❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
94.9K subscribers
34.3K photos
3.57K videos
1.58K files
6.02K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_589 صدای پوزخند پیمان رو می شنوم. نریمان: ـ بگم غلط کردم مشکل حل می شه؟ پیمان: ـ…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_590

پیمان با حرص می گه:
ـ مثل این که یادت رفته بنده رفته بودم اطلاعات بدم نه این که اطلاعات بگیرم. تنها چیزی که فهمیدم این بود که همه فکر می کردن منصور دخلمون رو آورده. مثل این که رادارا چند روز بعد از فرارمون از کار افتاده بودن و همین باعث شد همه چیز خراب بشه و اونا هم با تاخیر دستگیر بشن و منصور هم فرار کنه.
نریمان:
ـ بعد از اون همه تعقیب و گریز اصلا انتظار نداشتم منصور فرار کنه.
پیمان:
ـ لعنتی نباید دست کم می گرفتمش.
نریمان:
ـ باز برو خدا رو شکر کن که پدرش و بقیه دستگیر شدن.
پیمان:
ـ من هدفم خودش بود، هر چند دیگه هیچ کس براش نمونده و این شکستش رو حتمی می کنه؛ ولی باز خیالم راحت نیست. من تا انتقام مرگ خواهرم رو نگیرم آروم نمی شینم.
نریمان:
ـ امیدوارم زودتر دستگیرش کنند.
پیمان:
ـ امیدوارم. اگه اون روز که با سردار تماس گرفتیم زودتر بر می گشتیم می تونستیم بگیریمش.
نریمان:
ـ من موندم چه جوری پیدامون کرد!
پیمان:
ـ ترنم که می گفت یه ربع بعد از رفتن ما منصور به همراه چند نفر تو خونه ریختن. چیز بیشتری نمی دونست.
نریمان:
ـ یعنی می خواست ما از خونه دور بشیم بعد بیاد؟
پیمان:
ـ فکر نکنم؛ چون ترنم می گفت منصور مدام سراغ ما رو می گرفت.
نریمان:
ـ دلم عجیب براش سوخت. با اون همه شکنجه چیزی در مورد این که ما می خوایم چی کار کنیم نگفت.
پیمان:
ـ ای کاش می گفت. اون جوری کم تر شکنجه می شد. شاید اگه لومون می داد اون بلا سرش نمی اومد. فقط موندم چه جوری بهش بگیم.
بغض بدی تو گلوم می شینه. داداشی احتیاجی به گفتن نیست، من خودم حرفای دکتر رو شنیدم. نریمان:
ـ هی بهت می گفتم نگرانم زودتر برگردیم؛ ولی حرف توی گوشت نمی رفت که نمی رفت! مثل همیشه حرف خودت رو می زدی.
پیمان:
ـ می خواستم یه وسیله پیدا کنم تا بتونیم خودمون رو از اون خراب شده خلاص کنیم.
نریمان:
ـ حداقل می ذاشتی من برگردم.
پیمان:
ـ کف دستم رو که بو نکرده بودم. فکر می کردم جامون امنه!
نریمان:
ـ حتی بعد از اون همه مصیبت شانس آوردیم تونستیم به بابات خبر بدیم.

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_589 بالاخره از دستش رهایی یافتم و چون مرده بودم دیگر استرس جایی نداشت. پس بی ترس نگاه کردم، به…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_590

قصد حرف زدن نداشت. ابرویم را بالا بردم. مشت آرامی به شکمم زد.
- شکم زدي. سفیدي موهات بیشتر شده. پیر شدي.
مشت محکمی به بازویش زدم
- پیر خودتی بچه.
دهانم را شستم. بیرون رفتیم. کنار هم دراز کشیدیم. شانه ها مماس هم، دست ها روي شکم، چشم ها مات سقف.
- خیلی اذیتت کرد؟
چه زجري می کشید از به هم پاشیدن زندگی من.
- نه اون قدري که به تو حق بده با دایی تندي کنی.
... -
تنم را بیشتر به تنش چسباندم. وقتی کنارم بود آرامش داشتم. وقتی حسش می کردم، لمسش می کردم، نگرانی هایم تمام می
شد.
- دانیار؟
- هوم؟
- تو با شاداب خوشبختی؟ اذیتت نمی کنه؟
خندید.
- شاداب اذیت کردن بلده آخه؟
- تو چی؟ هواشو داري؟
دستانش را قلاب کرد و زیر سرش گذاشت.
- اون قدري که اون خوبه من نیستم.
یاد روزي افتادم که توي حیاط دانشگاه سر به زیر افکنده بود و سعی می کرد ترك کفشش را از چشم من دور کند.
- شاداب سن زیادي نداره، اما سختی زیاد کشیده. خودت که می دونی.
- آره.
یا روزي که مقابل سلطانی ایستاده بود و با چانه اي لرزان از حیثیتش دفاع می کرد.
- با وجود مظلومیتش خیلی هم مغروره. یادته اون گندي رو که تو شرکت زدیم؟ یادته چه جوري جفتمون رو شست و انداخت
رو بند؟
گوشه لبش به لبخندي جنبید.
- آره. جفتمون کف کردیم.
- اون روز فکر می کردي یه وقتی زنت بشه؟
این بار خنده اش صدا داشت.
- عمرا.
به پهلو دراز کشیدم. دستم را ستون سرم کردم و گفتم:

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_589 - تو نمی ري اونجا؟ نگاهش را به دور دوخت. - نه. من از همین جا حرفامو زدم. بریم؟ پشت فرمان…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از
قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_590

- منم هستم. تا ابد اولویت زندگی من تویی. هر جا بخواي، هر وقت بخواي. می دونی که؟
سفیدي موهاي شقیقه اش ناشی از نزدیک شدن به چهل سالگی نبود. برادر من را روزگار پیر کرده بود. برادر من را برادرش
پیر کرده بود.
- می دونم.
ظرف حلیم را توي دست گرفتم و پیاده شدم. بوق کوتاهی زد و دست تکان داد. جلویش را گرفتم. شیشه را پایین زد.
- جانم؟
دیر بود؟ نه! دایی می گفت دیر براي مرده هاست.
- مرسی.
ابروهایش بالا رفت.
- بابت؟
می پرسید بابت؟ بابت جوانی اش که به پاي من سوخت. بابت رنجی که این همه سال به خاطر من تحمل کرد. بابت کارگري
هایی که با پاي برهنه به خاطر من کرد. بابت گرسنگی هایی که به خاطر من کشید. بابت کلیه اي که سخاوتمندانه به من
بخشید. بابت هزینه هاي تحصیلم. بابت حضور مداوم و بی دریغش. بابت چیزي که امروز بودم. بابت زندگی اي که امروز
داشتم.
- بابت همه چی.
برق توي چشمش ناشی از اشک بود.
- تشکر لازم نیست. تو جون منی داداش.
لبه پنجره را فشردم.
- تو هم!
خندید. حس کردم سفیدي موهایش کمتر شد.
کلید انداختم و در را باز کردم. چراغ ها روشن بود و صداي آب می آمد. شاداب توي آشپزخانه بود. پشت به من و در حال ظرف
شستن. پاورچین نزدیکش شدم و دستم را دورش حلقه کردم. تمام تنش تکان خورد و جیغ کشید. فشارش دادم و موهایش را
بو کشیدم.
- نترس منم.
قلبش مثل یک نوزاد تازه متولد شده زیر دستم می زد.
- کُشتی منو دانیار.
گونه ام را به گونه اش چسباندم.
- دلم می خواد.
چرخید و کمرش را به سینک تکیه داد. هنوز نفس هایش تند بود.
- چرا بیداري؟
دستکشش را در آورد و دست هایش را روي سینه ام گذاشت.
- تموم شد؟

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA