❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
104K subscribers
34.3K photos
3.5K videos
1.58K files
5.94K links
عاشقانه ای برای شما 😍

‌یاعلی گفتیم وعشق آغازشد ..❤️

♡ چنـل فـارغ از هـرگـونه تـبادلـات ♡

مرسی که هستید 💐😍
Download Telegram
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق] به قلم زیبای arameeshgh20 🌹 هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/143943 #سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_482 اولین کسی که به چشمم میاد یه پسر هم سن و سال خودمه که پشت میز نشسته. بعد از چند…
😍 رمان زیبای [سفر به دیار عشق]
به قلم زیبای arameeshgh20 🌹
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇
https://tttttt.me/mitingg/143943

#سفر_به_دیار_عشق ♥️ #قسمت_483

با کنجکاوی به دهن دکتر زل می زنم و اون هم در مورد حرفای ترنم می گه. با هر حرف دکتر بیشتر تو فکر میرم. دکتر از همه چیز میگه. دقیقا حرفای ترنمه. شک ندارم. همه ی حرفای دکتر برام آشناست. دقیقا همون حرفای گذشته ها. فقط فرق الان و گذشته در اینه که تو اون روزا بی تفاوت از کنار این حرفا می گذشتم و الان حاضرم همه ی زندگیمو بدم تا بیشتر از اون روزا بدونم .با تموم شدن حرف دکتر دهن من و طاهر باز می مونه. باورم نمی شه که ترنم به چنین چیز مهمی رسیده بود؛ ولی باز هم کسی به حرفش
ترتیب اثر نشون نداده بود. اشکان:
ـ یعنی می خواین بگین ترانه قبل از مرگش کسی رو ملاقات کرده؟
یه دختر که هیچی ازش نمی دونیم!
دکتر:
ـ من فقط دارم حرفایی رو می زنم که یه روزی ترنم به من زد. یه روزی ترنم این حرفا رو به من زد و من هم الان دارم به شماها میگم. البته دلایلش منطقی بود؛ ولی مثل همیشه مدرکی نداشت تا حرفاش رو ثابت کنه!
یعنی اون دختر کی می تونست باشه؟ طاهر سرشو بین دستاش می گیره و می گه:
ـ ترنم اون روزا یه چیزایی می گفت؛ ولی من هم بی خیالش شده بودم. با پیدا شدن اون فیلم من به کل از ترنم نا امید شده بودم. فکر می کردم یه بازی جدیده!
دکتر متعجب می گه:
ـ کدوم فیلم؟
از فکر اون دختر بیرون میام و با لحن تلخی می گم:
ـ فیلمی که از اتاق ترانه پیدا شد. ترنم توی اون فیلم داشت با یه نفر در مورد عشقش صحبت می کرد. در مورد عشقش به سیاوش .
دستامو مشت می کنم و همون طور که از شدت عصبانیت صدام می لرزه ادامه می دم:
ـ ترنم توی اون فیلم خیلی چیزا گفت. از تنفرش به من، از عشقش به سیاوش، از این که به هر قیمتی حاضره به سیاوش برسه. اون جا بود که تصمیم گرفتم برای همیشه قیدش رو بزنم. اون جا بود که همه ی باورهام رو نسبت به ترنم از دست دادم. اون جا بود که همه ی غرور و شخصیتم رو خرد شده دیدم.
دکتر با ناباوری می گه:
ـ ولی این غیر ممکنه. ترنم تا لحظه ی آخر فقط و فقط از عشق تو حرف می زد. وقتی اسم تو می اومد اشک تو چشماش جمع میشد.
اشکان:
ـ ما فکر می کنیم ترنم به خاطر سیاوش با سروش نامزد شد؛ ولی بعد از مدتی به سروش علاقه مند شد؛ ولی یه نفر که از خیلی چیزا با خبر بوده همه چیز رو خراب می کنه. هر چند نمی دونیم به خاطر چی! ولی با این کارش باعث نابودی زندگی خیلیا می شه. ترنم،
ترانه، سروش، سیاوش .
طاهر:
همین طور زندگی من و خونوادم.
دکتر سری به نشونه ی نه تکون می ده و می گه:
ـ محاله. من می تونم به جرات بگم ترنم چنین آدمی نبود. نمی دونم اون فیلم چی بود؛ ولی می دونم ترنم هیچ وقت هیچ علاقه ای به سیاوش نداشته. من شغلم طوریه که با یه نگاه، با یه حرف، با یه اشاره می تونم طرف مقابلم رو بشناسم. ترنم دیوونه ی سروش بود.
وقتی ترنم از سیاوش حرف می زد لحنش کاملا عادی عادی بود؛ ولی وقتی از سروش می خواست چیزی بگه صداش می لرزید. اشک تو چشماش جمع می شد. وسط حرفاش از شعر استفاده می کرد. بغض می کرد. عشق از تک تک حرکاتش پیدا بود.

🔴 رمان #جدید و #فوق_هیجانی فَراری
تو این کانال استارت خورده فورا ببینید 👇🏻
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEgcOryIeANfGDU5tg
رمان #فراری مخصوص بزرگسالانِ 👆🏻
❥ میتینگ عاشقانه ها ❥
😍 رمان زیبای [اسطــوره ] به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘 از قسمت اول بخونین👇 https://tttttt.me/mitingg/237794 #اسطــوره_ #قسمت_481 با حسرت به میز نگاه کردم. دلم می خواست پاهایم را رویش بگذارم. - نگران چی دایی؟ سیخ داغ که نمی…
😍 رمان زیبای [اسطــوره ]
به قلم زیبای 🌹 P*E*G*A*H پگاه
هر روز در کانال میتینگ عاشقانه ها 😘

از قسمت اول بخونین👇

https://tttttt.me/mitingg/237794

#اسطــوره_ #قسمت_483

وجدانم درگیره. چون پاي منم گیره. چون اون دختر مث تموم دختراي این کشور واسم عزیزه.
نمی تونم اجازه بدم خواهر زاده من بدبختش کنه. اینایی که میگم اتمام حجته
دانیار.
نگرانی هاي دایی نگرانی هاي من هم بود، اما ...
- من شاداب رو دوست دارم دایی.
بدون هیچ تعارفی گفت:
- دیاکو رو هم دوست داشتی، اما پدرش رو در آوردي. تازه دیاکو مرده، قویه، تحملش نهایت نداره، اما این دختر عین شیشه
شکننده ست. طاقت درشتی و بی توجهی و بی محبتی رو نداره. حتما خودت اینا رو بهتر از من می دونی.
نیشخندي زدم و سکوت کردم. چقدر تصور همه از من وحشتناك بود، حتی دایی. که خودش دانیار بود. بلند شدم و گفتم:
- فعلا که معلوم نیست جواب شاداب چی باشه. هنوز نمی دونه راه حل و پیشنهاد من چیه. بعیدم می دونم به این راحتیا قبول
کنه.
برخاست. دستش را روي شانه ام گذاشت و گفت:
- جواب مثبت گرفتن از اون با من. رو سفید کردن من با تو. قبوله؟
دایی چه می دانست که این قدر نگران بود؟
شاداب:
قبل ترها این طور نبودم. به خاطر اضطراب، کف دستانم این همه عرق نمی کرد. این طور خیس آب نمی شدم. لرزش بود،
گریه بود، بغض بود اما این عرق هاي کف دست، آن هم به این شدت نه!
دستمال را محکم به پوست دستانم کشیدم. از صبح که دانیار گفته بود دایی اش می خواهد مرا ببیند تا همین الان که رو به
رویش نشسته بودم تمام آب بدنم حرام این عرق کردن ها شده بود. کاش حداقل زودتر حرفش را می زد و راحتم می کرد این
... این مرد مخوف.
با چشمان منتظر نگاهش کردم. حرفم را خواند و ماسک را از روي دهانش برداشت و پرسید:
- چقدر از جنگ می دونی؟
جا خوردم. انتظار هر چیزي را داشتم به جز جنگ. دستمال را توي مشتم گلوله کردم و جواب دادم:
- تا قبل از این که آقاي حاتمی و دا... آقا دانیار رو بشناسم زیاد نمی دونستم.
با کش ماسکش بازي کرد و گفت:
- حوصله داري منم یه کم واست تعریف کنم؟
سریع گفتم:
- خواهش می کنم. اختیار دارین.

کانال دوممونو دیدین؟! 😍🌹 سوپرایز ویژه 👇
telegram.me/joinchat/AAAAAEGrkV-wqeuSdr18wA