دومان
170 subscribers
500 photos
67 videos
243 files
3.41K links
ارتباط با ادمین
@Nimaasak
Download Telegram
تـنـهاتـر از همواره در خـاک آرمیدی
در دخمه‌ای تـاریک و نمناک آرمیدی

چون روح بی‌تابی که آرامش ندارد
از خـاک رستی و بـر افلاک آرمیدی
🖤
🖤
🖤
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
مـــانـنـد ابـــراهــیــم از آتـــش
گذشتی
عـصیان‌گر و تـوفنده و سرکش
گذشتی

بـــــا اژدهای مــــــرگ رو در رو
نشستی
از قید جان وارسته چـون آرش
گذشتی
🖤
🖤
🖤
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
رفـتـی فـراتـر از زمـیـن، تـا آسـمـان‌هـا
آن‌سـوتـر از مـرز عـدم، تـا بـی‌کـران‌هـا

سوسوی دوری، شعله‌ی خردی، شـراری
مـثـل سـتـاره گـم شـدی در کهکشان‌هـا
🖤
🖤
🖤
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
چـونـان سـتـاره میهمان آسـمـانی
بی‌ردّپایی، شعله‌ای، نامی، نشانی

شاید شهابی در دل سیاره‌ای دور
سـیـاره‌ای در دوردست کـهکشانی
🖤
🖤
🖤
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
کــوچ تـو پـایـان شـب تــنـهـایـی‌ات بـود
پــایــان غـــم‌هــای دلِ دریــایــی‌ات بـود

افسانه خواهی‌شد پس‌ازمرگت که‌مرگت
غـمـگـیـن‌تـریـن افـسانـه‌ی نیمایی‌ات بود
🖤
🖤
🖤
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
نظر با من‌ مباز این‌سان‌، مپیچ‌ این‌‌سان‌ به‌ پرهیزم
که‌ تابم‌ نیست‌ تا با وسوسه‌های‌ تو بستیزم

لبت‌ زین‌سان‌ که‌ بی‌پروا به‌ مهمانیم‌ می‌خواند
سیاوش‌ نیز اگر باشم‌ زِ كف‌ رفته‌‌ست‌ پرهیزم

به‌ این‌ آرامش‌ غمناک‌ عادت‌ کرده‌ام‌ دیگر
به‌ اغوایی‌ از این‌گونه‌ به‌ طغیان‌ برمینگیزم

نگاهت‌ راه‌ صد صنعان‌ به‌ یک‌ جولان‌ تواند زد
که‌ باشم‌ من‌ که‌ با این غول‌ِ زیبایی درآویزم؟

تو از من‌ بگذر ای‌ جادوی‌ چشم‌ مار! کز طیفت
من‌ آن‌ گنجشک‌ مسحورم‌ که‌ نتوانم‌ که‌ بگریزم

مرا از تو رهایی‌ نیست تا در پرده‌های جان
شباشب‌ با خیالم‌ طرح‌ چشمان تو می‌ریزم

شعر:
#حسین_منزوی

خوانش:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
چـشـمِ رؤسـا تـا بـه مُباشر خورده
موهـای هوایِ نفْس‌شان فِر خورده

پـیـراهـن‌شــان نـدیـده آسیب ولی
ازهردوطرف‌خِشتک‌شان‌جِرخورده!

#شروین_سلیمانی

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

چـشـمِ رؤسـا تـا بـه مُـباشر خورده
انـگـار کـه دربـسـت، مسافر خورده

غوغانکن‌این‌هم‌سفری‌روحانی‌ست!
بــایــد بــرود، بــلیــت آفِــر خـورده

#بداهه
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
بداهه‌سرایی در گروهی ادبی
با
مطلعی پیشنهادی
از
#مهدی_اخوان‌ثالث👇👇

🍁🍁🍁🍁🍁

با آرزوی تو ای دوست عمری‌ست در جست‌وجویم
اما چه دور است دردا دست من از آرزویم


دور از تو در التهابم، حسرت‌نصیبم، خرابم
کاشا تو را من بیابم، زیباترین آرزویم

آن‌سوتری از خیالم، بی‌تابم آشفته‌حالم
می‌خواهم امشب بنالم، بسته‌ست دستی گلویم

زیباست لعل لبانت، بگذار تا که ببوسم
گیراست عطر دهانت، بگذار تا که ببویم

امشب شکسته غرورم، خون می‌چکد از چگورم
تب کرده‌ام، در تنورم، از باده پر کن سبویم

ساقی بیا همرهی کن، جامی نصیبِ رهی کن
پُر کن زِ غم هی تَهی کن، لطفا نریز آبرویم

#قاسم_فرخی
#بداهه

https://telegram.me/nimaasakk
خجسته زادروز بـاشکوهت
فـراتـر بـیـنم از البرزکوهت

بـمانی یک هزاره باطراوت
ببخشاید اهورا عمرِ نوحت

#قاسم_فرخی
عکس: حمید رستمی
🍁🍁🍁🍁
بداهه دوست عزیزم حمید رستمی در پاسخ به تبریک منظوم من

سـپـاس از مـهـربـانـی و مرامت
الـهـی کــه شـود دنـیـا بـه کامت

چنان در دل نشستی که نشسته
دلـم چـون کـفتر جلدی به بامت

#حمید_رستمی

https://telegram.me/nimaasakk
#بداهه_سرایی
در گروه ادبی ادبستان
با مطلع پیشنهادی:

برق با شوقم شراری بیش نیست
شعله، طفل نی‌سواری بیش نیست
از
#بیدل_دهلوی

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

زندگی برگ قماری بیش نیست
عرصه‌ی بی‌اعتباری بیش نیست

ای فغان در تنگنای زندگی
فرصت جیغ و هواری بیش نیست

طبع ناهنجار شعر ما رفیق
اژدهای خام‌خواری بیش نیست

وه که زین اهریمنان زشت‌خو
شهر ایران شوره‌زاری بیش نیست

توی این شهر هزارافراسیاب
رستمِ چابک‌سواری بیش نیست

ساقیا! نیما قناعت‌پیشه است
عاشق چشم خماری بیش نیست

هم‌سرایی ته کشید، این اتفاق
اتفاق ناگواری بیش نیست

#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
بداهه‌سرایی
با
مطلعی پیشنهادی:  ۱۴۰۲/۹/۲۷

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

"یک بغل لبخند تا احساس‌مان کم داشتیم
بی‌نصیب از عشق، اشکی بی‌امان کم داشتیم"

تا دو چشمانم فروبارند شعری آتشین
سینه‌ای سوزنده چون آتش‌فشان کم داشتیم

واژه‌واژه شعر می‌شد اشک‌هایم نازنین
کاش می‌شد تا ببارم، واژگان کم‌ داشتیم

نم‌نمِ باران و نجوای نسیم و عطر گل
نازنینم! دخترِ رنگین‌کمان کم داشتیم

چیدن ماه و ستاره کار دشواری نبود
حیف و صدافسوس زیرا نردبان کم داشتیم

چون عقاب دورپروازی که در کنج قفس
بال‌مان را چیده باشند، آسمان کم داشتیم

#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
پریشان گشت گیسویش، من از گیسو پریشان‌تر
پریشان بودم از دیدارش اما او پریشان‌تر

کدامین صید می‌میرد به‌شوق دام صیادش؟
پلنگ من! کجا دیدی از این آهو پریشان‌تر؟

دهان پل پر از خونابه‌ی سیل و در این آشوب
من از امواج دریا، زورق از پارو پریشان‌تر

دلم دالان تاریکی پر ازبغض است و تنهایی
نگاهم از شبِ این بغضِ تودرتو  پریشان‌تر

مگر گیسوت پیچیده ست در دامان گل‌ها که
عسل از گُل، گُل از شیدایی کندو پریشان‌تر!

پریشان می‌زند نبضم، نَفَسم‌هایم پریشان است
بگو کافی‌ست، یا باشم از این؛ بانو! پریشان‌تر؟

به دست موج گیسوی تو داده هستی خود را
بگو دریا کجا دیده از این جاشو پریشان‌تر!؟

مرا با قهوه ی چشم خودت آشفته کن امشب!
که روحم می‌شود از خوردن دارو پریشان‌تر

شعر:
#امین_شیرزادی 

دکلمه:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
#چارانه_طنز
#روز_پدر

گـه‌گـاه شـعـار الـکـی هم بد نیست
یک همسر فلفل‌نمکی هم بد نیست

فــرزنــد عــزیــز! کــادوی روز پــدر
یک مادر خوب کمکی هم بد نیست

#سعید_عندلیب

🍁🍁🍁 

در کوچه‌ی مـا زنی غریب است عزیز!
یـک دافِ لــونـدِ دلـفـریب است، عزیز

بــا دیـده‌ی احـتـرام ایــن هـدیـه فقط
مخصوص جناب عندلیب‌ است عزیز!

#بداهه
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
ای آسمان! نیامده یک ماه ماهِ من
ماهِ تو پشتِ ابر نهان است از آهِ من

تا مثلِ ماهِ شب کند از گوشه‌ای طلوع
تاریک مثلِ شب شده روزِ سیاهِ من

تا کی درآید از در و در بر بگیرمش
باشد چو میخ دوخته بر در نگاهِ من

ای صاحبِ جمال که از چشم رفته‌ای
جز حسرتِ نگاه چه باشد گناهِ من

"بالابلندِ عشوه‌گرِ" نازِ من بیا
تا پیشِ پا به خاک بیفتد کلاهِ من

چشم و لبم ز اشک و ز آه است خشک و تر
تا در بیانِ عشق دو باشد گواهِ من

شعر:
#غلامعباس_سعیدی

دکلمه:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
قاسم فرخی
محمدرضاکاکائی
‍ گیسوطلایِ  سبز‌چشمِ  لب‌اناری
دلتنگِ  آغوش توأم  با  بی‌قراری

عطر تو چون آویشن کوهی خزیده
با هر نسیمی بر تنِ  هر کوهساری

با  گیسوان، این رودِ  موّاجِ رهایت
طرح خیال‌انگیزی از یک آبشاری

مسحورِ چشمانِ توأم، چشم تو گویی
آمیزه‌ای از مستی است و از خُماری

شب‌ها که می‌خوانی برایم عاشقانه
آهنگِ  شورانگیز  و  نازِ  جویباری

جاری‌ست در من چون غزل شورِ صدایت
با من بخوان تصنیفی امشب، افتخاری

لحنِ  دل‌انگیزِ  تو سرشار از طراوت
چون  نم‌نمِ  یکریزِ  باران ِ بهاری

بوی تو پیچیده‌ست در هر بوته‌ی دشت
افشانده باد عطرِ تو گویی در صحاری

می‌بارَد از چشمانِ تو بارانی از عشق
وقتی که دستت را به دستم می‌سپاری

من: صخره ام، تو: موج دریایی و راهی
جز  ساحلِ  آرامِ  آغوشم  نداری

#قاسم_فرخی
🎙
#محمدرضاکاکائی

@nimaasakk
‍ نشستم روزها چون کفتر جَلدی سرِ بامش
به امیدی که پابندم کند در حلقه‌ی دامش

نگاهش برکه‌ای خاکستری، بی‌ جزر و مد، اما
خرابم کرده آخِر ، شیوه‌ی چشمانِ آرامش

غرور او نفس‌گیر است، مثل قله‌ای برفی
که چندین روز رفتم، باز پیدا نیست فرجامش

اگر تن‌پوش او، اندازه‌ی زیبایی‌اش باشد
حریری از غزل، یا برگِ گُل می‌خواهد اندامش

به عشقش زنده‌ام، پای گریزم نیست، باور کن
دلِ من می‌تپد هر روز، با زیبایی نامش

دوچشمش‌ چشم‌ِ آهو‌ نیست، افسون‌ با خودش‌ دارد
پلنگ زخمی‌ام، اما به آسانی شدم رامش

چنان‌ طفلی‌ که‌ نوروزست‌ و دل‌ خوش‌ کرده‌ با‌ عیدی
نشستم منتظر کی می‌رسد از راه پیغامش

بیا! آرام‌تر، آرام‌تر، آرام‌تر‌، خاتون!
که شعرم توی چشمان تو گل‌کرده‌ست الهامش

شعر:
#سیدجلیل_سیدهاشمی

دکلمه:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
چـه طرح ناب و بشکوهی! فقط برف
عجب راهی، عجب کوهی، فقط برف

خــــداونـــدا زمـسـتـان در زمـسـتـان
بــبـاران بــرفِ انـبـوهــی، فـقـط برف

#بداهه
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
اگرچه باغ شکسته‌ست و دوره‌ی تبر است
برو بگو به درختان، بهار پشت در است

برو به سرو بگو که قسم به قامت تو
تمام کوه پر از ابرهای بارور است

هزار چشمه‌ی جوشان که راهی است از کوه
برای هر چه لب خشک، هر چه چشم تر است

برو‌‌ به باغ بگو ریشه را نگه‌ دارد
اگر تنور زمستان هنوز شعله‌ور است

چه خواب‌های عجیبی که دیده است نهال
سپرده جان خودش را به باد و در سفر است

بریده است دل از خانه و نمی‌داند
که باد خانه ندارد که باد دربه‌در است

اگر چه کنده‌ی پیر از مُحال لبریز است
اگر چه خاطره‌های قشنگ پشت سر است

همیشه باغ ولی این‌چنین نخواهد ماند
درخت! مژده بده، روزگار در گذر است

پرنده‌های وطن عطر صبح می‌پاشند
خجسته باد که این از نتایج سحر است

شعر:
#عبدالله_مقدمی

دکلمه:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
Forwarded from |\|€|\|\@
نمیشه غصّه ما رو یه لحظه تنها بذاره
نمیشه‌ این قافله، ما رو تو خواب جا بذاره

دوس‌ دارم‌ یه‌ دست‌ از آسمون‌ بیاد ما دوتا رو
ببـره از این جـا و اون وَرِ ابـرا بذاره

دلامون قرار گذاشتن هميشه با هم باشن
رو قـرارش نكنه يِهو دلت پا بذاره؟

دلم از اون دلای قدیمیه، از اون دلاس
که می‌خواد عاشق‌ که‌ شد، پا روی‌ دنیا بذاره

يه پا مجنونه‌ دلم، به شوق‌ ليلى‌ كه مى‌خواد
بار و بنديلو ببنده، سـر به صحرا بذاره

تو دلت بوسه می‌خواد، من‌ می‌دونم، امّا لبت
سرِ هر جمله دلش می‌خواد، یه امّا بذاره

بی‌تو دنیا نمی ارزه، تو با من باش و بذار
همه‌ی دنیا منو، همیشـه تنهـا بذاره

من می‌خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی بـرام، چشم تماشا بذاره

شعر:
#حسین_منزوی

دکلمه:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk
Forwarded from اتچ بات
عقاب از اوج‌ها فریاد می‌دارد!
چنین گفتند در افسانه‌های باستان، افسانه آرایان
که بابل، این اَبَرشهر، این سپیدار کهن در جنگل تاریخ
چو شد بر سرزمین‌های دگر چیره
گل آزرم بر شاخ روان، پژمرد سالاران بابل را
و هر یک خویشتن را ایزدی پنداشت
غرور شهروندان نیز از آیین سالاران فزونی یافت
خدا شد خشمگین زین نابکاری‌ها
سزایی داد ایشان را شگفتی‌زا
که از آن پس ندانستند
زبان یکد‌گر آنان
یکی را گر درودی گرم بر لب بود
به گوش دیگران دشنام می‌آمد
به بابل‌شهر زان پس ابرِ کین گسترده‌دامان بود
زبان‌ها در دهان‌ها چون زبان گُرزه ماران بود
روان‌ها زهر خشم و کینه را آگنده‌انبان بود
جبین‌ها سوی هم از کینه آژنگین
سرود مهر خاموش و خروش خشم آهنگین
دگر در باغ دل‌ها جز گیاه هرزه‌ی نفرین نمی‌رویید
سخن از چنگ و دندان بود و هر واژه به زهر آلوده پیکان بود
کنون ای همنوردان! همنوردان به شاخ کینه‌ها پیچیده پیچک‌وار
مگر ما نیستیم آن بابلی‌سرگشتگان کز خشم و کین ناروا
این میوه‌های تلخ نخل خامی پندار
ستیزانیم باهم چون زبان هم نمی‌دانیم؟
چه نادان همسرایانیم!
روان‌ها: شیشه‌های از شرنگ رنج آگنده
سخن‌ها: سبزه‌های خاک‌سود از سردی پاییز
و دل‌ها چون تهی گهواره‌های کودک امید
چو چاووشان جادو، روی بر شب، پشت بر خورشید
به کاجستان ما گر آتش افگندند
به پادآوای فریاد گیاهان گر غریو بادهای هرزه‌خوان برخاست
سترون نیست خاک این جاودانی چشمه‌ی زایا
نخواهد بود این زنگار بر آیینه‌ها پایا
اگر در باغ دل‌ها جز گیاه هرزه‌ی نفرین نمی‌روید
مپندارید این فرجام رویش‌هاست
که هر فرجام آغاز است و ره تا بیکران باز است
اگر رهوار از ره خسته‌ی پندار جز بیراه، جز تکرار راهی را نمی‌پوید

چرا آیینه‌‌ی اندوه باید بود
غریوا رود باید شد
شکیبا کوه باید بود
زبونی تک‌درخت ناتوان را باد
غرور بارور را جنگل انبوه باید بود
عقاب از اوج‌ها فریاد می‌دارد
افق‌ها ناکران‌مندست
ز باروی سیاه شهر شب پرواز باید کرد
مباد اهریمنِ شب‌های سنگین‌پا
درفش خویش را بر واپسین سنگر بر‌افرازد
مبادا مرغ آتشبال زرین‌کام
که دارد لحظه‌های زندگانی نام
ز لرزان شاخه‌ی عمر سپنج ما کند پرواز
مبادا چون گل خشکیده بگذارند ما را در میان برگ‌های دفتر تاریخ
مبادا بر فروزان آتشی کر هیمه‌ی پاک روان ما بود روشن
فتد خاکستر تاریخ
که گر خاموش شد این تابناک آتش
نباشد واژه‌‌ی امید را آرش
شبستان گسستن را اگر از چلچراغ باز‌پیوستن فروغی بود
ز خون خویشتن -این شبنم برگ گل هستی-
نگین سرخ بنشانیم بر انگشتر تاریخ!

شعر:
#واصف_باختری

دکلمه:
#قاسم_فرخی

https://telegram.me/nimaasakk