محمد تقی قشقایی
141 subscribers
36 photos
4 videos
1 file
12 links
آثار محمد تقی قشقائی،شعر و نقد ادبی
Download Telegram
#نقد
#محمد_تقی_قشقایی
بر شعری سپید از :
#آزاده_فراهانی

ابتدا شعر،سپس نقد:

"گسل‌های بی‌قرار "

از نگارخانه می‌آمد
از نستعلیق در باران
تا تمام این خانه
که کاشی‌های گرفته‌ای داشت
و رنگ مدام می‌پرید
در آن جا که کسی پنهان بود
در غار کبود و خواب
پهلو به پهلوی زنی
تابستان مي‌شد و
گرم
آنجا که رابعه می‌آمد
از ردای بصری بر تن
از آبگینه‌ی مصری در چشم ...
و غار بود که می‌رفت
در عمق و حوض کبود
از خمیازه‌ها و گرم
از پریده و رنگ
ازعمیق و
پنهان در خواب
در اتصال صبح و صحرا
و بسطام که همیشه عاشق باران بود
و زیر درخت ، نیشابور می‌خواند
🔷
از بسیار می‌آمد
از زایمان و ضربت
و آن گسل که قعر غار عطسه می‌کرد
🔷
آن شب "اذا زلزلت " بی‌نهایت بود
آن شب که گسل‌های بی‌قرار
ضربت می‌شدند
در اتصال که از خون غلیظ‌تر می‌ریخت
و از درخت‌های غار ، انار ...
بر کاشی های زنی
که در انتظار صبح و صحرا می‌نشست
# آزاده_فراهانی

1-شعر سپید و بومی نویسی

بارها این حرف پیش آمده است که شعر باید به چه زبانی باشد که در جای جای این سرزمین و حتی نقاط دیگر کره زمین شنیده شود؟
شعر آیا باید بر اساس شناخت همه گونه فرهنگ‌ها و نژادها باشد که اصطلاحا جهانی باشد؟! به معنی اولی چه شعری با شرایط سهل‌تری برجان مخاطب آن هم از طیف‌های مختلف می‌نشیند؟
بگذارید این موضوع را از یک روزنه دیگر ورانداز کنیم!
آیا انسان‌ها در این کره خاکی باید با یک زبان با هم صحبت کنند؟و شعر در این آشفته بازار کجای این دنیای به اصطلاح دهکده جهانی قرار می‌گیرد؟
به زعم نگارنده همه جملات بالا ما را به این نکته می‌رساند زیبایی یک اثر هنری چگونه دیده می‌شود؟
اگر همه آثار هنری در دنیا با نگرش‌ها و فرهنگ‌های مشابه پدید بیایند دیگر تکثر معنا پیدا نمی‌کند،و شعرهم از این قاعده پیروی می‌کند که چشم‌های متفاوت زیبایی‌های منحصر به فرد می‌آفرینند!
حال اگر یک شاعر در این دنیای آلوده و سراسر کژی که روز به روز و با سرعت زیادی انسان معاصر از زیبایی‌های معنوی و روحی فاصله می‌گیرد،بخواهد حرفی بزند که شنیده شود و پشتوانه‌ای داشته باشد،هیچ پشتوانه ای برتر از تکیه گاه های مضمونی تاریخی، فرهنگی،بومی و جامعه‌شناسی(که خود شاعر از آنها بدون اینکه بخواهد برای شناخت تلاش کند،)بهره بگیرد مناسب‌ترنیست
شاعر چه خوب است از نگاهی بگوید که آن را لمس کرده و به جان دریافت کرده است که این از حس بومی و تعلق خاطر فرهنگی برمی‌آید.
شاید فکر کنیم شعر سپید که فرزند خردسالی ست چگونه می‌تواند حرف‌های عمیق تاریخی،فرهنگی،مردمی و بومی بزند؟
نکته اینجاست که به دلیل همان ظرفیتی که در شعر آزاد و سپید(که عاری از محدودیت‌هاست) وجود دارد اتفاقا بسیار خوب می تواند از گذرگاه پرپیچ و خم و مخاطره‌آمیز مدرنیته و تقابل با سنت‌ها عبور کند و اگر به طرز صحیحی هدایت شود خوب به ثمر خواهد نشست.
"از نگارخانه می‌آمد/از نستعلیق در باران/ تا تمام این خانه/که کاشی‌های گرفته‌ای داشت..."
می‌بینیم شروع این شعر با کلید واژه‌هایی ست که نشان از عمق سنت و بومی‌گرایی دارد و فضای دلنشینی با این محیط برای مخاطب فراهم می‌شود.
در ادامه نیز این آراستگی به واژه‌های قدمایی(نه کهنه) به چشم می‌خورد،تو گویی که شاعر مانند یک تور لیدر(راهنمایی بازدید) دست مخاطب را گرفته است و به اعماق حس بومی یک منطقه خاص که نشانه‌هایی دارد می‌برد
این نشانه‌ها عبارت‌اند از: کاشی،رنگ،تابستان که تعبیر از تقابل گرما و خنکی دارد،و نهایتا بسطام و نیشابور که با این دو مکان آخری شاعر آگاهانه محیط تأثیرگذاشته بر شعر را عیان می‌سازد.
اما در این شعر دو واژه"رابعه" و "بصری"به زعم این قلم نتوانسته‌اند جای خود را در این فضای بومی خوب بیابند،اگر فرض کنیم مقصود از رابعه همان نام کنیزکی‌ست که در تذکره الاولیا عطار نیشابوری و اشارتی به همان تلمیح است باز برای تثبیت نیاز به پرداخت بهینه‌تری دارد.

2-تغییر لحن،جذبه!

در شعر عناصر متعددی هستند که کمک می‌کنند زیبایی‌ها بیشتر نمود پیدا کنند،استفاده از ابزار مختلف زبانی،موسیقیایی،و بیانی از این جمله‌اند.
بگذارید خاطره‌ای بگویم،
در دوران تحصیل معلم بسیار با دانش و به اصطلاح امروزی‌ها باسوادی داشتیم،اما متأسفانه از بیان خوب و مورد پسندی برخوردار نبود،به همین دلیل واقعا بهره بردن از آن همه فضایل و دانش برای دانش‌آموزان مقدور نبود! چون واقعا جذبه‌ای در کلامش نبود،و البته موارد دیگر که نمی‌خواهم به آنها ورود کنم،
April 27, 2024
باور کنید به عنوان یک نوجوان دلم برای آن معلم اهل دانش که خوب حرف نمی‌زد می‌سوخت،
اصلی‌ترین دلیل همان بود که تن صدا و لحنش در ارائه مطالب ثابت و یکنواخت بود!
برگردیم به شعر،
اگر در شعر از ابتدا تا انتها با لحن و زبانی برخورد کنیم که از چالش فراری باشد و موسیقی به اصطلاح خواب آور باشد! شعر هر چقدر هم دارای نگاه تیز و اندیشه قدرتمندی باشد در جذب مخاطب لنگ خواهد زد!
در شعر مورد نقد در سطرهایی شاعر ناخودآگاه دچار و گرفتار سکون لحنی می‌شود،با اینکه در بعضی سطرها شعر حزن دارد،این حزن به گوش و چشم نمی‌آید،
در برخی سطرها شعر هراسان است و می‌توانست دلهره دلنشینی فراهم کند(سطر4 تا 9) که به همان دلیلی که عرض شد به دلیل کشش کم در لحن این فضا تا حدودی بدون پاسخ می‌ماند،
تغییر لحن می‌تواند با تغییرات موسیقیایی و تکرار و اصوات و قص علی هذا بوجود بیاید...
تقریبا در بیشتر سطرها از یک زمان فعلی بهره گرفته شده است و شاید در همان سطرها،شعر از لبه پرتگاه نثر عبور کرده است.
فعل‌های "می‌خواند،بود،می‌کرد،می‌شدند،می‌ریخت،می‌نشست" به ایستایی و سکون لحنی کمک کرده‌اند.

3-ابهام ایجابی،ابهام ایجادی!

در مورد ابهام در شعر سخن‌های مختلفی در آثار صاحب تفکر ادبیات خوانده‌ایم و در این مقال بنا ندارم بازگو کنم،اما به هرحال ابهام در شعر کارکرد قابل اعتنایی دارد،
شاید مهمترین کارکرد ابهام این باشد که شعر از صراحت لهجه دور می شود! شعر به علت وجود این کارکرد با برداشتهای مختلفی ممکن است روبرو شود که تاویل مند تر شدن شعر دست آوردی کمی برایش نیست!
تا اینجا خوب! اما چگونگی ارائه سخن ابهام‌آلود هم خود مسلکی دارد!
فضای بوف کور را مجسم کنید! فضایی آمیخته با ابهام و خیال و گمان،(بنا ندارم به انواع زبان روایت ورود کنم که مجالی زیاد می‌خواهد!)
پیشتر در مورد ابهام و گونه‌های مختلف در شعر در نوشته‌ای چیزهایی نوشته و شاهدهایی آورده بودم،
این ابهام که به زعم بنده در بوف کور بیشترش به فضا و تم داستان برمی‌گردد نوعی ابهام ایجابی است،یعنی ابهام و وهن ثمره این فضای قالب بر اثر است و البته در برخی موارد نویسنده با زیرکی خاصی به این ابهام دامن زده است...
در شعری می‌بینیم گاهی ابهام به همان دلیل اتمسفر شعر اتوماتیک وجود دارد!
"ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست/گشت و گذار در ملکوتی که پیش روست"-زکریا اخلاقی
سکوت و ملکوتی که پیش روست! اما آنقدر راز آلود و ابهام‌آلود است که از او خبری نیست!
به تعبیر واضح ابهام موجود آنقدر ایجابی‌ست که طبیعی به نظر می‌رسد!
در برخی شعرها می بینیم که شاعران به ابهام خود خواسته ای روی می آورند،بدون اینکه شرایط و محیط شعر ابهام فوق را فراهم آورده باشد. این‌گونه ابهام‌ها بدون اینکه شرایط ایجابی داشته باشند،ایجاد شده‌اند! این‌گونه شعرها نه تنها تاویل‌مندی را یدک نمی‌کشند بیشتر به سردرگمی یا پیچیدگی تنه می‌زنند!
در شعر مورد نقد در برخی سطرها ابهام جاری‌ست،
"در اتصال صبح و صحرا/ و بسطام که همیشه عاشق باران بود"
این تلمیح ابهام گونه که می تواند اشارتی به شعر سپید! تذكره الاوليا باشد با شرایط مناسبی می‌تواند تاویل مند باشد، بله شعر سپید در قرن‌ها قبل:
"به صحرا شدم/عشق باریده بود و زمین تر شده بود/چنان‌‌که پای در برف فرو شود/ به عشق فرو می‌شدم!/ از نماز جز ايستادگي تن نديدم/ و از روزه جز گرسنگي شكم ..."
اما سطر" از بسیار می‌آمد/از زایمان و ضربت/و آن گسل که قعر غار عطسه می‌کرد/..."
ابهامی جاری‌ست که با کدهایی ناهمگن با محیط کلی شعر و به نظر می‌رسد مخاطب باید بدود دنبال شعر...
در نهایت شعر نشان می دهد که شاعرش با معیارهای قابل اهمیت شعر آزاد و سپید غرابت دارد،اندیشه انسانی متبلور یافته در شعر به طرز قابل احترامی شعر را نشانه گرفته است،هرچند در آواها و موسیقی بندها نیاز به بهبود دارد.
در مورد این شعر می‌شد موارد دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:

-"از" ها و حروف دیگر،بایدها و نبایدها
-سطربندی شعر سپید،چراها
-پراکندگی‌ها،تناسب‌ها

#محمد_تقی_قشقایی
از:#کتاب"7+20شاعر،7+20 نقد"
#انتشارات_نظری
کانال شعرها و مقاله های نقد:👇

@mohammad_ghashghaei
April 27, 2024
#نقد

محمد تقی قشقایی
بر 10دوبیتی سید حبیب نظاری

ابتدا شعر ها و سپس نقد:
1
همیشه بر تن گنجشک‌ها باش
پر از رقصیدن گنجشک‌ها باش
به مردم اعتمادی نیست، باران!
خودت پیراهن گنجشک‌ها باش
2
رها، افتاده، عاشق، مهربان، شاد
پر و بالی به هم می‌زد، می‌افتاد
کنار حوض سنگی داشت گنجشک
به فواره پریدن یاد می‌داد
3
گل سنگم تنم کی می‌شود بال؟
پَر رقصیدنم کی می‌شود بال؟
دلم کی‌می‌تپد، گنجشک گنجشک
گلِ پیراهنم کی می‌شود بال؟
4
نمی‌گریم بر احوال کسی که...
نمی‌گردم به دنبال کسی که...
اگر گنجشک من باشی، از امروز
نخواهم شد پر و بال کسی که...
5
منِ تنهای بی‌گنجشک، بی‌تو
در این دنیای بی‌گنجشک، بی‌تو
خیابان‌های سوت و کور شهرند
دوبیتی‌های بی‌گنجشک بی‌تو
6
«من از این شهر بیزارم» نگفته‌ست
«به دست غم گرفتارم» نگفته‌ست
به جز من، هیچ گنجشکی به باران
«عزیزم دوستت دارم» نگفته‌ست
7
به شوق ماندنت برگشت باران
پی رقصاندنت برگشت باران
تو یک دفتر پر از گنجشک هستی
برای خواندنت برگشت باران
8
صداها، سایه‌ها، کم می‌شناسند
نمی‌دانم چرا کم می‌شناسند
تو گنجشک‌ رهای دشت‌هایی
خیابان‌ها تو را کم می‌شناسند
9
به باران ها تنت را می فروشی؟
بهار دامنت را می فروشی؟
به گنجشکان شهر آهن و دود
گل پیراهنت را می فروشی؟
10
تو که بال و پر پرواز داری
پر از گنجشک‌های بی‌قراری
اگر توفان بیاید آسمان را
کجای بال‌هایت می‌گذاری؟

# سید حبیب نظاری

در آغاز تشکر می کنم از برادر عزیز سید حبیب نظاری به جهت اینکه شعرهایشان را برای نقد و بررسی به گروه دادند و نیز طبق قرار این قلم به دلیل اینکه در بحث دچار پراکنده گویی نشوم از بین مولفه های بی شمار ،با رویکرد به این دوبیتی ها مواردی را طرح موضوع می کنم.امید که مفید واقع شود.

1-گنجشک و کودکی

گنجشک از آن پرنده هایی ست که به دلیل نزدیکی با محیط زندگی انسان تقریبا کودکی بیشتر انسانها را متوجه خود کرده است،و چون هم در محیط شهر و هم در محیط روستا و کلا به دلیل شرایط زندگی اش که تقریبا در بیشتر جغرافیایی زیست محیطی می تواند حیات داشته باشد بیشتر در معرض دید انسانهاست.گنجشک نه آنقدر اهلی ست! که لابلای دست و پای انسانها باشد و نه آنقدر دور و وحشی که در هر خانه و کوچه و محله ای نتوانش دید!
شاعر این دوبیتی ها با درایت به پرنده ای نزدیک شده است که قابلیت های مختلفی دارد،
گنجشک، بی آزار،گرم،پرجنب و جوش،پر سرو صدا،تابع زندگی گروهی و اجتماعی،
و نهایتا پر از نکاتی برای مرور گذشته و برای شاعر ترکیب همه موارد بالا و کودکی اوست،
گنجشک است که به عنوان یک همدم و یار درد دل شاعر را می فهمد و این ارتباط به طور متقابل وجود دارد،آنجا که گنجشک همه هستی شاعر می شود که می خواهد حتی از باران بخواهد که تنپوشی برای گنجشکها باشد:

به مردم اعتمادی نیست،باران!
خودت پیراهن گنجشک ها باش!

یا جایی که مانند یک دوربین و به عنوان کسی که خودش مسحور گنجشک شده تصور تدریس پرواز گنجشک به فواره را یاد آور می شود:
"کنار حوض سنگی داشت گنجشک
به فواره پریدن یاد می داد"
و همینطور است که گنجشک در وجود شاعر و شعر ته نشین شده است:
"دلم کی می تپد گنجشک،گنجشک
گل پیراهنم کی می شود بال؟"
در "خلسه چنارها" در شعری نوشته بودم:
"صورتم را به شیشه می چسبانم/ که باران ببیند مرا!/من فقط سهمی می خواهم از دیوانگی گنجشکان..."
و مثالهای دیگری نیز در ذهن دارم که در آن صاحب اثر دنیای کودکی و بازیگوشی و نشاط و سرخوشی را با دیوانگی و شور پرندگان و بیشترشان با گنجشک ها پیوند زده اند و به همان دلایلی که در بالا ذکر شد اتفاقا برای مخاطب صمیمیت و یکرنگی و صداقت به همراه آورده است.
سید حبیب نظاری دست گنجشک ها را از کودکی گرفته است و به دنیای جوانی و امروز آدم بزرگ ها آورده است و تلخی های این روزگار را به آن گنجشک ها و همینطور نبود محبوب و معشوق که حتی نبودن گنجشک یعنی همان صفات معصومیت و پاکی ها که نام برده شد با همین نشانه ها در شعر آمده است:
"خیابان های سوت و کور شهرند
دوبیتی های بی گنجشک بی تو!"

2-طبیعت زبان

وقتی به مقوله زبان شعر اشاره می شود مولفه های زیادی برای شکل گیری زبان شعر یک شاعر و نهایتا تثبیت آن زبان وجود دارد که هر کدام خود معلول هستند و علتهایی سبب وجود و بروز آنها در زبان شعر می شود،
به تعبیر اولی موارد تشکیل دهنده و تثبیت کننده زبان شعر خود متاثّر از متغیّر هایی مانند
بافت واژه ها،فرهنگ به کارگیری در زبان،مبدا زبان مولف،شناخت مطالعاتی،محیط پیرامونی و نظایر اینها...
امّا موردی را که بنا دارم به آن بپردازم این نکته است که بخش زیادی از طبیعت زبان هرشاعر ذاتی است و بخش دیگری نیز منشعب از اکتساباتی است که در طول دوره  زندگی به اندیشه و درونیات او افزوده شده است،
May 8, 2024
شعری که از زبان و عناصر مثلا مدرن بهره میگیرد دارای عقبه ذهنی نزدیک همان ژانر نزد شاعرش است،
شعری که زبان اجتماعی دارد نیز همینطور ،

یعنی شاعرش بیشتر

ذهنیات و مشغله اش اجتماع است و همینطور زبان عاشقانه،زبان حماسی و قص علی هذا...
امّا نکته ای که اینجا طرح می کنم این است که در همه موارد بالا اگر طبیعت زبان در شعر و با بدیهی ترین حالت ارائه گردد به راحتی و باورمند نزد مخاطب پذیرفته می شود و اگر برای شعبده بازی! و متحیّر کردن مخاطب،شاعر دست به تصنع و ساخت غیر معمول و غیر طبیعی بزند ممکن است در ابتدا تعجب بیافریند!  ولی در ادامه مخاطب به سطحی بودن و بی پشتوانه بودن آن زبان در شعر پی خواهد برد.
در بیشتر دو بیتی های مورد نقد طبیعت زبان به بهترین و معمولی ترین حالت شعر را ایجاد کرده است به طوری که شعر ساده نیست اما سخت نیست !
"به شوق ماندنت برگشت باران
پی رقصاندنت برگشت باران
تو یک دفتر پر از گنجشک هستی
برای خواندنت برگشت باران"
و همینطور در دوبیتی که می گوید
به گنجشک های شهر دود و آهن
گل پیراهنت را می فروشی؟
طبیعت زبان به بهترین شکل به یاری دوبیتی آمده است.
اما در دوبیتی که در هرمصرع یک عبارت به ردیف "نگفته ست" وصل شده است به زعم بنده زبان طبیعی دچار تکلف شده است به طوری که "عزیزم دوستت دارم" در مصرع پایانی نتوانسته است این نامانوسی را درمان کند.

3-ظرف و مظروف دوبیتی!

می دانیم که دوبیتی از جمله قالبهای زبان پارسی ست که در طول تاریخ با شاعرانی نام آشنا مانند باباطاهر همدانی و فایز دشتی رخ نمایان کرده است،
شاعران دیگری نیز البته در ظرف دوبیتی چیزهایی ریخته اند مانند:
ملاحسن کبگانی،مفتون بردخونی دشتی،ملامحمد نادم،شفیق شهریاری و دیگران
شاید به دلیل وزن معمول دوبیتی که در بحر"هزج مسدس مقصور" یا همان "مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل" سروده شده اند قرابت موضوعی و بافت اکثر آنها به سمت و سوی سادگی و بی پیرایگی میل کرده است و البته احتمالا دلایل دیگری نیز وجود دارد.
ولی این قالب به دلیل نوع موسیقی جاری در آن ظرف خوبی تا کنون برای بیان و انعکاس عواطف و احساسات شاعرانش تا کنون بوده است،به طور کلی چربش احساس و عاطفه در این قالب بر دیگر احوالات انسان چشمگیر است:
"لب و دندان و چشم و زلف و رخسار
بر و دوش و قد و بالا و رفتار
به جنت حور اگر فایز چنین است!
بر احوالت به محشر گریه کن زار!"
فایز
یا در این دوبیتی شفیق شهریاری:
"دلم امروز وجدی تازه دارد
نشاطی بی حد و اندازه دارد
سزد چون بلبل از گلبانگ شادی
فضای دهر پر آوازه دارد"
همین ویژگی یعنی پرداخت صمیمی به حالات خود و دیگر عناصر طبیعی و اجتماعی با درجه بالای احساس و کمرنگ بودن وجهه برهان و منطق و ...که نمونه های بسیارش در رباعی مشهود بوده است...
در دوبیتی های سید حبیب نظاری به خوبی از این قابلیت دوبیتی این ظرف قابل اعتنا و دوست داشتنی بهره گرفته شده است،
حتی شاعر با دست زدن به کمی مخاطره برای این ظرف مظروف و مظروف های تازه ای نیز گرد آوری نموده است،
خود اسیر دوبیتی نشده است،دوبیتی را به دنبال ذهن و اندیشه امروز خودش به عنوان یک انسان معاصر کشانده است و این مهم واقعا قابل احترام است.
"صداها،سایه ها،کم می شناسند
نمی دانم چرا کم می شناسند
تو گنجشک رهای دشت هایی
خیابانها تو را کم می شناسند"
دوبیتی را به کوچه و خیابان و زندگی شهری امروز رسانده است!اما با اندوهی عمیق می گوید که تو از این جنس نیستی! واین خیابانهای آلوده به مظاهر شهر تو را کم می شناسند،
در اکثر این ده دوبیتی به زعم نگارنده برای قالب دوبیتی ویژگی های بسیار درخوری پدید آمده که سبب ارتقا و دقیق تر سبب گسترش و عمق این ظرف گردیده است،
برای اینکه کلام بیش از این طولانی نشود عرض می کنم به احترام این شاعر و دغدغه هایش کلاه از سر برمی دارم و درود می فرستم.
در مورد این دوبیتی ها می شد موارد دیگری رانیز از نظر گذراند مانند:
-تکرار و اتفاقات واکنشی
-ایدئولوژی پیدا و پنهان
-سرایش و مسئله قافیه!
-لحظه های شکوهمند،لحظه های ساختمند

#محمد_تقی_قشقایی

از کتاب"6+20 شاعر،6+20 نقد"


#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇

@mohammad_ghashghaei
May 8, 2024
نقد مختصر
بر چند شعر از:
#کیوان_ملکی_سواد_کوهی

شعر۱

شکل چشمت را کشیدم
گذاشتم جیب پیراهنم
ابروانت را
جیب بارانی ام
گونه هایت را
جیب کت ام
ولبانت
جیب شلوارم
دست خودم نیست
من
آلزایمر
گرفته ام

شعر ۲
نزدیک بیا
نزدیک تر
چشم های من
نزدیک بین شدند
آخرین باری که ترا دیدم
تازه انقلاب شده بود
من به چپ رفتم
وتو
یک راست به خانه ی بخت !!!

شعر ۳
قسط های عقب مانده
دلشوره برای فردای زمین
با کلماتی که
لب هایم را می دوزند
دست به یکی کردند
تا قلبم
جای امنی برایت نباشد
تو را
در چشم هایم پنهان کردم

#کیوان_ملکی_سواد_کوهی

طبق قرار این قلم از بین مولفه های پرشمار با رویکرد به شعرهای فوق مواردی کوتاه را طرح موضوع می نمایم،امید که مفید فایده باشد.

1-شعر و تولد پارادوکس!

وقتی سخن از شعر و ناشعر به میان می آید برخی مفاهیم برجسته می شوند،شاید بسیاری از نظم ها و به ظاهر شعرهای کلاسیک صورت شعر داشته باشند و البته سیرت شعر نه! در مورد قالبهای نوظهور نیز این داستان مصداق دارد!
عناصر و لوازم شعر مثل زبان،فرم،موسیقی و...همه و همه برای سرودن شعر لازم به شمار می آیند اما اگر یک متن اینها را داشت لزوما شعر نیست! ذات و اصل شعر درونمایه ای ست که از سرچشمه ذات شعری نشات می گیرد تقریبا مشابه همان چیزی که به آن "وحی" می گفتند،
به قول حضرت نظامی:
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا

پس در شعر می توانیم این ارتباط را ارتباط قابل احترام(به تعبیر اولی مقدس) بنامیم.
حال برای بسط مناسبتر موضوع از زاویه دیگری متمرکز می شویم،
در بن مایه شعر و در لحظه خلق اتفاقی می افتد،در بیشتر مواقع اتفاق ها از تضاد ها و پارادوکسها شکل می گیرد.اگر پارادوکسها به لباس شعر دربیایند می توانند جذبه قابل توجهی بوجود بیاورند.تضادهای بین عقل و عشق،تضاد بین خوبی و بدی،زیبایی و زشتی،دوستی و دشمنی و بسیاری پارادوکسهای دیگر، در واقع محیط شعر بسیار مستعد است برای تولد شعر!
به عبارت بهتر تضادها برای بیان دیدگاه های و زبان شعر راه گشا هستند.
در شعرهای مورد نقد فضایی فراهم شده است که پارادوکس جزئی از شعر و شاید بدنه اصلی شعر باشد،
در شعر اول آلزایمر در بخش نهایی توجیه بسیار مناسبی برای حمل نقاشی اعضا معشوق در جیبهای عاشق است و این اتفاق به شاعرانگی خوبی فراهم شده است.
شعر دوم نیز با "انقلاب" به این ویژگی دست یافته است.انقلاب شده و خود به خود تضاد به وجود آمده بین جناح های مرسوم را به عشق پیوند داده است و این اتفاق به باورمندی مطلوبی ختم شده است،
در شعر سوم اما از این منظر شعر نیاز به ترمیم دارد.
"قسط های عقب مانده/دلشوره برای فردای زمین/با کلماتی که/لب هایم را می دوزند..."
کلمات "قسط"، و "فردای زمین" بیشتر ذهنی هستند و به عینیت نرسیده اند و این ابهام کمکی به ارتباط بهینه در سطرهای پایانی یعنی "جای امن" برای "قلب" نمی کند.

2-امروز و شعر!

یکی از مواردی که در شعر امروز بسیار اهمیت دارد کمّیت سطرهای شعر و در اینجا شعر سپید است،البته کمیت و کیفیت شعر دو بال پرواز یک شعر قوتمند می باشند،
هستند شعرهایی که تعدادسطرهای زیادی دارند و طولانی نیستند! مانند "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" فروغ فرخ زاد یا "بصیرت سایه ها"ی رضا صفریان و همینطور شعر"نامه عاشقانه یک راه زن" از محمد حسین جعفریان.
و هستند شعرهایی که سطرهای کمی دارند و طولانی هستند،یعنی همان جند سطرشان برخی قابل حذف هستند.
اما امروزه با تمام اوصافی که از عصر اینترنت،ماشین و مدرنیسم سراغ داریم شعرهای بلند قابل توجیه نیستند یا حداقل کم توجیه هستند مگر اینکه شعر بلندی مانند مثال های نامبرده شده به خوبی و قدرتمند سطرها را ارائه کرده باشند.
شعرهای مورد نقد با آگاهی از این وضعیت،کمّیت مناسبی دارند،یعنی نه اطناب دارند و نه ایجاز خود خواسته،تقریبا با شرایط نسبتا ایده الی دچار مساوات هستند.
نمی دانم این سه شعر از یک دوره زمانی برای سرایش تبعیت می کنند یا خیر؟! اما به هرحال هر سه شعر حدود 9-10 سطر هستند!انگار قلم این شعر در سطر نهم یا دهم عادت کرده است حرفش را تمام کند! شاید این نظم خود آگاه نبوده است اما به هرحال با خودش مواردی را همراه دارد.
هرچند در شعر سوم اگر شاعر همانند یک باغبان قسی القلب عمل نماید چهارپنج سطر را می تواند هرس نماید.دو شعر اول و دوم از این منظر امتیاز خوبی می گیرند.
در مورد این شعرها می شد موارد دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:

-زبان عمومی،زبان اختصاصی!
-چرایی و جریان های موسیقی
-چگونگی بسط اندیشه
-شعرهای مرتبط با اعضای بدن! و چرایی

و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم.
#محمد_تقی_قشقایی
#از_کتاب
#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بیست_به_اضافه_هشت_نقد
#انتشارات_نظری
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
June 17, 2024
June 17, 2024
#انجمن_ادبی_وارنا
#تیر_ماه

نشست انجمن ادبی وارنا(ورامین) با حضور بسیاری از دوستان،شاعران،و هنرمندان برگزار شد،
از ویژگی های نشست تیرماه رونمایی و معرفی مجموعه ترانه جناب مهرداد انتظاری به نام "نغمه شکسته" از شاعران خوب دشت ورامین بود،
طبق قرار قبلی و روال جلسات انجمن دقایق آغازین جلسه اختصاص داشت به تبیین چند سرفصل از ادبیات آرمان گرایی یا مکتب ایده آلیسم که توسط#محمد_تقی_قشقایی طرح و ارائه گردید،
شاعران عزیز به ارائه آثار خود پرداختند و رونمایی کتاب جدید مهرداد انتظاری با حضور استادان برگزار گردید.
در انتهای جلسه خواننده جوان و آينده دار کشور جناب"رضا کریمی" به ارائه یکی از آثار مهرداد انتظاری که قبلا تنظیم و ضبط شده بود پرداخت و آوازی نیز در دستگاه اصفهان خواند،جای بسیار دیگری از عزیزان خالی بود،
ضمنا سید مهدی میرآقایی و همسرگرامی با اینکه به تازگی در فراق عزیزشان عزادار شده اند در انتها خودشان را رساندند،تسلیت به این بزرگوار.
دوستان و عزیزان حاضر:
#سید_محمد_حسین_زاده
#مهرداد_انتظاری
#صفر_احمدیان
#حسین_اخلاقی
#اعظم_فیلم
#اسماعیل_بوربور
#زینب_اسدی
#مژگان_تاجیک
#الناز_منصوریان
#ملیکا_مرادی
#افسانه_تاجیک
#گندم_بوربور
#زهره_تاجیک
#امیر_مهدی_اسلامپور
#ناهید_میر_کاشی
#حسن_مفاخری
#فاطمه_سادات_طبایی
#علی_اکبر_ملکی
#خانم_یاری
#حمید_سروش
#داود_جهانوند
#اکبر_شیرازی
#فرخنده_نجفی
#فتانه_خرمی
#خانم_بخشنده
#بهروز_اقبال
#علیرضا_فرجی
#رضا_کریمی
#اسماعیل_طاهر_خانی
#خانم_حق_پناه
#مجید_مه_آبادی
#سید_مهدی_میر_آقایی
#خانم_میر_آقایی
#شهره_سادات_حقدوست
#محمد_تقی_قشقایی

#انجمن_ادبی_وارنا
#ورامین
#تیرماه_۱۴۰۳
July 4, 2024
خوبم!
خروشان باش چون کوه!
استوار باش چو دریا!
انبوه باش
چون کویر
و عریان چو جنگل!
¤
بگذار بگویم:
هیچ وقت دوستت نداشته ام!
این روزها
به هرکسی راست می گویم
دنیا به هم می ریزد...

#محمدتقی قشقایی
#ایل به کوچ اش می ارزد!
@mohammad_ghashghaei
July 24, 2024
شعری از:
#محمد_تقی_قشقایی

پاییز
مرا به شکوه برگ ها نمی برد!
پاییز به من یاد داده است
که دلم را
زیر دست و پا نیندازم
که صدای شکستنش
آرامش کوچه را بر هم نزند
پاییز
مرا به مدرسه کودکی ام نمی برد!
که بارها
از شیخ صدوق پرسیده ام
چرا شهید نشد؟!
که اکنون با قدرت
بر سردر مدرسه ام
باقی مانده باشد
پاییز
درخت چناری می شود
که از دیوار بالاتر می رود
و سرک می کشد
که پدرم را به زحمت می اندازد
که دست و پای مادرم را
به درد می آورد
پاییز
فقط پررنگ می کند
بی قراری هایم را...

از کتاب:
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#محمد_تقی_قشقایی
@mohammad_ghashghaei
September 21, 2024
Forwarded from ورامین پرس
یادی از بزرگان فرهنگ و ادب
#دشت_ورامین

تقدیم به استاد شادروان،#علیرضا_طالقانی
که با سوختن خود به همه زندگی می بخشید...

"می خواهمت! شمایل یک عمر سوختن
می دانی ام تو قابل یک عمر سوختن؟

عاشق!صبور سوخته ام! ساحلت کجاست؟
ما را ببر به ساحل یک عمر سوختن

شعر و نگاه و ساحل و این کوچ ناگزیر
با خنده ات وسایل یک عمر سوختن!

از من مپرس بعد جهنّم چه می کنم
وقتی تویی معادل یک عمر سوختن

گفتی: نیامدی که ندانی خدایمان
ما را سرشته از گل یک عمر سوختن!

مرز جنون و عشق،خدایا چه می شود؟!
دیوانگی ست حاصل یک عمر سوختن..."


#خلسه_چنارها
#محمد_تقی_قشقایی


پا نوشت:
    شعر بالا در زمان حیات در مراسم نکوداشت  استادبه ایشان تقدیم شده بود !استاد علیرضا طالقانی به حق یکی از تاثیرگذارترین افراد در حوزه فرهنگ و ادب شهرستان ورامین و یکی از اثربخش ترین معلمهای ورامین و کشور بود که شاگردان بسیاری به عرصه فرهنگ و هنر کشور تقدیم کرد. بردباری به حق مهمترین ویژگی این معلم بزرگ بود...درمرداد 1384 در اثر حادثه ای دلخراش سوخت و در 22 مرداد جان به جان آفرین تسلیم نمود.آثارچاپ شده اش کتابهای#پرچین_پایه و #هر_چند_قلم_شکسته_بودم و آثار بسیاری در حوزه شعر،داستان، تاریخ ورامین، آثار تاریخی و باستانی و معماری دشت ورامین دارد که هنوز به زیور چاپ و نشر آراسته نشده اند.
#یادش_گرامی_باد
November 20, 2024
Forwarded from ورامین پرس
#یلدا_مبارک
#روح_پدران_آسمانی_شاد

#_دوچرخه

آمد سوار قصه ما با دوچرخه اش
از پشت سر نماز و دعا با دوچر خه اش

می خواستیم پر بکشیم از شکوه عشق
وقتی به روی ابر رها با دوچرخه اش

دعوای کودکانه ما تازگی نداشت
می برد نوبتی به خدا با دوچرخه اش

وقتی می آمد از سر کوچه چه خوب بود
گرمای عشق و نان همه جا با دوچرخه اش

می آ مد و چه زنگ قشنگی به دست داشت
عاشق ترین طنین صدا با دوچرخه اش

یادم نمی رود مگر از او چه خواستیم
هی ! دزد بی ملاحظه ! .... بابا دوچرخه اش

#محمد_تقی_قشقایی

#از_مجموعه_شعر
#خلسه_چنارها
December 18, 2024
#نقد
نقد و بررسی
#محمد_تقی_قشقایی

بر شعری فولکلور از شهره سادات حقدوست اسکویی

ابتدا شعر،سپس نقد

«چله سفید»
بی‌بی چندساله میخواد چله سفیده بگیره
ولی کو؟
برف نمیاد
آقاجون که بی‌بی‌شو خیلی زیاد دوست داره
چون میخواد شاد باشه
آخر عمری امیدوار باشه
هی میگه برف میاد
همه‌جا سفید میشه
دور کرسی جمع میشیم
باز برامون همه‌جور قصّه میگی
برف و شیره می‌خوریم...
بی‌بی نالون و پکر جواب میده:
بزکه بز بزکه!
امسالو نمیر بمون بهار میاد
یه زمین کمبزه با خیار میاد
نه جونم برف کدومه
دیگه چشم پیر من خواب سفیدی ببینه

طفلکی ببین چقد غصّه داره
انگاری زمین میخواد پر از سیاهی بمونه
انگاری ابرا میخوان اخمو و تیره بمونن
چی میشه سگرمه‌هاشون وا بشه
یه کم از نحسی درآن و پیرن مشکیشونو دربیارن
باز به جون هم نیافتن صدای هوار نیاد
بی‌بی‌ام شاد بشه
آخر عمری دلش باز بشه
چی میشه برف بیاد
مخمل سفیدشو پهن کنه
نقطه‌نقطه کلاغا پیدا بشن
رو چنار جار بزنن
با کمون بچه‌ها سنگ بخورن
توی برفا چال بشن
بی‌بی جز سفیدی رنگی نبینه
تو چشاش یه دنیا شادی بشینه"

شهره سادات حقدوست اسکویی۷۸
از کتاب پری من پری تو
مجموعه اشعار فولکلور"

و اما نقد:

با توجه به مجال کمی که در اختیار دارم، مواردی را با رویکرد به شعر فولکلور چله سفید،سروده شهره سادات حقدوست اسکویی  مورد بحث قرار می دهم.

1-فولکلورها،تلفیقی از خیال و واقعیت

در مورد ادبیات عامه مردم،سخنان بعضا مختلفی نقل شده است که در بیشتر موارد این نکات به نقطه مشترک می رسند و البته در بعضی موارد کمی از هم فاصله دارند.
نقطه مشترکی که لابلای مکتوبات و شفاهیات با موضوع شعر فولکلور می توان یافت این است که اینگونه شعرها که در بعضی موارد به متل ها نیز تشابه دارد،زندگی مردم عادی(عامه) با کنش و واکنش های بسیار معمولی و دم دستی همین مردم را در خود دارد،
استاد فرزانه"سعید وزیری"در مقدمه کتاب"برو زود امامزاده دخیل ببند! " می گوید:
"متل ها،سخنان موزون ،خیال انگیزی هستند که دنیای ما را لبریز از راز و رمزی بی پایان می کنند."
وقتی این تعبیر را مرور می کنیم خیال انگیز بودن و موزون بودن جزء موارد تببین این گونه شعرها تعبیر شده است.
حال اگر صاحب اثر در دوره کودکی و نوجوانی و رشد در منطقه و بومی روزگار سپری کرده باشد که نقلهای داستان ها و ادبیات سینه به سینه نقل شده،سنت باشد این ویژگی برجسته تر خواهد شد،
پس گونه ای از ژانر ادبیات فولکلور می تواند "متل" باشد اما لزوما همه آن نیست، متل ها تقریبا صاحب مشخصی ندارند و آنقدر عام هستند که همه مردم می توانند آن را به خود متعلق بدانند! و دارای سادگی و بی پیرایگی بسیار هستند،
عمو زنجیر باف!
زنجیر منو بافتی؟!
پشت کوه انداختی؟!
...
این گونه متلها آنقدر تکرار شده اند انگار در همه خانه ها یک گوشه ای جایشان مشخص است.
اما شعرهای فولکلور نظیر همین شعر "چله سفید "خانم حقدوست،با اینکه خیلی معمولی به نظر می رسد و از شرایطی که بر یک بی بی و یک آقاجون گذشته است نشأت گرفته است ،اما دم دستی نیست!
مخاطب چه بخواهد،چه نخواهد غیر از شنیدن واژه های موزون و آهنگین،ناچار است کمی فکر کند! و شاید یکی از وجوه تمایز اینگونه شعرها و متل ها نیز همین باشد،به تعبیر ارجح تر مخاطب بیشتر متل ها قرار نیست به لایه های زیرین متن برسند،اما در شعر چله سفید کمی تفکر،اندوه،دلدادگی و مراودات پرسناژهای اثر نمایان تر است و اینگونه است که می توان مخاطب اینگونه شعر را به همه گروه های سنی بسط داد.
"طفلکی ببین چقد غصه داره/انگاری زمین میخواد پر از سیاهی بمونه/انگاری ابرا میخوان اخمو و تیره بمونن..."
و یا:
آقا جون که بی بی شو خیلی زیاد دوست داره/چون می خواد شاد باشه/آخر عمری امیدوار باشه/هی میگه برف میاد!/همه جا سفید میشه/دور کرسی جمع میشیم!"

این روال،همان روح حاکم بر کل اثر است که علاوه بر ریتمیک بودن،حس عاطفی فیمابین پدربزرگ و بی بی این روایت را همراه دارد.
البته این شعر همانطور که از سطرهایش پیداست واقعیت و وهم در هم آمیخته شده است و همین ویژگی در کنار نکات مثبت که می تواند مخاطب را با خودش هم مسیر کند اگر ترتیب چیدمان وقایع در آن و پرش های ارائه شده تقدم و تأخر را به تناسب تعیین تکلیف نکند نوعی سردرگمی همراه خواهد داشت.

2-شعر فولکلور ساده،سخت

این دست شعرها در ظاهر نوعی سادگی در لفظ دارند به طوری که ممکن است که هرکسی به این تفکر برسد خوب! اینطور نوشتن که از هر قلمی بر می آید!
و شاعر کار خاصی نکرده است! اما به دلیل سهل بودن این ژانر نبود که فاصله ای عمیق بین شعرهای شاملو که قریب به چند دهه از سرودن آنها(به تعبیر برخی گردآوری این متلها و گوشه های فرهنگ عامه توسط شاملو صورت گرفته است) و برو زود امامزاده دخیل ببند! که شعرهای فولکلور شاعر که بیشترشان در دهه 70 سروده شده است،فاصله وجود دارد .البته بزرگانی نظیر زنده یاد منوچهر احترامی شعرهای کودک که کمی در
December 28, 2024
لحن متشابه

اتی با اینگونه شعرها داشت را به زیبایی سروده بودند و کودکان با آنها بسیار مأنوس بودند،اما همانطور که قبلا نیز گفته شد شعر کودک و شعر فولکلور از هم قابل تمیز هستند که در این مقال بنا ندارم به تفاوت های اینها بپردازم،فقط می گویم شادروان منوچهر احترامی بسیار به ادبیات کودک و نوجوان خدمت کرد بر خلاف برخی ناهنرمندان شعر کودک که مخصوصا بعد از انقلاب ضربه های جبران ناپذیری به ادبیات کودک وارد کردند و تشویق هم شدند و برخی به کتابهای درسی نیز راه یافتند!
برگردیم به شعر،ظاهر ساده این گونه شعرها نشان از سختی عجیبی دارد،که همان آشنایی با رسوم،سنت ها،روش زندگی منطقه یا مناطقی که این روشهای حسی و عاطفی در آن جریان دارد و حل شدن صاحب اثر در آن پیش شرط مواجه با این جریان ادبی ست که اتفاقا شاعر در بیشتر موارد از عهده بر آمده است و در بعضی موارد نیاز به بهبود در ارائه و نحو اثر احساس می شود.

3-شعر فولکلور،ترانه،تصنیف،متل

در این مبحث بنا دارم کمی در تفارقات این گونه شعرها بنویسم،چه بسا دوستان جوانم که در بیشتر موارد تفاوت های موارد گفته شده و نحوه استفاده و کارکرد آنها
را با هم به جای هم تلقی می کنند،البته این به خودی خود ایرادی نیست! اما یاد آوری شاید بد نباشد!
همانطور که نگارنده در سطور بالا آورده بود،شعر فولکلور از فرهنگ عامه مردم برآمده است،تاکنون در ارائه و نحو نیز هم با سطرهای تقریبا متناسب و همراه با قافیه سروده شده(مانند قصه پریا...احمد شاملو) البته در همان شعرها هم شاعر خود را مکلف به این کار نمی داند، و مواردی مثل "چله سفید" که قافیه و ردیف را شاعر به عمد در شعر نیاورده که محدودیت کمتری در ارائه و نحو داشته باشد نیز از این گونه است.
متل نیز می تواند یکی از اجزا شعر فولکلور و یکی از گونه های آن باشد و البته گونه ای که در ارائه"عمومی" و "کمتر عمیق" هستند.
مانند:
تو که ماه بلند آسمونی
منم ستاره میشم پیشت میشینم
تو که ستاره میشی پیشم میشینی
منم ابری میشم روتو می گیرم!
... همینطور ادامه می یابد...و متلها در تاریخ با همین وضعیت سینه به سینه انتقال یافته است.
در باب "ترانه" و "تصنیف" هم در این مقال کوتاه فقط به این بسنده می کنم که تفاوت عمده شان در ارائه است و همینطور به زبان عامیانه یا معیار بودنشان،تصنیف به زبان معیار و ترانه به زبان عامیانه سروده شده است،ترانه را در بیشتر موارد رویش موزیک تنظیم می کنند و تصنیف را برای آهنگی که توسط آهنگساز ساخته شده است و تثبیت شده می سرایند...
در این سطور بالا سعی داشتم با این موارد جایگاه شعر فولکلور را بیشتر تبیین کنم،هرچند بعضی شعرهای فولکلور را هم می شود با موسیقی تلفیق کرد و در این زمینه کارهایی شده است ،اما همانطور که عرض شد این تفاوتها در قالب واضح است.
شعر چله سفید شعر فولکلوری قابل بررسی و دارای فرصت است،فرصتهایی برای یاد آوری صمیمت هایی که در محیطها و زندگی های سنتی و تقریبا غیر امروزی ! مشاهده می شود،
هرچند می شود با جابجایی بعضی واژه ها و یکی دو سطر به امکان بهتری از زبان و روایت دست پیدا کرد.

ایرادهای تایپی و ویرایشی را حلال فرمایید.


#محمد_تقی_قشقایی
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
December 28, 2024
#نقد
#محمد_تقی_قشقایی
بر دوشعرسپید از

#زهرا_یونسی

ابتدا شعرها،سپس نقد:

شعر1:
در گذر ایستاده
منم
بخشیده ام
رنگ لب ها را به درخت
تا آواز پرنده سرخ شود
چه بگویم به کسی
که تعادل رویاهایم را به هم ریخت
دربازگفت یک بعید
شاید
کلاغی که سیاهی را در باد می تکاند
فکر می کند به پایان قصه
اما هنوز
خواب هایم بیدارند
برای آواز هایم
دهان از پرنده می گیرم .

شعر2:
کسی را که روبرویتان ایستاده
زیاد جدی نگیرید
تصویری است مجازی
که خشک شده نگاهش
به یک سمت جهان
چون آفتابگردان های ونگوگ
که مجال چرخیدنشان نیست
پشت هر لبخندش
مردی نشسته به طنز
که عرض دنیا را خندیده است
کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش 
گذشته است .

#زهرا_یونسی


1- بی پیرایه و صادق!

     در شعر از مواردی که می تواند شعر و مخاطب را از هم دور کند"تکلف" است. تکلف هم می تواند در زبان اتفاق بیفتد و هم در گستره و کنه شعر.
صحبت از تکلف به معنای امروزی آن شد یاد رباعی از دیوان شمس متعلق به جلاالدین محمد بلخی افتادم:

" عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت"

اگر اشتباه نکنم همایون شجریان نیز این شعر را خوانده است.
وقتی سخن از تکلف به میان می آید می تواند طرف دیگر سخن گفتن یا رفتار کردن صداقت محض و البته با خلوص نیت باشد!
بسیار شعرهای خوبی به لحاظ تکنیکی و زبانی خوانده ایم وقتی به عنوان مخاطب اهل مداقه می خواهیم با پوست و خونمان لمسش کنیم انگار نمی توانیم به شعر نزدیک شویم! دلیلش شاید این موضوع باشد که شاعر خود آگاه یا ناخود آگاه در زبانش و لحن کلامش نوعی آراستگی و تکلف دیده می شود. نوعی آراستگی که در برخی موارد به بازیهای زبانی ختم می شود و برخی موارد به زورآزمایی هایی می ماند که انگار شاعر با آن می خواهد قدرت نمایی کند و زور و بازوی شعرش را نشان بدهد!
اینجاست که بین شعر و خواننده آنطور که باید ارتباط صمیمی برقرار نمی شود.
   هستند شعرهایی که خلاف جملات بالا رفتار می کنند! به تعبیراولی ویژگی خاصی در کلام و جوهره شعر می بینیم که ناخود آگاه از روی صداقتی که در شعر دیده ایم می توانیم رفتار واژه ها و سطرهای شعر را باور کنیم! این ویژگی به خودی خود بسیار مورد پسند و وثوق مخاطب دقیقه یاب است!

" در گذر ایستاده
منم
بخشیده ام
رنگ لب ها را به درخت
تا آواز پرنده سرخ شود
چه بگویم به کسی
که تعادل رویاهایم را به هم ریخت"

شروع شعر اول را وقتی اینگونه می بینیم به جنسی از کلام بر می خوریم که انگارقرار است صادقانه سخن بگوید و بدون تکلف!
و همینطور آغاز شعر دوم نیز ما را با همین دنیا آشنا می نماید:
" کسی را که روبرویتان ایستاده
زیاد جدی نگیرید
تصویری است مجازی
که خشک شده نگاهش
به یک سمت جهان"

شروع هر دو شعر اینگونه است، بی پیرایه و صادق. بی حاشیه و البته نه آنطور مستقیم که شعر را رک بنمایاند! هر دو شعر با روایتی از خود شاعر آغاز می شود برای کنش هایی که بعدا در شعر اتفاق بیفتد.
و وقتی طرح لبخندهایش را واگویه می کند به روشی صادقانه به نیشخندهایی برمی خورد که انگار دنیا را آنگونه که هست برایمان روشن می کند:
" پشت هر لبخندش
مردی نشسته به طنز
که عرض دنیا را خندیده است
کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش 
گذشته است"

2-حل شدن در طبیعت!

شعرهایی که از عناصر و ویژگی های طبیعی در سطرها و در آثار کلاسیک مصرع ها سود می برند بخشی از مسیر همراهی با مخاطب را طی می کنند،
علت هم این است که ذات طبیعت زیباست و بخش طبیعی کلام به دلیل همین تلفیق و فطری بودن مورد وثوق چشمهای جستجوگر زیبایی قرار می گیرد.
کیست که دریا،درخت،کویر،کوه،دشت،مزارع ذرت و گندم و...را ببیند متحیر نشود؟!
شاید پاسخ این باشد بسیار انسانهایی هستند که نسبت به مخلوقات خداوند بی تفاوتند!
خوب! مقصود ما از انسانها انسانهایی است که البته مانند سهراب "راز گل سرخ" و مانند اغلب شاعران قدمایی و معاصر حتی یک برگ گل و خار اطرافش برایش با اهمیت اند و اتفاقا اینها منشا سرایش بسیاری از شعرها در طول تاریخ ادبیات بوده اند.
البته نیک می دانیم برای اینکه کسی طبیعت در شعرش جاری شود می بایست با آن قرابت داشته باشد،قرابتی از نوع عینی و دستی یافتنی!
شعر اول با واگویه ای از پرسناژ شعر و ارتباط با درخت و پرنده دو عنصری که اگر به درستی در شعر قرار بگیرند بسیار دوست داشتنی می نمایند،در ادامه وقتی به سطرهای کلاغ و باد و قصه معروفش می رسیم شعر از عناصر طبیعی بهره می گیرد و بین امروز و گذشته در نوسان است و
January 16
این رفت و برگشت به نوعی باورمند جلوه داده است:
"کلاغی که سیاهی را در باد می تکاند
فکر می کند به پایان قصه
اما هنوز
خواب هایم بیدارند
برای آوازهایم
دهان از پرنده می گیرم"
در شعر دوم به نظر میرسد رنگ طبیعت رنگ کمتری است و محیط شعر به سمت دنیا البته به نحوی که ذهنیت و ایدئولوژی شاعر رنگش عیان تر می شود و این نگاه و برداشت از سمت و سوی جهان و البته "تاریخ" ما را با فضایی سراسر اندوه آشنا می کند:
"البته آفتابگردان های ونگوگ" و " مردی نشسته به طنز" عبارت هایی ساخت یافته و صیقل یافته به نظر نمی رسند.
سطر های انتهایی شعر دوم به نحو مطلوبی اندوه باورمنده را بروز داده است:
"کسی را که روبرویتان می بینید
گوشه ای از تاریخ است
که ارابه ای از رویش
گذشته است"

3-رهیافت های موسیقی و سطر نویسی

در شعر سپید حرف تازه ای را در مورد موسیقی و نحوه پدید آمدن سطرها با به استخدام در آمدن موسیقی ندارم که بزنم! همان مواردی که در چند نوشتار گفته شده است اینجا نیز مصداق دارد،
در اینگونه شعرها به سبب فقدان موسیقی بیرونی و تقریبا نقصان موسیقی کناری می دانیم که موسیقی معنوی و درونی می توانند کارکرد مشخص و البته غیر قابل انکاری در ایجاد و ارائه شعر داشته باشند،موسیقی درونی با آوا ها و صوتهایی همگن به وجود می آید مانند تکریر واک هایی که از"واج"ها و مصوت های همنوا حاصل می گردد، موسیقی معنوی نیز از تقابل ها و تضادهایی که در مضامین و ذات واژه ها می تواند پدید بیاید در شعر آزاد و سپید نیز قابل ارائه می باشد.
در نهایت موسیقی درونی و معنوی و کارکرد شعرگونه شان می تواند به نوع متناسبی از سطر نویسی شعر سپید را رهنمون نمایند.
در واقع این موسیقی های اشاره شده ابزارهایی برای سطر نویسی بهینه قلمداد می شوند.
با لحاظ جملات بالا در این سرفصل به دو شعر سپید فوق نگاه می کنیم،
هم شعر اول و نیز شعر دوم تا حدود زیادی توانسته اند از مواهب موسیقی درونی برای سطر نویسی بهره بگیرند.
سطرهای"بخشیده ام/رنگ لب ها را...تا...به هم ریخت"
اما "بازگفت یک بعید" و ادامه آن به لحاظ کارکرد موسیقی درونی و نتیجه آن سطر نویسی نیاز به مداقه و مراقبه بیشتری دارند،
شعر دوم از این منظر تقریبا برخلاف شعر اول نیمه دوم بهینه تری به سبب موسیقی درونی و کارکرد آواها دارد و نیمه اول آن به سبب بهره بردن از شروعی بدون کارکرد به لبه پرتگاه نثر نزدیک شده است و خوشبختانه در ادامه سقوط نکرده است.
نهایتا همین دوشعر را اگر از این شاعر ارجمند خوانده بودیم می توان گفت که ایشان اصالتا شاعرند،در واقع به معنی اخص کلام شعر برایش دغدغه است دغدغه ای که با آن هم بخشی از آلام خودش را تسکین بدهد و هم گوشه از این جهان سراسر کژی و ناخوبی را به زیبایی دعوت کند.
در مورد این شعر ها می شود مواردی دیگری را نیز طرح موضوع کرد مانند:
-نحوه تناسب سازی سطرها و مضمون سازی
-زبان طبیعی،اجتماعی
-شعر سپید،شروع،پایان
-واژه های سیال،واژه های ایستا

و موارد دیگر که به دلیل طولانی شدن کلام تا همینجا هم عذرخواهم،🙏

ایرادهای تایپی و ویرایشی ام را حلال کنید لطفا!

#محمد_تقی_قشقایی

#از_کتاب
#جلد_پنجم_نقد_ادبی

#بیست_به_اضافه_هشت_شاعر_بیست_به_اضافه_هشت_نقد

#انتشارات_نظری

#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇

@mohammad_ghashghaei
January 16
#ایل

هرچه بیشتر
در جاده و ابر فرو می روم
بی قراری ام بیشتر می شود
صبح
که نان و پنیر و کیفم را
به دستم دادی
گفتی:
ایل به کوچ اش می ارزد!
قطار
به خرامیدنش در ایستگاه های دور!
و مرد به
     بی قراری اش!

#محمد_تقی_قشقایی

#از_مجموعه_شعر
#ایل_به_کوچش_می_ارزد
#کانال_شعر_ها_و_نقدها_در_تلگرام_👇
@mohammad_ghashghaei
March 4