چرا شوپنهاور؟ چون فقط او بود که صادقانه و بدون هراس از انگ و ننگ، دربارهی ماهیت رنجآلود و زهرناک هستی و شرور طبیعی و انسانی سخن گفت و متذکر شد که نباید از دیدن و چشم دوختن بر رنج و بدبختی، خود را فریب داد. او نشان داد که هیچ چارهای جز باز کردن چشمان خود و دیدنِ برهوت و رنج و پذیرفتنِ این همه نیست. اگر ما این واقعیت تلخ و عریان را نپذیریم در بدبختی بزرگتری در خواهیم غلتید و قربانی توهمِ جهانی پر از صلح و صفا و بدون مرگ و بیماری و... خواهیم شد.
و بدبختی عظما آن که اگر خودمان را بواسطهی این فانتزیهای ذهنی فریب دهیم دیگر به هنگام بیماری و مصیبت (مثلا مبتلا شدن به بیماریای که هیچ درمانی هم ندارد یا از دست دادن عزیزمان) چون واقعیات تلخ و خشک و بیروح این عالم را نپذیرفتهایم و با آن کنار نیامدهایم و بنا را بر خوشبختی و خوشی و همه چیز آرومه من چقد خوشبختم گذاشتهایم، از دورن متلاشی خواهیم شد.
در صورتیکه اگر میتوانستیم از این خوشبینی احمقانهای که شارلاتانهای انگیزشی میگویند بپرهیزیم و با عینک واقع بینی به جهان نظر کنیم دیگر هرگز دچار پرخاشگری و افسردگی نمیشدیم. بله درست حدس زدید، این خوشبینی ابلهانه نیست که مانع افسردگی میشود بل واقعبینی است که انسان را از کرختی و بیحالی نجات میدهد.
زیرا فرد واقعبین میداند که شکست و تلخی و رنج و بیماری و مرگ و از دست دادن جزو امور ضروری و اجتناب ناپذیر زندگی است و با هیچ وِرد و ذکر و دعا و جادو و جنبل و خرافه و تکرارِ کلیشهای مضحکِ من چهقدر خوشبختم دنیا چهقدر خوبه نمیشود زندگی کرد.
چنین فردی آگاه است که با کور شدن و خود را به کری و نفهمی زدن و ندیدن تلخیهای زندگی و شرور طبیعی و انسانی و این همه جنگ و جوع و جهل و جنایت و... نه تنها خوشبخت نمیشود بلکه احمق و ابلهی میشود که شارلاتانها داروندارش را با رویا فروشی تباه خواهند کرد.
و البته این بدان معنا نیست که هیچ لذتی در کار نیست بله هست اما نه در توهم خوشبینی احمقانه بلکه در واقعبینی و تجزیه و تحلیل درست مسائل و تمرکز بر چیزهای کوچیک و لذت بردن از همان چیزهای کوچیک.
و دیگر پرخاشگری نمی کند، دنبال مقصر نمی گردد، به زمین و زمان فحش و ناسزا نمی دهد، فسرده و کرخت نمی شود چرا که میداند هستی جز رنج هیچ غایتی ندارد و نفسِ بودن مساوق با حسرت و غم و غصه و از دست دادن و رنج و ناکامی است.
به همین جهت بود که شوپنهاور می گفت:
باید برای آرزوهای خویش حدی قائل شویم، هوسهایمان را مهار کنیم و خشممان را به بند بکشیم و همواره به یاد داشته باشیم که فقط بخش کوچکی از آرزوهای هر کس تحقق پذیر است، اما مصیبت ها بسیار ناگزیرند. به عبارت دیگر: پرهیز کنیم و شکیبا باشیم. این قاعدهای است که بدون آن، نه ثروت مانع احساس فلاکت میشود، نه قدرت.
مقصود "هوارس" از گفتهی زیر همین است:
«در هر مسئلهای آثار خردمندان را بخوان و از آنان بپرس که چگونه میتوان زندگی را با فراغ بال سپری کرد، تا نه هوس، این نیازمند جاوید تو را شکنجه کند، نه ترس و نه امید به امور بیارزش.»
#ابوذر_شریعتی
#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی
@Sadegh_Hedayat©
و بدبختی عظما آن که اگر خودمان را بواسطهی این فانتزیهای ذهنی فریب دهیم دیگر به هنگام بیماری و مصیبت (مثلا مبتلا شدن به بیماریای که هیچ درمانی هم ندارد یا از دست دادن عزیزمان) چون واقعیات تلخ و خشک و بیروح این عالم را نپذیرفتهایم و با آن کنار نیامدهایم و بنا را بر خوشبختی و خوشی و همه چیز آرومه من چقد خوشبختم گذاشتهایم، از دورن متلاشی خواهیم شد.
در صورتیکه اگر میتوانستیم از این خوشبینی احمقانهای که شارلاتانهای انگیزشی میگویند بپرهیزیم و با عینک واقع بینی به جهان نظر کنیم دیگر هرگز دچار پرخاشگری و افسردگی نمیشدیم. بله درست حدس زدید، این خوشبینی ابلهانه نیست که مانع افسردگی میشود بل واقعبینی است که انسان را از کرختی و بیحالی نجات میدهد.
زیرا فرد واقعبین میداند که شکست و تلخی و رنج و بیماری و مرگ و از دست دادن جزو امور ضروری و اجتناب ناپذیر زندگی است و با هیچ وِرد و ذکر و دعا و جادو و جنبل و خرافه و تکرارِ کلیشهای مضحکِ من چهقدر خوشبختم دنیا چهقدر خوبه نمیشود زندگی کرد.
چنین فردی آگاه است که با کور شدن و خود را به کری و نفهمی زدن و ندیدن تلخیهای زندگی و شرور طبیعی و انسانی و این همه جنگ و جوع و جهل و جنایت و... نه تنها خوشبخت نمیشود بلکه احمق و ابلهی میشود که شارلاتانها داروندارش را با رویا فروشی تباه خواهند کرد.
و البته این بدان معنا نیست که هیچ لذتی در کار نیست بله هست اما نه در توهم خوشبینی احمقانه بلکه در واقعبینی و تجزیه و تحلیل درست مسائل و تمرکز بر چیزهای کوچیک و لذت بردن از همان چیزهای کوچیک.
و دیگر پرخاشگری نمی کند، دنبال مقصر نمی گردد، به زمین و زمان فحش و ناسزا نمی دهد، فسرده و کرخت نمی شود چرا که میداند هستی جز رنج هیچ غایتی ندارد و نفسِ بودن مساوق با حسرت و غم و غصه و از دست دادن و رنج و ناکامی است.
به همین جهت بود که شوپنهاور می گفت:
باید برای آرزوهای خویش حدی قائل شویم، هوسهایمان را مهار کنیم و خشممان را به بند بکشیم و همواره به یاد داشته باشیم که فقط بخش کوچکی از آرزوهای هر کس تحقق پذیر است، اما مصیبت ها بسیار ناگزیرند. به عبارت دیگر: پرهیز کنیم و شکیبا باشیم. این قاعدهای است که بدون آن، نه ثروت مانع احساس فلاکت میشود، نه قدرت.
مقصود "هوارس" از گفتهی زیر همین است:
«در هر مسئلهای آثار خردمندان را بخوان و از آنان بپرس که چگونه میتوان زندگی را با فراغ بال سپری کرد، تا نه هوس، این نیازمند جاوید تو را شکنجه کند، نه ترس و نه امید به امور بیارزش.»
#ابوذر_شریعتی
#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی
@Sadegh_Hedayat©