ادب‌سار
13.4K subscribers
4.82K photos
117 videos
20 files
813 links
آرمان ادب‌سار
پالایش زبان پارسی
والایش فرهنگ ایرانی

instagram.com/AdabSar

گردانندگان:
بابک
مجید دُری @MajidDorri
پریسا امام‌وردیلو @New_View

فروشگاه ادبسار: @AdabSar1
Download Telegram
💠🔷🔹🔹
@AdabSar

شب شکفتن

شبانگاهان که شیدایی، شکوفان می‌کند گل را
به جیغش جغد جادوگر، پریشان می‌کند گل را

سیاهی بر نمی‌تابد، به جایی ره نمی‌یابد
شباهنگام و تنهایی، هراسان می‌کند گل را

شباویزی به کوکویش، شباهنگی به سوسویش
به افشان کردن بویش، شتابان می‌کند گل را

چه بی‌سامان سری دارد، هوای دلبری دارد
پگاهان سهره با چَه‌چَه، بسامان می‌کند گل را

به شبنم چهره می‌شوید، کنارش غنچه می‌روید
رخ آرایی، به زیبایی، نمایان می‌کند گل را

پرستو پونه می‌بوید، چکاوک چامه می‌گوید
سرودی سهره می‌خواند، که خندان می‌کند گل را...

سراینده و فرستنده: #م_ح_هریس
سروده به #پارسی_پاک

@AdabSar
💠🔷🔹🔹
💠🔷💠🔷
@AdabSar

راز دل با لاله گفتم، سهره و پروانه هم
آسمان خندید و من خندیدم و دیوانه هم

ساغرستانی که رفتم ساغر ارزان بود و خوب
مست، گشتم بیخود از خود، می‌گر و میخانه هم

بت ستودم از بتستانی که در فرخار بود
دل به لرزیدن درآمد، بت‌گر بتخانه هم

گفته بودم بار دیگر ترک مستی می‌کنم
سنگ راهم شد نگاهت، خنده‌ی مستانه هم

بس که در بازار دل، دیوانه بازی کرده‌ام
لب به اندرزم گشاید آشنا، بیگانه هم

سهره‌گون در این قفس بی‌یار و بی‌کس مانده‌ام
گریه دارد روزگارم، آب داند، دانه هم

دل به راهی می‌رود، اندیشه بر راهی دگر
می‌کند ناسازاری، این سر پیرانه هم

زنده بودن گوشه‌ی ویرانه هم شد زندگی؟
می‌گریزد از من اکنون جغد در ویرانه هم

در زدم از می‌سرای شهر و کس نگشود درب
بسته شد درها به رویم، پرده‌ی رایانه هم

آتشی در دل، فروزان دارم از بیداد کیش
گر گرفته تار و پودم، این "لت" پایانه هم...

سروده به #پارسی_پاک
سراینده و فرستنده: #م_ح_هریس

پی‌نوشت:
۱- در این سروده تنها واژه‌های "تَرک" و "قفس" تازی هستند.

۲- فرخار ← بتخانه
لت ← بند، مصرع (در اینجا)
می‌گر ← ساقی

@AdabSar
💠🔷💠🔷
Forwarded from ادب‌سار
💠🔷💠🔷
@AdabSar

راز دل با لاله گفتم، سهره و پروانه هم
آسمان خندید و من خندیدم و دیوانه هم

ساغرستانی که رفتم ساغر ارزان بود و خوب
مست، گشتم بیخود از خود، می‌گر و میخانه هم

بت ستودم از بتستانی که در فرخار بود
دل به لرزیدن درآمد، بت‌گر بتخانه هم

گفته بودم بار دیگر ترک مستی می‌کنم
سنگ راهم شد نگاهت، خنده‌ی مستانه هم

بس که در بازار دل، دیوانه بازی کرده‌ام
لب به اندرزم گشاید آشنا، بیگانه هم

سهره‌گون در این قفس بی‌یار و بی‌کس مانده‌ام
گریه دارد روزگارم، آب داند، دانه هم

دل به راهی می‌رود، اندیشه بر راهی دگر
می‌کند ناسازاری، این سر پیرانه هم

زنده بودن گوشه‌ی ویرانه هم شد زندگی؟
می‌گریزد از من اکنون جغد در ویرانه هم

در زدم از می‌سرای شهر و کس نگشود درب
بسته شد درها به رویم، پرده‌ی رایانه هم

آتشی در دل، فروزان دارم از بیداد کیش
گر گرفته تار و پودم، این "لت" پایانه هم...

سروده به #پارسی_پاک
سراینده و فرستنده: #م_ح_هریس

پی‌نوشت:
۱- در این سروده تنها واژه‌های "تَرک" و "قفس" تازی هستند.

۲- فرخار ← بتخانه
لت ← بند، مصرع (در اینجا)
می‌گر ← ساقی

@AdabSar
💠🔷💠🔷
🌹🕊 @AdabSar
شب شکفتن

شبانگاهان که شیدایی شکوفان می‌کند گل را
به جیغش جغد جادوگر پریشان می‌کند گل را

سیاهی بر نمی‌تابد به جایی ره نمی‌یابد
شباهنگام و تنهایی هراسان می‌کند گل را

شباویزی به کوکویش شباهنگی به سوسویش
به افشان کردن بویش شتابان می‌کند گل را

چه بی‌سامان سری دارد هوای دلبری دارد
پگاهان سهره با چَه‌چَه بسامان می‌کند گل را

به شبنم چهره می‌شوید کنارش غنچه می‌روید
رخ آرایی به زیبایی نمایان می‌کند گل را

پرستو پونه می‌بوید چکاوک چامه می‌گوید
سرودی سهره می‌خواند که خندان می‌کند گل را...

#م_ح_هریس
#چکامه_پارسی

🌹🕊 @AdabSar
📖 داستان کوتاه

روزی روزگاری، پادشاهی به آهنگ شکار با چاکران، زیر دستان، نگاهبانان و همراهان به شکارگاهی در کناره‌ی کویری رفت.
چندی نگذشته بود که تندباد سختی در گرفت و هوا از شن‌های روان آنچنان خاک‌آلود و‌ تیره و تار شد که پادشاه نگهبانان و همراهان را گم کرد و خود و رایزنش در بیابان به دنبال سرپناهی برای ماندن می‌گشتند.
پس از پیمودن راهی دراز که هوا هم کمی بهتر شده بود به آسیابی که تنها آبادی آن سرزمین بود، رسیدند.
آسیابان که مردی جهان‌دیده می‌نمود، بی‌آنکه بشناسدشان به گرمی و با روی گشاده آنان را پذیرفت و آنچه در توان داشت در پذیرایی از مهمانان به‌کار برد.
پس از دمی که هوا تاریک شده بود، پیش مهمان‌ها آمد و گفت: برخیزید و یاری دهید تا جوال‌های گندم را به درون آوریم که سپرده‌های مردمند. زیرا امشب باران خواهد بارید.
با یاری مهمانان گندم‌ها به درون آورده شد. پادشاه از آسیابان پرسید اکنون که ابری در آسمان دیده نمی‌شود تو از کجا دانستی که باران خواهد بارید؟ آسیابان با نشان دادن سگ گفت: هرگاه این سگ به درون آسیاب بیاید، آن شب باران خواهد بارید. چندی دگر همان شد که آسیابان گفته بود و باران تندی بارید.
به هر روی پادشاه و همراهش پس از خوردن اندکی خوراک که آسیابان آماده کرده بود، در گوشه‌ای خفتند. نزدیک سپیده‌دم آسیابان نزد مهمان‌ها آمد و بانگ برآورد که برخیزید و دوگانه‌ای بگذارید که هنگام نماز بامداد است.
پادشاه که خوی بیدار شدن در این هنگام از شب را نداشت با کمی آشفتگی از آسیابان پرسید: هوا که هنوز سراسر تاریک است، تو از کجا می‌دانی که هنگام نماز است؟ آسیابان گفت: گوش کنید، هرگاه شغال بالای تپه‌ی پشت آسیاب زوزه بکشد، هنگام نماز بامداد است.
پادشاه رو به رایزنش کرد ‌و ‌گفت: برخیز هرچه زودتر از اینجا برویم.
چون جایی که هواشناسی‌اش با سگ و بانگ نمازش با شغال باشد، جای ماندن نیست و باید هرچه زودتر از آن‌جا گریخت.

#پیام_پارسی
نویسنده و فرستنده: #م_ح_هریس

🛖 @AdabSar
این خاک که خود پیکر یاری باشد
گیسو و سر و دوش نگاری باشد

در کوزه‌گری کوزه و جامی گردد
کآن کوزه مرا ایل و تباری باشد

سراینده و فرستنده #م_ح_هریس
#چکامه_پارسی
@AdabSar
امشب سر شوریده به سامان برسانم
سوز از دل دیوانه به پایان برسانم

دلبر به پرستاری من گر رسد امشب
آه و تب سوزنده به درمان برسانم!

سراینده و فرستنده #م_ح_هریس
#چکامه_پارسی

❤️‍🔥 @AdabSar
شبانگاهان که شیدایی شکوفان می‌کند گل را
به جیغش جغد جادوگر پریشان می‌کند گل را

سیاهی بر نمی‌تابد به جایی ره نمی‌یابد
شباهنگام و تنهایی هراسان می‌کند گل را

شباویزی به کوکویش شباهنگی به سوسویش
به افشان کردن بویش شتابان می‌کند گل را

چه بی‌سامان سری دارد هوای دلبری دارد
پگاهان سهره با چَه‌چَه بسامان می‌کند گل را

به شبنم چهره می‌شوید کنارش غنچه می‌روید
رخ آرایی به زیبایی نمایان می‌کند گل را

پرستو پونه می‌بوید چکاوک چامه می‌گوید
سرودی سهره می‌خواند که خندان می‌کند گل را...

#م_ح_هریس
#چکامه_پارسی

🌹🕊 @AdabSar
راز دل با لاله گفتم سهره و پروانه هم
آسمان خندید و من خندیدم و دیوانه هم

ساغرستانی که رفتم ساغر ارزان بود و خوب
مست، گشتم بیخود از خود، می‌گر و میخانه هم

بت ستودم از بتستانی که در فرخار بود
دل به لرزیدن درآمد بت‌گر بتخانه هم

گفته بودم بار دیگر ترک* مستی می‌کنم
سنگ راهم شد نگاهت خنده‌ی مستانه هم

بس که در بازار دل دیوانه بازی کرده‌ام
لب به اندرزم گشاید آشنا، بیگانه هم

سهره‌گون در این قفس* بی‌یار و بی‌کس مانده‌ام
گریه دارد روزگارم، آب داند، دانه هم

دل به راهی می‌رود اندیشه بر راهی دگر
می‌کند ناسازاری این سر پیرانه هم

زنده بودن گوشه‌ی ویرانه هم شد زندگی؟
می‌گریزد از من اکنون جغد در ویرانه هم

در زدم از می‌سرای شهر و کس نگشود درب
بسته شد درها به رویم، پرده‌ی رایانه هم

آتشی در دل فروزان دارم از بیداد کیش
گر گرفته تار و پودم، این «لت» پایانه هم


🖋 #م_ح_هریس
🖋 #چکامه_پارسی


🖋 پی‌نوشت:
فرخار ← بتخانه
لت ← بند، مصرع (در اینجا)
می‌گر ← ساقی

🖋 «تَرک» و «قفس» تنها واژه‌های بیگانه هستند.

🍷 @AdabSar 🍷