کافه هدایت
9.26K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
539 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
مرگ هیچ رمز و رازی ندارد. مرگ هیچ دری نمی‌گشاید. مرگ پایان کار آدمی است. آنچه بر جای می‌ماند همان چیزی است که فرد به دیگران داده است، همان چیزی که در خاطره‌ی دیگران باقی خواهد ماند. اگر روزی نوع بشر از میان برود، هر کاری که هر انسانی تا به حال کرده است، هر چیزی که آدمیان به خاطرش زیسته‌اند و بر سرش با یکدیگر جنگیده‌اند، از جمله تمامی نظام‌های اعتقادی دنیوی یا ماوراء طبیعی، پوچ و بی‌معنا خواهند شد.

#نوربرت_الیاس
#تنهایی_دم_مرگ


@Sadegh_Hedayat©
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
- فرزانه: خود زوایگ هم خودکشی کرد.
- صادق خان: بله. وقتی از دست نازی ها فرار کرد و به برزیل پناه برد.
- فرزانه: اتفاقاً من وصیت نامه اش را ترجمه کرده ام و میخواهم بگذارم اول کتاب.

ترجمۀ آن را از لای دفتری که به دستم بود درآوردم و روبروی هدایت گذاشتم. هدایت آن را که فقط چند سطر بود خواند و به جملاتم ایراد گرفت. قلمم را درآوردم و با نظر او آن ها را تصحیح کردم. ولی هنوز صفحۀ کاغذ را تا نکرده بودم که گفت:

دوباره بده یک نگاهی بکنم. و بعد: "نه. به جای عالماً و عامداً بگذار [دانسته و سنجیده] همین ... " این وصیت نامچه را از کجا گیر آورده ای؟"
- فرزانه: از کتاب برزیل، سرزمین آتیه دار، چاپ کانادا.
- صادق خان: بیاورش از لحاظمان بگذرانیم.
- فرزانه: چشم.

اما هدایت بلافاصله مثل کسی که پشیمان شده باشد گفت:

نه. حالا وقتش را ندارم ... اصلاً چه کار احمقانه ای کرده. چرا وصیت نامه نوشته است؟ آدمی که خودش را میترکاند دیگر به چُس ناله و وراجی احتیاج ندارد. به او چه که بعدش چه خواهد شد که مردم را پند و نصیحت بدهد؟ همین که ترکیدی و رفتی، دیگر رفته ای. تمام شده است. بعدش دیگر به تو مربوط نمیشود.



آشنایی با صادق هدایت
م.ف.فرزانه

@Sadegh_Hedayat©️
منتشر شد

نامه به ماهک
به‌قلم آبتین پوریا

نامه به ماهک، کتابی خودگویا است و بهتر است توضیحی پیرامون آن نگذارم.
تنها یک توضیح مختصر را لازم می‌دانم و آن اینکه خواندن این اثر برای اهالی کتاب لذت‌بخش‌تر است.
این کتاب، جدای از ادبیات عاشقانه خاص خود، اشارات و تلمیح‌های زیادی به داستان‌هایی دارد که برای  درک کامل آن بهتر است سابقه مطالعه کتاب‌های دیگری را داشت.
از جمله کتاب‌هایی که بیشترین اشاره به آنها شده است می توان به
بوف کور، گیلگمش، کمدی الهی، سینوهه، مخزن‌الاسرار، کتاب مقدس و  اشعار ویرژیل
اشاره کرد.

@abtinpouria
Forwarded from آوای بوف | AVAYe BUF (قاسم قره داغی)
نامه_به_ماهک_نوشته_آبتین_پوریا_نشر_آوای_بوف_AVAYEBUF.pdf
2.4 MB
📚نام کتاب: نامه به ماهک

نویسنده ✍️: آبتین پوریا



نشر آوای بوف

━⊰✹🦉✹⊱━
آرشیو کتاب:
@AVAYEBUF
سایت:
avayebuf.com
انجمن گفتگو
@AVAYE_BUF
کانال یوتیوب:
youtube.com/@avayebuf
تاریخ...!؟
خواستم تاریخ بگذارم دیدم تاریخ نمی دانم. نه تاریخ میهن و نه خاج پرستی، معروف است که آدم خوشبخت ساعت را نمی داند، یا ندارد، از این قرار ما از خوشبخت هم خوشبخت تر تر تر شده ایم. همه چیز خراب اندر خراب است... زندگی، هوا، کشتن وقت، همه چیز. هیچ معلوم نیست که چه خواهد شد. توضیح جزئیات جز درد سر هیچ نتیجه ندارد.

#صادق_هدايت
#نامه_به_حسن_نورایی

@Sadegh_Hedayat©
Dri:merz Path / Way
Crows in the Rain
عزیزم، زندگی خیلی بی‌مقدار است،
و فقط کسی که می‌داند چطور با شلاق وارد معرکه شود برنده می‌شود...
فقط بخواب، بخواب!
تنها در خواب می‌توان در میان ارواح نیکوکار بود؛ بیداری زیاد مرگ را به همراه می‌آورد.


#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا

@Sadegh_Hedayat©
یک نویسنده
در هر شرایطی که باشد
چه گمنام
چه موقتاً مشهور
چه در چنگالِ زنجیرهای استبداد
چه عجالتا بهره‌مند از آزادی بیان
تنها به شرطی می‌تواند دوباره با جامعه‌ای
که به او معنا می‌دهد همراه شود، که تا آنجا که در توان دارد دو مسئولیتی را که عظمت حرفه‌ی او در آن نهفته است، بپذیرد:

"خدمت به حقیقت"
و
"خدمت به آزادی"

#آلبر_کامو

@Sadegh_Hedayat©
روزی قناری با تعجب از کلاغ سیاهه پرسید: کلاغ سیاهه عزیز، چطور ممکن است که تاکنون به تو یک تکه نان نداده باشند؟ حتی یک تکه کوچک؟
- خُل نشو! تکه نان؟ من همیشه باید مواظب باشم چوب و سنگ به سمت من پرتاب نکنند. انسان‌ها خیلی بی‌رحمند.
اما قناری باور نکرد. چطور مي‌توانست باور کند در حالی‌ که آدم‌ها همیشه به او مهربانی کرده بودند. به هر حال به زودی فرصتی شد که قناری کوچولو بفهمد کلاغ سیاهه هم حق دارد. یک روز کلاغ سیاهه روی دیوار کز کرده بود که ناگهان سنگ بزرگی از کنار گوشش رد شد. شاگرد مدرسه‌ها که از کنار خیابان می‌گذشتند و کلاغ را روی دیوار دیده بودند؛ خوششان آمده بود تا سنگی به کلاغه بیندازند.
کلاغ سیاهه پر کشید و رفت روی بام نشست و به قناری گفت: حالا دیدی؟ همه‌ی آنها مثل هم هستند، آدم ها را می‌گویم.
- کلاغ سیاهه، شاید روزی آزاری به آنها رسانده ای...
- البته که نه! ذات انسان‌ها بد است! آنها همه‌شان از من متنفرند! نمی‌توانم دلیلش را بدانم...

#کلاغ_سیاهه
#صمد_بهرنگی

@Sadegh_Hedayat©
Forwarded from پیوند نگار
#Silent_Whale_Becomes_A_Dream
#Post_Rock
#Depressing

از زندگی با مردم، از حرف زدن، عاجزم. کاملا در خود فرو رفته‌ام، به خودم فکر می‌کنم. سرخورده، خالی از شعور، هراسان. چیزی ندارم به کسی بگویم. هرگز، به هیچ کس.

#فرانتس_کافکا
#یادداشت_ها

@sadegh_hedayat©
خودم به چشم خودم بیگانه‌ام، در شگفت هستم که چرا زنده‌ام؟ چرا نفس می‌کشم؟ چرا گرسنه می‌شوم؟ چرا می‌خورم؟ چرا راه می‌روم؟ چرا اینجا هستم؟ این مردمی را که می‌بینم کی هستند و از من چه می‌خواهند؟

#زنده_به_گور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای کاش که یلدایِ وطن را سحری بود...

@sadegh_hedayat©
هرچه بکارند همان را درو خواهند کرد. انسان خون می‌ریزد، تخم بیدادی و ستمگری می‌کارد، پس در نتیجه ثمره جنگ و درد و ویرانی و کشتار می‌درود!


#فواید_گیاهخواری
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
شاهرخ مسکوب، تیرماه ۱۳۵۸:
«در هواپیما هستم. دارم دور می‌شوم. از وطنی که مثل غولی، هیولایی قفس را شکسته و له کرده و زخمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشم‌های نابینایی دارد. نمی‌داند کجا می‌رود و در رفتن کشتزار خودش را زیر پاهایش ویران می‌کند؛ وطنی که به نام اسلام از خود بیرون آمد. اسلام جهان‌بینی بود، بدل به ایدئولوژی شد و هیچ‌کدام این‌ها «وطن» ندارند. مثل مارکسیسم؛ هم‌وطن یکی مسلمین و هم‌وطن دیگری زحمتکشان است.»

شاهرخ در روزهای پس از پیروزی انقلاب زمانی‌که می‌بیند نمی‌تواند نوشته‌ها و عقایدش را منتشر کند و از آن‌ها سخن بگوید، ایران را ترک می‌کند و در مدرسه‌ی مطالعات اسلامی پاریس به کار مشغول می‌شود. اما همواره دل‌تنگ ایران بود و دل در گرو فرهنگ ایران داشت. او در جایی می‌نویسد: «ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایران ِ کوه‌های بلند، بیابان‌های سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز! دلم برایت تنگ شده؛ ای بی‌وفای ناکس ِ دور! با این بی‌داد ِ تبه‌کاران وای به حال آیندگان.»

@Sadegh_Hedayat©️
نقدی بر آبجی خانم صادق هدایت
هادی خوش سیما

سخن گفتن از مردی که وجدان بیدار ایران است بسی مشکل است. اگر می خواستم تمام حرف هایم را در عبارتی خلاصه کنم دست به دامان شاملو می شدم: “ روزگار غریبیست… !” در این آشفته بازاری که هرکس گلیم خودش را به قیمت زیر آب کشیدن گلیم دیگران از آب می کشد، “ نقد طلب از دلق پوش صومعه جستن ” بیهوده است. آثار هدایت که “ گهی چنان است و گهی چنین ” رنجنامه نسلی است که تلخکامی چشیده اند. روایت زندگی است با تمام بودها و نبودها و بایدها و نبایدهایش.

نوشته هایش تنها روایت دردها، کژی ها، ناراستی ها، پوچی ها و بن بست ها نیست بلکه درس بزرگی است برای آموختن زندگی در فضای مسموم و خطرناک جامعه. درس غرق نشدن در منجلاب جامعه ای است که هرکس به فکر خویش است. درد هدایت فقط یک درد نیست. از آن صدای فریاد می آید، فریادی که واکنشی است در برابر “ صدای اره بر استخوان ” دردی است از جنس درد. هدایت می گفت و می نوشت و می جوشید و می خروشید و سیل آسا جاری می شد و زمانی که از دست رجاله های بی حیا و گدامنش، معلومات فروش و چشم و دل گرسنه و از دست این “ جویبارهای کم عمق ” به ستوه آمد و به مرگ می گریزد مرگ در آثارش پدیده ای است زیبا که می توان توسط آن از تمام پلیدی ها رهایی یافت: و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ




@Sadegh_Hedayat©️
هر عارضه‌ای که تسکین پیدا کند عارضه‌ای دیگر به وخامت می‌گراید، بشر یک چاه است با دو سطل، یکی پایین می‌رود تا پر شود، دیگری بالا می‌آید تا خالی شود.

#ساموئل_بکت

@Sadegh_Hedayat©