کافه هدایت
9.26K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
شاید از خبر مرگ من کنشا بگریه میافتاد و ماهها از زندگیش بیزار میشد. ولی با وجود همه اینها من بودم که میمردم. بیاد چشمهای قشنگ گیرنده اش افتادم. وقتی که بمن نگاه می کرد چیزی از او بمن سرایت می کرد. اما فکر می کردم که این موضوع هم خاتمه یافته: و اگر حالا او بمن می نگریست نگاهش در چشم خودش میماند و بمن تاثیری نداشت. من تنها بودم.

#ژان_پل_سارتر
#دیوار
#ترجمه_صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
بیاد چشمهای قشنگ گیرنده اش افتادم. وقتی که بمن نگاه می کرد چیزی از او به من سرایت می کرد. اما فکر می کردم که این موضوع هم خاتمه یافته : و اگر حالا او به من می‌نگریست نگاهش در چشم خودش میماند و بمن تأثیری نداشت. من تنها بودم.

#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
طبیعی است که نمیتوانستم آشکارا بمرگ خودم فکر بکنم اما همه جا جلو چشمم بود ، آنجور که اشیا عقب رفته و محرمانه فاصله گرفته بودند مرگم را روی آنها میدیدم مثل اشخاصی که سر بالین محتضر آهسته صحبت میکنند.


#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
میخواستم با خود بگویم: زندگی خوشی است اما نمیشد درباره زندگی من حکم کرد چون فقط طرحی بود؛ من وقتم را صرف کرده بودم که از محل حساب ابدیت چک بکشم ، هیچ چیز نفهمیده بودم. تاسفی هم نداشتم: درباره خیلی چیزها می توانستم تاسف بخورم مثل مزه مشروب مانزانیلا یا آب تنی هائی که در تابستان در یک برکه کوچک نزدیک قادسیه می کردم. اما مرگ همه کیف و لذت آنها را از بین برده بود.

#ژان_پل_سارتر
#دیوار
#ترجمه_صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
شاید از خبر مرگ من کنشا بگریه میافتاد و ماهها از زندگیش بیزار میشد. ولی با وجود همه اینها من بودم که میمردم. بیاد چشمهای قشنگ گیرنده اش افتادم. وقتی که بمن نگاه می کرد چیزی از او بمن سرایت می کرد. اما فکر می کردم که این موضوع هم خاتمه یافته: و اگر حالا او بمن می نگریست نگاهش در چشم خودش میماند و بمن تاثیری نداشت. من تنها بودم.

#ژان_پل_سارتر
#دیوار
#ترجمه_صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
بیاد چشمهای قشنگ گیرنده اش افتادم. وقتی که بمن نگاه می کرد چیزی از او به من سرایت می کرد. اما فکر می کردم که این موضوع هم خاتمه یافته : و اگر حالا او به من می‌نگریست نگاهش در چشم خودش میماند و بمن تأثیری نداشت. من تنها بودم.

#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
طبیعی است که نمیتوانستم آشکارا بمرگ خودم فکر بکنم اما همه جا جلو چشمم بود ، آنجور که اشیا عقب رفته و محرمانه فاصله گرفته بودند مرگم را روی آنها میدیدم مثل اشخاصی که سر بالین محتضر آهسته صحبت میکنند.


#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
بیاد چشمهای قشنگ گیرنده اش افتادم. وقتی که بمن نگاه می کرد چیزی از او به من سرایت می کرد. اما فکر می کردم که این موضوع هم خاتمه یافته : و اگر حالا او به من می‌نگریست نگاهش در چشم خودش میماند و بمن تأثیری نداشت. من تنها بودم.

#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
من تمام کتاب های شما را حقیر شمرده و تمام حکمت ها و برکات دنیوی شما را ناچیز و تمام اشیائی را که در این دنیا است بیهوده و بی فایده می دانم و تمام اینها اشیائی جز وسایل گول زدن و فریفتن انسان چیزهای دیگری نیستند.
شما به عقل و ثروت و جمال و مقام مباهات می کنید؛ ولی تمام اینها چیزهای بیهوده می باشند و وقتی دست مرگ به طرف شما دراز شد، و نیستی با قیافه ی هولناک به شما روی آورد، هیچ یک از اینها نمی توانند از شما دفاع کنند.

#آنتون_چخوف
#شرط‌بندی
#ترجمه_صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
طبیعی است که نمیتوانستم آشکارا بمرگ خودم فکر بکنم اما همه جا جلو چشمم بود ، آنجور که اشیا عقب رفته و محرمانه فاصله گرفته بودند مرگم را روی آنها میدیدم مثل اشخاصی که سر بالین محتضر آهسته صحبت میکنند.


#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
طبیعی است که نمی‌توانستم آشکارا به مرگ خودم فکر بکنم اما همه جا جلو چشمم بود ، آن‌جور که اشیا عقب رفته و محرمانه فاصله گرفته بودند مرگم را روی آنها می‌دیدم مثل اشخاصی که سر بالین محتضر آهسته صحبت می‌کنند.

#دیوار
#ژان_پل_سارتر
#ترجمه_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©