن تو هلفدونی
نریمان آهی میکشه و چیزی نمیگه
چشمم به سیاوش میفته که با حالی خراب روی زمین زانو زده
با ناراحتی به سیاوش اشاره میکنم و میگم: سروش اونجا رو
سروش و نریمان هر دو تا مسیر نگاشون رو تغییر میدن.. سروش با دیدن سیاوش تو اون وضع بدون اینکه دست من رو ول کنه به
سرعت به سمت سیاوش میره و دست من رو هم میکشه.. طاهر هم که تازه از اتاق خارج شده بود با دیدن سیاوش هول میکنه و چون نسبت به ما به سیاوش نزدیکتره کنارش زانو میزنه... یه چیزایی بهش میگه و میخواد بلندش کنه.. تو همین موقع ما هم به سیاوش
میرسیم...

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1135 سروش با اخم دست نریمان رو پس میزنه میگه: دماغ زن من رو نکش دردش میگیره نریمان…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1136

یه چیزایی بهش میگه و میخواد بلندش کنه.. تو همین موقع ما هم به سیاوش
میرسیم...
سروش بازوی سیاوش رو میگیره و با کمک طاهر به زور بلندش میکنه
سیاوش:اه.. ولم کنید.. من حالم خوبه؟
سروش: آره.. دارم میبینم
طاهر: سیا بهتره یه خورده بشینی
سیاوش میناله: خوبم چیزیم نیست
از قیافه ی زار سیاوش دلم میگیره با بغض میگم: سیاوش با خودت این کار رو نکن
سیاوش خودش رو از دست سروش طاهر خلاص میکنه و به دیوار تکیه میده.. چشماش رو میبنده و غمگین زمزمه میکنه: ترنم نمیتونی
بفهمی من چی میکشم؟.. هیچکس نمیتونه بفهمه
لبخند تلخی میزنم و میگم: هیچکس به اندازه ی من نمیتونه یفهمه که تو چی میکشی.. من تک تک این لحظه های تلخ رو تجربه
کردم... شاید خیلی تلخ تر از اینی که تو الان داری میکشی
سیاوش چشماش رو باز میکنه و مستقیم نگام میکنه
سری تکون میده و به تلخی میگه: آره حق با توهه.. تو شریک تک تک دردای منی... درد تو و سروش اگه بیشتر از دردای من نباشه
کمتر از دردای من هم نیست ولی میدونی ترنم؟... یه چیزی هست که دلیل نفس کشیدن رو از من میگیره و اون هم نبود ترانه هست
اشک تو چشمام جمع میشه
سیاوش: آخ ترنم... اگه بدونی چقدر خوشحالم... امروز بهترین روز زندگیه من بعد از مرگ ترانست... بالاخره اون قاتل بی وجدان به
جاش رسید.. حکم مرگش صادر شده
سروش: سیاوش
سیاوش به سروش نگاه میکنه و میگه: میخوام امروز رو با عشقم جشن بگیرم فقط دلم از این میسوزه که مثه تمام این سالها باز هم
باید من حرف بزنم و اون گوش بده
اشکام صورتم رو خیس میکنند... دستهای سروش دور کمرم حلقه میشن
سروش کنار گوشم زمزمه میکنه:هیس... آروم عزیزم
سیاوش انگار تو این دنیا نیست.. خودش اینجاش.. نگاهش اینجاست اما اینجور که از چشماش میشه خوند در گذشته ها سیر میکنه
طاهر دستاش رو جلوی چشماش میگیره و با قدمهای سریع از ما دور میشه... معلومه به زحمت خودش رو کنترل کرده تا جلوی ماها
اشک نریزه
اما سیاوش بدون هیچ خجالتی اجازه ی آزاد شدن اشکی رو که از حصار چشماش میخواد فرود بیاد رو میده و آهی میکشه .

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1136 یه چیزایی بهش میگه و میخواد بلندش کنه.. تو همین موقع ما هم به سیاوش میرسیم...…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_1137

اما سیاوش بدون هیچ خجالتی اجازه ی آزاد شدن اشکی رو که از حصار چشماش میخواد فرود بیاد رو میده و آهی میکشه
اومدم سیاوش رو دلداری بدم اما حس میکنم هیچ کلمه ای برای دلداریه سیاوش وجود نداره... چطور میتونم آرومش کنم وقتی تک
تک این حرفا آتیش به قلبم میزنه
سیاوش: کم کم دارم رنگ نگاهش رو از یاد میبرم... نمیدونم چرا اینقدر بی انصاف شده و جواب التماسای من رو نمیده... خیلی ازش
دلگیرم...
سرم رو روی سینه ی سروش میذارم و آروم آروم اشک میریزم... سروش کمرم رو نوازش میکنه و غمگین به برادرش چشم میدوزه...
انگار زبون اون هم برای دلداری نمیچرخه
سیاوش: بانوی بی وفای من این رسمش نبود.. من رو اینجور تنها بذاری و خودت برای همیشه بری
از شدت گریه به هق هق میفتم
سیاوش یهو ساکت میشه
سرم رو از رو سینه ی سروش برمیدارم و با چشمای اشکی به سیاوش زل میزنم
سیاوش انگار تازه به خودش اومده... چند قطره اشکی که از چشماش سرازیر شده رو پاک میکنه و میگه: شرمندتم ترنم... باز باعث
آزارت شدم
-اینجوری نگو سیاوش... ترانه خواهرم بوده.. برام بیشتر از هر کسی عزیز بود.. بهت حق میدم این طور بی تاب عشقت باشی
سیاوش: امروز باید مقاومتر از همیشه باشم.. نمیخوام بشکنم نمیخوام گله کنم نمیخوام اعتراض کنم فقط میخوام برم آرامگاه ترانه و
بهش بگم که اون کسی که تمومت کرد خودش هم داره تموم میشه.. به ته راه رسیده.. دیگ هیچ راه فراری نداره.. میخوام خودم این
خبر رو به عشقم بدم
لرزی به بدنم میفته
سروش متوجه میشه با دستاش فشار آرومی روی شونه هام وارد میکنه و خطاب به سیاوش میگه: من و ترنم هم باهات میایم
سیاوش تکیه اش رو از دیوار میگیره و زیرلب میگه: نه.. میخوام با ترانه ی زندگیم تنها باشم
-اما......
سیاوش: حال من خوبه ترنم... حداقل بهتر از تمام این چهار سال
بعد با بغض سروش میگه: مواظبه ترنمت باش.. میدونی که چقدر دوستت داره
به سروش نگاه میکنم.. اون هم به من نگاه میکنه.. سیاوش لبخندی میزنه و دستاش رو تو جیب شلوارش فرو میکنه.. بعد هم آروم
آروم از ما دور میشه
-نباید تنهاش بذاریم
سروش: بهتره یه خورده تنها باشه.. نترس چیزی نمیشه

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA