❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
94.9K subscribers
34.3K photos
3.57K videos
1.58K files
6.02K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_276 با صدای دکتر به خودم میام: -از کجا مطمئنی امیر از همون روزی حرف می زد که ترانه…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_277

دکتر متفکر می گه:
-با توجه به حرفای امیر و همین طور تاریخ وقوع اتفاقات و مشخصات ظاهری ترانه، می تونم این احتمال رو بدم که ترانه قبل از می شه گفت حق با توئه!
مرگش کسی رو مالاقات کرده!
دکتر:
-امیر در مورد شکل ظاهری دختر چیزی نگفت؟
- به جز این که یه عینک آفتابی بزرگ به چشماش زده بود، چیز قابل مالحظه ی دیگه ای نگفت .
دکتر:
-به نظرت عجیب نیست یه پسربچه بعد از یک سال مشخصات لباس یه نفر رو به یاد داشته باشه؟
-شونه امو بالا می ندازم و می گم:
-شاید دلیلش این بود که ترانه همیشه لباس های عجق وجق می پوشید. سلیقه ی من و ترانه زمین تا آسمون با هم متفاوت بود.
ترانه رنگ های تند، مدل های عجیب و غریب، آرایش جیغ رو به هر چیزی ترجیح می داد. من هم که اون موقع ها آخر شیطنت بودم، مدام اذیتش می کردم. حتی لباس های تو خونش هم متفاوت بود. اما در مورد اون شخص ناشناس، امیر به جز عینک آفتابی اون زن، چیز دیگه ای یادش نبود. البته چرا یه چیز دیگه هم یادش بود !
دکتر:
-چی؟
-کفش های پاشنه بلند اون زن. چون اون روز امیر با مسخره بازی بهم گفته بود اونقدر کفشای اون زن پاشنه بلند بودن من میترسیدم بیفته!
دکتر:
-که این طور!
به آرومی سری تکون می دم و هیچی نمی گم.
دکتر:
-اون روز کسی به جز ترانه توی خونه نبود؟
-اگه کسی توی خونه بود که اصلا ترانه نمی تونست خودکشی کنه!
دکتر:
-ازش نپرسیدی که ترانه و اون دختر چی می گفتن؟
می گفت محاله و از یه اسمی به نام سیامک حرف می زد؛ که فکر کنم منظورش همون سیاوش بود. چون یه خرده باهاشون فاصله چرا پرسیدم. چیزی زیادی نمی دونست. فقط گفت یکی از دخترا که بعد فهمیدم منظورش ترانه هست خیلی عصبانی بود و به خانمه داشته، قشنگ متوجه ی حرفاشون نمی شده.
دکتر:
-ترانه اون دختر رو توی خونه هم برده؟
سری به نشونه ی آره تکون می دم و می گم:
-مثل این که بعد از مدتی اون شخصی که برای من مجهوله؛ امیر رو دیده و به ترانه چیزی گفته. که باعث شده ترانه ساکت بشه و نگاهی به امیر و اطراف بندازه و حتی امیر می گفت ترانه به نشونه ی تائید حرف اون طرف سری تکون داد و اون دختر رو به داخل خونه برد!

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_276 با مشت چند ضربه آهسته روي فرمان زد و گفت: - آها. و سکوت کرد. براي عوض کردن بحث گفتم: …
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_277

درز مقنعه ام را کج کرد و گفت:
- برو دیگه مادربزرگ. شب به خیر.
دستم را تکان دادم و گفتم:
- شبتون به خیر.
منتظر ماند تا وارد خانه شوم و بعد رفت. چقدر صداي کنده شدن لاستیک هایش خشن و بداخلاق بود.
دانیار:
شاداب که در را بست زبر لب غریدم:
- تف به ذات هرچی نامرده.
اسم سعید را توي لیست تماس هایم پیدا کردم و گوشی را روي اسپیکر گذاشتم.
- جان دلم رفیق؟
- کجایی؟
- الان رسیدم خونه. چطور مگه؟
- دارم میام اونجا.
قطع کردم و تخته گاز خودم را به خانه اش رساندم.
- آقا آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ عصر میاي شرکت، شب میاي خونه. مهربون شدي. جریان چیه؟
نگاهی به دور و بر کردم. بساط عیش و نوشش روي میز بود.
- تنهایی؟
- آره بابا. یه چند ماهی میشه با آذر به هم زدم.
نپرسیدم چرا. خودش توضیح داد.
- دختره خرابه! با همه رفیقام تیک می زد. اون همه خرجش کردم و آخرش مچش رو با محسن گرفتم، تو خونه خودم، تخت
خودم.
گیلاسش را تا ته نوشید و گفت:
- تازه می فهمم کار تو درست بود. دختر جماعت رو چه به محبت؟ تا یه ذره لی به لالاشون می ذاري دم در میارن و شاخ
میشن. باید سگ محلشون کنی تا همیشه دنبالت بدون و عین گربه واست دم تکون بدن. بی جنبه ترین و کم ظرفیت ترین
موجودات روي زمینن. با یه گوشه اسکناس و یه ماشین مدل بالاتر قالت می ذارن و میرن. دیر و زود داره، اما سوخت و سوز
نداره. خداییش تو خوب می شناسیشون. دمت گرمه. حیف که من دیر به این نتیجه رسیدم. چرا نمی شینی؟
نشستم و سعی کردم طوفان درونم را کنترل کنم.
- تو چه خبر؟ امروز که فقط در مورد کار حرف زدیم. از اصل حالت واسم بگو.
خم شدم و ساعدم را روي زانوانم گذاشتم و گفتم:

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [کیانا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/278116 #کیانا_ #قسمت_276 - اه !!! باريكلا!!!! يادش افتاد جز زاغ سياه چوب زدن كارم داره!! " ببين خانم مشفق!!! نقشه ها توي اتاق توان !!! وگرنه .... به اينجاي…
😍 رمان زیبای [کیانا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/278116

#کیانا_ #قسمت_277

بي هيچ حرفي وارد شدم و تا در رو بست گفتم :
- شروين واقعا تو فكر كردي من ميتونم اصلا شرح عملكرد بنويسيم؟؟؟!!
يهو يه ابروشو داد بالا و بعدم تبديلش كرد به اخم و گفت :
- تا اونجا كه من ميدونم آدم رئيسش رو با فاميل صدا ميكنه اين يك!! بعدم اين كار جز وظايفتونه!!!!!
نفسمو محكم دادم بيرون و گفتم :
- من تاحالا يه دونه شرح عملكردم ننوشتن بعدم مگه نگفته بودين باهم!!! توي پيامتون!!!
يهو بي تفاوت در حاليكه توي ته چشمش طوفان به پا بود از عصبانيت بهم خيره شد و گفت :
- اين مال قبل از اون بود كه ...
چشمامو ريز كردم و گفتم :
- كه چي؟؟؟!! شروع كنيد به تعقيب كردنم؟؟؟!!
يهو پوزخندي زد و گفت :
- نه!!! شروع كنم به باز كردن چشمام!!ميدوني!!! از امشب از ديد من تو هيچ فرقي با رامش و امثالش نداري.... توام با هركي دم
دستت باشه راه ميفتي توي خيابونا پرسه زدن .. حالا من باشم.... راد.... سروش... محمد آقا فاميل گرامي!!... اينطور نيست؟؟؟؟؟!!!
تنم يخ بسته بود ..... چي ميگفت اين؟؟؟؟!!!!!
ميدونستم اينجور مواقع رنگم ميپره ... گلوم رو انگار يكي داشت فشار ميداد...
تصميم گرفتم برم از اتاقش بيرون .. چون ترسيدم يهو بزنم زيرگريه ... از خودم و از محمد متنفر شده بودم ... از فكر اينكه مجد
ديگه محلم نذاره و منم واسش يكي بشم عين بقيه ...اشك تو چشمام جمع شد اومدم از در برم بيرون كه يهو جلو مو گرفت و
خيلي خونسرد گفت :
- منو نگاه كن ...
سرم رو بيشتر انداختم پايين جوري كه تقريبا چونم حورد به سينم ...
اينبار آروم دستش خزيد زير چونمو و سرمو گرفت بالا ...
نگاش بر خلاف تصور ديگه عصبي نبود ...
يواش گفت :
_دوست داري عين امثال رامش باشي؟؟؟؟!!!

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_276 تو که میگفتی خیلی روت حساسه و دوست داره !یعنی چون مشکل جنسی داشت....عصبی زدم تو حرفش: ساحل تمومش کن،اون مشکل جنسی نداره…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_277

هرچی تلاش کردم که آماده بشم
نمیتونستم روپا وایستم ،من خیلی خیلی خیلی ضعیف شده بودم.
آخرشم رفتم زیر سروم و نتونستم عروسی بهترین دوستم باشم.البته با اون سرو شکل و وضعیت همون بهتر که نبودم چون چیزی غیر از آبروریزی براش نداشتم.
آخرشب بود که باهمون لباس عروس با شوهرش اومد عیادتم بیمارستان 
،خیلی خوشگل شده بود.بماند که چقدر گریه کرد و همه آرایششو بهم 
ریخت...
بهش قول دادم به محض خوب شدنم برم خونش.
یه مدت به همون منوال گذشت.بدون هیچ اتفاق خاص.من هم دیگه پوستم 
کلفت شده بود هر روزجون میدادم و نمیمردم.
مامان و بابا بد فشار میاوردن که به یکی از خواستگارا جواب مثبت بدم .
دیگه خسته شدم بس مخالفت کردم ،
جدیدا تا حرف خواستگار میشد میزدم به داد و بیداد .
کجا رفت اون آرامی که همه از آرامش تو رفتارش و از متانت توکلامش انرژی میگرفتن.
از روزی‌که اون حرفارو ساحل درمورد  سوران زد دیگه نه حال و حوصله 
نوشتن داشتم نه کتاب میخوندم همش کارم شده بود گریه میترسیدم ازین که دوباره به روزای افسردگیم برگردم نگران خودم نبودم نگران اطرافیانم بودم که 
همه جوره درد سرشدم براشون.حتی نمیدونستم کجاوچطور دنبالش بگردم
اصلا کار درست چی بود؟توحال خودم بودم ،صدای مهدیه از پایین اومد که  با مامان حرف میزد.
خوشحال شدم که اومده تا خواستم برم استقبالش در باز شد و مهدیه با اخم وارد شد.
ناراحت و عصبی بدون اینکه جواب سلامو بده نشست لبه ی تخت...
مهدیه؟؟!!!"
زهرمار مهد یه،کوفت مهدیه،دیگه شورشو درآوردی،چی فکر کردی 
باخودت؟همه ملت مسخرتن؟
هاج و واج مونده بودم ....این دیگه چشه؟ زد زیر گریه:
مگه نگفتی میام خونت؟چت شده باز یمدته چپیدی تو این اتاق،هروقت 
مامانتو میبینم چشماش نم داره،بس افتاب ندیدی پوکی استخون گرفتی،
همین الان به من میگی چه مرگته...
چرا یهو جو گیر شدی مهدیه؟فکر کنم عوارض بارداریه نه؟میگن زنای باردار 
زود رنج میشن...
کفری بلند شد و جلوم ایستاد:
به جون بچم قسم آرام بهم نگی چی بسرت اومد که اینجوری شدی دیگه پامو خونتون نمیزارم.میرم دیگه سایه ام نبینی.
وا مهدیه چت شد آخه یهو ؟میدونستم این کاراش از جایی آب میخوره ولی نمیدونستم از کجا!""
مثل اینکه جدی جدی اعصابش خورد بود،دستاشو گرفتم :
آجی چی بگم؟آخه توام بدونی چی درست میشه؟چیزی حل میشه؟
ببین آرام ، زیاد تا حالا پاپیچت نشدم  چون گفتم شاید حرف زدن درمورد این موضوع برات سخت باشه و به افسردگیت دامن بزنه ،دکترت میگفت باید بزاریم با میل خودت حرف بزنی فشار بیشتر نتیجه ی عکس میده.
ماهم گفتیم چشم.
الان نزدیکه دوسال و نیمه گذشته پس کی میخوای خوب شی هروقت میام 
بدتر میشی بهتر نمیشی یه نگاه به خودت کردی ؟بدبخت تواوج جوونیت 
داری پیر میشی خب که چی؟
بگو بهم بزار کمکت کنم.
هیچکاری هم که ازدستم برنیاد میتونم کنارت باشم الاقل.
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اشک های من ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/288693 #اشکهای_من❤️‍ #قسمت_276 داری پیر میشی خب که چی؟ بگو بهم بزار کمکت کنم. هیچکاری هم که ازدستم برنیاد میتونم کنارت باشم لااقل. سرمو مابین دستام…
😍 رمان زیبای [اشک های من ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/288693

#اشکهای_من❤️#قسمت_277

من با این آدم ثانیه به ثانیه زندگی کردم.لحظه به لحظه حرف زدم.خندیدم  ،گریه کردم.
حتی پلک هم نمیزدم ،انگار تنم لمس شده بود.
یه چند ثانیه اونم نگام کرد،اولش جا خورد ولی خیلی زود رنگ نگاهش سرد و یخی شد.
دستاشو از جیبش درآورد:
خب من دیگه میرم .
با پسره چهارشونه ی روبروش دست داد وخداحافظی کرد.
بدون اینکه نگام کنه از کنارم رد شد.نگاه من همچنان به روبرو بود.
بوی تنش دوباره همه چیزو برام زنده کردهرآنچه که سه سال تلاش کردم 
فراموش کنم از جلوی چشمم گذشت وهمه تلاشم دود شد رفت هوا.
از کنارم رد شد حتی نیم نگاهی بهم ننداخت .
دستام به گزگز افتاد وچشمام سیاهی رفت ...احساس ضعف شدید میکردم.
آرام حالت خوبه؟؟؟؟
زیر پام خالی شد و نقش بر زمین شدم. چشمم که باز کردم ،تصویر تار ازصورت اشکی مهدیه او مد جلوی 
چشمم.سروم بهم وصل کرده بود.
به محض اینکه چشم باز کردم ،همه چیز یادم اومد،دستای مهدیه رو گرفتم:مهدیه من خواب نبودم مگه نه؟سوران بود ،من دیدمش اینجا بود ... زدم زیر گریه:
ازم متتفره مهدیه،حتی نگاهم نکرد،یه جوری بود انگار اصلا منو نمیبینه .
آخ ،حالا چجوری دلمو ساکت کنم؟مهدیه دیدی انگاراصلا منونمیشناخته
ِ هیچوقت.نگاهش سردِسرد بود.
محکم تکونش دادم:
مهدیه ،جواب منو بده لعنت به تو ،چرا اینکارو کردی؟میخواستی کمکم کنی؟
مشت زدم بهش:
مگه من با تو نیستم ؟چرالال شدی؟چراااا این کارو کردی ؟تو میخوای 
دیوونم کنی باز .
مظلوم تر از همیشه بودم ،اشکام با سوز همراه بود.
(با صدای دورگه از گریه)
مهدیه،دلم براش تنگ شده.مهدیه کمکم کن ،تورو خداااا 
به گلوم چنگ زدم: 
دارم خفه میشم.ای خدااااا حالا چی کار کنم ؟هرکاری میکنم خاطراتش از 
یادم نمیره ...رفتم تو خاطراتش.
لبخند تلخی رو لبم نشست ،لب باز کردم به حرف زدن از گذشتم:
مگه یادم میره روزی که برای اولین بار لبامو بوسید!مگه شیطنتاش یادم 
میره؟مگه یادم میره صبح انقدر بوسم میکرد از خواب بیدار شم.مگه یادم
میره سر لواشک و بستنی هر روز دعوامون میشد.مگه مهربونیاش یادم 
میره. مگه یادم میره قهر می کردم
عمدانگاش نمیکردم اونم حرص میخوردو میگفت نگاهتو ازم نگیر .
تلخ خندیدم :
وای به اون روزی که توخیابون باهاش  قهر میکردم،ا گه بدونی چی کارا که 
نمیکرد!انقدر وسط خیابون دیوونه بازی درمیاورد که از ترس آبرومم که شده آشتی میکردم.من از اولشم از آبرو ریزی میترسیدم.
تمام این مدت مهدیه تو سکوت اشک میریخت...
مگه می شه یادم بره چجوری رفت؟هربار یادم میاد چجوری از خودم روندمش آتیش میگیرم،
آخرین نگاهش ،آخرین حرفاش جیگرمو پاره پاره میکنه.