کافه هدایت
9.26K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
احمق ها و بی‌سوادهایی که از میان همه آثار #صادق_هدايت مخصوصا #بوف_کور را برای ناسزاگویی به هدایت مورد استفاده قرار میدهند،اقلا این سوال را از خود نمی کنند که آن مترجم فرانسوی که همه آثار صادق هدایت را خوانده بود و درباره او صاحب رای و یک مقام صلاحیت دار شده بود چرا درست از میان این همه کتاب همین"بوف کور" را برای ترجمه انتخاب کرد؟بعد چرا بوف کور چنین اثر عمیقی در محافل ادبی اروپا کرد؟
آیا صادق هدایت اثر جالب تری،اثر عالی تری نداشت؟
نکته اینجاست که در این مورد اصلا صحبت "جالبتر" و "عالیتر" در میان نیست.نکته اینست که در میان آثار صادق هدایت،"بوف کور" بیش از همه مربوط به قرن بیستم و مربوط به بشریت بطور کلی است.
بوف کور مربوط به همه انسان هایی که در قرن بیستم زندگی میکنند.


#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی
#بخش_اول

@sadegh_hedayat©
اول اینکه #بوف_کور فقط در داخل یک محیط کامل فرهنگی است که میتواند جای خود را بگیرد و مقام خود را حفظ کند.در جامعه ای که نظریه های گوناگون فلسفی،فکری،حسی،هنری و ادبی هضم شده،قبول شده،جزو زندگی مردم شده،آنهم نه از دیروز و پریروز بلکه به دنباله سوابق فرهنگی.
"بوف کور" هم ستونی است از ستون ها،ویترینی است از ویترین ها.اما جایی که اصلا تالاری در کار نیست تا ستونی باشد یا ویترینی،ستون "بوف کور"،ویترین بوف کور،وضع واقعا ناهنجاری پیدا میکند.

دوم اینکه "بوف کور" در زمانی نوشته شده که هنوز مسائل قرن بیستم در جامعه مطرح نبوده.
این دلهره ها،اضطرابها و ترس ها،و علل و عواملی که این دلهره ها،اضطراب ها و ترس ها را بوجود می آورد،غالب اینها در جامعه ما در حکم مجهولات بود و به مقدار زیادی هنوز هم هست.
و وقتی مسئله ای اصلا مطرح نیست معلوم است بحث درباره آن چه وضعی پیدا میکند.مثل اینکه یک متخصص اتومبیل کتابی راجع به منافع با مضار اتومبیل منتشر کند در شهری که هنوز اتومبیل به آن نرسیده است.
از نظر #بوف_کور،صادق هدایت در جامعه ما یک عیب اساسی دارد و بس، و آن اینست که صدسال زود آمده است،صدسال "بوف کور" را زود نوشته است.
اینست جنایت صادق هدایت!


#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی

@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت عاشق ایران است،گرفتار ایران است.
ایران بعنوان یک واحد سیاسی،یک واحد اجتماعی،یک واحد تاریخی،در مرکز افکار و احساسات صادق هدایت قرار گرفته و صادق هدایت آنی از آن منفک نمی شود.

ممکن است گفته شود که طبیعی است هر نویسنده ای قهرمان ها و ماجراهای داستانهای خود را در جامعه خود،در کشور خود قرار دهد.
این حرف البته صحیح است،ولی کمتر نویسنده دیگری را می یابید که اینطور سرنوشت کشورش بطور دائم و لاینقطع در ذهنش حاضر باشد و آثار این حضور در هر صفحه و هر سطر آثارش مشهود باشد.نه داستایوسکی یک چنین اشتغالی نسبت به روسیه دارد،نه گوته به آلمان،نه شکسپیر به انگلیس و نه راسین به فرانسه.
صادق هدایت و ایران "تن واحد" بودند،هر زخمی بر تن ایران زخمی بود بر تن صادق هدایت و هر گلی بر سر ایران گلی بود به سر هدایت.

صادق هدایت وجدان بیدار ایران بود.


#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی

@Sadegh_Hedayat©
با #داش_آکل، صادق هدایت از آداب و رسوم لوطیگری و جوانمردی ایرانی کیف میکند؛ لوطیها که حامی ضعفا و مظلومین هستند،با اقويا و زورگویان در میافتند،از ریاکاری و سالوس بدورند،آسمان کلاهشان است،و هر کس سه شاهی طلب دارد بیاید یک عباسی بگیرد.
و بعد در #طلب_آمرزش وحشت میکند از این سقوط انسانی ،از این روحهای سیاه ،از این خرافات کشنده،که زنی بچه های شیرخواره ای را که شوهرش از زن دیگری دارد یکی پس از دیگری میکشد،و زن دیگری ناخواهری خود را برای تصاحب سهم الارثش بقتل میرساند،و مرد دیگری مسافری را برای سرقت پولش میکشد.و همه اینها عقیده دارند که با زیارت و طلب آمرزش از مقدسین،خدا از سر تقصیراتشان میگذرد و صاف میفرستدشان به بهشت!
وحماقت و خودپسندی این دیگری ، که خیال میکند دارد #نفسش_را_میکشد، در حالیکه بعکس دنبال نفس است،و مرشد او نیز در این «نفس کشی»،آدم حريص عياش بيشرفی بیش نیست .
و بعد صادق هدایت خسته میشود از این همه کثافت،عاجز میشود از اینهمه سیاهی،و شروع میکند به قصه گفتن.قصه #آب_زندگی را میگوید در یک کشور افسانه ای،و "احمد" که انسان واقعی است،که میخواهد انسانها پاک باشند،صاف باشند،آزاد باشند،جوانمرد باشند،خوشبخت باشند و با یک سلسله کارهای قهرمانی و افسانه ای،این هدفها را به مرحله عمل در می آورد .
اما تا وقتی "احمد" موفق نشده و دنیا اینست که هست،کسانی که شباهتی به "احمدک" دارند، کسانی که تصویر "احمد"در ذهنشان نقش بسته است،مثل سگ ولگردی هستند که از دنیای دیگری،از دنیای بهتری،از دنیای انسانی تری آمده اند،و حالا گیر کرده اند در میدان #ورامین.
نگاه های دردناک پر التماس آنها را کسی نمی بیند و نمیفهمد.کسی حدس نمیزند که در خاطرات آنها،در رویاهای آنها،دنیایی هست پر از عطوفت،پر از لطافت،پر از نوازش،پر از احترام.

#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی

@sadegh_hedayat©
کافه هدایت
با #داش_آکل، صادق هدایت از آداب و رسوم لوطیگری و جوانمردی ایرانی کیف میکند؛ لوطیها که حامی ضعفا و مظلومین هستند،با اقويا و زورگویان در میافتند،از ریاکاری و سالوس بدورند،آسمان کلاهشان است،و هر کس سه شاهی طلب دارد بیاید یک عباسی بگیرد. و بعد در #طلب_آمرزش وحشت…
در "میدان ورامین"،کسی این حرفها را نمی فهمد. شاگرد قصاب سنگ میپراند و شوفر لگد میزند و بچه شیر برنج فروش از آزار لذت میبرد.
اما در این دنیا همه به تیره روزی #سگ_ولگرد نیستند.اتفاقا به بعضی ها خیلی خوش میگذرد. مثلا به آقای سید نصراله ولی، که #میهن_پرست است و میهن پرستی برای او رتبه می آورد،ترفیع می‌آورد،خرج سفر می‌آورد.تملق میگوید و ریا میکند و "معلومات" تحویل میدهد و مثل ماهی در آب جامعه شنا میکند. تا روزی که با دنیای واقعی روبرو میشود،با دنیایی که واقعا یک حداقل فهم و شعور و شجاعت و سواد لازم دارد،و آنجا مثل خر در گل میماند.
و یکی دیگر که فقط سیلی از سرنوشت میخورد ؛ #آبجی_خانم زشت است و این زشتی زندگی او را تبدیل به جهنمی میکند.و کسانی مثلا مادرش،که قاعدتا باید سعی کنند با مهربانی،با تفاهم،با عطوفت،آتش سوزان این جهنم را هر چه ممکن است برای او قابل تحمل تر کنند،با نفهمی و بیحسی و بیرحمی آتش را تیزتر میکنند."آبجی خانم"برای فرار از جهنم به وسایل مختلف متشبث میشود و سرانجام، بدبخت و نادان و ندانم کاری به کام مرگ فرو میرود.
و این دیگری که با همه سیلی‌های سرنوشت جستجوی خوشبختی را رها نمیکند، اگرچه در این راه انسانیت خود را از دست میدهد.ماجرای آشنایی"زرین کلاه"و "گل ببو" در فصل انگور چینی یکی از زنده ترین،شادترین،پر هیجان ترین و واقعی ترین صحنه های تولد يك عشق است، علاوه بر اینکه شرح مقدمات عروسیش سند جذاب و زنده ای از فولكلور ایرانی است."زرین کلاه"،همه موانعی را که در راه عشقش بود از میان بر می دارد و با همه خشونت و نفهمی و بی احساسی مادرش بالاخره زن "گل ببو" میشود و دوتایی سوار الاغ میشوند و بطرف تهران راه یافتند و تا یکی دو ماه زندگی خیلی خوشی میگذرانند.بعد "گل ببو" گرفتار رفیق بد میشود و تریاکی و عرق خور میشود و خرجی به زنش نمیدهد که هیچ،هر شب او را بشدت كتک میزند.
با همه اینها "زرین کلاه"،همه درد و رنج روز را شب در آغوش"گل ببو"از یاد میبرد.ولی روزگار حتی این خوشی را نمیتواند به "زرین کلاه" ببیند. شوهرش او را با یک بچه رها میکند و فرار میکند.و در پایان داستان ، در مقابل بیرحمی و پیشرفی شوهرش،"زرین کلاه"بچه اش را سر راه می گذارد و در صدد جستجوی گل ببوی دیگری، مرد دیگری،بر میآید.

#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی

@sadegh_hedayat©
(@sadegh_hedayat)بحث کوتاهی درباره هدایت.PDF
2.6 MB
بحث کوتاهی درباره صادق هدایت و آثارش

رحمت مصطفوی

انتشارات امیرکبیر
چاپ 1350

#بحثی_کوتاه_درباره_صادق_هدایت
#رحمت_مصطفوی

@sadegh_hedayat©