اگرچه ناله نیارامد، آرمیده بگیر
بگیر گوش خودت را و ناشنیده بگیر
به باد اگر که سری میرود، نرفته شمار
ز باغ اگر که گلی چیده شد، نچیده بگیر
به چهرههای هراسیده داغِ سیلی را
بر آسمان سحر، سرخیِ سپیده بگیر
به لب رسیدن و از لب پریدنِ جان را
پریدن لبه از ظرف لبپریده بگیر
نفوس بد مزن و عاقبت به لانهی خود
کلاغ دربهدر قصه را رسیده بگیر
چه فرق میکند آه است یا که خمیازه؟
نفسنفسزدهای را نفسکشیده بگیر
اگر که قطرهی اشکی به دیدهام دیدی
گمان گریه مبر، دیده را ندیده بگیر
#وحید_عیدگاه
https://telegram.me/nimaasakk
بگیر گوش خودت را و ناشنیده بگیر
به باد اگر که سری میرود، نرفته شمار
ز باغ اگر که گلی چیده شد، نچیده بگیر
به چهرههای هراسیده داغِ سیلی را
بر آسمان سحر، سرخیِ سپیده بگیر
به لب رسیدن و از لب پریدنِ جان را
پریدن لبه از ظرف لبپریده بگیر
نفوس بد مزن و عاقبت به لانهی خود
کلاغ دربهدر قصه را رسیده بگیر
چه فرق میکند آه است یا که خمیازه؟
نفسنفسزدهای را نفسکشیده بگیر
اگر که قطرهی اشکی به دیدهام دیدی
گمان گریه مبر، دیده را ندیده بگیر
#وحید_عیدگاه
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
بگو که مست کدامین شراب ناب شدی
که بیملاحظه روی سرم خراب شدی
تو از میان تمام زنان روی زمین
برای کشتن این مرد، انتخاب شدی
مرا صدا کن... روح نفس کشیدن را
به این جنازهی در حال انجماد بیار
مرا در این شب ناآشنا رها کردی
مرا به باد سپردی... مرا به یاد بیار
از این سکوت... از این انجماد، میترسم
به من کمی از گرمای دستهات بده
مرا دوباره صدا کن... مرا به یاد بیار
از این دقایق زخمی مرا نجات بده...
مرا رها کن از این خانهی طلسم شده
مرا از این تلهی خون گرفته بیرون کن
مرا رها کن از این رنجهای تکراری
مرا از این شب طاعون گرفته بیرون کن
مرا در این قفس خاکخورده جا مگذار
بیا! به آدم بیخانه قول سیب نده
از آفتاب نگو... از بهشت حرف نزن
تو را فریب ندادم، مرا فریب نده...
کبوترانم را دانهدانه پر دادم
به نامه از غم نادیدنت خبر دادم
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
هزار مرتبه این جمله را هدر دادم
#حامد_ابراهيم_پور
https://telegram.me/nimaasakk
که بیملاحظه روی سرم خراب شدی
تو از میان تمام زنان روی زمین
برای کشتن این مرد، انتخاب شدی
مرا صدا کن... روح نفس کشیدن را
به این جنازهی در حال انجماد بیار
مرا در این شب ناآشنا رها کردی
مرا به باد سپردی... مرا به یاد بیار
از این سکوت... از این انجماد، میترسم
به من کمی از گرمای دستهات بده
مرا دوباره صدا کن... مرا به یاد بیار
از این دقایق زخمی مرا نجات بده...
مرا رها کن از این خانهی طلسم شده
مرا از این تلهی خون گرفته بیرون کن
مرا رها کن از این رنجهای تکراری
مرا از این شب طاعون گرفته بیرون کن
مرا در این قفس خاکخورده جا مگذار
بیا! به آدم بیخانه قول سیب نده
از آفتاب نگو... از بهشت حرف نزن
تو را فریب ندادم، مرا فریب نده...
کبوترانم را دانهدانه پر دادم
به نامه از غم نادیدنت خبر دادم
هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم
هزار مرتبه این جمله را هدر دادم
#حامد_ابراهيم_پور
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
حدیث عشق ز ما یادگار خواهد ماند
بنای شوق ز ما استوار خواهد ماند
کنون که کشتی ما در میان موج افتاد
سرشک دیده ز ما برکنار خواهد ماند
اساس عهد مودت که در ازل رفتست
میان ما و شما پایدار خواهد ماند
ز چهره هیچ نماند نشان ولی ما را
نشان چهره برین رهگذار خواهد ماند
ز روزگار جفا نامهئی که عرض افتاد
مدام بر ورق روزگار خواهد ماند
شکنج زلف تو تا بی قرار خواهد گشت
درازی شب ما برقرار خواهد ماند
چنین که بر سر میدان عشق مینگرم
دل پیاده به دست سوار خواهد ماند
حدیث زلف و رخ دلکش تو خواهد بود
که بر صحیفهی لیل و نهار خواهد ماند
فراق نامهی خواجو و شرح قصهی شوق
میان زندهدلان یادگار خواهد ماند
#خواجوی_کرمانی
https://telegram.me/nimaasakk
بنای شوق ز ما استوار خواهد ماند
کنون که کشتی ما در میان موج افتاد
سرشک دیده ز ما برکنار خواهد ماند
اساس عهد مودت که در ازل رفتست
میان ما و شما پایدار خواهد ماند
ز چهره هیچ نماند نشان ولی ما را
نشان چهره برین رهگذار خواهد ماند
ز روزگار جفا نامهئی که عرض افتاد
مدام بر ورق روزگار خواهد ماند
شکنج زلف تو تا بی قرار خواهد گشت
درازی شب ما برقرار خواهد ماند
چنین که بر سر میدان عشق مینگرم
دل پیاده به دست سوار خواهد ماند
حدیث زلف و رخ دلکش تو خواهد بود
که بر صحیفهی لیل و نهار خواهد ماند
فراق نامهی خواجو و شرح قصهی شوق
میان زندهدلان یادگار خواهد ماند
#خواجوی_کرمانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف
چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی
به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی
به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم
به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
#خواجوی_کرمانی
https://telegram.me/nimaasakk
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی
چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف
چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی
به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی
به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم
به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی
دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
#خواجوی_کرمانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
اگرچه رفته ای از پیشِ من، جا مانده ای اینجا
دو پلکِ بسته پشتِ این درِ وا مانده ای اینجا
دو چشمِ خیس و لبهایی که غمگینانه می خندد
میانِ گریه و خنده، معما مانده ای اینجا
تو را حس میکنم هرچند جایت سالها خالی ست
پُر از بغضِ نبودن، غرقِ حاشا مانده ای اینجا
سراپا درد و برگِ زرد و درگیرِ "چه باید کرد"
دلی رنجیده از غمهایِ دنیا مانده ای اینجا
چرا این قدر آشوبی؟ به تو من که حواسم هست
تصور میکنی شاید که تنها مانده ای اینجا
فدایِ خستگی هایت، بیا بنشین، بزن حرفی
چرا در قابِ تصویرت سرِ پا مانده ای اینجا؟
بنوش این چایِ نارنجِ بهار و خستگی در کن
چرا محوِ خزانِ آرزوها مانده ای اینجا؟
یکی بود و یکی هرگز نبود، این که نشد قصه!
تو هم مانندِ من در حسرتِ "ما" مانده ای اینجا
نگاهت خیس و آهت خیس و راهت خیسِ باران است
به فکرِ رفتنی و غرقِ نجوا مانده ای اینجا
اگرچه خش خشِ گامت خداحافظ ترین شعر است
ولی در خاطراتت همچنان جا مانده ای اینجا
#شهراد_ميدری
https://telegram.me/nimaasakk
دو پلکِ بسته پشتِ این درِ وا مانده ای اینجا
دو چشمِ خیس و لبهایی که غمگینانه می خندد
میانِ گریه و خنده، معما مانده ای اینجا
تو را حس میکنم هرچند جایت سالها خالی ست
پُر از بغضِ نبودن، غرقِ حاشا مانده ای اینجا
سراپا درد و برگِ زرد و درگیرِ "چه باید کرد"
دلی رنجیده از غمهایِ دنیا مانده ای اینجا
چرا این قدر آشوبی؟ به تو من که حواسم هست
تصور میکنی شاید که تنها مانده ای اینجا
فدایِ خستگی هایت، بیا بنشین، بزن حرفی
چرا در قابِ تصویرت سرِ پا مانده ای اینجا؟
بنوش این چایِ نارنجِ بهار و خستگی در کن
چرا محوِ خزانِ آرزوها مانده ای اینجا؟
یکی بود و یکی هرگز نبود، این که نشد قصه!
تو هم مانندِ من در حسرتِ "ما" مانده ای اینجا
نگاهت خیس و آهت خیس و راهت خیسِ باران است
به فکرِ رفتنی و غرقِ نجوا مانده ای اینجا
اگرچه خش خشِ گامت خداحافظ ترین شعر است
ولی در خاطراتت همچنان جا مانده ای اینجا
#شهراد_ميدری
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
تو از اول سلامات پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعدهی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقصِشعلهات در پیچوتابش دود با خود داشت
«سیاوش»وار بیرون آمدم از امتحان، گرچه
دلِ «سودابه»سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکهام بگذار دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
#محمدعلی_بهمنی
https://telegram.me/nimaasakk
اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت
بهشتت سبزتر از وعدهی شداد بود اما
برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت
ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقصِشعلهات در پیچوتابش دود با خود داشت
«سیاوش»وار بیرون آمدم از امتحان، گرچه
دلِ «سودابه»سانت هرچه آتش بود با خود داشت
مرا با برکهام بگذار دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
#محمدعلی_بهمنی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
امسال نیز – یکسره سهم شما بهار
مارا در این زمانه چه کاریست با بهار
از پشت شیشه های کدر – مات مانده ام
کاین باغ رنگ، کار خزان است یا بهار
حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روزها –بهار !
دیشب هوایی تو شدم باز، این غزل
صادق ترین گواه دل تنگ ما، بهار
گل های بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماناد تا بهار
#محمدعلی_بهمنی
https://telegram.me/nimaasakk
مارا در این زمانه چه کاریست با بهار
از پشت شیشه های کدر – مات مانده ام
کاین باغ رنگ، کار خزان است یا بهار
حتی تو را ز حافظه ی گل گرفته اند
ای مثل من غریب در این روزها –بهار !
دیشب هوایی تو شدم باز، این غزل
صادق ترین گواه دل تنگ ما، بهار
گل های بی شمیم به وجدم نمی کشند
رقصی در این میانه بماناد تا بهار
#محمدعلی_بهمنی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
سکوت کردی آتش درنگ ها شروع شد
شکستن غرور تخته سنگ ها شروع شد
به شوق خودکشی کنار ساحل نگاه تو
جدال عاشقانه ی نهنگ ها شروع شد
به محض اینکه ماهتاب روی تو طلوع کرد
کنار قله، قصه ی پلنگ ها شروع شد
شب شهود فال قهوه ی نگاه تو رسید
و کشف راز سر به مهر رنگ ها شروع شد
شکست بغض آسمان و باد، مست گریه شد
و رقص آینه به روی سنگ ها شروع شد
تو آمدی حسادت زمین دوباره گر گرفت
تو مرز آسمان شدی و جنگ ها شروع شد
سکوت می وزید در شب هزار عقربه
تو آمدی صدای ضرب زنگ ها شروع شد
غزال دشت شعر من! برقص مثل آن شبی
که در دلم حکایت پلنگ ها شروع شد!
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
شکستن غرور تخته سنگ ها شروع شد
به شوق خودکشی کنار ساحل نگاه تو
جدال عاشقانه ی نهنگ ها شروع شد
به محض اینکه ماهتاب روی تو طلوع کرد
کنار قله، قصه ی پلنگ ها شروع شد
شب شهود فال قهوه ی نگاه تو رسید
و کشف راز سر به مهر رنگ ها شروع شد
شکست بغض آسمان و باد، مست گریه شد
و رقص آینه به روی سنگ ها شروع شد
تو آمدی حسادت زمین دوباره گر گرفت
تو مرز آسمان شدی و جنگ ها شروع شد
سکوت می وزید در شب هزار عقربه
تو آمدی صدای ضرب زنگ ها شروع شد
غزال دشت شعر من! برقص مثل آن شبی
که در دلم حکایت پلنگ ها شروع شد!
#امین_شیرزادی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak
Forwarded from اتچ بات
Telegram
attach 📎
آسان گریز من که ز دامم رهید و رفت
از این دل شکسته ندانم چه دید و رفت
پیچیدمش به پای، تن خسته را چو خار
چون سیل، کند، خار و به صحرا دوید و رفت
گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب
بادی شد و وزید و دلم را درید و رفت
او مرغ بال بسته ی من بود و ای دریغ
با بال بسته از لب بامم پرید و رفت
بر دامنش سرشک و به لب بوسه ریختم
خندید و گریه کرد و چو آهو رمید و رفت
شعرش به ره نهادم و گفتم که شعر دام
رقصید روی دامم ودامن کشید و رفت
بویم نکرد و یک طرف افکند و دور شد
ای باغبان نخواست مرا، از چه چید و رفت
آری شهاب دلکش شب های جاودان
یک دم به شام تیره ی نصرت دمید و رفت
#نصرت_رحمانی
https://telegram.me/nimaasakk
از این دل شکسته ندانم چه دید و رفت
پیچیدمش به پای، تن خسته را چو خار
چون سیل، کند، خار و به صحرا دوید و رفت
گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب
بادی شد و وزید و دلم را درید و رفت
او مرغ بال بسته ی من بود و ای دریغ
با بال بسته از لب بامم پرید و رفت
بر دامنش سرشک و به لب بوسه ریختم
خندید و گریه کرد و چو آهو رمید و رفت
شعرش به ره نهادم و گفتم که شعر دام
رقصید روی دامم ودامن کشید و رفت
بویم نکرد و یک طرف افکند و دور شد
ای باغبان نخواست مرا، از چه چید و رفت
آری شهاب دلکش شب های جاودان
یک دم به شام تیره ی نصرت دمید و رفت
#نصرت_رحمانی
https://telegram.me/nimaasakk
Telegram
دومان
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
@Nimaasak