کافه هدایت
9.26K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
کلاغ دومی: میدونی دوای کری اونا چیه؟


کلاغ سومی : آب زندگیس. اما اگه آب زندگی به مردم بدن و گوششون واز بشه دیگه زیر بار اربابشون نمیرن. اینایی رو که می بینی به این درخت دار زدن میخواستن گوش مردم رو معالجه بکنن.
بعد قار و قار کردند و پریدند.



#آب_زندگی
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
کلاغ دومی: میدونی دوای کری اونا چیه؟


کلاغ سومی : آب زندگیس. اما اگه آب زندگی به مردم بدن و گوششون واز بشه دیگه زیر بار اربابشون نمیرن. اینایی رو که می بینی به این درخت دار زدن میخواستن گوش مردم رو معالجه بکنن.
بعد قار و قار کردند و پریدند.



#آب_زندگی
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی.
پرنده ها از این سرزمین گریخته بودند و یک مشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلاق و چکمه‌ی جلادان خودشان جان می‌کندند...



#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
همه مردم با قیافه های اخم آلود گرفته و لباسهای کثیف بد قواره و چشمهای ورم کرده مثل کرم در هم میلولیدند. از یک نفر پرسید: "عمو جان! چرا مردم اینجا کورن؟" آن مرد جواب داد: "این سرزمین خاکش مخلوط با طلاس و خاصیتش اینه که چشمو کور میکنه.." ما چشم براه پیغمبری هستیم که میباس بیاد و چشمهای ما رو شفا بده !

#صادق_هدایت
#آب_زندگی

@Sadegh_Hedayat©
با #داش_آکل، صادق هدایت از آداب و رسوم لوطیگری و جوانمردی ایرانی کیف میکند؛ لوطیها که حامی ضعفا و مظلومین هستند،با اقويا و زورگویان در میافتند،از ریاکاری و سالوس بدورند،آسمان کلاهشان است،و هر کس سه شاهی طلب دارد بیاید یک عباسی بگیرد.
و بعد در #طلب_آمرزش وحشت میکند از این سقوط انسانی ،از این روحهای سیاه ،از این خرافات کشنده،که زنی بچه های شیرخواره ای را که شوهرش از زن دیگری دارد یکی پس از دیگری میکشد،و زن دیگری ناخواهری خود را برای تصاحب سهم الارثش بقتل میرساند،و مرد دیگری مسافری را برای سرقت پولش میکشد.و همه اینها عقیده دارند که با زیارت و طلب آمرزش از مقدسین،خدا از سر تقصیراتشان میگذرد و صاف میفرستدشان به بهشت!
وحماقت و خودپسندی این دیگری ، که خیال میکند دارد #نفسش_را_میکشد، در حالیکه بعکس دنبال نفس است،و مرشد او نیز در این «نفس کشی»،آدم حريص عياش بيشرفی بیش نیست .
و بعد صادق هدایت خسته میشود از این همه کثافت،عاجز میشود از اینهمه سیاهی،و شروع میکند به قصه گفتن.قصه #آب_زندگی را میگوید در یک کشور افسانه ای،و "احمد" که انسان واقعی است،که میخواهد انسانها پاک باشند،صاف باشند،آزاد باشند،جوانمرد باشند،خوشبخت باشند و با یک سلسله کارهای قهرمانی و افسانه ای،این هدفها را به مرحله عمل در می آورد .
اما تا وقتی "احمد" موفق نشده و دنیا اینست که هست،کسانی که شباهتی به "احمدک" دارند، کسانی که تصویر "احمد"در ذهنشان نقش بسته است،مثل سگ ولگردی هستند که از دنیای دیگری،از دنیای بهتری،از دنیای انسانی تری آمده اند،و حالا گیر کرده اند در میدان #ورامین.
نگاه های دردناک پر التماس آنها را کسی نمی بیند و نمیفهمد.کسی حدس نمیزند که در خاطرات آنها،در رویاهای آنها،دنیایی هست پر از عطوفت،پر از لطافت،پر از نوازش،پر از احترام.

#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی

@sadegh_hedayat©
- عمو جان چرا مردم اینجا کورند؟!

- این سرزمین خاکش مخلوط با طلاس و خاصیتش اینه که چشم رو کور می‌کنه. ما چشم به‌راه پیغمبری هستیم که بیاد و چشم‌های ما رو شفا بده!

حسنی با خودش گفت اینا رو خوب میشه گولشون زد و دوشید! خب چه عیب داره که من پیغمبرشون بشم؟!
بنابراین رفت بالای منبر و فریاد کشید:" آهای مردمون! بدونید که من همون پیغمبر موعودم و از طرف خدا آمدم تا به شما بشارتی بدم. چون خدا خواسته که شما رو امتحان بکنه برای همین شما رو از دیدن این دنیای دون محروم کرده تا بتونید بیشتر جستجوی حقایق رو بکنید و چشم حقیقت بین شما واز بشه.
پس بردبار باشید و شکر خدا رو به جا بیارید که این موهبت عظما رو به شما داده! چون این دنیا موقتی و گذرندس، اما اون دنیا همیشگی و ابدیس و من برای راهنمایی شماها اومدم.
مردم دسته دسته به او گرویدند و سر سپردند و حسنی هم برای پیشرفت کار خودش هر روز نطق‌های مفصلی در باب جن و پری و روز پنجاه هزار سال و بهشت و دوزخ و قضا و قدر و فشار قبر و از اینجور چیزها برایشان می‌کرد و نطق‌های او را با حروف برجسته روی کاغذ مقوایی می‌انداختند و بین مردم منتشر می‌کردند.
دیری نکشید که همه‌ی اهالی زرافشان به او ایمان آوردند و از این راه منافع هنگفتی عاید پولدارها و گردن‌کلفت‌های آنجا شد.

#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
چه دردسرتان بدهم، آنقدر پیزر لای پالان حسینی گذاشتند و در چاپلوسی و خاکساری نسبت به او زیاده روی کردند و متملق ها و شعرا و فضلا و دلقکها و حاشیه نشینها دمش را توی بشقاب گذاشتند و او را سایۀ خدا و خدای روی زمین وانمود کردند که کم کم از روی حسینی بالا رفت. شکمش گوشت نو بالا آورد و خودش را باخت و گمان کرد علی آباد هم شهریست، بطوریکه کسی جرأت نمیکرد باو بگوید: بالای چشمت ابروست. بعد هم بگیر و ببند راه انداخت و بزور دوستان و گزمه و قراول چنان چشم زهره ای از مردم گرفت که همه آنها بستوه آمدند.

#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
همه مردم با قیافه های اخم آلود گرفته و لباسهای کثیف بد قواره و چشمهای ورم کرده مثل کرم در هم میلولیدند. از یک نفر پرسید: "عمو جان! چرا مردم اینجا کورن؟" آن مرد جواب داد: "این سرزمین خاکش مخلوط با طلاس و خاصیتش اینه که چشمو کور میکنه.." ما چشم براه پیغمبری هستیم که میباس بیاد و چشمهای ما رو شفا بده !

#صادق_هدایت
#آب_زندگی

@Sadegh_Hedayat©
اهالی آنجا هم بدبخت و فقیر بودند و شهر سوت و کور بود و همه مردم بدرد کری و لالی گرفتار بودند،زجر میکشیدند و یک دسته کر و کور و احمق پولدار و ارباب دسترنج آنها را میخوردند. همه جا کشتزار خشخاش بود و از تنوره کارخانه های عرق کشی شب و روز دود درمیآمد.
در آنجا نه یک کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی.
پرنده ها از این سرزمین گریخته بودند و
یک مشت مردم کر و لال درهم میلولیدند و
زیر شلاق و چکمه جلادان خودشان جان میکندند.


#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
مردم دسته دسته به او گرويدند و سرسپردند و حسنی هم برای پيشرفت كار خودش هر روز نطق‌های مفصلی در باب جن و پری و روز پنجاه هزار سال و بهشت و دوزخ و قضا و قدر و فشار قبر و از اين جور چيزها برايشان می‌كرد و نطق‌های او را با حروف برجسته روی كاغذ مقوايی می‌انداختند و بين مردم منتشر می‌كردند. ديری نكشيد كه همه‌ی اهالی زرافشان به او ايمان آوردند و چون سابقاً اهالی چندين بار شورش كرده بودند و تن به طلاشويی نمی‌دادند و می‌خواستند كه معالجه بشوند، حسنی قوزی همۀ آن‌ها را به اين وسيله رام و مطيع كرد و از اين راه منافع هنگفتی عايد پول‌دارها و گردن كلفت‌های آن جا شد. كوس شهرت حسنی در شرق و غرب پيچيد و به زودی يكی از مقربان و حاشيه‌نشين‌های دربار پادشاه كوران شد.
در ضمن قرار گذاشت همۀ مردم مجبور به جمع كردن طلا بشوند و هر نفری از در خانه تا كنار رودخانه زنجيری به كمرش بسته بود. صبح آفتاب نزده ناقوس می‌زدند و آن‌ها گروه‌گروه و دسته‌‌دسته به طلاشويی می‌رفتند و غروب آفتاب كار خودشان را تحويل می‌دادند و كورمال كورمال سر زنجير را می‌گرفتند و به خانه‌شان برمی‌گشتند. تنها تفريح آن‌ها خوردن عرق و كشيدن بافور شده بود و چون كسی نبود كه زمين را كشت و درو بكند با طلا غله و ترياک و عرق خودشان را از كشورهای همسايه می‌خريدند. از اين جهت زمين باير و بيكار افتاده بود و كثافت و ناخوشی از سر مردم بالا می رفت.

#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©️
‏در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی! پرنده‌ها از این سرزمین گریخته بودند و یک‌مشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلّاق و چکمهٔ جلادانِ خودشان جان می‌کَندند. احمدک دلش گرفت، نی‌لبکش را درآورد و یک آواز غم‌انگیز زد.

#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©