❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
104K subscribers
34.3K photos
3.5K videos
1.58K files
5.94K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
برین به دلبرای قد کوتاهتون بگین؛ اصفهان با آن همه وسعت شده نصفِ جهان، یک وجب قد داری و کل جهانم شده‌ای:)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
⚘اول هفته‌تون عالی
⚘صبحتون گلباران
⚘امروزتون‌پربار
⚘و لحظاتتون زیباترازگل
⚘امیدوارم روز و هفته‌ای آرام
⚘ولی‌پُرشور و زیبـا
⚘زندگی‌عاشقانه
⚘و سرنوشتی پُراز
⚘نغمه‌های شادو رویایی
⚘داشته‌باشید
روزتون‌زیبا وپُرازموفقیت❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
ولى يه ارديبهشتى تو زندگى لازمه🎂🎉🎊

#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘با خودت‌تکرار کن
⚘امروز
⚘ساز زندگیم بر روی‌عشق
⚘شادی ، خوشی وخوشبختی
⚘توانگری وفراوانی ، کوک‌است
⚘و می‌دانم که من لایقِ
⚘این همه موهبت‌ها هستم

    
   #سلام‌امروزتون‌زیبــا❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
گویند مقصد آنجاست که دلت آرام گیرد!🫀
با آمدنت دلم آرام گرفت،
با دیدنت دلم آرام گرفت،
با خنده‌‌ات دلم آرام گرفت،
با چشمانت دلم آرام گرفت،
با نگاهت دلم آرام گرفت،
با صدایت دلم آرام گرفت،
با حرفهایت دلم آرام گرفت،
با تصورت دلم آرام گرفت،
با فکرت دلم آرام گرفت.
مقصدِ من که بود جز تو؟!
جز تویی که آرامِ جانِ منی... ❤️
🌱

#بفرست‌براش...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
چشماتو ببند ووقتی آهنگ‌ عوض شد
بازشون کن ...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
᭄ᥫ
چه ریمیکسی😉❤️
قلب یادتون نره ..❤️
امیدوارم که شمام‌ مثل من لذت ببرید:)))

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘من‌می‌گویم
⚘صبح‌قشنگ‌ترین‌اتفاق زندگی‌ست
⚘اگربا لبخندبه‌دنیـا سلام‌کنی و
⚘با اهداف‌پُر‌رنگ‌تر قلم‌سرنوشتت
⚘را به دست بگیری ...
⚘صبح را باسبـزترین انرژی‌هاشروع کن
⚘که آینده‌ی سبزتری انتظارت را بکشد
⚘جـانـــم♡

  
    #صبحتون‌قشنگ...❤️

┄•●❥ @mitingg♥️♥️
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ] هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/303068 #مهــــــا❤️‍ #قسمت_158 هوا خنك بود و باران ريز و نم نم می باريد.از ترس اينكه واقعا سرما بخورد،گفتم: _  سرما میخوری عزيزم. ولی انگار نشنيد.دوباره…
😍 رمان زیبای [ مهــــــــا ]
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/303068

#مهــــــا❤️#قسمت_159

آقای شمس دست به دور كمر پدرام حلقه كرد و گفت:
ـ ممنون كه مرا به آرزويم رساندی.
آن شب از شدن خوشحالی و شور و هيجان خوابم نمی برد و غرق در رويای شيرين آينده بودم.صبح با نشاط،از خواب برخاستم و با اشتها سرگرم صرف صبحانه شدم كه موبايل پدرام زنگ زد.پس از ينكه جواب داد،گوشی را به طرف من
گرفت و گفت:
ـ دختر دايی تان با شما كار دارد.
تا اسم مينو آمد،ته دلم خالی شد.تعجب می كردم كه چرا به موبايل خودم زنگ نزده . شكی نداشتم كه عمدا شماره او را
گرفته كه از من حرف بكشد.
لبخند مصنوعی زدم و موبايل را از دستش گرفتم.مينو صدايم را كه شنيد،گفت:
ـ سلام مها،خوش می گذرد؟
نيش كلامش مانند هميشه آزار دهنده بود.با اكراه پاسخ دادم:
ـ ممنون.جای تو خالی،اتفاقی افتاده؟
ـنه چطور مگر؟
ـ پس چرا به تلفن خودم زنگ نزدی.
ـ زدم،ولی در دسترس نبودی.بعد يادم افتاد كه تو يك بار با اين شماره از شمال به ما زنگ زدی،اگر اشتباه نكنم آن آقا
كه به اين شماره جواب داد،آقای شمس بود؟
ـ همين طور است،از كجا شناختی؟
ـ فقط حدس زدم.
ـ كاش به او زنگ نمی زدی،چون من با آقای شمس رودربايستی دارم.
ـ داشته باش.شايد اين كار من باعث آشنايی بيشترتان شود،مرد خوبی به نظر می رسد.
ـ همين طور است.خب حالا كار واجب چی بود؟
ـ هيچی.فقط خواستم حالت را بپرسم.خداحافظ.
صحبت با مينو عصبی ام كرد،گوشی را به پدرام دادم و گفتم:
ـ ممنون.
با نگرانی پرسيد:
ـاتفاقی افتاده؟
ـ نه بابا،فضولی و كنجكاوی باعث شده به جای گوشی من،به گوشی تو زنگ بزند.خيلی سعی كرد از زير زبانم حرف بكشد.فكر كنم شك كرده.
ـ حالا ديگر مهم نيست،چون همين كه برگرديم تهران همه چيز آشكار می شود.پس لازم نيست ديگر چيزی را از كسی پنهان كنی.
مژده ساكت بود.بدقلقی من در اين سفر،نگذاشته بود به او خوش بگذرد.دستش را گرفتم و با خنده گفتم:
ـ پاشو مژده جان.بلندشو با هم برويم لب دريا.
سپس خطاب به بقيه افزودم:
ـ امروز هوا عالی ست.باران ديشب،آرامش را به دريا بازگردانده،حيف است توی ويلا بمانيم،مگر نه پدرام؟
پدرام سريع برخاست و گفت:
ـ در خدمتم مهاخانم.ما آماده ايم.بقيه هم همين الان آماده می شوند.
همه برخاستند و پشت سرما به راه افتادند.پدرام از مژده پرسيد:
ـ تا امروز سفر چطور بود؟اميدوارم زياد بد نگذشته باشد.
ـ اگر از شما و مها فاكتور بگيريم،سفر بدی نبود.
ـ باز جای شكرش باقی ست كه بقيه آبروداری كردند و نگذاشتند زياد به شما بد بگذرد.
صدای فرياد مانند پوريا،مانع از اين شد كه پدرام بقيه حرفش را بزند.
❀্᭄͜͡ᥫ᭡
⚘پیام امروز
⚘زندگی‌ ریموت نداره
⚘پاشوخودت کانال‌زندگیتو
⚘ عوض‌کن
⚘به سمت‌ شادی❤️
همين‌امروز
⚘همين‌حالا...😊


┄•●❥ @mitingg♥️♥️